موفقیت هایی که نصیب افراد صبور میشه
همون موفقیت هایی هستند
که توسط افراد عجول رها شدند . . . 🤍⚡️
@harimeheshgh 💕
🛑 چطور توی جمعها جذاب ترین باشم؟ 🛑
🤞🏻قول...
بهت قول میدم که وقتی توی یه جمعی هستی، اگه پنج تا راهکاری که میگم رو انجام بدی، جذاب ترین حالت خودتو توی اون جمع به نمایش میذاری.
1⃣ حالت بدن:
آدمای کاریزماتیک حالت بدن باز دارن؛ وقتی یه جایی میشینن، به جای این که مثل آدمای خجالتی و معذب دست و پاهاشونو جمع نگه دارن و سرشونو پایین بگیرن، سعی میکنن ریلکس و راحت باشن؛ یعنی انگار که روی صندلی ریاست لم داده باشن سرشونو بالا نگه میدارن و دستاشونو به بدنشون نمیچسبونن.
2⃣ لبخند:
آدمای جذاب و موفق همیشه پر از احساس خوب هستن و این احساس خوب رو با لبخندشون به نمایش میذارن.
پس حتی اگه فکر میکنی اخمت جذاب تره❗️، یادت باشه که هیچی مثل یه لبخند گرم و صمیمی نمیتونه تو رو یه آدم جذاب و موفق نشون بده.
3⃣ قاطعیت:
یه آدم جذاب به خودش باور داره؛ پس همیشه نظرشو با قاطعیت بیان میکنه.💯
یادت باشه برای نظر دادن نه نیاز به اجازهی کسی داری، نه لزومی داره که نظرت بهترین نظر باشه...
📌پس۰۰۰
بهتره به جای «نمیدونم والا، نظری ندارم، هرچی جمع بگه، فرقی نمیکنه و...»، با قاطعیت نظرتو بیان کنی تا به بقیه نشون بدی خودت و نظرتو ارزشمند میدونی. مخصوصا وقتی ازت نظر می پرسن.
@harimeheshgh 💕
4⃣ حفظ خونسردی:
توی جمعها خیلی رایجه که آدمای حسود با کنایه باهات حرف بزنن، غیر مستقیم بهت تیکه بندازن یا حتی مستقیما مسخرت کنن...
شک نکن که جذاب ترین واکنش بی تفاوتیه؛ انگار که اصن نشنیدی چی گفته!
وقتی خودتو بی تفاوت نشون میدی، داری غیر مستقیم به طرف میگی «انقدر حرفت برام احمقانه و بی معنی بود که حتی حاضر نیستم انرژی تلف کنم که بخوام جوابتو بدم!»
5⃣ گفت وگوی فعال:
توی جمعها، معمولا جذاب ترین آدما یه حرف جالب واسه گفتن دارن. این حرف جالب میتونه یه داستان جذاب، يه خاطره ی باحال، یا حتی یکی از حادثه هایی که اخيرا اتفاق افتاده باشه.
پس سعی کن توی بحث ها و حرفا شرکت کنی و حتما نقطه نظرات خودتو با بقیهی آدمای توی جمع به اشتراک بذاری.
⚠️ یادت باشه، جذابیت واقعی، چیزی نیست که با چهارتا نکته و فرمول به دست بیاد؛ شخصیتت باید ساخته باشه.
درسته که این نکته ها می تونن کمکت کنن تا دیگران بهت جذب بشن، اما یادت باشه که جذب اولیه تازه مرحله ی اوله!
یعنی تا روی #شخصیت خودت کار نکنی و طرز #فکر و #رفتارجذاب رو تمرین نکنی، نمی تونی اون جذب عمیق و پایدار رو تجربه کنی.
@harimeheshgh 💕
🏀🏀🏀🏀🏀🏀🏀🏀🏀🏀🏀🏀
بازنده ها اجازه میدن تا اتفاق بیوفته.
برنده ها اتفاق رو خودشون رقم میزنن👊🏼
@harimeheshgh 💕
⭕️ چطور از یه نفر تعریف کنم تا برداشت بد نکنه؟⭕️
⚠️ ماجرای واقعی!
چند روز پیش مهمون داشتم. تصمیم گرفتم خودم واسه مهمونم آشپزی کنم. این مهمون من هم کلی از دستپختم تعریف و تمجید کرد...
اما به جای این که حس خوبی بهم دست بده، کاملا برعکس شد؛ حس بدی از تعريفاش گرفتم...
✅ نکته ی کلیدی:
چه موقع به نفر حس بدی از تعریف ما بهش دست میده؟ وقتی حس کنه که ما داریم «پاچه خواری» میکنیم؛ یعنی احساس کنه که ما برای منافع شخصی خودمون ازش تعریف می کنیم. (مثلا توی مثال ما، من حس کردم مهمونم برای اینکه نظر مثبت من رو جلب کنه داره این همه از غذام تعریف میکنه.)
◀️ راه حل؟!🧐
خب چکار کنیم که به مخاطبمون این حس مزخرف پاچه خواری منتقل نشه⁉️
👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
@harimeheshgh 💕
1⃣ واقعی، با دليل:
یعنی تعریفت اغراق آمیز نباشه.
من میدونم آشپزیم خوبه، اوکی؛ اما وقتی مهمونم مدام تأکید می کنه که «این بهترین پاستاییه که تا حالا تو عمرم خوردم!»، با توجه به شناختی که ازش دارم به نظرم اغراق آمیزه.
اگه میخوای واقعی تر جلوه کنه دلیل تعريفت رو هم بگو. مثل": «به به بی نظیره پاستاش، فکر نمی کردم ترکیب ماست و خامه انقدر خوشمزه از آب دربیاد!»
2⃣ زمان مناسب:
یعنی مخاطبت متوجه بشه که اول خوب اون ویژگی رو سنجیدی، بعد داری راجع بهش نظر میدی. نه که مثلا وقتی هنوز پاستا رو لب نزدی بگی: «به به! عجب پاستای محشریه!»
3⃣ فوت کوزه گری:
این تکنیک برای خنثی کردن اثر «پاچه خواری پنداری» فوق العادست!
کافیه قاطي تعريفایی که ازش میکنی، به انتقاد ریز هم باشه. مثل:
«دارم لذت می برم از طعم این پاستا؛ فقط اگر تزئینشم یکم جینگول تر ❗️ بود دیگه راحت میرفتیم مسابقات جهانی!»
💬یه نکته ی دیگه هم اینجا اضافه کنم؛
⚠️اگر آدم مستقلی هستی که به جلب نظر مخاطبت هیچ نیازی نداری و طرف هم از همچین موضوعی آگاهی داره، اصلا نیازی به رعایت هیچ نکته ای نداری!
یعنی هر جوری که دلت میخواد تعریف کن ازش، اون حس خوب می گیره فقط .
@harimeheshgh 💕
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
امید قدرتی است که به انسان اطمینانی برای قدم برداشتن و تلاش کردن میدهد🌱
@harimeheshgh 💕
♨️ ۴ موضوع جذاب برای پیش بردن مكالمه ♨️
⚠️اکثراً میگن:
«مشکل اصلي من اینه که نمیدونم با مخاطبم راجع به چی حرف بزنم! همیشه حرف کم میارم و این باعث میشه مکالممون اصلا جذاب نباشه...»
توی این پست ۴ تا موضوع جذاب رو با هم کار می کنیم تا سری بعدی که با یه نفر هم صحبت شدیم، مکالمه ی جذاب تری رو باهاش داشته باشیم...✅
⛔️ مقدمه: روش کار
روش کارمون برای پیش بردن جذاب مکالمه: اول خودت راجع به اون موضوع صحبت می کنی؛
حالت اول: صحبتت سؤال برانگیزه؛ مخاطبت راجع به اون موضوع ازت سوال میپرسه و مکالمه خود به خود ادامه پیدا می کنه؛
حالت دوم: خودت راجع به اون موضوع از طرف سؤال میپرسی تا مکالمه به جریان بیفته.
بریم برای مطرح کردن موضوعها 👇🏻
1⃣ خانواده:
تحقیقات نشون داده وقتی که راجع به مسائلی صحبت کنی که به «خانواده» مربوط میشه، مخاطب احساس صمیمیت بیشتری نسبت بهت پیدا میکنه و به ادامه ی مکالمه مشتاق تر میشه.
هشدار: موقع صحبت کردن راجع به خانواده، بهتره که به مسائل خصوصی اشاره نشه.
🛑 مثال برای خانواده در حین مکالمه:
👈🏻«یه فکری اومد به ذهنم الان؛ به نظر من اگه میخوای بفهمی آدم چقدر بهش ظلم شده ازش بپرس فرزند چندمی!» (ترغیب مخاطب به پرسیدن سؤال)
👈🏻«اون پسربچهه که داره بالا پایین می پره منو یاد داداش کوچیکم میندازه؛ وقتی یه چیزی می خواد، زمین و زمان و به هم میدوزه تا براش فراهم کنی! تو برادر با خواهر کوچیک تر از خودت داری؟» (اگه گفت آره که ازش میخوای راجع بهش حرف بزنه باهات، اگه گفت نه میتونی بگی دوست داشتی برادر کوچیک تر از خودت داشته باشی؟)
@harimeheshgh 💕
2⃣ کار:
صحبت راجع به کار دو جنبه داره:
- يا طرف کارشو دوست داره که با ذوق و شوق دربارش حرف میزنه واست و یه مکالمهی جذاب شکل میگیره؛
- یا از کارش متنفره که در این صورت شروع میکنه به شکایت و غر زدن.
❌ توی حالت دوم بهتره زودتر موضوع رو عوض کنیم.
🛑 مثال برای کار در حین مکالمه:
👈🏻«من زیاد از کارم راضی نیستم، بعضی وقتا خیلی حوصلمو سر می بره؛ مخصوصا روزایی که خودم تنهام...» (ترغیب مخاطب به پرسیدن سؤال)
👈🏻«به نظر من آدمی خوشبخته که عاشق کارش باشه. تو میونت با کارت چطوره؟»
3⃣ علایق شخصی:
معمولا هر آدمی هر چقدر هم کم حرف باشه، وقتی صحبت از چیزایی پیش میاد که بهشون علاقه داره، مشتاق میشه که دربارشون حرف بزنه؛ کافیه از صحبتاش متوجه بشی به چه چیزایی علاقه داره (اگه نمیتونی متوجه بشی میتونی ازش بپرسی) و بعد نظرتو راجع به اون چیزا بگی و ازش بخوای که اون هم نظر بده تا یه مکالمه ی جذاب رو داشته باشید.
🛑 مثال برای علایق شخصی در حین مکالمه:
👈🏻«امروز یه فیلمی دیدم که کلا نظرمو راجع به ازدواج تغيير داد...» (ترغیب مخاطب به پرسیدن سؤال)
👈🏻من خیلی با آهنگای شاد حال می کنم، کلا مود شاد رو دوست دارم. تو چطور؟»
4⃣ رؤیاها:
یکی از شیرین ترین موضوع هایی که همیشه به آدم حس خوب میده، صحبت راجع به رؤیاها و فانتزی های شخصیه. میتونی از مخاطبت بخوای که راجع به هدفها و آرزوهاش باهات صحبت کنه. اینجور صحبتا علاوه بر این که خیلی جذابه، به تو و مخاطبت کمک میکنه که بیشتر همدیگه رو بشناسید.
🛑 مثال برای رویاها در حین مکالمه:
👈🏻«بعضی وقتا یه فانتزی هایی توی سرم مرور می شه که حتی فکر کردن بهشون حبس داره!» (ترغیب مخاطب به پرسیدن سؤال)
👈🏻«من همیشه دوست داشتم تفریحای چالشی مثل بانجی جامپینگ رو امتحان کنم؛ تو چطور تفریحاتی رو ترجیح میدی؟»
✅ نکته ی مهمی که وجود داره اینه که این موضوع ها صرفا نقش سرنخ رو بازی میکنن؛ یعنی قراره بهت سر نخ بدن تا بتونی مکالمه رو طوری پیش ببری که بهت سرنخ های جدید بده؛ پس یکم هم خودت باید ابتکار به خرج بدی و از صحبتای طرف مقابل یه موضوع جدید برای صحبت پیدا کنی. برای این کار، خیلی مهمه که «شنوندهی فعالی باشی». 👌🏻
@harimeheshgh 💕
تو زندگی دقیقا همون چیزی گیرت میاد که شجاعت درخواستش رو داشته باشی . . .‹🖤⚡️›
@harimeheshgh 💕
سلام🖐🏻
این مطلب رو واسه کسایی که فکر میکنی بهش احتیاج دارن بفرست
و خودتم به تک تکشون عمل کن زندگیت عالی میشه✅
🛑 سیاست های زنانه : (پارت اول)
1⃣ سختگیری ممنوع :
وقتی مرد ها می بینن که همسرشون در برابر بعضی از رفتارهای اون ها واکنش تند نشون میده یا به شدت عصبانی میشه ، دفعه ی بعدی که اون کار رو انجام میدن، پنهان میکنن و شروع میکنن به دروغ گویی. اگر میخوایید که همسرتون همیشه باهاتون صادق باشه سختگیری نکنید حساسیت نشون ندید تا همیشه در جریان ریز کارهاش قرار بگیرید!
2⃣ حسادت ممنوع:
وقتی همسرتون از مادر و خواهرش تعریف میکنه، اگر تعریفش واقعا درسته ، حتما تاییدش کنید.
3⃣ انتقاد مستقیم ممنوع:
هیچوقت از همسرتون به طور مستقیم انتقاد نکنین، سعی نکنین با انتقاد، در اون ها عادتی رو ایجاد کنین، مردها به روش های غیر مستقیم بیشتر واکنش مثبت نشون میدن!
4⃣ همیشه عاشق باشید:
شما برای اینکه زندگی خوبی داشته باشید همیشه باید عاشق باشید ، اول عاشق خودتون بعد عاشق شوهرتون
⚠️(ولی اون متوجه نشه که اول عاشق خودتون هستین چون ممکنه حس کنه به اندازه کافی برات اهمیت نداره)
5⃣ مقایسه کردن ممنوع:
همونطور که ما زن ها از مقایسه خوشمون نمیاد، مردها هم ازینکه مقایسه بشن بیزارن ، عزیزم هر کس ویژگی های مثبت خودشو داره پس همسر و زندگیتون رو با کسی مقایسه نکنین ❌
@harimeheshgh 💕
💎گیاهان فاقد عقلاند اما اگر آنها را با سرپوشی بپوشانی که دارای یک سوراخ باشد، آنها به دنبال نور از همانجا بیرون میزنند...🌱
پس چرا ما با داشتن عقل نور را دنبال نمیکنیم؟
@harimeheshgh 💕
#روانشناسی 🔥
🛑🛑۴ تکنیک برای دلتنگ کردن فرد مقابل...🛑🛑
1⃣ تکنیک اول:
اگر مدتی خبری ازش نمیشه صبر کن
و بهش فضا بده تا خودش دلتنگت بشه
انقدر زنگ نزن و پیام نده. ❌
2⃣ تکنیک دوم:
فکر نکن اگر دائم بهش بچسبی
و چکش کنی بیشتر بهت جذب میشه
اینطوری اونو از خودت دورتر میکنی! ⚠️
3⃣ تکنیک سوم:
برای خود ارزش قائل باش،
خودت رو اونقدر محتاج نشون نده،
سر خودت رو گرم کن! 📚
4⃣ تکنیک چهارم:
غرزدن و شکایت و انتقاد ممنوع!❌
با این رفتارت اونو فراری میدی و باعث میشه هرزمان که دلتنگت بشه یاد غر زدنا و انتقاد کردنتات بیفته و ازت دوری کنه،
پس با روش درست خواسته ها و ناراحتیت رو ابراز کن. ✅
@harimeheshgh 💕
◻️◻️◻️◻️◻️◻️◻️◻️◻️◻️◻️◻️
◾️مردی كه امروز عاشقش ميشی زن های زیادی ازش متنفرن!
◾️زنی كه امروز دوست داشتنش رو كشف ميكنی و زندگيت رو زيبا می كنه پارسال زندگی مرد ديگه ای رو نابود كرده!
◾️سربازی كه توی سنگر تو نارنجک میندازه و منتظره صدای تكه تكه شدن بدنت رو بشنوه توی خونه یه بچه سه ساله ای داره كه بهش ميگه بابا ..
◾️اتاق نيمه تاريک خونه ای قديمی كه حالت ازش بهم ميخوره محل زيباترين خاطرات آدمی ديگه است...
◻️شايد خيلى احمقانه به نظر بياد ؛
ولی زندگی بيش از اين كه خودش معنی داشته باشه، از جایی كه تو بهش نگاه ميكنی معنی پيدا می كنه🙂...
@harimeheshgh 💕
#حرفِ_حساب 💗
🛑 زنان قوی 🛑
👈🏻 نگران مد روز نیستند ...⚠️
🛑 زنان قوی 🛑
👈🏻 به در نمیگویند که دیوار بشنود ...
بلند میگویند همه بشنوند ... 😎
🛑 زنان قوی 🛑
👈🏻 ترجیح میدهند تک و تنها باشند ،
اما مثل یک گزینه با آنها رفتار نشود ... 🙅🏻♀
🛑 زنان قوی 🛑
👈🏻 از تمام کردن رابطه عاطفی ناسالم هراسی ندارند ... ✅
🛑 زنان قوی 🛑
👈🏻 شاید بارها سقوط کنند ، زخمی شوند ، درد بکشند ، اما قوی تر از قبل ادامه میدهند و پیروز میشوند ... 💪🏻
🛑 زنان قوی 🛑
👈🏻 به هر کسی اجازه ورود به زندگیشان را نمیدهند ... ⛔️✋🏻
🛑 زنان قوی 🛑
👈🏻 احتیاج دارند برای مدتی توی لاک خودشان بروند اما بعد با انرژی و قدرت مضاعف باز می گردند .... 👊🏻☺️
💭 دوست قشنگم
هروقت زندگی تو رو توی مسیر سختی قرار داد با خودت نگو چرا من؟! ❌
👈🏻 با خودت زمزمه کن :
این بار نیز ثابت میکنم که میتوانم .... ✅
@harimeheshgh 💕
••••
نیمه شبی زمستانی بود که ننه طلا مرد. ساعت دقیق یازده و چهل و پنج دقیقه بود ، از آن شب هایی که سوز سردش حتی در جنوبِ گرم ، طناب خوابت را پاره میکرد .
و تو را پرت میکرد به برهوت بی کسی و بیخوابی .
آنجا که یادت بیندازد زاد و رودت مرده اند و رفته اند و دیگر هیچ کسی را به جز ننه طلا نداشتی که غصه ات را بخورد و بگوید : دو تا نون بیار برا صبح ، ناشتا نمونی بری سر کار.
امیرو توی مغازۀ گلفروشی بود که عباس پاپتی دوون دوون و با نفسی بریده رسید دم مغازه، و با بغضی عجیب گفت؛ بدو ننه حالش خرابه.
فهمید دیگر ، این خبر هم ، مثل همان خبر ِ زمستانی ِ، شوم است .
امیرو چند سالی میشد که توی مغازه گلفروشی کار میکرد ، از اون سالی که ننه ، باباش توی تصادف اتوبوس به دیار باقی رفتند .
از همان وقت فهمید دیگر نه کسی برایش پدر میشود و نه مادر .
و دیگر مادرش نیست که توی چشمهاش نگاه کند و بگوید؛ مادر درس بخون ، مثه مُو نشی یا مثه بُوآت کارگر بدبخت نشی .
خُو باید ، به جایی برسی . مُو خُودُم دست آستین بالا میزنُم میرُم خواستگاری بِگُم پِسرُم مهندسه .
امیرو ، در آن شب ِ سرد ِ منحوس ، تمام زندگیش و تمام آرزو ها و خواب هایش ، با همان اتوبوس همراه پدر و مادرش رفته بود ته دره....انگار ، زمستان ها، کمر به آزار پسر ، بسته بودند.
از آن موقع فهمید فقط خدا را دارد و همین ننه طلا که مادرِ مادرش بود . چقدر مهربان بود ننه ، همیشه تا چشمش به امیرو میافتاد قربان سر تا پایش میرفت و میگفت ؛ ننه به پا درد مُو نگاه نکن با همین پا درد عروسیت میرقصُم.
از سالی که امیرو با ننه زندگی میکرد ،رفت شاگرد گلفروشی محل شد . شب ها وقتی برمیگشت تا دیر وقت درس میخواند که مبادا آرزوی مادرش به گور برود .
آن شب امیرو روی نیمکت ، ته گلفروشی نشسته بود ، و گلهای مختلف را برای فروش دسته بندی میکرد . مست میشد از بوی گلهای میخک و مریم ،اما بیشتر از همه گل یخ هایی را که در گلدان ها مرتب میکرد دوست داشت ، عاشقشان بود. با خودش فکر میکرد حتما این گلها هم دچار سردیِ بی کسی شده اند که اسمشان شده این .
حتما آن ها هم شبهایی که مهتاب و ستاره باران است مثل خودش، به آسمان زل میزده اند تا ستاره های ننه باباشان را پیدا کنند و درد و دل کنند .
بله همان شب که تازه داشت قربان صدقه گلها میرفت و با همان گلهای یخ درد و دل میکرد ، حس کرد یخ زدگیِ این گلها پاهایش را سست کرده .
همان شب بود که عباس آن خبر را به او داد . همان وقت فهمید دیگر تمام زندگی اش همان گلخانه است و تمام گل یخ ها میشوند ننه طلا ... میشوند مادر و پدر و خواهر های نداشته اش.
پایان
@harimeheshgh 💕
#روانشناسی 💫
🛑🛑 ۸ تکنیک عاشق کردن 🛑🛑
1⃣ خود دوستی!😌
تا خودت عاشق خودت نباشی کسی عاشق تو نمیشه!
زن و مرد هم نداره! 👌🏻
2⃣ اگر خانم هستی ؛
از ظرافت ها و لطافت های زنانه استفاده کن!
زنانگی خودت رو دست کم نگیر!❤️
اگه آقا هستی؛
اعتماد و امنیت ایجاد کن!
درمورد هیچ چیزی اصرار نکن!❌
3⃣ برای خودت هدف و برنامه داشته باش!💪🏻
هیچکس عاشق یک فرد خسته کننده و بیکار نمیشه!🚫
4⃣ به اندازه در ارتباط باش!😊
نه اونقدر بهش بچسب که ازت فرار کنه!
نه اونقدر دور باش که کشش رو بهت از دست بده!
5⃣ علایق و ارزشهاش رو بشناس!
به دنیای مطلوبش وارد شو و از موارد مورد علاقه ش صحبت کن! 💟
6⃣ هر فردی به فرصت دلتنگی نیاز داره!🌝
کنترل نکن!❌
بهش آزادی و فضا بده!
@harimeheshgh 💕
#حرفِ_حساب 💛
یه همکار داشتم سر ماه که حقوق می گرفت تا ۱۵ روز ماه سیگار برگ میکشید،
بهترین غذای رستوران رو می خورد ، اما نیمی از ماه رو غذای ساده از خونه می آورد.
موقعی که از اونجا منتقل شدم، کنارش نشستم و گفتم تا کی به این وضع ادامه میدی؟
با تعجب گفت: کدوم وضع؟
گفتم زندگی نیمی اشرافی و نیمی گدایی .
به چشمام خیره شد و گفت: تاحالا سیگار برگ کشیدی ؟ گفتم نه !
گفت: تا حالا تاکسی دربست رفتی؟
گفتم نه !
گفت: تا حالا به یک کنسرت عالی رفته ای؟
گفتم نه!
گفت: تا حالا غذای فرانسوی خورده ای؟
گفتم نه !
گفت: تاحالا تمام پولتو برای کسی که دوستش داری هدیه خریدی تا خوشحالش کنی؟
گفتم نه!
گفت: اصلا عاشق بوده ای؟
گفتم نه!
گفت: تاحالا یک هفته از شهر بیرون رفته ای؟
گفتم نه!
گفت اصلا زندگی کرده ای؟
با درماندگی گفتم اره...نه... نمی دونم...!
همین طور نگاهم میکرد نگاهی تحقیر آمیز...!!
اما حالا که نگاهش میکردم برایم جذاب بود...
موقع خداحافظی تکه کیک خامه ای در دست داشت تعارفم کرد و یه جمله بهم گفت که مسیر زندگیم را عوض کرد،
او پرسید: میدونی تا کی زنده ای؟
گفتم نه!
گفت: پس سعی کن دست کم نیمی از ماه را زندگی کنی...
@harimeheshgh 💕
#روانشناسی ❣
✅ اینجوری باکلاس دیده میشی 👇🏻
1⃣ ادای باکلاس ها را درنیاورید؛
وقتی میتوانید خودتان باکلاس باشید.👌🏻
2⃣ به جای متشکرم بگو :
لطف شما پایدار.🙏🏼
3⃣ به جای خوش وقتم بگو :
ازاینکه فرصت دیدارتون مهیا شد خیلی خوشحالم.🤩
4⃣ به جای بله بگو :
بفرمایید.☺️
5⃣ به جای نمیدونم بگو :
اطلاعی ندارم.😉
6⃣ به جای مرسی بگو :
پاینده باشید.🙌🏻
7⃣ به جای خدا بد نده بگو :
خدا سلامتی بده.💛
@harimeheshgh 💕
#اندکی_تفکر 💚
💎 یه داستان تعریف کنم؟ داستان قشنگیه:
یه آقای میلیاردر تصادف میکنه، یه چشمش رو از دست میده. میده براش یه چشم مصنوعی درست میکنن.
روز اولی که برمیگرده دفتر کارش، از منشیاش میپرسه: «حالا اگه میتونی بگو ببینم کدوم چشمم شیشهایه؟»
منشی یه لحظه بهش نیگا میکنه و میگه: «چشم چپتون قربان».
میلیاردره میگه: «عجب! از کجا فهمیدی؟»
منشی میگه: «آخه توی چشم چپتون هنوز ذرهای احساس دیده میشه.»
@harimeheshgh 💕
#حرفِ_حساب 💛
برای آدمهایی که آزارتان می دهند، آرزوهای خوب کنید !
آری ..
آرزو کنید آنقدر غرق در خوبی هایِ زندگی شوند و خیر و نیکی در لحظه هایشان جاری باشد، که وقتی به خودشان می آیند، اصلا دیگربدی را بلد نباشند ..
بیشتر ِ آدمهایی که آزار می دهند، شاید یک روزی ، یک جایی، زخمی خورده اند و مرهمی نیافته اند و تنها راه گذر از این زخم را، در آزار دادن دیگران جسته اند ..
با رفتار متقابل، چنین شخصیتی از خودتان نسازید ..
این یک شعار نیست و اصلا لزومی ندارد جوابِ بدی را با خوبی بدهید، اتفاقا برای مدتی آن ها را از حق داشتن خودتان محروم کنید ؛اگر جواب بدی را دستِ کم با سکوت بدهید و در دلتان آرزوهای نیک برای فرد مقابل کنید، شما خوشبخت ترین انسانید.
@harimeheshgh 💕
#یک_لحظه_لبخند 🌸🍃
یه خانمی میگفت:
فهمیدم همسرم با یه دختری تو فیس بوک چت میکنه . دختره اسم خودش و گذاشته بود پروانه طلایی ...
پیاماشون و چک کردم دیدم به همدیگه حرفای قشنگ و عاشقانه میزنن و قرار ازدواج گذاشتن !
شوهرم اسم خودش و تو فیس بوک گذاشته پسر دنیا دیده....
یه فکری به سرم زد ...
گفتم باید ازش انتقام بگیرم ، رفتم تو فیس بوک برای خودم یه پروفایل درست کردم و اسم خودم و گذاشتم ابواقعقاع ...🤣
کلی متن و فیلم ترسناک هم درباره قتل آدما گذاشتم بعد یه متن برای شوهرم فرستادم و توش نوشتم:
من همسرش هستم ... این زنه که اسمش پروانه طلایی هست، زنه منه . منم از دارو دسته داعش هستم و از تو همه چی و میدونم ...
و اسمش و اسم مادرش و همه خواهر برادراش و گفتم در آخر کلامم و با یه جمله جمع کردم :
" به خدا قسم اگر تورو دوباره تو فیس بوک ببینم گردنت و میزنم"
خلاصه ، صبح روز بعد دیدم صورتش سرخ و زرد شده .. اصلا از خونه بیرون نمیرفت . فیس بوک و واتس اپ و اینستاگرام و بقیه برنامه هایی که قابلیت چت کردن و دارن حذف کرد و یه گوشی ساده خرید و هی میرفت و میومد میگفت اذان کی میگن؟
خداشاهده هدایتش کردم🤣
میگن شیطان ۲ترم رفته پیش خانمه کارآموزی🤣🤣
@harimeheshgh 💕
#نکته_های_زندگی
🛑 اگر کسی بهت هدیه داد ...
✅وقتی کسی بهتون هدیه میده همون موقع هديه رو جلوی خودش با خوشرویی باز کنید🤗
✅کاغذ هدیه رو پاره نکنید کار قشنگی نیست. اروم و با حوصله اون رو باز کنید👌🏻
✅اگه از هدیه خوشتون نیومد اصلا به روی خودتون نیارید. اون شخص برای شما وقت گذاشته ناراحتش نکنید😊
✅میزان خوشحالیتون برای هدیه ها یکسان باشه ، نه اینکه هر کی هدیه اش گرونتر باشه خوشحال تر شيد🤦🏻♀
✅اگه هدیه تون گل هستش همون موقع گلها رو توی گلدون روی میز بذارید😌
✅وقتی کسی بهتون هدیه میده تو دیدار بعدی ازش استفاده کنید خیلی خوشحالش میکنی💝
✅اگه مشابهش رو داشتید به روی خودتون نیارید. مگه اینکه فامیل درجه یک باشه و بتونه عوضش کنه براتون😜
✅اگه براتون هدیه شکلات و شیرینی اوردن همون موقع باز کنید و به خودشونم تعارف کنید😉
@harimeheshgh 💕
#داستان_کوتاه
#قسمت_اول
این قضیه که میخوام براتون تعریف کنم، برمیگرده به حدود سه سال پیش.
اما از اونجایی که این جریان برای من خیلی با اهمیت بوده و سرنوشت آینده ی منو رقم زده، هنوز با جزئیاتش خوب به خاطرم مونده.
راستش رو بخواید همهی چی با یه خالی بندی شروع شد.
یک روز بهاری و ....
طرفهای عصر بود که با بچه محلها واستاده بودیم سرگذر و از هر دری صحبت میکردیم.
نمیدونم چی شد که صحبت از کبری دخترِ حاج منصور صراف به میون اومد.
همه متفقالقول از خوبی و کمالات اون تعریف میکردن که یهو از دهن من پرید:
- پس خبر ندارید الانه چند وقتیه که کبری خانم توجه خاصی به بنده داره و هر وقت منو می بینه گُل از گُلش وا میشه و کلی احوال منو و ننه مو می پرسه، به گمونم بدجوری خاطرهخواه حاجیتون شده!
بچه ها با ناباوری به حرفهای من گوش میکردن و هر کدوم در رد این ادعای من حرفی میزدن و منم جواب میدادم که....
ناغافل سروکلهی کبری از در خونشون پیدا شد. اونم با یه زنبیل قرمز بزرگ تو دستش که انگاری داشت می رفت خرید.
بچه ها که فرصت خوبی واسه مچ گیری پیدا کرده بودن، معطل نکردن و گفتن:
- آق آبرام، اگه راست میگی و ریگی به کفشت نیست، الانه که کبری اومد رد شه بره برو باهاش اختلاط کن.
من که تو وضع خیلی بدی گیر کرده بودم
پی بهونه ای میگشتم تا از زیر این کار در برم، یهو فکری به ذهنم رسید و گفتم:
- آخه شوما که خبر ندارید، بهش گفتم جلو اهل محل آشنایی نده، خوبیت نداره.
هنوز حرفم درست و حسابی تموم نشده بود که فری یه کتی اومد جلو و گفت :
- خب کاری نداره، الانه منو بچه ها جلدی میریم رو بالکن خونه ی مملی که همین بالا سرمونه و از اونجا این پایین رو می پاییم.
تو دلم گفتم
- خدایا عجب غلطی کردما، حالا چکار کنم؟
چارهای نبود، نباید کم میاوردم، و گرنه بچه ها دستی برام میگرفتن که بیا و ببین.
کبری کم کم داشت نزدیک میشد، خیلی سریع سر و وضعمو مرتب کردم و دل به دریا زدم و رفتم جلو گفتم:
- سلام کبری خانم....
#ادامه_دارد
@harimeheshgh 💕
صبح، آغازِ عشق است
آسمان خورشید را در آغوش میگیرد،
من تو را... : ) ☀️🦋
#صبح_بخیر
@harimeheshgh 💕
💕 ܟߺܝܢߺ࡙ܩ ࡃ̈̇ࡄࡐ߳ 💞
#داستان_کوتاه #قسمت_اول این قضیه که میخوام براتون تعریف کنم، برمیگرده به حدود سه سال پیش. اما ا
#داستان_کوتاه
#قسمت_دوم
اما بی معرفت نه گذاشت و نه ورداشت با عصبانیت گفت:
- سلام و زهرمار!
پشت بندشم یه چشم غره رفت که از ترس بند دلم پاره شد.
صدای خنده و متلک های بچه ها رو از بالای سرم می شنیدم و بعدشم یه پارچ آب یخ بود که رو سرم خالی شد.
نمیدونم به خاطر جریحه دار شدن غرورم بود یا سنگینی و وقار کبری که همون لحظه به سرم زد که هر جوری هست باهاش عروسی کنم!
همون روز رفتم خونه و بست نشستم و به ننه ام گفتم: باید واسم بری خواستگاری کبری..
ننه ام چشماشو گرد کرد و پرسید: کبری؟ کدوم کبری؟
با کمی خجالت گفتم: کبری دخترِ حاج منصور.
ننهام تا این رو شنید، پقی زیر خنده و گفت: ابرام حالت خوبه یا تازگیا یه چیزی خورده تو ملاجت که داری هذیون میگی؟
آخه مادر، مگه حاج منصور عقلش کمه که دختر عین دسته گلشو بده به یه لاقبایی مثل تو که از زور بی پولی شپش تو جیبات جفتک چارگوش میزنه؟
اینو که از دهن ننهام شنیدم، رو ترش کردم و گفتم: همه چی که پول نیست ننه، درسته که این شاخ شمشادت یه کارگر ساده ی روزمزده و پول مولی تو بساطش نیست.
اما تا دلت بخواد معرفت و لوطی گری حالیمه و کرور کرور صفا و وفا و منبت تو این دله لاکرداره...
ننهام دستاشو زد به کمرش و سری تکون داد و گفت: اولا منبت نیست و محبته ، دوما اون حاج منصوری که من میشناسم دختر به کمتر از تاجر و بازاری جماعت نمیده. سوما تو هم اون صفا و وفا و منبت! رو بذار در کوزه آبشو بخور.
من که دیدم نمیشه با ننه یکی به دو کرد با لحن ملتمسانهای گفتم: حالا ننه شما یه بزرگی کن، یه مرتبه برو خواستگاری شاید.....
ننه ام با عصبانیت پرید وسط حرفم و گفت: بیخود شاخ تو جیبم نذار، من خر نمیشم. شایدم کاشتم درنیومد! حالا پاشو برو بذار باد بیاد...!
من که دیدم این ننه ی من به هیچ صراطی مستقیم نیست و تو حاضر جوابی و تیز و بز بودن دست هر چی الکاپون رو از پشت بسته، سرمو انداختم پایین و از خونه زدم بیرون تا این که کله ام یه هوایین بخوره بلکه یه راه حلی پیدا کنم.
همین طور که داشتم بی هدف خیابونا رو گز میکردم یهو با پرویز زگیل از رفقای قدیم روبهرو دراومدم.
پرویز که عین ننهام بچه ی تیزی بود، همین که رنگ و رخمو دید، زود فهمید که میزون نیستم. پرسید: چی شده ابرام، چرا دمغی؟
منم سیر تا پیاز ماجرا رو واسش تعريف کردم.
بعد پرویز لب و لوچهشو رو جمع کرد و گفت: حالا مشکلت چیه؟
اینو که شنیدم سیمام داغ کرد و با عصبانیت گفتم: مرد حسابی، مگه من قصه ی حسین کرد شبستری رو برات تعريف کردم؟ خب یه ساعته دارم از مشکلم برات حرف میزنم دیگه...
پرویز نگاه عاقل اندر سفیهای به من کرد و گفت: منظورم اینه که از کجا باید شروع کنیم؟
منم گفتم آهان، حالا این شد حرف حساب. اول باید ننهام رو راضی کنیم که بره خواستگاری، این قدم اوله ... بعدشم باید بفکر.....
#ادامه_دارد
@harimeheshgh 💕
#پَندانه 💎
😢اگر کسی که دوستش دارید با ناراحتی زیاد سراغتان بیاید و از رنجی که به خاطر اشتباهش میکشد حرف بزند و خود را سرزنش کند،
⁉️چه واکنشی نشان میدهید؟
به او چه میگویید؟
آیا خطایش را به رخش میکشید؟
دائم به او یادآوری میکنید که چنین اشتباهی مرتکب شده؟
سرزنشش میکنید؟
به او بدوبیراه میگویید؟
یا
🫂مهربانانه در آغوشش میکشید؟
اشکهایش را پاک میکنید؟
به او دلداری میدهید؟
به او میگویید که هر کسی ممکن است اشتباه کند؟
و هر کاری که از دستتان بر بیاید برایش انجام میدهید تا حالش خوب شود و لبخند بزند.
❤️🩹پس چه میشود که وقتی خودتان از اشتباهتان رنج میبرید بهجای سرزنش گری و بدوبیراه گفتن
به خود مهربانی نمیکنید؟
خود را دلداری نمیدهید؟
خود را در آغوش نمیکشید و مهربانانه اشکهایتان را پاک نمیکنید؟
و به خود حق اشتباه کردن نمی دهید؟
⁉️چه کسی به شما از خودتان نزدیکتر است؟
💞اگر شما خود را دوست نداشتهباشید و مراقبت نکنید،
انتظار دارید چه کسی دوستتان داشته باشد و حواسش به شما باشد؟
@harimeheshgh 💕
تو لیاقت این و داری که شاد باشی
هر اتفاقی در گذشته افتاده حتی همین دیروز دیگر اثری ندارد
مگر ما خودمان بخواهیم.
#صبح_چهارشنبه_بخیر ☀️
@harimeheshgh 💕
💕 ܟߺܝܢߺ࡙ܩ ࡃ̈̇ࡄࡐ߳ 💞
#داستان_کوتاه #قسمت_دوم اما بی معرفت نه گذاشت و نه ورداشت با عصبانیت گفت: - سلام و زهرمار! پشت ب
#داستان_کوتاه
#قسمت_سوم
- ترمز کن ابرام جون، یکی یکی
اینو پرویز گفت و بعد اضافه کرد:
- واسه مشکل اولیت یه راه حلی دارم که مو لادرزش نمیره.
بیا بریم تا برات تعريف کنم...
روز بعد که ننهام رفت خونه همسایه روضه، پرویز رو خبر کردم تا نقشهاش رو عملی کنیم.
قرار شد به سبک یه فیلم خارجی که پرویزت تو سینما دیده بود، من مثلا با چاقو خودکشی کنم تا ننهام تحت تاثیر! قرار بگیره و از خر شیطون بیاد پایین و برام بره خواستگاری.
خلاصه من به دستور پرویز طاق باز وسط اتاق خوابیدم. تو دلم خدا خدا می کردم ننهام زیاد هول نکنه و همه چی به خیر و خوبی تموم بشه.
پرویز با خونسردی و با دقت تمام با دوا گلی چند تا لکه مثلا خون روی پیرهن سفید من زد.
بعد رفت یه چاقو از آشپزخونه آورد و نشست بالا سر من که با کمک هم چاقو رو هم قرمز کنیم که یه دفعه دست پرویز لرزید و شیشه ی دوای گُلی خالی شد رو من و از شانس بد تو همین هیر و بیری در اتاق باز شد و ننهام اومد تو و تا چاقو رو دست پرویز دید، به خیال این که اون منو کاردی کرده نعره کشید و به طرف پرویز بیچاره حمله ور شد و قبل از این که من و پرویز بتونیم عکس العملی از خودمون نشون بدیم، با صندلی محکم کوبید تو فرق سر پرویز.
تازه بعد از اون بود که من فرصت کردم، جریان رو برای ننه تعريف کنم. که البته دیگه دیر شده بود و پرویز روی زمین دراز به دراز افتاده بود و عین آفتابه از سرش خون می ریخت.
خلاصه به هر فلاکتی که بود پرویز رو رسوندیم مریض خونه.
شانس آوردیم که زیاد طوریش نشده بود و فقط سرش هفده تا بخیه خورد! و سه روز تو کما بود و بدتر از همه، به محض این که بهوش اومد و چشمش به ننهام افتاد دوباره از هوش رفت.
خلاصه هر طوری بود ننه رو راضی کردم که بره خونه تا پرویز بیچاره با خیال راحت بهوش بیاد.
بعدا که حال پرويز کاملا خوب شد، اولین حرفی که به من زد این بود که:
- پشت دستمو داغ میکنم که دیگه برای کسی خوبی نکنم.
بعدم با خنده پرسید: تو چه جوری زیر دست این ننه سالم بزرگ شدی؟
این جریان اگرچه برای پرویز شر بود ولی واسه من اسباب خیر شد و یه شب ننه با لحن مهربونی بهم گفت....
#ادامه_دارد
@harimeheshgh 💕