eitaa logo
💕 ܟߺܝ‌ܢߺ࡙ܩ ࡃ̈̇ࡄࡐ߳ 💞
18.2هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
607 ویدیو
28 فایل
اگه دنبال رشد کردنی، اینجا برای توعه رفیق🌱🐚 . حرف، نظر و پیشنهاد: 👇🏻 (اسم کانال رو حتما توی پیامتون بگید🙏🏼) 💌https://daigo.ir/s/21041373140 🟠تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1467547841C310d874767 .
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 ⭕️ قسمت آخر ، فردا در کانال قرار می‌گیرد. ✨ - دختر کجا موندی پس دیرمون شد؟ صدای مامانم بود که طبق معمول با آماده شدن من مشکل داره و همیشه از اینکه من همیشه دیر آماده میشم، حرف میزنه. بدو بدو اومدم پایین، باید واسه عید خريد ميكرديم. كل خیابونا رو باهم راه رفتیم و اخرش خسته و کوفته رسیدیم به فروشگاهی که تنوع پارچه هاش دل از هر آدمی میبرد. رنگ پارچه هاش از پشت ویترین با آدم حرف میزدن. با دو دلی پامون رو گذاشتیم تو، اونم به اصرار من که بخدا فقط نگاه میکنیم و چیزی نمیخریم، چون همه خریدامون و کرده بودیم، فقط دلم میخواست قیمت بپرسم. ولی قیمت لباسای بیرون کجا و این فروشگاه کجا. یه پارچه سرای بزرگ تو راستای خیابون جای تعجب داشت که یه کم خلوت تر از مابقی روزا بود و میشد راحتتر پارچه ها رو دید، چون هر از گاهی که با خواهرم رد میشدیم نمیشد تو مغازه رو دید از بس که شلوغ بود. من با ذوق خاصی اطرافمو نگاه میکردم و مامانمم هی از زیر نیشگون میگرفت که دیرمون شد. زیر گوشم زمزمه کرد؛ ما که نمیخواییم بخریم پس معطل نشیم بهتره یکم دیگه هوا تاریک میشه. با یه عالمه رویا پردازی دست از قواره پارچه ای که به نظر من از همه قشنگ تر بود کشیدم و راهی در خروجی شدیم که با صدایی به خودمون اومدیم: - خانوم مورد پسندتون نبود؟؟ صدای فروشنده بود. هردو برگشتیم، یه نه کوتاه گفتم و مامانمم با کلی تشکر دستشو پشت کمرم گذاشت و هلم داد بیرون. تا خود خونه حرفی زده نشد. تا رسیدیم خریدامو وسط هال پهن کردم و با ذوق به خواهرم و زن داداشم نشونشون دادم. خواهرم گفت: - وااای کیمیا این چقد قشنگه؟؟ با تعریف تمجيداشون کلی ذوق کردم. جلو آینه قواره پارچه رو جلوی خودم گرفتم‌. یه دختر 16/17 ساله که اگه لاغرتر میبودم قدم بلندتر نشون میداد، ولی تو مدرسه به سفید برفی معروف بودم. یه صورت سفید با لب و دهن جمع و جور و چشم و ابروهای مشکی. تا به این سن که رسیدم از دوستان و فامیل خواستگار داشتم، ولی اقاجون نمیزاشت و میگفت بچه ست. کوثر، خواهرم، تازه ازدواج کرده بود. کیوانم یه چند سالی میشد. حالا فقط من مونده بودم و مامان بابام که به جونم قسم میخوردن.... 💕@harimeheshgh