eitaa logo
367 دنبال‌کننده
129 عکس
41 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از خبرنامه شاعران
معرفی برترین‌های کنگره سراسری شعر عاشورایی اختتامیه هفدهمین کنگره ملی شعر عاشورایی در شهرستان قروه در مجتمع فرهنگی، هنری فردوسی شهرستان قروه برگزار شد. معرفی برترین‌های کنگره سراسری شعر عاشورایی به گزارش خبرگزاری صداوسیما مرکز کردستان،دبیر کنگره شعر عاشورایی گفت: در این کنگره ۳۲۰ اثر از ۲۵ استان و ۵۳ شهر به دبیرخانه ارسال شد. براساس آرای هیات داوران در بخش شعر عاشورایی حسن خسروی وقار از قم رتبه اول، میثم داوودی از قم رتبه دوم، محمد خادم از اصفهان رتبه سوم را به خود اختصاص داد. همچنین در بخش ایثار و شهادت نیز پروین جاویدنیا از شیراز رتبه اول، عارف ساسانی از مراغه رتبه دوم، امیر رسولی از زنجان رتبه سوم را کسب کردند. در آیین اختتامیه از اشعاری که در شانزدهمین کنگره ملی شعر عاشورایی در سال گذشته به دبیرخانه ارسال شده و تبدیل به کتاب شده بود رونمایی شد. خبرگزاری صدا و سیما کردستان: https://www.google.com/amp/s/www.iribnews.ir/fa/amp/news/4301651 کانال خبرنامه شاعران در ایتا 🔻 @khabarnameshaeranshiz عضو شوید 👈 خبرنامه شاعران
هدایت شده از میراث
هوالشّاهد . . ۲۵) ابومخنف از عبدالرّحمن بن جندب الأزدي نقل کرد: پسر مرجانه _که در آتش خشم خدای سرگردان باشد_ پس از شهادت حسین _که درود خدای بر او باد_ از بزرگان کوفه در مجلس مصاحبتی دلجویی کرد. ولی عبیداللّه بن حرّ جُعفی را ندید. تا اینکه پس از چند روزی عبیداللّه نزد او رفت و از بیماری اش برای نبودن در مجلس یاد شده توجیهی ساخت. امّا بن زیاد او را گفت: «بیماری ات دروغ است، تو با دشمن ما بودی!» امّا بن حُر چنین پاسخش داد که «اگر با ایشان بودم، آشکار می شد. چرا که چون منی پنهان نتواند بود!» چندی پس از آنکه جعفی از مواجهت با بن زیاد به سلامت گذشته بود، با یارانش به زیارت قتلگاه حسین _که درود خدای بر او باد_ رفت و این شعر را سرود: امیرالخائنین می گفت عاشورا مرا دیده مرا چونان سواری در مصاف نیزه ها دیده ولی من از طلوع مرگ جا ماندم، نمی دانست قشون حسرتم را در غروب کربلا دیده! و ابری سرخ روی خیمه هایش سایه می انداخت حسین از هر نم خونی که زد، چندین بلا دیده عطش امّا روایت های بغض آلود مشکی بود که دستی را جدا، سر را جدا، تن را جدا دیده تمام سوره ها را آیه آیه بخش می کردند خدا قرآن خود را ارباً اربا در عبا دیده پیمبر اشکی سربازهایی شد که مولا را سر سجّاده هم حتّی سپر بودند با دیده غبار غربتش از چادر زینب به راه افتاد که در طوفان شام آتش بیار کوچه را دیده! زنی پشت در و مردی ته گودال جان می داد مدينه تیغ فتنه خورده، داغ کربلا دیده! کنار تربتش از بس جگر از چشم می ریزم گمانم می شود خونابه آخر در عزا دیده ولی ای کفر! ای کین ردای دین به تن کرده! مسلمان در مصلّایت مسلمانی کجا دیده؟ خلافت را زمین بازی ات دیدی، نفهمیدی به تلبیسی فریبت داده ابليس بلاديده بیا در چنگ مرگ من بمان! راه گریزی نیست که دامن گیری خون را زمانه بارها دیده . . @hasankhosravivaghar
هدایت شده از فراخوان شعر
✔️برگزاری مراسم اختتامیه دومین سوگواره شعر عاشورایی"از فصل به سر رسیدن". دومین سوگواره شعر عاشورایی در ۲بخش شعر فارسی و شعر گویشی (لری و قشقایی) برگزار شد، که تعداد ۱۶۴۷ اثر از ۶۳۱ شاعر به دبیرخانه ارسال شد و با انتخاب هیات داوران متشکل از؛ علی داوودی، قادر طراوت‌پور، فریبا یوسفی، حسن بهرامی، سید اکبر میرجعفری، مصطفی علی پور و سید غفار موسوی، در بخش شعر فارسی تعداد ۲۲ اثر و در بخش گویشی هم تعداد ۱۰ اثر شایسته تقدیر و برگزیده شناخته شدند. این مراسم امروز باحضور شاعران بزرگی نظیر؛ حاج احد ده‌بزرگی، سید اکبر میرجعفری، محمود حبیبی کسبی، قادر طراوت پور، زکریا اخلاقی و شاعران برگزیده از سراسر کشور در محل دانشگاه یاسوج برگزار شد. 🔻شایستگان تقدیر بخش شعر گویشی؛ _حسین سعید نژاد _قاسم بدره _جواد اسلامی _خاطره شیوندی 🔻برگزیدگان بخش شعر گویشی؛ _زهرا محمدی _جبار رضایی _مجید حمیدی _نعمت بهرامی _رسول سنایی 🔻شایستگان تقدیر بخش شعر فارسی؛ _عاطفه جوشقانیان _زهرا سپه کار _دانیال بهادرانی _حیدر منصوری _هادی فردوسی 🔻برگزیدگان بخش شعر فارسی؛ _جعفر عباسی _سجاد عادلی _مهدی جهاندار _حسن خسروی وقار _سعید مبشر _حمید حسینیان _حامد طونی _عباس همتی _مجتبی خرسندی در پایان با اهدای لوح سپاس، تندیس جشنواره و جایزه نقدی از برگزیدگان تجلیل به عمل آمد. همچنین در این آیین از فعالین شعر استان؛ عالمه ممبینی، سحر شریفی، نرگس شرندی، زینب امیدی، حمید آذرگون، علی رحمفتحی، سید یاسر سعادتمهر، رحمت‌اله رسولی مقدم و اردشیر کیانی سروک تقدیر به عمل آمد. کانال در ایتا؛ @Farakhanesher
هدایت شده از شعر هیأت
💠 غبار بهشت «ماجرای شیعه شدن خلیعی شاعر با عنایت امام حسین(علیه‌السلام)» 🔹 پدر و مادرش ساکن موصل بودند و در زندگی‌شان به ظاهر چیزی کم نداشتند جز فرزند. دیدن اولاد همسایه‌ها حسرت چند سالۀ مادرش را بیشتر می‌کرد. برای همین نذر کرد اگر خداوند به آن‌ها فرزندی عنایت کند، او را در راه حسین(علیه‌السلام) قرار دهد اما نه برای خدمت در این مسیر، بلکه برای آزار و قتل زائرانی که به زیارت حسین بن علی(علیهما‌السلام) مشرف می‌شدند. از خانواده‌ای ناصبی غیر از این انتظار نمی‌رود. ناف این جماعت را با کینۀ علی(علیه‌السلام) و آل علی و مریدان علی بریده‌اند. گذشت تا لطف عام الهی شامل آن‌ها شد و خداوند پسری را در دامانشان گذاشت. جمال‌الدین روز به روز قد می‌کشید و بزرگتر می‌شد. حالا دیگر جوانی شده بود که در کنار انجام کارهای روزمرّه، دستی هم بر آتش شعر داشت و گاه گاهی در خلوت خود ابیاتی می‌سرود. روزی که مادرش احساس کرد جمال‌الدین می‌تواند از عهدۀ آن نذر برآید، ماجرا را با او درمیان گذاشت و از او خواست تا آن وعده را عملی سازد. 🔸 همواره کاروان‌هایی بودند که از منطقۀ جبل عاملِ شیعه‌نشین و برخی مناطق شام عازم زیارت سیدالشهدا(علیه‌السلام) می‌شدند و در مسیر خود از موصل عبور می‌کردند. جمال‌الدین ناچار برای ادای نذر مادر به دنبال یکی از آن کاروان‌ها رفت اما برای انجام آن فریضۀ شیطانی عجله نکرد. نمی‌دانم دو به شک بود که آیا دستش را به خون مظلوم آلوده کند یا این‌که می‌خواست مطمئن شود نیت کاروان، زیارت حسین بن علی(علیهما‌السلام) است، تا بی‌گدار به آب نزده باشد. هرچه بود تا منطقۀ مسیّب که نزدیک کربلا قرار دارد کاروان را تعقیب کرد. بیش از ۹۰ فرسخ، حدود ۵۰۰ کیلومتر در طریق الحسین(علیه‌السلام) راه طی کنی آن هم به نیت سوء قصد به جان زائران حسین(علیه‌السلام)! چه حکایت غریبی‌ست! 🔹 با مشاهدۀ عبور کاروان از فرات، خاطرجمع شد که آن‌ها به زیارت حسین(علیه‌السلام) می‌روند. همان‌جا بار سفر زمین گذاشت تا هنگام بازگشتن کاروان نذر مادرش را قربة الی الله ادا کند. آن روزها و ساعت‌ها فرصت خوبی بود تا خنجرش را صیقل دهد، برای خودش شعر بخواند و به خیلی چیزها فکر کند؛ به خودش، به نذر مادرش، به عذاب وجدانش، به زائران حسین(علیه‌السلام) به کربلا. اوقات نفس‌گیری بود. در همین فکرها بود که خوابش برد. در عالم رؤیا دید که قیامت برپا شده و او را می‌برند تا به خاطر عقاید باطلش راهی جهنم کنند. هرچه التماس کرد فایده‌ای نداشت و او را در دوزخ انداختند. بین شعله‌ها غوطه‌ور بود اما احساس سوختن نمی‌کرد، گویا زبانه‌های آتش بر بدن او بی‌اثر بود! در آن هول و ولا ناگهان صدای مهیبی از قعر جهنم بلند شد: «من اجازه ندارم تنی را که غبار راه کربلا بر آن نشسته، بسوزانم...» آری آن گرد و خاک برخاسته از کاروان، بر سر و روی او نشسته بود. همان غبار بهشتی حائلی شد بین او و آتش. مگر جهنم می‌تواند بهشت را بسوزاند؟ حاشا و کَلّا! 🔸 پس از عمری دشمنی با اهل‌بیت پیامبر(صلوات‌الله‌وسلامه‌علیه‌و‌آله) از خواب غفلت بیدار شد. خدا خواست که بیدار شود تا حجتی باشد بر هم‌مسلکان سابقش تا حسین(علیه‌السلام) را بشناسند. حجتی باشد بر ما که غبار طریق الحسین(علیه‌السلام) را دست‌کم نگیریم، تربت کربلا که جای خودش را دارد. این رؤیای صادقه باعث شد خوابی که مادرش برایش دیده بود بی‌تعبیر و عقیم بماند. خاصیت اعجاز حسین(علیه‌السلام) این است که هر سِحری را باطل می‌کند. با حالی آشفته به حرم رفت و این دو بیت را سرود: اِذا شِئتَ النّجاةِ فَزُر حُسينا لِكَی تَلقى الاِلهَ قريرَ عَينِ فَاِنَّ النارَ لَيسَ تَمُسُّ جِسماً عَلَيهِ غُبارُ زوارِ الحسينِ اگر به دنبال رستگاری هستی پس حسین(علیه‌السلام) را زیارت کن تا خداوند متعال را با چشمی روشن ملاقات کنی. پس همانا جسمی را که بر آن غبار راه زائران حسین(علیه‌السلام) نشسته باشد، آتش نمی‌سوزاند. 🔹 جمال‌الدین از باورهای اجدادی‌اش برگشت اما دیگر پای برگشتن از کربلا را نداشت. او مجاور حرم کربلا شد و برای جبران لطفی که در حقش شده بود اشعار بسیاری در ستایش خاندان رسالت خصوصا سیدالشهدا(علیه‌السلام) سرود. این شاعر اهل موصل، صله‌ای از حضرت دریافت کرده است که حسرت هر شاعری‌ست؛ صله‌ای که تخلص شعری او را نیز رقم زده است. روزی رو به ضریح ایستاده بود و یکی از قصایدش در مدح حضرت را می‌خواند، ناگاه پرده‌ای که از در آویزان بود از جایش کنده شد و بر شانۀ او افتاد، کسانی که شاهد ماجرا بودند، پردۀ حرم را هدیه و خلعتی از طرف اباعبدالله‌الحسین(علیه‌السلام) به جمال‌الدین ‌دانستند. از آنجا بود که این شاعر قرن هشتم به خَلیعی یا خِلَعی مشهور شد و اشعارش را به این تخلص، متبرک می‌کرد. ✍🏻 🌐 shereheyat.ir/node/5954@ShereHeyat
هدایت شده از خارج از ساعت اداری
شعرها خاطره ها و دغدغه های محمد توکلی در خارج از ساعت اداری نشانی مجازی: http://eitaa.com/medaadjangi
هدایت شده از آیینه باران
🔹یادداشتی پیرامون یک مجموعه شعر در حال و هوای اربعین حسینی🔹 ۱- "سفرنامه با صاد" کتابی است از آقای سیدمهدی موسوی که مشتمل است بر ۴۰ شعر نیمایی با موضوع سفر اربعین. نشر شهرستان ادب بهار ۱۳۹۶ آن را روانه بازار کتاب کرده است. این کتاب را باید اثری از جنس کتاب "گنجشک و جبرییل" اثر مرحوم سیدحسن حسینی دانست ؛ که آزادبودن قالب و وحدت موضوع آیینی آن شاهدِ صوری و قالبی این مدعاست. ۲-نگاه جامعی که موسوی به مسئله زیارت اربعین داشته سهم عمده ای در جذابیت این کتاب دارد. "سفرنامه با صاد" تلفیقی از مصیبت ، حماسه و عرفان عاشورا ؛ سوز و گداز و عشق جاری در پیاده روی اربعین ؛ نگاه اجتماعی و انتقادی به جهان پیرامون ؛ و پرداختن به مسائل امت اسلام (خانواده های شهدای راه حق ، جانباران ،برائت از آل سعود و...)و رابطه سفر اربعین با این همه است. نه گرایش های اجتماعی او را از حکایت حال و هوای معنوی و روایت سلوک فردی اش بازداشته و نه فرد گرایی ، مانع پرداختن او به تحولات جامعه و تاثیرگذاری جهانی راهپیمایی میلیونی اربعین شده است. ۳-آنچه بر اهمیت و ارزش "سفرنامه باصاد" می افزاید این است که آن نگاه جامع و چندبُعدی ، با توصیفات دقیق و ریزبینانه شاعر همراه شده است.شاعر ذره بین به دست گرفته و از ترسیم هیچ تصویری -ولو جزیی- در سفر اربعین نگذشته است. چه "آسمان تر بودن مسیر پیاده روی از مسیر ماشین رو" ، چه " انعکاس آسمان نیلگون/روی شیشه های استکان چای" و چه "مشت مال گرده ها/شستشوی پای دل سپرده ها" ۴-کتاب "سفرنامه با صاد" قابلیت این را دارد که "نذرفرهنگی" شود و توسط مساجد و هیئات و تشکل های دینی ترویج شود ؛ تا هم مسافران زیارت اربعین را با جلوه های گوناگون این سفر آشنا کند و نگاهشان را عمق دهد و هم جامانده ها از سفر اربعین را با توصیفات دقیقش به آن حال وهوا ببرد. ۵-این یادداشت کوتاه را با خوانش هفتمین شعر این کتاب به پایان می بریم: دشت گامهای جابر و عطیه را یک هزار و چارصد بهار در بغل گرفته است خاک ، زیرپوستش رد پای این دو را هنوز مثل خون تازه حفظ کرده است اولین مسافران اربعین هنوز هم در کنار ما پیاده سیر می کنند از عطیه در خیال خود سوال میکنم: "جابر هزار و چارصد بهار پیش مدفن غریب و بی نشان دوست را بی فروغ دیده اش چگونه یافت؟ با کدام سوی چشم بی امان به سوی کربلا شتافت؟" پاسخ عطیه یک کلام بود: "بوی تربت حسین". https://eitaa.com/joinchat/1849819141C1e2bf9218e
38.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️کلیپ دختران اربعین 🔶کارگردان:محسن شریفزاده 🔵مدیر تولید:خدیجه شقاقی 🔴سرپرست گروه سرود:فاطمه قادری 🔴آهنگساز:داود نعمتی 🔴شاعر:حسن خسروی وقار 🔴تدوین و فیلمبرداری:هاشم پناهی 🔵با مشارکت کانون جوانان اسوه 🔵با تشکر از مسجد جوادالائمه(ع) صفادشت 🔶تهیه شده در حوزه حضرت معصومه(س)_پایگاه کوثر خواهران صفادشت ⭕️لینک دانلود با کیفیت👇👇👇👇 https://uploadkon.ir/uploads/d06b13_24lv-0-٢٠٢٤٠٧١٣٠٩٢٠١٧.mp4 ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ @hasankhosravivaghar
اربعین یعنی... 🔹یا حسین! اگر ما اصحاب اربعینی در کربلای اندوه، یاریگر تو نبودیم، اما عاشقانه، حسینِ زمانِ خویش را یاریگریم و در صف او برای به پا داشتن حکومت جهانیِ حق ایستاده ایم و لبیک گویان تا پایِ جان در رکاب او خواهیم ماند، تا تکرار نشود داستان فصلِ به سر رسیدن. روایت خاطره شیوندی را اینجا بخوانید @Fars_Chb
هوالغفور . خبر این است که من نیز کمی بد شده ام اعتراف اینکه در این شیوه سرآمد شده ام پدرم خواست که فرزند مطیعی بشوم شعر پیدا شد و من آنچه نباید شده ام عشق برخاست که شاعرتر از آنم بکند که همان لحظه ی دیدار تو شاید شده ام شعر و عشق این سو و آن سوی صراط اند که من چشم را بسته و از واهمه اش رد شده ام مدّعی نیستم، امّا هنری بهتر از این؟ که همانی که کسی حدس نمی زد شده ام مادرم شاعری و عاشقی ام را که گریست باورم گشت که گمگشته ی مقصد شده ام پیرزن گر چه بهشتی ست، دعایم همه اوست یادم انداخت که چندیست مردّد شده ام یادم انداخت زمان قید مکان را زد و رفت منِ جامانده در این قرن زمانزد شده ام مثل آئینه که از دیدن خود می شکند مثل عکسم که نمی خواست بخندد شده ام لحظه ها نیش به بلعیدن روحم زده اند شکل آن سیب که از شاخه می افتد شده ام همسرم حاصل جمع همه ی آینه هاست حیف من آنچه که او یاد ندارد شده ام . . . راستی چقدر با شعرهایش اشک شدم و چقدر زیستمشان... چند باری به مهر اللّه دیدم استاد را و از مکتبش آموختم. مهربان بود و بی غلّ و غش. درست مثل غزل هایش. خدایش بیامرزاد. . @hasankhosravivaghar
چه خوش‌اقبال است ایران، وقتی صاحبش هستی 🔹و چه احوال خوبی است اینکه می‌توانیم در گوشه‌ای از حرم که امن‌ترین جای دنیاست آرام بگیریم و بی‌هیچ شرمی، سفرهٔ دلمان را پیش صاحبانشان بگشاییم. احوالی که جز در سایهٔ پذیرش ولایت اهل‌بیت دست‌یافتنی نیست، ولایتی که ابتدا و انتهای رستگاریست. روایت خاطره شیوندی را اینجا بخوانید @Fars_Chb
هدایت شده از نگار
در ظلمت کفر، صحبت از دین می‌کرد صبحی که حکایت از فلسطین می‌کرد آزادی قدس را نشانم می‌داد وقتی چشمش جهاد تبیین می‌کرد 🔹سروده آقای حسن خسروی وقار در وصف عکس خاص از بازتاب پرچم فلسطین بر روی پیکر شهید هنیه در عینک رهبر انقلاب 📝 📲 بله | ایکس(توییتر) | اینستاگرام
هدایت شده از نگار
شعر پرچم 19.jpg
1.19M
هوالنّور . یازده بار جهان گوشه‌ی زندان کم نیست کنج زندان بلا گریه‌ی باران کم نیست سامرائی شده ام، راه گدایی بلدم لقمه نانی بده، از دست شما نان کم نیست . سلام و درود خدا به یاران و همراهانم. به مهر امام مان حسن عسکری _عليه السّلام_ و فرزند گرامی اش مولانا مهدی _ارواحنا فداه_ امسال هم بساط نذری حلیم شان برپاست. انشاءالله تشریف بیاورید که خاک پایتان سرمه ی چشم ماست. آغاز پخت: امشب، ساعت ۲۲. زمان پخش: پنجشنبه ۲۲/شهریور/۱۴۰۳ مصادف با سالروز آغاز امامت منجی مان حضرت امام زمان _عج_، ساعت شش صبح. جایگاه پخت و پخش: قم، بلوار شهيد عطّاران، خیابان شهید عراقی، کوچه ۸، پلاک ۲۵. هو یا علی مدد. @hasankhosravivaghar
هدایت شده از مجتبی خرسندی
آن‌لحظه که‌جان می‌رود از دست، حسین! دیدار تو آخرین امید است، حسین! تا همّت عشق است چرا منّت مرگ؟ باید به شهیدان تو پیوست؛ حسین! @Erfanpoor پ‌.ن؛ الحمدللّه توفیق روضه صبح و هم‌زدن دیگ هلیم نذری در آخرین روز عزاداری به میزبانی برادرم @Hasankhosravivaghar ان‌شاءالله مزد نوکری شیعیان مولا در این شصت‌ونُه روز تعجیل در فرج حضرت صاحب‌عزا باشد، التماس دعا. @Mojtaba_khorsandi
گوش در ملکوت دارد، شاعری که از وحدت می‌گوید 🔹شاعر از محارم راز است؛ گوش در ملکوت دارد و دهان در عالم مُلک و آنچه را که از ملکوت می‌شنود باز می‌گوید. حتّی آن شاعران که زبان شیطان‌اند، شعر خود را از آسمان دزدیده‌اند: و حَفِظنها مِن کُلِّ شَیطنٍ رَجیمٍ * اِلاّ مَنِ استَرَقَ السَّمعَ فَاَتبَعَهُ شِهابٌ مُبینٌ. روایت خاطره شیوندی را اینجا بخوانید @Fars_Chb
زنده برگشتن ز کوی یار شرط عشق نیست 🔸جمله «ملت ایران و جهان اسلام به مجاهدانی همچون شهید علی عسگری افتخار می‌کند» از جانب رهبر انقلاب، نشان داد علی به هدفش در زندگی رسیده است. روایت خاطره شیوندی را اینجا بخوانید @Fars_Chb
هوالشّاهد . چه کسی می داند جنگ چیست؟ چه کسی می‌داند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را می‌درد؟ چه کسی می‌داند جنگ یعنی سوختن، یعنی آتش، یعنی گریز به هر جا، به هر جا که اینجا نباشد. یعنی اضطرابِ کودکم کجاست؟ جوانم چه می‌کند؟ دخترم چه شد؟ به راستی ما کجای این سؤال ها و جواب ها قرار گرفته ایم؟ . برشی از نوشته های شهید رتبه ی نخست کنکور پزشکی سال ۱۳۶۴ . پی نوشت: چو قاب عکس شهیدان کنج طاقچه ایم رسیده است از این روزها غبار به ما . . @hasankhosravivaghar
میراث
هوالشّاهد . چه کسی می داند جنگ چیست؟ چه کسی می‌داند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را می‌درد؟ چه کسی م
بسم ربّ الشّهداء و الصّدّیقین . . چه کسی می داند جنگ چیست؟ چه کسی می‌داند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را می‌درد؟ چه کسی می‌داند جنگ یعنی سوختن، یعنی آتش، یعنی گریز به هر جا، به هر جا که اینجا نباشد. یعنی اضطرابِ کودکم کجاست؟ جوانم چه می‌کند؟ دخترم چه شد؟ به راستی ما کجای این سؤال ها و جواب ها قرار گرفته ایم؟ کدام دختر دانشجویی که حتّی حوصله ندارد عکس‌های جنگ را ببیند و اخبار آن را بشنود، از قصّه ی دختران معصوم سوسنگرد با خبر است؟ آن مظاهر شرم و حیا را چه کسی یاد می‌کند که بی‌شرمان دامنشان را آلوده کردند و زنده زنده به رسم اجدادشان به گور سپردند. کدام پسر دانشجویی می‌داند هویزه کجاست؟ چه کسی در هویزه جنگیده؟ کشته شده و در آنجا دفن گردیده؟ چه کسی است که معنی این جمله رادرک کند: نبرد تن و تانک! اصلاً چه کسی می‌داند تانک چیست؟ چگونه سر صد و بیست دانشجوی مبارز و مظلوم زیر شنی‌های تانک له می‌شود؟ آیا می‌توانید این مسئله را حل کنید: گلوله ای از لوله ی دوشکا با سرعت اوّلیه ی خود از فاصله ی هزار متری شلّیک می شود و در مبدأ به حلقومی اصابت نموده و آن راسوراخ کرده و گذر می‌کند، حالا معلوم نمایید سر کجا افتاده است؟ کدام گریبان پاره می‌شود؟ کدام کودک در انزوا و خلوت اشک می ریزد؟ و کدام کدام ...؟ توانستید؟ اگر نمی توانید، این مسئله را با کمی دقّت بیشتر حل کنید: هواپیمایی با یک و نیم برابر سرعت صوت از ارتفاع ۱۰ متری سطح زمین، ماشین لندکروزی را که با سرعت در جاده ی مهران_دهلران حرکت می‌نماید، مورد اصابت موشک قرار می‌دهد. اگر از مقاومت هوا صرف نظر شود، معلوم کنید کدام تن می‌سوزد؟ کدام سر می‌پرد؟ چگونه باید اجساد را از درون این آهن پاره ی له شده بیرون کشید؟ چگونه باید آنها را غسل داد؟ چگونه بخندیم و نگاه آن عزیزان را فراموش کنیم؟ چگونه می‌توانیم در شهرمان بمانیم و فقط درس بخوانیم؟ چگونه می‌توانیم درها را به روی خود ببندیم و چون موش در انبار کلمات کهنه ی کتاب لانه بگیریم؟ کدام مسئله را حل می‌کنی؟ برای کدام امتحان درس می‌خوانی؟‌ به چه امید نفس می‌کشی؟ کیف و کلاسورت را از چه پر می‌کنی؟ از خیال، از کتاب، از لقب شاخ دکتر یا از آدامسی که هر روز مادرت در کیفت می‌گذارد؟ کدام اضطراب جانت را می‌خورد؟ دیر رسیدن به اتوبوس، دیر رسیدن سر کلاس، نمره گرفتن؟ دلت را به چه چیز بسته‌ای؟ به مدرک، به ماشین، به قبول شدن در حوزه؟ فوق دکترا؟ صفایی ندارد ارسطو شدن خوشا پر کشیدن، پرستو شدن آی پسرک دانشجو! به تو چه مربوط است که خانواده‌ای در همسایگی تو داغدار شده است؟ جوانی به خاک افتاده است؟ آی دخترک دانشجو! به تو چه مربوط است که دختران سوسنگرد را به اشک نشانده‌اند و آنان را زنده به گور کرده اند؟ هیچ می‌دانستی؟ حتماً نه! ... هیچ آیا آنجا که کارون و دجله و فرات به هم گره می‌خورد، به دنبال آب گشته‌ای تا اندکی زبان خشکیده ی کودکی را تر کنی و آنگاه که قطره‌ای نم یافتی، با امیدهای فراوان به بالین آن کودک رفتی تا سیرابش کنی؟ امّا دیدی که کودک دیگر آب نمی خورد! امّا تو اگر قاسم نیستی، اگر علی اکبر نیستی، اگر جعفر و عبدالله نیستی، لااقل حرمله مباش! که خدا هدیه ی حسین را پذیرفت و خون علی اکبر و علی اصغر را به زمین پس نداد. من نمی‌دانم که فردای قیامت این خون با حرمله چه خواهد کرد... پس بیایید حرمله نباشیم! . نوشته ی شهید رتبه ی نخست کنکور پزشکی سال ۱۳۶۴ . @hasankhosravivaghar
شهیدان را شهیدان می‌شناسند 🔹شهدایی که بی شک مانده‌اند و در جهانی که باطل، پوستینی از حق بر تن کرده است و چونان زالو خون از بشریت می‌مکد، روشن می‌کنند راه را بر آن‌هایی که بیرق آزادی‌خواهی و ظلم‌ستیزی شان دارد قله‌های جهان را فتح می‌کند. روایت خاطره شیوندی را اینجا بخوانید @Fars_Chb
هوالرّفیق . به که زندگی من است: . . گرچه در غربت، ولی ای نغمه ی جان! می شناسیمت از بهشت افتاده، ای آواز هجران! می شناسیمت راوی تنهایی ما از همان روز نخستینی شعر! ای دیباچه ی غم های انسان! می شناسیمت گرچه بر دلق تو تهمت بسته و تیغت زدند، امّا همچنان با آن دریده حلق عرفان می شناسیمت ۱ حرفی از تو هرکجا می رفت، طرحی تازه می انداخت ای بیان و معنی ات چون یوش و یمگان! می شناسیمت عطر آویشن! هوای کوه در دکّان عطّاری ۲ ای صفای رُسته از صوف سمنگان! می شناسیمت می وزی با ذوق فردوسی به کابل شوق دیرینه! تو هوای رستمی در زاولستان، می شناسیمت مولوی را قصّه گوی کودکان کوی خود کردی ۳ شعر، ای در بازی ما صحنه گردان! می شناسیمت سبحه ی انگوری ات در دست، ای چلّه نشین مست! ۴ جام ما زیر عبای توست پنهان، می شناسیمت گاه با سعدی رها در کوچه ی عشّاق می گردی ۵ گاه در زندان و با مسعود سلمان می شناسیمت ۶ دامن حیدر گرفتی و نترسیدی ز طوفانی ۷ در بیابانی کسایی را تو رَهبان، می شناسیمت! ۸ ما تو را مست رجز در کارزار کربلا دیدیم شعر میدان! پیرهن چاک و غزلخوان می شناسیمت ۹ روزگارت بعد عاشوراست عاشورا، بگرییمت! تو حسينی طالع و شام است شروان، می شناسیمت ۱۰ محتسب با سنگ تکفیرش به بیتت کوفت و دیری ست ۱۱ در هجای شیخ _شیخ نامسلمان_ می شناسیمت ای که از تیغ زبانت باز می گریند ضحّاکان در نيام پهلوانان _شعر برّان!_ می شناسیمت گر ز بیغار قضا مرگ خور آسان است در چشمت ۱۲ باز هم می تابی از ثغر خراسان، می شناسیمت ۱۳ شعر! تو خشم دماوندی، ستم بسته دهانت را بندها را بگسلی ای تیز دندان! می شناسیمت ۱۴ سوز بهمن بود و بوران داشت کار دوست را می ساخت بغض یاران در خیابان های تهران می شناسیمت یادگار سیلی سرماست روی گونه ات، امّا دست ما را ها کنی در هر زمستان، می شناسیمت ۱۵ ای سرود شاعران عاشق تبریزی ات در گوش! ۱۶ هم‌نوا با شهریار شهر یاران می شناسیمت۱۷ آمدی از پشت دریاها به دیدار کویر ای شعر!۱۸ همدم سهراب در شب های کاشان! می شناسیمت گرچه ماه بی نشانت را بسی تسخر زدند، امّا۱۹ باز ای گنج نهان در برج ویران! می شناسیمت۲۰ مانده ایم از وصف تو ای آن که نام کوچکت عشق است!۲۱ تو بزرگی و نخواهی داشت پایان، می شناسیمت . شهریور ۱۴۰۳ @hasankhosravivaghar
میراث
هوالرّفیق . به #شعر که زندگی من است: . . گرچه در غربت، ولی ای نغمه ی جان! می شناسیمت از بهشت افت
پاورقی ها: ۱) بی شک تو را در روز قتل عام نیشابور با آن دریده سینه ی عرفان ، کسی نشناخت منزوی ۲) خه خه ای کبک خرامان در خرام خوش خوشی از کوه عرفان در خرام عطّار ۳) زاهد بودم، ترانه گویم کردی سرحلقه ی بزم و باده جویم کردی سجّاده نشین باوقاری بودم بازیچه ی کودکان کویم کردی مولوی ۴) سزد ز دانه ی انگور سبحه ای سازم که وقت رفتن میخانه استخاره کنم امام خمینی (ره) ۵) امروز چنانی ای پری‌روی کز ماه به حسن می‌بری گوی می‌آیی و در پی تو عشّاق دیوانه شده دوان به هر سوی سعدی ۶) تا زاده ام ای شگفت محبوسم تا مرگ مگر که وقف زندانم مسعود سعد سلمان ۷) دامن اولاد حیدر گیر و از طوفان مترس گرد کشتی گیر و بنشان این فزع اندر پسین کسایی ۸) ابر آمد از بیابان چون طیلسان رُهبان برق از میانش تابان چون بُسّدین چلیپا کسایی ۹) زلف‌آشفته و خِوی‌کرده و خندان‌لب و مست پیرهن‌چاک و غزل‌خوان و صُراحی در دست نرگسش عَربده‌جوی و لبش افسوس‌کنان نیم شب، دوش به بالین من آمد، بنشست حافظ ۱۰) من حسین وقت و نااهلان يزيد و شمر من روزگارم جمله عاشورا و شروان کربلا خاقانی ۱۱) گر محتسبت بر کدوی باده زند سنگ بشکن تو کدوی سر او نیز به خشتی حافظ ۱۲) ز بیغار قضا مرگ خور آسان است در چشمم چرا پنهان کنم؟ گیتی خراسان است در چشمم علی معلّم دامغانی ۱۳) من از ثغر خراسان، شهر صد دروازه می آیم به بزم خسرو خاصان، به طرز تازه می آیم علی معلّم دامغانی ۱۴) ای دیو سپید پای در بند ای گنبد گیتی ای دماوند.... بر ژرف دهانت سخت بندی بر بسته سپهر زال پر فند من بند دهانت برگشایم ور بگشایند بندم از بند ازآتش دل برون فرستم برقی که بسوزد آن دهان بند ملک‌الشعرا بهار ۱۵) سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت، سرها در گریبان است کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را نگه جز پیش پا را دید، نتواند، که ره تاریک و لغزان است وگر دست ِ محبت سوی کس یازی، به اکراه آورد دست از بغل بیرون؛ که سرما سخت سوزان است... من امشب آمدستم وام بگزارم حسابت را کنار جام بگذارم چه می‌گویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟ فریبت می‌دهد، بر آسمان این سرخی ِ بعد از سحرگه نیست حریفا! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی ِ سرد ِ زمستان است مهدی اخوان ثالث ۱۶) سرود آبشار دلکش پس قلعه ام در گوش شب پائیز تبریز است در باغ گلستانم شهریار ۱۷) شهرِ یاران بود و خاکِ مهربانان این دیار مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد؟ حافظ ۱۸) پشت دریاها شهری ست قایقی خواهم ساخت سهراب ۱۹) کنج خرابت را بسی تسخر زدند اما گنج تو را ای خانه ی ویران کسی نشناخت منزوی ۲۰) می آمد از برج ویران ، مردی که خاکستری بود خرد و خراب و خمیده ، تصویر ویرانتری بود منزوی ۲۱) و قاف حرف آخر عشق است آنجا که نام کوچک من آغاز می شود قیصر @hasankhosravivaghar
هوالعزیز . به و همراهان غرب‌گدایش: در معرکه ها سنگ ستیز تو منم از مهلکه ها راه گریز تو منم در دست فقط دست مرا داشته باش چون پرچم صلح و تیغ تیز تو منم . مهر ۱۴۰۳ . @hasankhosravivaghar
هوالشّاهد . با یاد بزرگ شهیدان مقاومت شب بود، امید پدرم را کشتند من در خواب و برادرم را کشتند می خواستم از جنگ نگویم، دیدم با آتش صلح، لشکرم را کشتند . مهر ۱۴۰۳ . @hasankhosravivaghar
در لشکر کفر باز هم هلهله است در جبهه‌ی دین از غم تو ولوله است برخیز ‌و بگو: «نصر من الله قریب» سیّد! تا قدس یک قدم فاصله است 💠شاعر:خاطره شیوندی ______________________ 👈 ما را در صفحه های اجتماعی با نام «عصر هنر» دنبال کنید: 📲 ایتا | اینستاگرام
جنازه ها، جنازه ها، جنازه های سوخته ردان آرمیده و ددان خودفروخته... . @hasankhosravivaghar
هوالنّور . لاف یکرنگی مزن، تا از صفت چون آینه از درون سو تیرگی داری و بیرون سو صفا آتشین داری زبان، زان دل سیاهی چون چراغ گِرد خود گردی، از آن تر دامنی چون آسیا رخت از گنبد برون بر گر حياتی بایدت زان که تا در گنبدی، با مردگانی هم‌وِطا . @hasankhosravivaghar
هدایت شده از مجتبی خرسندی
بسم الله الرحمن الرحیم به بهانه‌ی تولد برادرم و دردهای مشترک‌مان که این‌روزها بیشتر و بزرگ‌تر هم شده‌اند، به امید رهایی در سایه‌ی دولت برادر دلم همیشه تو را از زمانه خواست برادر که بودن تو به هر درد من دواست برادر به‌لطف‌عشق، به‌دم‌نوش شعرهای‌تو گرم است اگر به کلبه‌ی ما رونق و صفاست برادر همین خوش‌است که از جانب دل تو می‌آید دگر چه‌فرق که دشنام یا دعاست برادر؟ از این غریبه‌سرای غریبه‌کُش چه‌بگویم؟ دل غریب تو با دردم آشناست برادر سؤال کرده‌ای از عمر این برادری و من حساب کردم و دیدم که؛ سال‌هاست برادر. به دوستان سفر کرده غبطه خوردم و گفتی؛ قرار بعدی ما خاک کربلاست برادر اگرچه درد من و تو بزرگ‌تر شده، امّا خدا بزرگ‌تر از دردهای ماست برادر @Hasankhosravivaghar @Mojtaba_khorsandi
میراث
بسم الله الرحمن الرحیم به بهانه‌ی تولد برادرم #حسن_خسروی‌وقار و دردهای مشترک‌مان که این‌روزها بیشتر
همیشه وامدار برادری های مجتبی جانم هستم. خدای تو را از من نگیرد جان دل. انشاءالله در اخوانيه ی مهربانی ات را پاسخ می گویم.
هوالشّاهد . . گیرم که در محاصره ای، امّا زمین جنگ منی تا آخرین خشاب بمان! تو آخرین فشنگ منی خاک مزار لشکر من! گهواره ی برادر من! در فتح قدس، سنگر من! در انتفاضه سنگ منی پیراهن سفید تو را دست به خون حنا شده بافت هم طرح صلح پرچم من، هم نقشه های جنگ منی آذین شدی به موشک اگر، در آسمان از آتش تو طوفانی از ستاره به پاست، تنها شب قشنگ منی جان من و جهان من و شهر منی، خراب توام لب تر کنی، شراب توام! حتّی اگر شرنگ منی حتّی اگر تکیده شوی، خاک به خون کشیده شوی دشت خزان رسیده شوی، باغ شکوفه رنگ منی یحیایم و به مرگ قسم از خاک تو عقب نکشم تا خشت خشت خانه ی من، تا بر مزار، سنگ منی # برنوی مانده از پدرم، اینک برای تو پسرم! تا آخرین گلوله بجنگ! تو وارث تفنگ منی مهر ۱۴۰۳ . . @hasankhosravivaghar
هدایت شده از گنجشکهای پاییز
این غزل را سال گذشته برای شهادت هبه زقوت نقاش فلسطینی اهل غزه نوشته بودم... 🌷 بر تنش پیراهنی از زخم‌های "دیریاسین" است رنگ شالش،راز کیف و ردّ کفشش سبزِ خونین است سرخی اشکش، نگاه عاشقش، لبخند مجروحش گوشه‌ای از شرح دیدار شهیدان نخستین است از عبور خاطرات تلخ می‌گوید به زیتون زار چون اذان مسجدالاقصی صدایش گرچه غمگین است زانویش هر شب توقفگاه کشتی‌ها و طوفان‌هاست نغمه‌ی لالایی‌اش بر بارش اندوه،تسکین است رود اردن طره‌ای از گیسوان موج در موجش داستان شانه‌هایش سرگذشت طور سینین است مرگ هم حتی حریف دست‌های پر امیدش نیست زنده روی بوم نقاشیش رویاهای رنگین است می‌دود در جستجوی کودکانش زیر بمباران کودک دلواپس من، نام این مادر فلسطین است پ‌ن: در فضای مجازی خواندم که هنرمند فلسطینی به همراه دو فرزندش زیر بمبارانهای یکریز غزه به شهادت رسیده‌اند،نقاشیهای این بانو را نگاه می‌کردم که حاصلش همنشینی این کلمات شد. @azam_saadatmand