eitaa logo
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
2.9هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
641 ویدیو
4 فایل
سلام دوســتِ کتابخونم♡خوش اومدی به دورهمی مون🥰 بفـــرمائید کتـاب💞اینجا یه عالمه 📚داریم به شرط چاقو😉 ✨با #تخفیفات_ویژه💥 ارسال به تموم نقاط کشورعزیزمون🚀 ✍🏼برا ثبت سفارش من اینجام @hasibaa2 📞09175133690 کپی از مطالب؟! کاملا آزاد🤍
مشاهده در ایتا
دانلود
رفقااااااا ❌کتاب کم کم چاپ تمامه ❌
قیمت الان 95 با تخفیف 90😌 اما چاپ جدید حدودا بالای 200 ت هس☺️
🌹۱۳ سال پیش بود که در همچین روزهایی شهید شد. اولین‌بار بود که اسمش رو می‌شنیدم؛ اما انگار مدت‌ها بود می‌شناختمش. 👌دقیقا همون حسی که نسبت به بهم دست داد. ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
📖وقتی زندگی کوتاهش رو در دل یک کتاب مطالعه کردم، ✅هم غبطه خوردم به چنین زندگی زیبایی، 🥰و هم خوشحال شدم که هنوز هم جوون‌های خیلی خوب تو کشورمون وجود دارن. ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
🔺مصطفی(کمیل) صفری‌تبار، از بچه‌های سپاه بود که سال ۹۰ در غرب کشور به‌دستِ گروهک‌ پژاک به شهادت رسید. 🔻شهیدی که داوطلبانه به اون منطقه اعزام شد. ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
📖کتاب نوشته‌ی مصیب معصومیان روایت زندگی‌ شهید مصطفی(کمیل) صفری‌تبار از زبان همسرش هست. یه زندگی زیبا که پایانی زیبا داشت. 📢اگه مطالعه زندگی شهدایی مثل شما را هوایی کرده، خوندن کتابایی مثلِ هم دلتون رو آسمونی میکنه. 🟢قیمت کتاب 55 ت ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ شهیدکاظمی‌گفته بود: «الآن ردپایی از شهادت نیس. موقعی تقاضای شهادت می‌کنن که به قول آقا دروازه بود یا به قول ما اتوبان بود. ولی الآن چی شده؟ الآن دیگه شهادت یه معبر تنگه؛ باید از این معبر عبور کرد که سختی‌های زیادی داره.» نظر شخصی خودمه که هرکسی الآن در راه خدا شهید بشه، کار سختی انجام داده. در زمان دفاع مقدس، محیط مهیا بود، همه جوره هم مهیا بود. اون شهدا هم اجر خودشونو دارن. الآن که محیطش مهیا نیس، تو این اجتماعی که پر از گناهه، خودمو می‌گم، که آنقد مرتکب گناه می‌شم، اگه بتونم خودسازی کنم، اون‌وقته که خدا شاید شهادتو به من بده. ـــــــــــــــــــــــــــــ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
وقتی این حرف را زد، دلم لرزید.😭 گفت: ♡مریم! منو به خودت انقد وابسته نکن که وقتی می‌خوام شهید بشم، بتونم ازت دل بکنم. تو هم اجر بیشتری ببری. می‌دونی مریم! دوس دارم هر کاری که می‌کنم، هر قدمی که برمی‌دارم، حتی وقتی نماز اول وقت می‌خونم، خودمو مدیون تو بدونم. یا بگم اگه کار خیری می‌کنم، اجرش نصف مال تو و نصف مال من. نمی‌خوام از تو نه عقب‌تر باشم، نه جلوتر. حتی وقتی شهید شدم، اجرش رو با خودت تقسیم کنم و در شهادتم تو هم سهیم هستی. ؟ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
یه رزمنده‌ای که تعریف می‌کرد: «زخمی شده بودم. تو یه حالتی بودم که روح داشت از بدنم جدا می‌شد. بهشتو نشونم دادن. صدایی به من گفت: "میای یا می‌خوای بمونی؟" همین‌که گفت می‌خوای بمونی یا نه، یاد زن و بچه‌هام افتادم. در جا روحم برگشت به تنم؛ نتونستم برم.» خیلی حسرت می‌خورد. مریم می‌خوام طوری با هم باشیم که نکنه تو انقد به من دلبسته بشی که اوضاع و احوالم بشه شبیه اون رزمنده ــــــــــــــــــــــــ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
« » نویسنده: بهناز ضرابی زاده ------------------- : کتاب «دختر شینا» یکی از آثار سوره مهر با موضوع خاطرات زنان است که با قلمی روان به روایت زندگی قدم خیر محمدی کنعان همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی می‌پردازد. درباره زندگی این شهید فعالیت‌های فرهنگی مختلفی صورت گرفته بود. با توجه به آثار به عمل آمده متوجه شدم، قدم خیر در سن 22 سالگی، همسرش به شهادت رسیده و با وجود 5 فرزند، ازدواج نکرده است و به تنهایی فرزندانش را بزرگ کرد. بهناز ضرابی زاده می گوید: این موضوع برای من بسیار تامل برانگیز بود، زنی که در روستا زندگی می کرد به فضای شهر آمده و به تنهایی در اوج جوانی، تمام هم و غمش بزرگ کردن فرزندانش شده بود. بنابراین تصمیم گرفتم درباره فراز و نشیب های زندگی این زن با او مصاحبه کنم. ------------------- @hasebabu
مجروح‌شده‌بود،گفتم‌اگرپایت‌عفونت‌کند چکارکنیم؟باخونسردی‌گفت:هیچ چکارداریم‌بکنیم؟قطعش‌می‌کنیم. می‌اندازیمش‌دور،فدای‌سرامام ..!(: - کتاب‌ ــــــــــــــــــــــــ 🟢قیمت کتاب 145/000 🔴قیمت با تخفیف 130/000 ــــــــــــــــــــــــــــ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خودت می‌دانی از تمام دنیا برایم عزیزتری. تا به حال هیچ کس را توی این دنیا اندازه تو دوست نداشته‌ام. گاهی فکر می‌کنم نکند این همه دوست داشتن خدای نکرده مرا از خدا دور کند؛ اما وقتی خوب فکر می‌کنم، می‌بینم من با عشق تو به خدا نزدیک‌تر می‌شوم. روزی صدهزار مرتبه خدا را شکر می‌کنم بالاخره نصیبم شدی.❤️ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .... 📚 ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ از دستم کلافه شده بود گفت: «قدم! امروز چرا این‌طوری شدی؟ چرا سربه‌سرم می‌گذاری؟!😳» یک‌دفعه از دهانم پرید و گفتم: «چون دوستت دارم.»😭 این اولین باری بود که این حرف را می‌زدم.. دیدم سرش را گذاشت روی زانویش و‌ های‌های گریه کرد. خودم هم حالم بد شد. رفتم آشپزخانه و نشستم گوشه‌ای و زارزار گریه کردم. کمی ‌بعد لنگان‌لنگان آمد بالای سرم. دستش را گذاشت روی شانه‌ام. گفت: «یک عمر منتظر شنیدن این جمله بودم♡ قدم جان. حالا چرا؟! کاش این دم آخر هم نگفته بودی. دلم را می‌لرزانی و می‌فرستی‌ام دم تیغ.»😔 ــــــــــــــــــــــــ ★᭄ꦿ↬ @hasibaa2 📲 •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ لحظه آخر هم از هم دور بودیم. دلم تنگ بود. یك عالمه حرف نگفته داشتم. می‌خواستم بعد از نه سال، حرف‌های دلم را بزنم. می‌خواستم دلتنگی‌هایم را برایش بگویم. بگویم چه شب‌ها و روزها از دوری‌اش اشك ریختم. می‌خواستم بگویم آخرش بدجوری عاشقش شدم.😭 ــــــــــــــــــــــــ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
💠|بریده اے از 📌ما لقا را به بقا بخشیدیم... به واسطه دوستم کتاب 📗به دستم رسید. روایت زندگی زن و شوهری را می‌خواندم که شبیه زندگی خودمان بود؛🥺 ❤️ عشقی که ببینشان بود،خاطرات اول زندگی که همسر شهید از حاج ستار خجالت می‌کشید یا ماموریت های همیشگی شهید،نبودن ها و فاصله ها،همهٔ اینها را در زندگی مشترکمان هم می‌توانستم ببینم.😔 😭 صفحه به صفحه می‌خواندم و مثل ابر بهار اشک می‌ریختم و با صدای بلند گریه میکردم. هر چه به آخر کتاب نزدیک میشدم ترسیم بیشتر میشد. میترسیدم شباهت زندگی ما با این کتاب در آخر قصه هم تکرار بشود. 😥 به حدی در حال و هوای کتاب و زندگی «قدم خیر»، قهرمان کتاب غرق شده بودم که متوجه حضور حمید نشده بودم بالای سرم ایستاده بود و چهرهٔ اشک آلودم را نگاه میکرد. وقتی دید تا این حد متاثر شدم کتاب را از دستم گرفت و پنهان کرد. گفت: حق نداری بقیه کتاب رو بخونی تا همین جا خوندی کافیه. با همان بغض و گریه به حمید گفتم: داستان این کتاب خیلی شبیه زندگی ماست. میترسم آخر قصه عشق ما همه به جدایی ختم بشه. 😭 آنقدر بغض گلویم سنگین بود که تا چند ساعتی هیچ صحبتی نمی‌کردم ... 📗 📕 •┈┈••✾•◈◈◈◈◈◈◈◈◈•✾••┈┈• ✒️ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu 🍃 •┈┈••✾•◈💠◈•✾••┈┈•
بسمه‌تعالی رحمت خدا بر این بانوی صبور و با‌ایمان؛ و بر آن جوان مجاهد و مخلص و فداکاری که این رنجهای توانفرسای همسر محبوبش نتوانست او را از ادامه‌ی جهاد دشوارش باز دارد. جا دارد از فرزندان این دو انسان والا نیز قدردانی شود. تقریظ حفظ الله بر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همه ما از این آدما تو زندگی‌مون داریم آدمایی که الکی و تکراری حالتون را می‌پرسن که آخرِ تلفن، آدرسِ فلان جا و تلفنِ فلان دوست رو می‌گیرن و خلاصه دلیلِ الو گفتنشان خودِ خودت نیستی.🥴 اما من عاشقِ اونایی هستم که شاید ماهی یکبار، اسمشون روی موبایلت می‌افته، یا چند روزی یه بار بهت پیام بدن اما وقتی اسمش رو روی صفحه تلفنت می‌بینی یا پیامشو... «خیالت از زندگی» جمع می‌شه! اونایی که: عمقشون با تو معلومه. اونایی که قرار نیس بابتِ احوال نپرسیدن‌ها سوال پیچت کنن، اونایی‌که وقتی بعد از هر چندوقت که باشه وقتی می‌گی الو یا تایپ میکنی سلااام.. این رو نمی‌شنوی یا نمیخونی: نباید یه حالی ازمون بپرسی...؟! اونا میگن: «تماس گرفتم یا پیام دادم حالت رو بپرسم» [آخ که چه دوست داشتنی ان ای آدما] 👤صابر ابر ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
📘 داستان «دزد و شاهزاده»، روایتی از زَرعِه یکی از ماموران عمر سعد و پسری به نام پیمان است. این مامور خشن و بی‌رحم با سربازان تحت فرمانش جلوی رودخانه فرات در کربلا می ایستند و نمی‌گذارند امام حسین و یارانش،‌ مشک‌هایشان را از آب فرات پر کنند. امام او را نفرین می‌کند و او پس از واقعه عاشورا دچار بیماری تشنگی می‌شود و هرچقدر آب می‌نوشد عطشش برطرف نمی‌شود. ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🟢قیمت کتاب 160/000 ت 🔴قیمت با 145/000 ت ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
#دزد_و_شاهزاده📘 داستان «دزد و شاهزاده»، روایتی از زَرعِه یکی از ماموران عمر سعد و پسری به نام پیمان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ در کتاب دزد و شاهزاده نویسنده با الهام از این داستان زرعه را وارد دنیای امروز ما می‌کند تا با اسیر گرفتن پسری به نام پیمان از عصر و زمانه ما و تحفه بردنش برای ابن زیاد پولی برای درمان عطش بی‌پایانش به چنگ آورد. پیمان اما از چنگ زرعه می‌گریزد و در شهر کوفه سرگردان می‌شود… ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ یک انگشتر عقیق داشت که همیشه دستش بود. شب عملیات آب آشامیدنی‌شان، گل‌آلود بوده. انگشترش را در ظرف آب می‌اندازد تا جرم آب را بگیرد. هرکسی جرعه‌ای می‌نوشد. آخرین نفر ته ظرف را در تاریکی بیابان، می‌پاشد و انگشتر گم می‌شود. داوود مقابل شرمندگی‌اش می‌گوید: مگه قرارِ انگشتر همیشه دست آدم، بمونه؟ آن انگشتر آخرین و کوچکترین تعلقش در این دنیا بود. آن شب از آن هم دل برید. ــــــــــــــــــــــــ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔔 ده ماه پیش بود رفته بود خونه حاج خانم...😭 📖 کتاب رو از حاج خانم هدیه گرفتن 🛑 شاید این روز‌ها حاج خانم به عکس یادگاری با شهید رئیسی نگاه می‌کنه و در ذهنش تصور می‌کنه پسر چهارمش هم شهید شده. پسر چهارمی که‌ یه ملت عاشقش بود...🥺 ــــــــــــــــــــــــــــ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•