eitaa logo
اینجا با هم باشیم⚘️
314 دنبال‌کننده
897 عکس
445 ویدیو
19 فایل
سعی دارم در این صفحه ، مطالبی که مینویسم ، عکسهائی که میگیرم و ... را درج کنم تا بماند به یادگار⚘️ #سید_رضا_متولی
مشاهده در ایتا
دانلود
4_6037399089484664863.mp3
11.41M
نماهنگ جان سوز "بی‌مردم" 🎤 بانوای مهدی رسولی
📍مراسم تشییع پیکر مطهر شهدای گمنام ( همزمان با شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها) ⏰ زمان : یکشنبه ، ۲۶ آذر ساعت ۸ صبح 🛣️ مسیر : میدان ارم ، بلوار ارم، میدان امام حسین علیه السلام @raviyanfarss
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مداح لبنانی «حسین خیرالدین» در رثای حضرت زهرا(س) و در حمایت از مقاومت با زیرنویس فارسی @hatef10012
4_134438278865617479.mp3
5.93M
گاهی سکوت خودش ظلم است😔 مداحی حاج محمود کریمی در حضور رهبر معظم انقلاب اسلامی شب شهادت حضرت مادر😭 @hatef10012
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Eza Zolzelatel Arz (320).mp3
8.05M
دو زمین لرزه شیراز را لرزاند!!! زمین لرزه اول به بزرگی بزرگی: ۳.۱ ریشتر ساعت ۱۵:۳۸ شیراز را لرزاند... دومین زمین لرزه ، ۳/۹ ریشتر خیلی رُخ نشون داد و .... چه میشود یوم القیامه😔 🤲 @hatef10012
مداحی_آنلاین_تو_مرا_طلب_کن_استاد_عالی.mp3
2.2M
🔸️تو مرا طلب کن 🔹️ بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام
پاییز ، استاد دلتنگیست... از خاطرات اونی که رفته برای اویی که مانده سنگ تمام می گذارد... 🍂🤍🍁 @hatef10012
◇ تو اين دنيا ، بدترين گناه ها اينكه تو حق كسى رو پايمال كنى و بدترينش اينكه حق روح كسى رو پايمال كنى... ◇ شايد بشه حق كسى رو برگردوند و جبران كرد اما حق روح رو هيچ وقت نميشه جبران كرد!! 💥 مواظب روح آدما باشيم... ••• این روزها خیلی به دعا احتیاج داریم😔 ••• در حق هم دعای خیر و شِفا کنیم🤲 @hatef10012
Shab5Fatemieh2-1402[07].mp3
15.74M
🔹 وصیت نامه ی اولین طلبه شهید مدافع حرم استان فارس محمد مسرور 🎙بانوای: حاج میثم مطیعی 🏴 @raviyanfarss @kshohadayefars
: برای دادن گل به دیگران منتظر مراسم تدفین آنها نباشید... زمان تنگ است به یکدیگر عشق بورزید❤️ 🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_6051011043436529298.mp3
5.42M
❤️❤️ تصنیف زیبا 🎧🎧 محمد معتمدی 💕 ❤️ @hatef10012
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یزکیهم... تزکیه ، مقدم است بر همه چیز🌹 یادت جاودان است ای امام خوبیها... روح مطهرتان شاد ، آسیدروح الله شهیدان🤲 @hatef10012
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اینجا با هم باشیم⚘️
#شلمچه 💥
منو که دید از خوشحالی بال در آورده بود... محکم کرد و گفت: کجا بودی تو؟ گیج و منگ نگاش میکردم فقط! دوباره گفت: اسمت توی لیست ثبت شده! توی اون هوای سرد با یک لیوان پلاستیکی دسته دار قرمز رنگ چایی قند پهلو که بخارش از لبه های لیوان میزد بالا ، ازم پذیرایی کرد. مغزم تازه داشت گرم میشد. ولی من هنوز داشتم به این فکر میکردم این لباس و شلوار سبز کم رنگ بیمارستانی و این سرم باز نشده ی توی دستم برای چیه ؟! با حرف های بهرام ، پرت شدم به چند روز قبل... شعاع نور مهتابی شارژی از لابلای گونی های سنگر ،زده بود بیرون... خیلی آروم و بی سر و صدا ضامن نارنجک رو کشیدم تا پرتش کنم توی سنگر اجتماعی بعثی ها... ولی هنوز نارنجک توی دستم بود که یک بعثی تنومند و هیکلی ، درب ورودی سنگر جلوم سبز شد ..... از شدت درد و ضعف و‌ سرمای سوزناک هوا، چشمام به سختی باز شد ، ولی حالا خبری از اون باریکه های نور سنگر نبود ، همه جا تاریک تر از تاریکی بود. بوی خاکِ بارون زده به مشامم می‌رسید و زمین یخ کرده بود... تا میخواستم از جام بلند شم درد شدیدی رو توی کشاله ی رانم حس کردم ، خنجری تا دسته فرو رفته بود و اون بعثی‌ با صورت کنارم روی زمین افتاده بود! ، منهدم‌ شده بود. خودم رو با اون وضعیت ، کشون‌ کشون به کانال اصلی رسوندم... شدت آتیش خیلی زیاد بود. توی روشنایی انفجارها ، بچه های خودی رو می‌دیدم که دارن عقب نشینی میکنن. صداشون کردم ، ولی اونا اصلا صدای من و توی این بلبشو‌ نمیشنیدن!! یا شاید هم از درد زیاد ، صدای من نای بلند شدن نداشت! نمی‌دونم .... بیهوش شدم... نمی‌دونم چند ساعت گذشته بود که با شنیدن صدایی چشمام باز شد... زیادی ازم رفته بود. من و انداخت روی دوشش و تا کناره های آب برد. تا من و سوار کردن به هوش بودم ولی بعد اون دیگه نفهمیدم چی شد... اینبار نمیدونم‌ بعد از گذشت چند ساعت یا چند روز چشمام و باز کردم ، کف زمین بیمارستان خوابیده بودم و سرُمَم از میله ی تخت بغل دستیم آویزون بود! با شنیدن اینکه؛ إ به هوش اومدی ؟! پرسیدم : من کجام ؟ اینجا کجاست ؟ گفت: اینجا بقاییِ اهوازه ، ! پنج روز توی اون بیمارستان با پاهایی که عمل شده بود بستری بودم. عصر روز پنجم با همون لباس بیمارستان و سرم توی دستم راهم رو به سمت جاده ی‌ ورودی کج کردم . تنها کمکیِ من برای راه رفتن ،‌ یک تکه چوب بود که شده بود عصای تمام قد من. سپاهی کمی جلوتر از من زد روی ترمز ، راننده دنده عقب گرفت و شیشه رو داد پایین. از فرار کردی ؟! گفتم نه!! کجا میری ؟! ، پادگان شهید دستغیب بیا بالا ، تا چهار( چار) شیر می‌برمت... توی راه راننده حرف‌ میزد ولی من از شدت درد، چشمام سیاهی می‌رفت و‌‌ می‌خوابیدم. فقط یادمه گفتم اهل شیرازم! وقتی میخواستم پیاده شم دیدم من و تا در پادگان رسونده. پیاده شدم و اولین نفری که دیدم، بهرام‌ بود. نگهبانِ پادگان، که پدرش شده بود. و وقتی بهرام من و دید و اون‌ حرفا رو شنیدم، یادم اومد اون روز مجروحیت ، سوم دی ماه بود و ، و من یک جا مانده ام.... @hatef10012
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا