eitaa logo
اینجا با هم باشیم⚘️
484 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
612 ویدیو
28 فایل
سعی دارم در این صفحه ، مطالبی که مینویسم ، عکسهائی که میگیرم و ... را درج کنم تا بماند به یادگار⚘️ #سید_رضا_متولی
مشاهده در ایتا
دانلود
آدم را می کند ، حتی اگر باشی ، آنقدر داغ عزیزانت را می بینی که پیر می شوی، حتی اگر سلطان باشی و به ازا هر گلوله دشمن یک لبخند بر لب نشانده باشی... چه روز عجیبی است امروز... دشمن از دنده چپ بلند شده ، به سیم آخر زده و گلوله های جنگی و شیمیایی است که نفس به نفس به زمین را می درد... حسن ، فرمان را دو دستی گرفته و پایش روی گاز است و به سرعت می رود. به قول خودش این ماشین تویوتا ، است و این مسیر ، ... از صبح که دشمن بعثی تک گسترده اش را با آتش سنگین شروع کرد ، دستور عقب نشینی به همه یگان ها اعلام شد. حسن این پا و آن پا میکرد تا به خط برود ، جایی که از کیلومترها دورتر می شد ورود گلوله های بی وقفه توپ را در آن دید. دنبال بهانه بود که ، باید خودش را سریعتر به یگان های مستقر در خط می رساند و نیروها را عقب می فرستاد و حسن ، فرمانده را راضی کرده یا نکرده!! کنار عباس نشسته و خود را به دل آتش سپرده بود... ادامه در کتاب لندکروز بهشت📖
آمدی‌، گفتی مرا باخود به‌رؤیا می‌بری درمیان‌ دوردستها ، بهترین جا می‌بری رفتی‌ و‌ ازمن‌ گذر کردی، زمانه‌ این‌ نخواست نیستی‌ احساس‌ من‌ را تا کجاها می‌بری من‌ هنوز‌، دلخوش‌ به‌آن‌ رؤیا‌ی‌ زیبای‌ توئم این چه‌ دردیست که‌ مرا‌ هر‌ روز‌ تماشا‌ می‌بری😭 همیشه بیادتم... 🌼🌺🌸🌸🌺🌼
هدایت شده از شهید حاج حسن حق نگهدار ❤️
... سالهاست که از مظلومانه ات میگذرد و هرسال حوالی پایان و شروع ، بدجور دلم هوایی میشود... هوای اون های پراز روحیه ات هوای اون پر از محبتت هوای اون چشمانی که سالها ست از دیدن آنها شدم🥺 هوای اون پاکی که مملو از بود بخدا هوای اون زدنت «آقو»😭 خوش بحالت که هم نشین حضرت ارباب علیه السلام شدی... https://eitaa.com/joinchat/2222916297C8ced2a7ea4
هدایت شده از شهید حاج حسن حق نگهدار ❤️
💠در آستانهٔ چهارم خرداد، فرامیرسد بانگِ گذرِ ایثار... 💥سردار شهید حسن حق نگهدار: ای ستارهٔ فروزانی که در آسمانِ جاودانه شدی! امروز، خاکِ پراسرارِ این دیار، عطرِ شهادت را با نامِ تو در هم میآمیزد. شلمچه، این سرزمینِ رمزآلود، هنوز هم زمزمه گرِ پایمردی های توست؛ همان شجاعتی که در تاروپودِ تاریخِ دفاع مقدس، جاودانه شد. 💥خونِ پاکت، چه زود به بار نشست... در آن عصر خونینِ ۴ خرداد ۶۷، تو بر بلندای آرمانها ایستادی و خاک را با عشقِ به میهن، سرخ تر کردی... شلمچه شاهد بود چگونه در هیاهوی جنگ، ایمان را فریاد زدی و از حریمِ شرافت، سنگری ساختی که تا همیشه، نمادِ استواری بماند. 💥حسن جان! اینک اروندرود، قصه هایت را با موج هایش مرور میکند و هر تکه ای از شلمچه، روایتی از عشقِ تو به این خاک را زمزمه مینماید. تو رفتی، اما نامت ماندنی شد. آری، شهیدان نمی میرند؛ در هر نسیمِ سحرگاه، در هر تشویقِ پرستوها، و در هر تکبیرِ عاشقان، جاری اند... 💥روحِ بلندت، که امروز در ملکوتِ اعلی پروانه وار میرقصد، بداند که یادت در قلبهای ما خانه دارد. از خاطره ات شعله میکشیم. چهارم خرداد، نه روزِ فراموشی که روزِ تجدیدِ عهد با آرمانهای توست؛ آرمانهایی که همچون خورشید، راهنمایمان خواهد بود. یادت جاودان، ای سردارِ سرافرازِ شلمچه، ای راکب لندکروزبهشت... خاکِ پاکِ این دیار، همواره میزبانِ عطرِ ایثارت باد... 🌹 بیادت❤️ ✍️🏻
هدایت شده از شهید حاج حسن حق نگهدار ❤️
... آدم را می کند ، حتی اگر باشی ، آنقدر داغ عزیزانت را می بینی که پیر می شوی، حتی اگر سلطان باشی و به ازا هر گلوله دشمن یک لبخند بر لب نشانده باشی... چه روز عجیبی است امروز... دشمن از دنده چپ بلند شده ، به سیم آخر زده و گلوله های جنگی و شیمیایی است که نفس به نفس به زمین را می درد... حسن ، فرمان را دو دستی گرفته و پایش روی گاز است و به سرعت می رود. به قول خودش این ماشین تویوتا ، است و این مسیر ، ... از صبح که دشمن بعثی تک گسترده اش را با آتش سنگین شروع کرد ، دستور عقب نشینی به همه یگان ها اعلام شد. حسن این پا و آن پا  میکرد تا به خط برود ، جایی که از کیلومترها دورتر می شد ورود گلوله های بی وقفه توپ را در آن دید. دنبال بهانه بود که از رسید ، باید خودش را سریعتر به یگان های مستقر در خط می رساند و نیروها را عقب می فرستاد و حسن ، فرمانده را راضی کرده  یا نکرده!! کنار عباس نشسته و خود را به دل آتش سپرده بود... گرما، بی داد می کند و بوی دود و باروت سینه اش را خفه کرده است ، لب و دهانش خشک شده ، از صبح تا الان که حدود سه عصر است ، لب به آب نزده ، هر چه عباس برایش سقایی کرده بود و آب آورده بود ، دستش را پس زده بود... می خواست این ساعت آخر تشنه باشد و تشنه برود ، شاید چشم انتظار جرعه ای از آب به دست بود... نگاهش را از عباس گرفت و به جاده ای که در پناه کشیده شده بود دوخت ، دنده را عوض کرد. حال عجیبی داشت ، بالاخره راهی را که از مهر۵۹ در آن قدم زده بود ، ۶۷ داشت به آخر می رسید و چه راه سختی ولی زیبا... هشت سال ، کم زمانی نیست برای پیمودن یک راه و در این میان فراق دوستان دیدن... زمان ، که زیاد باشد ، دیدن عجایب جنگ هم زیاد می شود. **** در لحظه ای ، سی چهل بعثی مثل سیل وسط جاده جاری شدند ، در چند لحظه گلوله بود که مثل تگرگ به کاپوت لندکروز بارید... فرصت دور زدن نبود ، دنده عقب گرفت ، هنوز چند متر نرفته ، گلوله آرپی جی ، فرو رفت در رادیاتور ماشین و منفجر شد... عباس ازماشین پرت شد، با پاهایی غرق خون خود را کشید پشت خاکریز ، تا تجربه جدیدی از جنگ را در کسب کند و حسن... بوی بهشت را می شنید ، ملائکه او را با لندکروز بهشت به می بردند و جسمش برای همیشه در جاده بهشت گم شد ، تا همه بفهمند او دوست داشت مثل س باشد ، می گفت: دیگر روی برگشتن به شهر را ندارم... https://eitaa.com/joinchat/2222916297C8ced2a7ea4