eitaa logo
حوالی قلم
132 دنبال‌کننده
60 عکس
6 ویدیو
1 فایل
اینجا مینویسم؛ با نشانِ پر افتخارِ مادری، در تلاش برای نویسنده شدن ، با رنگ و عطری از روایت برای داشتن دیدگاه و نظرات شما @fahimf5
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر به شما بگویند صبر یعنی تحمل رنجی که از سوی ظالم بر انسان بار می‌شود و انتظار اینکه خداوند در دنیای دیگر اجرش را بدهد، بیشتر به جانتان می‌نشیند یا بگویند صبر یعنی تحمل مصائب حاصل از ایستادن در برابر ظالم؟ کدام یک خموده و بی روح است و کدام سرشار از حرکت و زندگی؟ هر دو‌تلخ هستند. اما فرقی باهم دارند. https://eitaa.com/havalighalam
با لهجه ترکی، بی هوا صدایش را بالا برد:«برای سلامتی آقای راننده صلواااات». مسافران اتوبوس یکصدا پیشنهادش را اجابت کردند:«اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم». با چند جوان هم سن و سال خودش که کنار هم ایستاده بودند خندیدند.‌ نمیدانم داشتند بازی در‌می‌آوردند یا واقعا می‌خواستند به قول مداح‌ها از مردم صلوات بگیرند. چند دقیقه بعد صدای پخته و توپُر زنی از انتهای اتوبوس آمد:«برای خشنودی آقا امام زمان صلوات» . جمعیت همراه شدند. زن ادامه داد:«برای خشنودی آقا علی‌بن موسی‌الرضا صلوات». این بار هم آن جمله نورانی تکرار شد:«اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم» رسیدیم به ایستگاه و من پیاده شدم، اما همزمان برگشته بودم به دهه هفتاد. آن سالها که اتوبوسها همیشه شلوغ بود. و نقل مجلس مسافرانش صلوات بود و صلوات. . https://eitaa.com/havalighalam
هدایت شده از مشهد نامه
هدایت شده از مشهد نامه
سپاهی ها را که دیدم آرام شدم. خیالم راحت شد که هنوز مراسم ادامه دارد. خیلی دویده بودم تا برسم. برنامه مهدیه را سریع تمام کرده بودند. حالا در حرم جمعیت تشییع کنندگان آماده خواندن نماز میّت برای خانم معصومه سبک خیز بودند. صحن کوثر را جمعیت بسیاری پر کرده بود.من هم به آنها متصل شدم‌ و نیت کردم. نماز که تمام شد از خانم مسنّی که کنارم ایستاده بود پرسیدم:«شما حاج خانم رو از نزدیک‌ می‌شناختید؟» بله را که گفت شروع کرد به صحبت:«اگر این زن‌های با همّت نبودن چنین سردارانی نداشتیم».برادرش همرزم و همسایه شهید برونسی در محله طلّاب بود و به همین واسطه با خانم سبک خیز ارتباط داشت. از ساده زیستی ایشان تعریف کرد و اینکه روی پای‌خودشان بوده‌اند. چشم در چشمم نگاه کرد و توضیح داد:«زندگی الانو نگاه نکن که این همه رفاه هست، اون موقع ها اینجوری نبود!» از کپسول‌های گازی گفت که زن‌ها باید در نبود همسر، خودشان می‌بردند تا سرکوچه و کپسول پُر تحویل می‌گرفتند و یا خریدن نفت و کارهای بسیار دیگری که مثل یک مرد انجام می‌دادند. به تشیع جنازه باشکوه همسرِ شهید برونسی اشاره کرد:«بی دلیل نیست که اینطور مراسمِ پرشکوهی برپا شده. رشادت‌های زنونه ایشون تاثیر گذار بوده» پرسیدم :« شد هیچوقت از همسرشون برای شما خاطره تعریف کنند» جواب داد که شهدا همه زندگی شان خاطره است. دوست داشت بیشتر درباره خود خانم سبک خیز بگوید:«وقتی شوهرش شهید شده بود اصلاً بی تابی نمی‌کرد، حتی خودش بقیه رو آروم می‌کرد، می‌گفت اگر گریه کنیم دشمن شاد می‌شیم.» حاج خانم خوش صحبت بود و خواستم آخر گفتگو حرفی که لازم می‌داند بگوید. از دغدغه اش درباره حجاب گفت و فرزندآوری. توضیح داد:« عمر دست خدایه.مرگم دست خدایه! روزی‌ام دست خدایه!» جمله آخرش تلنگری بود برای همه ما. حاشیه نگاری مائده اصغری از مراسم همسر شهید برونسی 4 بهمن 1403 💠@mashhadname 🔸روایت بچه محل های امام رضا علیه‌السلام 🔹شما هم راوی باشید🌱 ارسال روایت از طریق: 💬 @mah_rafiei
اوایل نوجوانی، اولین کتابِ عاشقانه زندگی‌ام را خواندم؛افسانه‌ی گل و نوروز. گل دختر قیصر روم بود اما هیچش به شاهزاده‌های حریرپوش و آستین‌پفی که سرخاب‌سفیداب کرده، روی تخت مرمرین می‌نشینند تا صف خواستگاران و چاکران از جلوی چشمان مُکتَحل و دلربا‌شان عبور کند، نمی‌مانست. گل، لباس رزم می‌پوشید؛مردانه و مُسَلح. صدا کلفت می‌کرد و باد به غبغب می‌انداخت و زهِ کمان را بیشتر و بهتر از شوالیه‌های پدرش می‌کشید و تیرها را تیز تر به هدف می‌کوباند. نقاب به صورت می‌بست و شهر به شهر می‌رفت تا جنگاوران و پهلوانانشان را بی‌آبرو کند. کسی هم خبردار نمی‌شد که از زن باخته است. نوروز هم توی یکی از این مبارزات به او دل داد. گل و نوروز را خواندم و این الگو در ذهنم شکل گرفت که زنِ مبارز، زره می‌پوشد. زنانگی‌اش را پنهان می‌کند بعد به میدان می‌رود. تا به امروز هم، شیفته‌ی این بوده‌ام که مردانه بپوشم و مردانه سوار اسب شوم و مردانه تیر بیاندازم و در رویاهایم دائماً این شیوه را پیاده کرده‌ام. امروز اما زنی از راه رسید و الگوی ذهنی‌ام را بهم زد‌. راهی را رفت خلافِ رویاهای من. راهی که به واقع نزدیک بود و اصلا خودِ واقعیت بود. چادر، نمادِ زن مسلمان است و مبارزه، رسالتِ هر مسلمان. امروز زنی را دیدم که زن‌بودنش را پنهان نکرد و با تمامِ زن بودنش به میدانِ رسالت آمد. پارادوکس عجیبی بود. نسیم، چادرش را به بازی گرفته بود و آشفته می‌رقصاند‌ و لابه‌لای سبزه‌ها گم می‌شد. و او تماماً استوار، مقابل تانکِ یکی از مجهزترین ارتش های دنیا، ایستاده بود _تانکی که بعید است توفان هم ذره‌ای بلرزاندش_. زن، جلودارتر از هر مردی،چشم‌دوخته به تیرباری که پیشانی‌اش را هدف گرفته بود، فریاد می‌زد و با انگشت خط و نشان می‌کشید. با انگشتانی که به ورز دادن خمیر نان و بافتن گیسوی دخترکان آشناتر است تا اسلحه. زن سر تا پا مبارز بود. مبارزی که زن بودنش را پنهان نمی‌کرد. بلکه آن را علم می‌کرد و می‌کوبید توی سر مرد بزدلی که پشت آهن پاره های تانک پنهان شده بود و جرئت بروز مردانگی‌اش را نداشت. زنِ مبارز، لباس رزمش چادر بود و سلاحش، کلمات‌. ✍ نجمه اصغری نکاح 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از لشکر کتاب
💫 سلام 🧹📚 توی این ایام آخر سال که احتمالا خیلی‌ها خونه تکونی هاشون رو شروع کردند، ما براتون یه پیشنهاد عالی داریم. 🤩 📦📚 احتمالا توی خونه شما هم تعداد زیادی کتاب وجود داره که یه گوشه توی انباری یا کمد یا کتابخونه داره خاک میخوره. مورد نیازتون نیست ولی دلتون هم نمیاد که اونا رو دور بریزید. 😔 🧼📚 حالا که دارید کمدها و قفسه‌ها رو تمیز و مرتب می‌کنید، این کتاب‌ها رو کنار بزارید و به لشکر کتاب تحویل بدید. حتی کتابهای درسی مدرسه یا دانشگاه، جزوات و کاغذ باطله و سررسیدهای قدیمی رو هم تحویل میگیریم. 😍 🗃️📚 خودمون اونا رو دسته بندی می‌کنیم و کتابهای قابل فروش رو از بازیافتی‌ها جدا می‌کنیم و همه رو به اهلش میفروشیم تا هزینه‌ی حاصل رو برای جبهه مقاومت واریز کنیم. 😊 🏠📚 اینجوری هم خونه‌ی شما تو این ایام عید مرتب میشه و هم کمکی به مردم جنگ‌زده لبنان و فلسطین میشه که خونه‌های مخروبه‌شون رو سر و سامون بدن‌. 🇵🇸🇱🇧 👈 اگر شما هم قصد دارید کتاب هاتون رو اهدا کنید، به این آیدی پیام بدید. 🆔 @fsfatemi ✅😍 داریم تلاش می‌کنیم امکان دریافت کتابها از درب منزل شما رو هم فراهم کنیم. 🇵🇸📚 🔗 @lashkareketab 🟢 کانال بله 🟠 کانال ایتا
هدایت شده از نویسندگان جریان
«کارگاه آمادگی برای نوشتن» آموزش نویسندگی خلاق. کارگاه مقدماتیِ سلسله جلسات کتاب‌ و قلم. 📌زمان: پنج‌شنبه ۱۸ بهمن‌ماه 📌مکان: کتابْ‌کافه‌ی ماجرا نبش سناباد ۱۷ آیدی جهت ثبت‌نام 👇 @adnevisandegi 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
ایده‌های کتابی به این می‌گویند کتاب. هر چه بیشتر می‌خوانم روحم تازه‌تر می‌شود. زنی که در این کتاب معرفی شده نه اینکه همه چیز تمام و دور از دسترس باشد،‌ اما الگوست. آنقدر با همه مردم از دیدگاه‌ها و سطح‌های مختلف اقتصادی و اجتماعی نشست و برخاست داشته که او را نمی‌توان جدا از ارتباطاتش شناخت. به اندازه‌ای به فکر دینداری خودش و اطرافیانش بوده که می‌شود گفت خودش را مسئول به رسالت‌های بزرگی در این دنیا می‌دیده، و در عین حال به همان آدمهای دوروبرش می‌آموخته که چطور از کوچکترین و ساده‌ترین امکانات برای کسب درآمد حلال استفاده کنند. تجمل هیچ جایی در زندگی این زن مهربان نداشته، اما باعث نشده رسم‌ها را حذف کند. برای هر پیشکشی که به عزیزی می‌داده و یا جشنی که برگزار می‌کرده ایده‌های ناب و جذابی داشته. ایده هایی که من بعضی از آنها را یادداشت کرده‌ام تا به کار ببندم و یا به دیگرانی که دنبال راه‌حل‌هایی برای مسئله‌های خود بوده‌اند برسانم. به این می‌گویند کتاب، چون می‌تواند درست وسط یکی از چالش‌های زندگی‌ات به کمک بیاید یا جرقه شروع یک حرکت باشد. https://eitaa.com/havalighalam
از اون کتابهاست که اگر امانت گرفته باشی بعد از خوندنش میری برای خودت می‌خری. از اون کتابهاست که دلت می‌خواد بدی دست بقیه بخونن بعد درباره‌‌ش حرف بزنین. از اون کتابهاست که ممکنه بعد از چند سال دوباره بشینی بخونی. زنده است، پویا و خواستنی.
اگر در هر حالی از ما بپرسند خدا چی برات فرستاد، چی نازل کرد، جوابمون چه مدلیه؟ همین قدر کوتاه ، ساده و مطلق، در مورد همه آنچه خدا بهمون داده جواب میدیم؟ «خیراً» https://eitaa.com/havalighalam