بسم رب الشهدا
#رمان
#هادی_دلها
#قسمت_بیست_یکم
ایران در غم شهادت غریبانه شهید حججی گریست
یک جوان بیست پنج ساله ک غوغا کرد
دلمون میخاست صبر کنیم تا حداقل هفت روز از شهادت شهید حججی بگذره اما رزو هتل ، کارتهای چاپ شده بود و.....مانعمون بود خیلی از دوستامون از شهرستان دعوت کرده بودیم
بیست پنج مرداد ماه مامان محسن و خواهرش اومدن دنبالم تا بریم آرایشگاه
لباس عروس من برخلاف مال عطیه به سبک انگلیسی بود آستین بلند ،دامن بدون دنباله و یعقه کامل بسته بخاطر همین دیگه کت نگرفتیم برای روش یه شنل و چادر
محسن به گوشیم زنگ زد و گفت نیم ساعت دیگه میام دنبالت
گوشی حسین برداشتم و تو صفحه اینستاش نوشتم
"""برادر عزیزتر از جانم امروز راهی خانه بخت میشوم 😭😭
جایی خالیت بیشتر از همیشه نمایان هست 😭😭
من حتی مثل سایر خواهران شهدا امروز نمیتوانم بر سر مزار برادر شهیدم باشم 😭
چون مزار برادرم خالی است حتی یک دست ازتو در مزار نیست😭
من امروز قبل از هتل طبق وصیتت باید سر مزار شهید دیگر باشم #شهید_آقاسید_محمدحسین_میردوستی
وای حسینم امروز ۱۹ماه از گمنامی تو میگذرد
یک نشانی به دل نازک خواهرت امروز بده
منتظر حضورت و حس آغوش برادرانت در عروسیم هستم """"
سخت بود رفتیم یادمان حسین برام مهم نبود نگاههای ترحم آمیز کسانی که در بهشت زهرا بودن
خم شدم چادرم انداختم روی صورتم و صورتم گذاشتم روی مزار خالی حسینم پاشو پاشو بیا از غربت
حسین توروجان زینب امشب بیا
محسن: زینب پاشو تروخدا
پاشو نو عروسم
پاشو بریم بخدا حسین میاد
عزیزدلم پاشو حالت بد میشه خانمم
-یه دقیقه محسن تروخدا فقط یه دقیقه
بعد از حدود یک ساعت از اون یادمان دل کندم
وقتی رسیدیم ب ماشین تا محسن اومد کمکم کنه تا سوارم ماشین بشم که صدای گریه اش بلند شد
محسن: بیا این گل از یادمان باهت اومده
حسین جوابت داده 😭
نام نویسنده: بانوی مینودری
🚫کپی ب شرط هماهنگی با نویسنده حلال است
https://telegram.me/joinchat/BkbbOUFn-297rFX7UmwYQA
@zoje_beheshti
زندگی دونفره منو محسن شروع شد ولی دقیقا دوروز بعد شروع زندگیمون به محسن زنگ زدن و گفتن ۱۵شهریور اعزامشون به سوریه است
داشتم سفره میچیدم که محسن از اتاق خواب خارج شد
-چی شد؟
محسن: هیچی گفتن ۱۵شهریور اعزاممونه
-محسن
محسن: جانم
-بری چی میشه ؟
محسن:هیچی نمیشه سر مر گنده برمیگردم
اعزام اولم نیست که بادمجون بم افات نداره
حالا بیا بشین ناهار بخوریم
شب خونه مامان اینا دعوتیم
-باید بهم قول بدی برگردی
محسن :اوووووه کو تا پانزدهم شهریور
روزها میگذشت و فقط پنج روز تا اعزام محسن مونده بود
من داشتم تو سررسیدم اسامی شهدا دهه هفتادی لیست میکردم
محسنم کتاب سلام بر ابراهیم میخوند سرم بلند کردم چشم افتاد ب لکه ی خونی که روی کتاب دست محسن بود
-محسن این لکه خون روی کتاب چیه
محسن: لکه خون یه شهید البته چند روز قبل شهادت
توهم صبور باش ی روزی راز این کتاب میفهمی
تا اومدم سوالی بپرسم گوشیم زنگ خورد
ب اسم مخاطب که نگاه کردم یه لبخند اومد روی لبم
وقتی گوشیم قطعـ کردم رو به محسن گفتم
-خانم مهدی بود برای امشب دعوتمون کرد شام
اونشب فهمید تواین اعزام همه بچه ها میرن جز شوهر عطیه
فقط دوروز موند که محسن بره
اما بهش زنگ زدن باید بره ناحیه برای ......
#ادامه_دارد
نام نویسنده: بانوی مینودری
🚫کپی ب شرط هماهنگی با نویسنده حلال است
https://telegram.me/joinchat/BkbbOUFn-297rFX7UmwYQA
@zoje_beheshti
ناهارم درست کرده بود که صدای زنگ در بلند شد
محسن بود ناحیه اعزامی بهش اورکت ،سربند، بازوبند،لباس نظامی
تا چشم به وسایل افتاد اشکام جاری شد
محسن : الان گریت برای چیه ؟
من اینجام حالا کوتا اعزام
محمد زنگ زده بود که فردا خانمها رو ببریم ثبت نام برای پیش دانشگاهی
الانم پاشو ناهار بیار گشنمه
-میل ندارم میارم تو بخور
محسن:منم نمیخورم پس
بخاطر محسن ناهار ریختم که مثلا بخوریم
ولی چه خوردنی داشتیم با غذامون بازی میکردیم
شام مامان دعوتمون کرد اونجا مجبوری هردومون چند قاشق خوردیم فردا رفتیم اسمون ثبت نام عطیه تا من دید گفت چی شده ؟چرا رنگ به رخ نداری؟
-محسن داره میره سوریه
عطیه:خب بره مگه بار اولش میخاد بره از تو بعیده جمع کن خودتو
بالاخره روز اعزام محسن رسید همه رفتیم خونه پدرشوهرم
خواهرشوهرم،همسرش
برادرشوهرم
خانواده خودم بودن
بعداز خداحافظی همه من موندم و محسن
محسن: درست درس بخون تا چشم بهم بزنی دو ماه شده من برگشتم
گریه هم نکنیا خانم کوچلوی من
محسن رفت ومن سختی های من شروع شد با هر زنگ در و تلفن یه بار میمردم بازهم بهار بود که با حضور خواهرانه اش منو آروم کرد
قرار بود امشب هم بیاد پیشم بمونه
داشتم تو تلگرام میچخریدم که دیدم رایزنی ها درمورد تحویل پیکر شهید حججی ادامه داره و ملت منتظر اومدن پیکر یه قهرمان هستن
تا اومدن بهار مونده بود پاشدم رفتم تو اتاق خوابمون چشمم خورد به کتاب که روی میز محسن بود #اتل_متل_عشق کتاب برداشتم ورق زدم بعضی از شعرها گوشه اش تا شده بود یکی باز کردم
#ادامه_دارد ....عصر ساعت 18❤️💙
نام نویسنده : بانوی مینودری
🚫کپی ب شرط هماهنگی با نویسنده حلال است
https://telegram.me/joinchat/BkbbOUFn-297rFX7UmwYQA
@zoje_beheshti
#رمان
#هادی_دلها
#قسمت_اول
https://eitaa.com/havase/7194
#قسمت_دوم
https://eitaa.com/havase/7203
#قسمت_سوم
https://eitaa.com/havase/7215
#قسمت_چهارم
https://eitaa.com/havase/7222
#قسمت_پنجم
https://eitaa.com/havase/7233
#قسمت_ششم
https://eitaa.com/havase/7241
#قسمت_هفتم
https://eitaa.com/havase/7253
#قسمت_هشتم
https://eitaa.com/havase/7261
#قسمت_نهم
https://eitaa.com/havase/7273
#قسمت_دهم
https://eitaa.com/havase/7279
#قسمت_یازدهم
https://eitaa.com/havase/7292
#قسمت_دوازدهم
https://eitaa.com/havase/7300
#قسمت_سیزدهم
https://eitaa.com/havase/7311
#قسمت_چهاردهم
https://eitaa.com/havase/7318
#قسمت_پانزدهم
https://eitaa.com/havase/7330
#قسمت_شانزدهم
https://eitaa.com/havase/7339
#قسمت_هفدهم
https://eitaa.com/havase/7352
#قسمت_هجدهم
https://eitaa.com/havase/7358
#قسمت_نوزدهم
https://eitaa.com/havase/7373
#قسمت_بیستم
https://eitaa.com/havase/7379
#قسمت_بیست_یکم
https://eitaa.com/havase/7390
#قسمت_بیست_دوم
https://eitaa.com/havase/7396
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
بسم رب الشهدا
#رمان
#هادی_دلها
#قسمت_بیست_دوم
اتل متل یه مادر
چشاش بدر خشکیده
فرزند دلبندشو
چندسال که ندیده
فرزند خوب و رعناش
رشید بود و جوون بود
بین جوونای شهر
یه روزی قهرمون بود
یه روزی فرزند نازش
اومد نشست کنارش
تموم حرفاشو زد
با چشمای قشنگش
می خواست بره بجنگه
با دشمنای ایران
با دشمنای قرآن
دشمن دین و قرآن
جوون بود و قهرمون
می خواست که پهلون شه
عاشورایی بمیره
تو جبهه غرق خون شه
اون مادر مهربون
راضی شد و غصه خورد
یاد فراق فرزند
قلب اونو می فشرد
آورد برای بدرقه
قرآن و یه کاسه آب
اما دل اون مادر
سوختش و گردید کباب
یه روز یه ماه نه چندسال
عزیز اون نیومد
چشاش به در خشکید
نامه رسون نیومد
جوون خوب و نازش
حالا دیگه مفقوده
انگار که سرو و رعناش
از ابتدا نبوده
هر روز براش یه سال بود
با غصه می کشید آه
میگفت میاد یه روزی
فرزند خوبم از راه
جمعه دلش میگرفت
دعای ندبه میخوند
صدای گریه ،زاریش
دل سنگ و می سوزند
میگفت عزیز مادر
بگو به من کجایی
خیلی قشنگ می دونم
الان پیش خدایی
اون مادر منتظر
یه سال که رفت به مکه
گفت به خدا کو بچم
مجنونه یا تو فکه
رفت تو بقیع و داد زد
بچه من مفقوده
سرباز فرزندتون
بوده یا نبوده
اسیر یا شهیده
جوونه یا پیر شده
بچم و سالم می خوام
اومدنش دیر شده
صبرم دیگه تمومه
بسه برام جدایی
بچم و سالم میخوام
عزیزکم کجایی ؟
وقتی که برگشت ایران
وقتی به خونه رسید
از پسر عزیزش
خبرهایی رو شنید
فرزند خوب و رعناش
دیگه به خونه اومد
سالم دست نخورده
از زیر خاک دراومد
وقتی شعر تموم شد دیدم اشکام روی صورتم نشسته
همین موقعه صدای زنگ در خونه بلند شد
نام نویسنده : بانوی مینودری
🚫کپی ب شرط هماهنگی با نویسنده حلال است
https://telegram.me/joinchat/BkbbOUFn-297rFX7UmwYQA
@zoje_beheshti
بسم رب الشهدا
درب برای بهار باز کردم تا بهار این چهار طبقه بیاد بالا چند دقیقه ای طول میکشه رفتم صورتم بشورم که هم دعوام نکنه هم نگرانم نباشه
بالاخره بهار پشت در نمایان شد مشکوکانه به صورتم نگاه کرد
و گفت :گریه کردی؟😒🤔
از ترسم سریع خودم لو دادم گفتم :بخدا برای محسن نبود
این کتاب خوندم (اشاره کردم به کتاب شعر محسن)
بهار: عه کتاب اتل متل عشق خون
من عاشق این کتابم حالا تو کدوم شعرش خوندی ؟
-مادر مفقود الاثر
بهار:میدونستی این شعر و خیلی از شهرهای این کتاب از روی واقعیت ؟
-نه یعنی چی ؟
بهار وایستا من برم شام بیارم تو سر سفره برام تعریف کن
بهار: باشه شام چی گذاشتی؟
-سالاد ماکارونی
بهار میگم تو خبر داری تحویل پیکر شهید حججی چی شد؟
تو کانالهای مجازی که هرروز یه چیزی میگن
بهار: از شبکه خبر و یک باید اخبار پیگیری کنی
تا جایی که من میدونم دنبال تحویل پیکر هستن
-بهار بیا شام
خب حالا تعریف کن
بهار: ببین یه شهید مفقود الاثر بوده
هیچ اثری ازش پیدا نمیشده
تا مامانش میره مگه تو کعبه میگه بچم باید صحیح سالم برگرده
وقتی برگرده ایران دقیقا مثل خواسته اش بچه اش صحیح سالم برمیگرده ایران
وقتی تو رفتی وسایل شام بیاری کتاب نگاه کردم دیدم محسن بیشتر شعرهای که از روی حقیقت نوشته شده علامت زده
اونشب با بهار ی عالمه حرف زدیم
بالاخره اول مهر شد و من عطیه راهی مدرسه شدیم
خبرشگفت اوری شنیدیم ششم مهر تشیع پیکر شهید حججی در تهران هست
قرار شده همه خانمها باهم بریم
نام نویسنده :بانوی مینودری
🚫کپی ب شرط هماهنگی با نویسنده حلال است
https://telegram.me/joinchat/BkbbOUFn-297rFX7UmwYQA
@zoje_beheshti
بسم رب الشهدا
روسری مشکی ،مانتو مشکی پوشیدم داشتم چادر سر میکردم که زنگ خونه ب صدا دراومد
بهار ،عطیه ،مهدیه،زهرا اومده بودن بریم مراسم شهید حججی
تا سوار ماشین عطیه گفت : چرا رنگ رخ نداری ؟
-نمیدونم سه چهار روزه کلا سرگیجه دارم
بهار:ان شاالله داری میمری
تا حالا اونقدر جمعیت ی جا ندیده بود
زمین زمان اومده بود تا تو بدرقه این جوان دهه هفتادی شرکت کنن
اونقدر گریه کرده بودم که حالت تهوه ام شدیدتر شده بود
بهار:بشینید این نادان ببریم دکتر
وقتی چشمام باز کردم دیدم پدرشوهر ،مادرشوهرم اونجان
باباحسین: بابا جان خوبی ؟
مامان جون: دخترگلم از این به بعد تا اومدن محسن خیلی مواظب خودت و این امانت الهی باشی
متعجب و شرم زده بود از حرفا
تا مادرشوهرم گفت :عزیزدلم مادر شدی بارداری دخترم
زنگ زدم مادرت هم بیاد
دیگه نباید خونه تنها باشی
تو اولین ارتباطت با محسن باید بگی بارداری تا اونم بیشتر مواظب خودش باشه
اونشب مادرشوهرم نذاشت برم خونه خودمون
تا یه هفته بعد هیچ ارتباطی با محسن نداشتم ولی وقتی بهش گفتم خیلی خوشحال شد
#ادامه_دارد ..فردا ظهر❤️💙
نام نویسنده : بانوی مینودری
🚫کپی ب شرط هماهنگی با نویسنده حلال است
https://telegram.me/joinchat/BkbbOUFn-297rFX7UmwYQA
@zoje_beheshti
#رمان
#هادی_دلها
#قسمت_اول
https://eitaa.com/havase/7194
#قسمت_دوم
https://eitaa.com/havase/7203
#قسمت_سوم
https://eitaa.com/havase/7215
#قسمت_چهارم
https://eitaa.com/havase/7222
#قسمت_پنجم
https://eitaa.com/havase/7233
#قسمت_ششم
https://eitaa.com/havase/7241
#قسمت_هفتم
https://eitaa.com/havase/7253
#قسمت_هشتم
https://eitaa.com/havase/7261
#قسمت_نهم
https://eitaa.com/havase/7273
#قسمت_دهم
https://eitaa.com/havase/7279
#قسمت_یازدهم
https://eitaa.com/havase/7292
#قسمت_دوازدهم
https://eitaa.com/havase/7300
#قسمت_سیزدهم
https://eitaa.com/havase/7311
#قسمت_چهاردهم
https://eitaa.com/havase/7318
#قسمت_پانزدهم
https://eitaa.com/havase/7330
#قسمت_شانزدهم
https://eitaa.com/havase/7339
#قسمت_هفدهم
https://eitaa.com/havase/7352
#قسمت_هجدهم
https://eitaa.com/havase/7358
#قسمت_نوزدهم
https://eitaa.com/havase/7373
#قسمت_بیستم
https://eitaa.com/havase/7379
#قسمت_بیست_یکم
https://eitaa.com/havase/7390
#قسمت_بیست_دوم
https://eitaa.com/havase/7396
#قسمت_بیست_سوم
https://eitaa.com/havase/7409
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝