eitaa logo
به هوای سیل
82 دنبال‌کننده
1هزار عکس
203 ویدیو
41 فایل
سفر به پلدختر و چیزهای دیگر
مشاهده در ایتا
دانلود
به هوای سیل
#واژه_های_گمشده #اسماعیل_واقفی قسمت هجدهم🔰 اما کسی نمی توانست از دره کوچ کند همه داشتند می مردند.
قسمت نوزدهم🔰 - یا ذی المعارج، ای دارنده مقامات بلند، کاری کن. و ذی المعارج کاری کرد کارستان. کوزه را زن سیمرغ سوار آور. زن گفت: - داداش این بود امانت داری ات. گفتم: - تو تا اینجا آمدی تا کوزه را برایم بیاوری؟ چطور مرا پیدا کردی؟ چطور کوزه را پیدا کردی؟ گفت: - از اولش به من گفته بودند کوزه را فراموش می کنی و باید برایت بیاورم. نگران نباش یک دل سیر گریه کنی بخشیده می شوی. من هم نشستم و یک دل سیر گریه کردم. ملائک به من نگاه می کردند و بالا می رفتند. بالا می رفتند و بالا می رفتند. یکی شان که تازه رسیده بود گفت: - چه نشسته ای که فرا خوانده شدی. گفتم: ولی من باید بروم به قله قاف برای " او " شوکران صد در صد ببرم. مَلِک دستم را گرفت و گفت این راه توست و من باید به بالا بروم. باید به محل تلاقی برسم. گفتم: - من هم می خواهم محل تلاقی را ببینم. خیلی آشناست. - اگر می خواهی با من بیایی، پس، بیا تا برویم. - بگذار کوزه را بردارم. و او گذاشت. زر ورق دور کوزه باز شده بود و تمام واژه هایش گم شده بودند. روی رفتن نداشتم. کوزه را برداشتم . از داخل کوزه نامه ای افتاد بیرون که رویش را هفتاد دختر امضا کرده بودند با این مضمون که واژه ها جایشان امن است. وتو می توانی تنهایی به قله قاف بروی و " او " منتظر توست هنوز. دستم را روی قلبم گذاشتم شوکران صددر صد سر جایش بود. مَلِک گفت: - بنوش! - قرار است ببرم برای او، " او " که روی تپه منتظر است. - واینجا تپه ای از تپه های خداست. و تو همان اویی. ❗️ @havaseil
به هوای سیل
جلسه نقد کتاب خانه مغایرت... کتابخانه دکتر جوادی...جای دوستان خالی...یک نقدی که داشتم به جلسه اینکه...حالا بعدا میگم😐
به هوای سیل
برید، بخرید، بخونید.
شماره 1 نفتکش بزن بغل. فهمیده اند که خلیج فارس صاحب دارد. پرچم نفتکش تغییر میکند. @havaseil
به هوای سیل
#داستانهای_ده_کلمه_ای #اسماعیل_واقفی شماره 1 نفتکش بزن بغل. فهمیده اند که خلیج فارس صاحب دارد. پرچ
به این نوع داستان ها فلش فیکشن هم میگن... یا داستانهای خیلی خیلی کوتاه... البته برای قلم رمان نویس ها مثل جام زهر هست... ولی برای تنوع خوبه...
به هوای سیل
#واژه_های_گمشده #اسماعیل_واقفی قسمت نوزدهم🔰 - یا ذی المعارج، ای دارنده مقامات بلند، کاری کن. و ذی
قسمت بیستم🔰 اینجا تپه ای از تپه های خداست. و تو همان اویی. اولش باور نکردم، پرسیدم پس " او " که روی تپه منتظر است چه می شود؟ گفت: تو از اول هم نگران خودت بودی. یادم نمی رود با چه اصراری بطری را از من گرفتی! نگاهش کردم. خودش بود. همان ملکی که بطری را به من داده بود. در بطری را باز کردم و نوشیدم. حافظ در ذهنم فریاد می کشید. - تو از اینجا می ری و من مانده ام تنهای تنهاااااااااا. عزیزم تنهااای تنها. و من هم فریاد می کشیدم: - یک دست جام باده و یک دست زلف یار. دست در دست مَلِک گذاشتم و پرسیدم چقدر راه داریم؟ گفت: - پنجاه هزار سال البته اگر با تانژانت نود درجه برویم. البته تو هنوز هم پیدا نشدی و ما هر کاری کردیم تا تو خودت را پیدا کنی،ولی نکردی. حتی کد هفتاد را هم به تو یاد دادیم ولی تو باز راه را گم کردی. کوزه را گم کردی. خودت را گم کردی. 🌷 @havaseil
شماره 2 مرد تا شب کار میکند. شب دیروقت میرود خانه. میترسد بچه ها بیدار باشند. @havaseil
اینم ازنظر حضرت آقا در مورد طنز خوانی معمم ها...
به هوای سیل
اینم ازنظر حضرت آقا در مورد طنز خوانی معمم ها...
نوبت به من که رسید از عدم شناخت مفهوم واقعی طنز در جامعه گفتم و این‌که عموم مردم طنز را مساوی با لودگی و هزل می‌دانند؛ و همین طرز تفکر باعث شده که من به خاطر این‌که معمم هستم کمی بااحتیاط وارد عرصه‌ی طنز شوم. ایشان فرمودند: «این‌که شما فکر می‌کنید مردم به خاطر معمم بودن شما توقع ندارند که طنزپردازی کنید و این به وجهه‌ی شما ضربه می‌زند نگران نباشید. حضرت امام که مظهر تعمم و تدین بود در جلسات عمومی و خصوصی مطالب طنزآمیز و شیرینی می‌گفت که همه حضار می‌خندیدند. جالب این‌که خود ایشان نمی‌خندید. یا مثلاً آقای راشد یزدی منبرهای خیلی شیرینی دارد نه این‌که بالای منبر لطیفه بگوید نه نحوه‌ی بیانش شیرین است...» گفتم من نگران وجهه خودم نیستم بعضی از هم لباسی‌ها می‌گویند شئونات طلبگی را زیر سؤال می‌بری. ایشان به شوخی گفتند: «این‌ها خودشان نمی‌توانند شعر طنز بگویند به شما انتقاد می‌کنند!»