#داستانهای_ده_کلمه_ای
#اسماعیل_واقفی
شماره 1
نفتکش بزن بغل. فهمیده اند که خلیج فارس صاحب دارد. پرچم نفتکش تغییر میکند.
#مقاومت
@havaseil
به هوای سیل
#داستانهای_ده_کلمه_ای #اسماعیل_واقفی شماره 1 نفتکش بزن بغل. فهمیده اند که خلیج فارس صاحب دارد. پرچ
حالا نمی خواد کلمه هاشو بشمارین... بیشتر از ده تاست...😁
به هوای سیل
#داستانهای_ده_کلمه_ای #اسماعیل_واقفی شماره 1 نفتکش بزن بغل. فهمیده اند که خلیج فارس صاحب دارد. پرچ
به این نوع داستان ها فلش فیکشن هم میگن... یا داستانهای خیلی خیلی کوتاه... البته برای قلم رمان نویس ها مثل جام زهر هست... ولی برای تنوع خوبه...
به هوای سیل
#واژه_های_گمشده #اسماعیل_واقفی قسمت نوزدهم🔰 - یا ذی المعارج، ای دارنده مقامات بلند، کاری کن. و ذی
#واژه_های_گمشده
#اسماعیل_واقفی
قسمت بیستم🔰
اینجا تپه ای از تپه های خداست. و تو همان اویی.
اولش باور نکردم، پرسیدم پس " او " که روی تپه منتظر است چه می شود؟ گفت: تو از اول هم نگران خودت بودی. یادم نمی رود با چه اصراری بطری را از من گرفتی!
نگاهش کردم. خودش بود. همان ملکی که بطری را به من داده بود. در بطری را باز کردم و نوشیدم. حافظ در ذهنم فریاد می کشید.
- تو از اینجا می ری و من مانده ام تنهای تنهاااااااااا. عزیزم تنهااای تنها.
و من هم فریاد می کشیدم:
- یک دست جام باده و یک دست زلف یار.
دست در دست مَلِک گذاشتم و پرسیدم چقدر راه داریم؟ گفت:
- پنجاه هزار سال البته اگر با تانژانت نود درجه برویم. البته تو هنوز هم پیدا نشدی و ما هر کاری کردیم تا تو خودت را پیدا کنی،ولی نکردی. حتی کد هفتاد را هم به تو یاد دادیم ولی تو باز راه را گم کردی. کوزه را گم کردی. خودت را گم کردی.
🌷 @havaseil
#داستانهای_ده_کلمه_ای
#اسماعیل_واقفی
شماره 2
مرد تا شب کار میکند. شب دیروقت میرود خانه. میترسد بچه ها بیدار باشند.
#گرانی
@havaseil
به هوای سیل
اینم ازنظر حضرت آقا در مورد طنز خوانی معمم ها...
نوبت به من که رسید از عدم شناخت مفهوم واقعی طنز در جامعه گفتم و اینکه عموم مردم طنز را مساوی با لودگی و هزل میدانند؛ و همین طرز تفکر باعث شده که من به خاطر اینکه معمم هستم کمی بااحتیاط وارد عرصهی طنز شوم.
ایشان فرمودند: «اینکه شما فکر میکنید مردم به خاطر معمم بودن شما توقع ندارند که طنزپردازی کنید و این به وجههی شما ضربه میزند نگران نباشید. حضرت امام که مظهر تعمم و تدین بود در جلسات عمومی و خصوصی مطالب طنزآمیز و شیرینی میگفت که همه حضار میخندیدند. جالب اینکه خود ایشان نمیخندید. یا مثلاً آقای راشد یزدی منبرهای خیلی شیرینی دارد نه اینکه بالای منبر لطیفه بگوید نه نحوهی بیانش شیرین است...» گفتم من نگران وجهه خودم نیستم بعضی از هم لباسیها میگویند شئونات طلبگی را زیر سؤال میبری. ایشان به شوخی گفتند: «اینها خودشان نمیتوانند شعر طنز بگویند به شما انتقاد میکنند!»
هدایت شده از پلاک
جشن امضای کتاب «مربعهای قرمز»، خاطرات شفاهی #حاج_حسین_یکتا به قلم زینب عرفانیان در حاشیه همایش طلوع خورشید روز شنبه ۱۲ مردادماه ۱۳۹۸ با حضور جمع کثیری از بانوان جبهه انقلاب در مجموعه فرهنگی یادمان شهدای هفتم تیر (سرچشمه) برگزار شد.
Channel: @Pelak_channel
instagram.com/pelak_page
به هوای سیل
جشن امضای کتاب «مربعهای قرمز»، خاطرات شفاهی #حاج_حسین_یکتا به قلم زینب عرفانیان در حاشیه همایش طلوع
اینم جشن امضا مربع های قرمز حاج حسین...
به هوای سیل
#واژه_های_گمشده #اسماعیل_واقفی قسمت بیستم🔰 اینجا تپه ای از تپه های خداست. و تو همان اویی. اولش باور
#واژه_های_گمشده
#اسماعیل_واقفی
قسمت بیست و یکم( آخر)🔰
حتی کد هفتاد را هم به تو یاد دادیم ولی تو باز راه را گم کردی. کوزه را گم کردی. خودت را گم کردی.
رفتی دنبال بازی های ژولیوس، هرزگی های خسرو، دروغ های گالیله، هیزی های فیثاغورث، تقدس مآبی آنخ ماهو. نفهمیدی باید دنبال چه چیزی بروی و دنبال چه چیزی نروی. همه جا رفتی. همه کار کردی. الا کاری که راهنمایی ات می کردیم. و شکستی خودت را و دل یک جهان شکست از حواس پرتی ات. و تو نفهمیدی که چرا زرافه باریک شد و باریک شد. و تو نفهمیدی که چرا آن کشتی را فرستادیم تا تو را نجات دهد و تو نفهمیدی چرا سقراط مُرد. سقراط یک مرد بود. و تو نفهمیدی که دخترکان همگی مرد بودند.
به مَلِک گفتم: مرد ایستاده می میرد!
گفت:
- کوه قاف آن بالاست و تو درست پنجاه هزار سال تا آنجا فاصله داری و اگر پرواز کنی ایستاده خواهی مرد. و مردن در این راه هر هزار سال یکبار اتفاق می افتد. پس پنجاه بار خواهی مرد تا به قله قاف برسی و " او " را ملاقات کنی. اوی حقیقی را.
ققنوس که خودش را آتش زد، یک یا علی گفتیم و راه افتادیم.
- یا علی.
🌸 @havaseil