eitaa logo
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
2.4هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
58 فایل
اُدع إلى سبیلِ ربکَ بالحکمةِ والمَوعظةِ الحسنه(نحل.125) مطالب کانال: همسرداری، خانواده امام زمانی گالری حوا: (لباس زنانه) https://eitaa.com/joinchat/3479896174Cf95aff1aa3 ادمین تبلیغ،تبادل،نظرات: https://eitaa.com/joinchat/2501836925C9798fab0cf
مشاهده در ایتا
دانلود
دهای روز ماه مبارک 👆
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
تند خوانی (تحدیر) جزء پانزدهم استاد معتز آقایی 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
علیه السلام : به مردی که با ایشان در باره ازدواج دختر خود مشورت کرد ، فرمود : او را به مردی با تقوا شوهر ده ؛ زیرا اگر دختر تو را دوست داشته باشد گرامیش می دارد و اگر دوستش نداشته باشد به وی ستم نمی کند . (مکارم الاخلاق . ج1 . ص446) علیه‌السلام مبارک🌸🌹 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
👸‍ 🔴 کلمه ی جادویی چشم بعضی می گویند که مگر ما خدمتکار هستیم که چشم بگوییم؟ ❗️خانم ها بدانند که چشم گفتن درمقابل شوهر یک نوع مدیریت شما در دل همسر است. ❗️اگر شما بخواهید شوهرتان را اسیر خودتان و دربند خانه و محبوب خودتان کنید و از چشم او نیفتید، استفاده از کلمۀ چشم است. ❗️چشم از زبان شما بیرون می آید و شما را روی چشم شوهرتان می گذارد. این تعابیر شاعرانه نیست. تبعیت زن، خدمت هنرمندانه به خویش است. ❗️❗️❗️خانم هایی که درجلوی شوهرشان سینه سپر هستند و از شوهرشان تبعیت نمی کنند، الان چه جایگاهی در مقابل همسرشان دارند؟ آیا همسرشان از دیدن آنها خوشحال می شود؟ آیا از گفتگو با آنها لذت می برند؟ ✔️با چشم گفتن جایگاه خانم ها پایین نمی آید بلکه من معتقد هستم که چشم گفتن به همسر بالا بردن جایگاه زن در خانه است. 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺 طرح نشاط سعی کنید یه جای قراردادی با همسرتون داشته باشید که مرتب به اونجا سر بزنید و با این کار تجدید خاطرات خواهید داشت مثلا هفته ای یک بار، یه ماه یک بار و حتی چندماه یه بار یه جای مشخص برید🖼 یه پارک، یه رستوران، یه امامزاده، یه جای دیدنی .... هرجایی که لایک شما و همسرتونه ... حتی اگه هردو اهل مطالعه اید هرچندوقت یه بار یه کتابخونه برید و چندساعتی مطالعه داشته باشید ... ببینید جاش، دوره ش، سبکش هییییییییییییچ کدوم مهم نیست.... مهم حس خوب شما در انجام قرارداد ذهنیتونه 💫 ترجیحا جای پرخرجی هم نباشه که مقاومت اقتصادی از جانب همسرتون رخ نده 😂! حتی خوب میشه هربار توی یه جای مشخص یه عکس یادگاری هم بگیرید 👌 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
سعی كنید خودتان را دوست داشته باشید، فعالیت‌هایی را كه خودتان را راضی می‌كند انجام دهید، تا اعتماد به نفستان بالا برود. اگر فكر كنید دوست‌ داشتنی نیستید كسی هم شما را دوست نخواهد داشت! 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
+18 🚹ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﺗﺤﺮﯾﮏ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﺷﻮﻫﺮ🚹 🔵ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﺗﺤﺮﯾﮏ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺭﻭ ﻣﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﭼﻨﺪ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﺜﺎﺭ ﺷﻮﻫﺮ ﮐﺮﺩ 🔶ﻣﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﻟﺤﻦ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﮔﻮﻧﻪ ، ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﺟﻨﺴﯽ ﺧﻮﺩﺗﻮﻥ ﺭﻭ ﻣﻄﺮﺡ ﮐﻨﯿﺪ . ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺍﮔﻪ ﻟﺒﺎﺱ ﺗﺤﺮﯾﮏ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺑﭙﻮﺷﯿﺪ ﺑﻬﺘﺮﻩ . 🔶ﺑﯿﺎﻥ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﺍﺕ ﺟﻨﺴﯽ ﻫﻢ ﺭﻭﺵ ﺩﯾﮕﻪ ﯼ ﺑﯿﺎﻥ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﺗﺤﺮﯾﮏ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﻫﺴﺘﺶ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﯿﺪ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﻨﯿﺪ . 🔶ﺗﺸﻮﯾﻖ ﺷﻮﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺳﺮﯾﻌﺘﺮ ﯾﺎ ﮐﻨﺪ ﺗﺮ ﯾﻪ ﻋﻤﻞ ﺟﻨﺴﯽ ﻫﻢ ﺟﺰﺀ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﺗﺤﺮﯾﮏ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﻣﺤﺴﻮﺏ ﻣﯿﺸﻪ . 🔷ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﻧﮑﺘﻪ ، ﮐﺎﻓﯿﻪ ﮐﻤﯽ ﺧﻼﻗﯿﺖ ﺑﻪ ﺧﺮﺝ ﺑﺪﯾﺪ ﻭ ﮐﺎﺭ ﺗﻮﻥ ﺭﻭ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﯾﺪ . ☑️ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﺗﺤﺮﯾﮏ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯿﺪﻩ ﮐﻪ ﺷﻮﻫﺮﺗﻮﻥ ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺒﺎﺷﻪ ، ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﺒﺎﺷﻪ ﻭ ﺫﻫﻦ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ . ﺩﺭ ﻏﯿﺮ ﺍﯾﻦ ﺻﻮﺭﺕ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﻫﯿﭻ ﻣﻮﻓﻘﯿﺘﯽ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻧﻤﯿﺎﺭﯾﺪ . 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💌اصلا مگـــــــــــــــــــه میشه ⁉️ مگــــــــــــــــه داریم ⁉️ که تو باشی و من آرزوی دیگه ای داشته باشم 😜 ❤️😘 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
┈••✾☀️😍☀️✾••┈ 🌷 خوش اخلاقی یعنی ؛ 💫 همیشه خنده بر لب داشته باشی 💫 همیشه مهربان باشی 💫 هیچ وقت عصبانی نشوی 💫 صدات را برای کسی ، بالا نبری 💫 بر سر زن و بچه ، داد نزنی 💫 بتونی ناراحتی و خشمت رو کنترل کنی 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
از و ماهی ها را در ماهیتابه قرمز رنگ سرخ کرده و با حال کم و بیش ناخوش مادر، نهار را خوردیم که محمد تماس گرفت و گفت عصر به همراه عطیه به خانه ما میآید و همین میهمانی غیرمنتظره باعث شد که عبدالله از راه نرسیده، راهی میوه فروشی شود. مادر به خاطر میهمانها هم که شده، برخاسته و سعی میکرد خود را بهتر از صبح نشان دهد. با برگشتن عبدالله، با عجله میوهها را شسته و در ظرف بلور پایه دار چیدم که صدای زنگِ در بلند شد و محمد و عطیه با یک جعبه شیرینی بزرگ وارد شدند. چهره بشاش و پُر از شور و انرژیشان در کنار جعبه شیرینی تَر، کنجکاوی ما را حسابی برانگیخته بود. مادر رو به عطیه کرد و با مهربانی پرسید: «إنشاءالله همیشه لبتون خندون باشه! خبری شده عطیه جان؟ » عطیه که انگار از حضور عبدالله خجالت میکشید، با لبخندی پُر شرم و حیا سر به زیر انداخت که محمد رو به عبدالله کرد و گفت: «داداش! یه لحظه پاشو بریم تو حیاط کارت دارم. » و به این بهانه عبدالله را از اتاق بیرون بُرد. مادر مثل اینکه شک کرده باشد، کنار عطیه نشست و با صدایی آهسته و لبریز از اشتیاق پرسید: «عطیه جان! به سلامتی خبریه؟ » عطیه بیآنکه نگاهش را از گل فرش بردارد، صورتش از خنده ای ملیح پُر شد و من که تازه متوجه موضوع شده بودم، آنچان هیجانزده شدم که بیاختیار جیغ کشیدم : «وای عطیه!!! مامان شدی؟!!! » عطیه از خجالت لبانش را گزید و با دستپاچگی گفت: «هیس! عبدالله میشنوه! » مادر چشمانش از اشک شوق پُر شد و لبهایش میخندید که رو به آسمان زمزمه کرد: «الهی شکرت! » سپس حلقه دستان مهربانش را دور گردن عطیه انداخت و صورتش را غرق بوسه کرد و پشت سر هم میگفت: «مبارک باشه مادر جون! إنشاءالله قدمش خیر باشه! » از جا پریدم و صورت عطیه را بوسیدم و با شیطنت گفتم: «نترس! اگه منم جیغ نزنم، الآن خود محمد به عبدالله میگه! خُب اون بیچاره هم داره دوباره عمو میشه! » حرفم به آخر نرسیده بود که محمد و عبدالله با یک دنیا شادی وارد اتاق شدند. عبدالله بیآنکه به روی خودش بیاورد، به اتاقش رفت و محمد به جمع هیجان زده ما پیوست. مادر صورتش را بوسید و گفت: «فدات شم مادر! إنشاءالله مبارک باشه! » سپس چهرهای جدی به خود گرفت و ادامه داد: «محمد جان! از این به بعد باید هوای عطیه رو صد برابر داشته باشی! مبادا از گل نازکتر بهش بگی! » انگار این خبر بهجت انگیز، درد و بیماری را از یاد مادر برده بود که صورت سبزه و زیبایش گل انداخته و چشمانش می درخشید. عطیه هم فعلاً از روبرو شدن با پدر شرم داشت که نگاهش به ساعت بود تا قبل از آمدن پدر، به خانه خودشان بازگردند و آنقدر زیر گوش محمد خواند که بلاخره پیش از تاریکی هوا رفتند. بعد از نماز مغرب، به اشاره مادر ظرفی از شیرینی پُر کرده و برای پدر بردم که نگاه پرسشگر پدر را مادر بی پاسخ نگذاشت و گفت: «عصری محمد و عطیه اومده بودن، به سلامتی عطیه بارداره! » و برای اینکه پدر ناراحت نشود، با لحنی ملایم ادامه داد: «خجالت میکشید با شما چشم تو چشم شه، واسه همین رفتن. » لبخندی مردانه بر صورت پدر نشست و با گفتن «به سلامتی! » شیرینی به دهان گذاشت و مثل همیشه، اهل هم صحبتی با مادر نبود که دوباره مشغول تماشای تلویزیون شد. ادامه دارد.. 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای خوبی ها بجنب🌹 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعای روز ماه مبارک 👆
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
تند خوانی (تحدیر) جزء شانزدهم استاد معتز آقایی 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
­🌹 🍃 زنهایی که از چشم شوهر می افتند؟ ❌ زنهایی که برای جلب توجه و محبت شوهر ، به جای دلبری و عشوه ،خودشون رو به مریضی میزنند ❌ اظهار ضعف میکنند ❌ زنهایی که افسرده و بی حال هستند ❌ زنهایی که احترامی برای شوهر قائل نیستند بخصوص در جمع. ❌ زنهایی که به نظافت و تمیزی خود اهمیت نمیدهند ❌ زنهایی که سرد و بی روح هستند و نسبت به روابط زناشویی رغبتی نشون نمیدهند . 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
شیطان خیلی تلاش می‌کند که بین زن و شوهر را به هم بزند و اگر زد همانجا جشن بگیرد،در مقابل خداوند به وسیله علم وحکمت به ما در مقابل شیطان کمک می‌کند و ما میتوانیم باسلاحی به نام گذشت و مهربانی در مقابل شیطان که به سلاح سؤ ظن و تکبر مجهز است بایستیم، . 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ علیه السلام وحق همسایه 🔺 ظهور بسیار نزدیک است 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 ویژه 🍃بدون ترک گنه انتظار بی معناست 🍃امید دیدن روی نگار بی معناست 🎤حاج میثم مطیعی 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
دختر ها و پسرها به دنبال ایده آل نباشند. در امر ازدواج، هیچ کس ایده آل نیست. انسان نمی‌تواند ایده آل خود را پیدا کند. باید بسازند و زندگی کنند. خداوند ان شاء الله زندگی را شیرین خواهد کرد و به آنها برکت خواهد داد و ان شاء الله مورد رضای الهی قرار خواهند گرفت. امام خامنه ای خطبه عقد ۶/۹/۷۶ 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
متعهد بودن چیزی نیست که همزمان با اسمی که توی شناسنامه ات میرود، در درونت هم جا بگیرد…. متعهد بودن به قلب آدم ربط دارد؛ که نگاهت خواست به کسی بیوفتد قلبت یادآوری کند که جای کسِ دیگری را ندارد و پر شده با مناسب ترین گزینه….. که تا بحثی شد و دلت هر چیزی خواست الا آغوشش قلبت یاد آوری کند که فقط یک جا آرامی و کنار اوست…. متعهد بودن؛ انداختن یک حلقه توی دست نیست، به تنها نبودن و بودن کسی کنارت هم ربطی ندارد…. متعهد بودن یعنی یکی را داشته باشی چه در واقعیت چه در رویا، یکی که با تمام کم و کاستی هایش دلترا بدجور صاحب شده….. 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🌷برنامه های جالب، برای جلب روزی🌷 🌿مهم ترین چیزهایی که باعث می شود روزی مان به سمت ما روانه شود چیست؟ ♥️ (ع) فرمودند : 🌺أقْوَى الْأَسْبَابِ الْجَالِبَةِ لِلرِّزْقِ قوی ترين اسباب کسب روزى این هاست: 🌱إقَامَةُ الصَّلَاةِ- بِالتَّعْظِيمِ وَ الْخُشُوعِ- نماز خواندن با تعظيم و خشوع 🌸و قِرَاءَةُ سُورَةِ الْوَاقِعَةِ خُصُوصاً بِاللَّيْلِ وَ وَقْتِ الْعِشَاءِ- و خواندن سوره واقعه به ويژه در شب و وقت عشاء، 🌱و سُورَةِ يس وَ تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَقْتَ الصُّبْحِ- خواندن سوره «يس» و «مُلْك» در صبح، 🌸و حُضُورُ الْمَسْجِدِ قَبْلَ الْأَذَانِ حضور در مسجد پيش از اذان، 🌱و الْمُدَاوَمَةُ عَلَى الطَّهَارَةِ- هميشه با طهارت بودن 🌸و أَدَاءُ سُنَّةِ الْفَجْرِ وَ الْوَتْرِ فِي الْبَيْتِ- و انجام نافلۀ فجر و نماز وتر در منزل 🌱و أَنْ لَا يَتَكَلَّمَ بِكَلَامٍ لَغْوٍ... . و این که سخن لغو نگوید. 📚بحار الأنوار، ج73، ص: 319 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
محمد حسین اهل خوشحال کردن و سورپرایز کردن بود. نامزدی ما هم شیرینی خاصی داشت ۴ ماه دوست‌داشتنی!   دائماً حسین‌آقا سورپرایزم می‌کرد،مثلاً تماس می‌گرفتم و با حالت دلتنگی‌ می‌پرسیدم «آخر هفته تهران می‌آیی؟» می‌گفت «باید ببینم چه می‌شود!» چند ثانیه بعد، آیفون به صدا در می‌آمد و حسین‌آقا پشت در ایستاده بود! یادم هست یک‌بار دیگر می‌خواستم برای خرید به بیرون بروم پول نداشتم هرچه فکر کردم چه کنم، به نتیجه‌ای نرسیدم! خجالت می‌کشیدم از پدر و مادرم پول بخواهم. نشستم به مطالعه اما تمام فکرم به خرید بود. مشغول ورق ‌زدن کتابم بودم که دیدم ۳۰ هزار تومن پول لای آن است از پدر و مادرم سوال کردم که آنها پول برایم گذاشته‌اند؟ گفتند نه! مامان گفت «احتمالاً کار حسین‌آقاست!»خریدم را انجام دادم و بعداً هرچه تماس گرفتم و از او پرسیدم، طفره می‌رفت. می‌گفت «نمی‌دونم! من؟ من پول بگذارم؟» حتی این مدل کارها را برای خانواده‌ام هم انجام می‌داد عادتی که بعدها هم ترک نشد. شهید مدافع حرم محمدحسین حمزه 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
از و نسیم خنکی که از سوی خلیج فارس خود را به سینه ساحل میرساند، ترانه خزیدن امواج جوان روی شن های کبود و آوای مرغان دریایی که کودکانه میان دریا بازی میکردند، منظره ای فراتر از افسانه آفریده و یکبار دیگر من و عبدالله را به پای دریا کشانده بود. بین فرزندان خانواده، رابطه من و عبدالله طور دیگری بود. تنها دو سال از من بزرگتر بود و همین فاصله نزدیک سنی و شباهت روحیاتمان به یکدیگر باعث میشد که همیشه هم صحبت و همراز هم باشیم. تنهایی ام را خوب حس کرده و گاهی عصرهای پنجشنبه قرار میگذاشت تا بعد از تمام شدن کارش در مدرسه، با هم به ساحل بیاییم. منظره پیش رویمان کودکانی بودند که روی ماسه ها با پای برهنه به دنبال توپی میدویدند و به هر بهانهای، تنی هم به آب میزدند یا خانواده هایی که روی نیمکت های زیبای ساحل نشسته و طنازی خلیج فارس را نظاره میکردند. با گام هایی کوتاه و آهسته، سطح نرم ماسه ها را شکافته و پیش میرفتیم. بیشتر او میگفت و من شنونده بودم؛ از آرزوهایی که در ذهن داشت، از روحیات دانش آموزانش، از اتفاقاتی که در مدسه افتاده بود و دهها موضوع دیگر، تا اینکه لحظاتی سکوت میانمان حاکم شد که نگاهم کرد و گفت: «تو هم یه چیزی بگو الهه! همش من حرف زدم. » همانطور که نگاهم به افق سرخ غروب بود، با لبخندی ملایم پرسیدم: «چی بگم؟ » شانه بالا انداخت و پاسخ داد: «هر چی دوست داری! هر چی دلت میخواد! » از اینهمه سخاوت خیالش به خنده افتادم و گفتم: «ای کاش هر چی دلت میخواست برات اتفاق می افتاد! با حلوا حلوا که دهن شیرین نمیشه! » از پاسخ رندانه ام خندید و گفت: «حالا تو بگو، شاید خدا هم اراده کرد و شد. » نفس عمیقی کشیدم و او با شیطنت پرسید: «الهه! الآن چه آرزویی داری؟ » بی آنکه از پرسش ناگهانی اش پای دلم بلرزد، با متانت پاسخ دادم: «دوست دارم آرزوهام تو دلم باشه! » و شاید جذبه سکوتم به قدری با صلابت بود که او هم دیگر چیزی نپرسید. با همه صمیمیتی که بینمان جریان داشت، در دلم پنهان کردم آنچه به بهانه یک آرزو از ذهنم گذشت؛ آرزو کردم مرد غریبه شیعه ای که حالا دیگر در خانه ما چندان هم بیگانه نبود، به مذهب اهل سنت درآید! این آرزو به سرعتی شبیه بادهای ساحلی از قلبم گذشت و به همان سرعت دریای دلم را طوفانی کرد. جاری شدن این اندیشه در ذهنم، سخت شگفت زده ام کرده بود، به گونه ای که برای لحظاتی احساس کردم با خودم غریبه شده ام! خیره به قرص رو به غروب خورشید، در حالِ خودم بودم که عبدالله پیشنهاد داد: «الهه جان یواش یواش برگردیم که برای نماز به مسجد برسیم. » با حرف عبدالله، نگاهی به مسیرمان که داشت دریا و خورشید و ساحل را به هم پیوند میداد، انداختم و با اشاره به مسیری فرعی گفتم: «باشه، از همینجا برگردیم. » و راهمان را کج کرده و از مسیر باریک ماسه ای به حاشیه خیابان اصلی رسیدیم. روی هر تیر چراغ برق، پرچمی سیاه نصب شده و سر درِ بعضی از مغازهها هم پارچه نوشته های سبز و مشکی آویخته شده بود که رو به عبدالله کرده و پرسیدم: «الآن چه ماهی هستیم؟ » عبدالله همچنان که به پرچمها نگاه میکرد، پاسخ داد: «فکر کنم امشب شب اول محرمه. » و بعد مثل اینکه چیزی به ذهنش رسیده باشد، ادامه داد: «این پرچمها رو دیدم، یاد این همسایه شیعه مون مجید افتادم! » و در برابر نگاه منتظرم آغاز کرد: «چند شب پیش که داشتم میرفتم مسجد، سر خیابون مجید رو دیدم، داشت از سر کار برمیگشت. بهش گفتم دارم میرم مسجد، تو هم میای؟ اونم خیلی راحت قبول کرد. » با تعجب پرسیدم: «یعنی براش مهم نبود بیاد مسجد اهل سنت نماز بخونه؟!!! » و او پاسخ داد: «نه، خیلی راحت اومد مسجد و سرِ حوض وضو گرفت. حالا همه داشتن نگاش میکردن، ولی انگار اصلاً براش مهم نبود. خیلی عادی وضو گرفت و اومد تو صف کنار من نشست. » سپس نگاهم کرد و با هیجانی که از یادآوری آن شب به دلش افتاده بود، ادامه داد : «حالا من مونده بودم برای مُهر میخواد چی کار کنه! بعد دیدم یه مُهر کوچیک با یه جانماز سبز از جیبش در آورد و گذاشت رو زمین. » از حالاتی که از آقای عادلی تعریف میکرد، عمیقاً تعجب کرده بودم و عبدالله در حالی که خنده اش گرفته بود، همچنان میگفت: «اصلاً عین خیالش نبود. حالا کنارش یه پیرمرد نشسته بود، چپ چپ نگاش میکرد. ولی مجید اصلاً به روی خودش نمیآورد. من دیدم الانه که یه چیزی بهش بگه... ادامه دارد.. 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚