Tahdir-joze18.mp3
4.16M
تند خوانی (تحدیر) قرآن کریم
#جزء_هجدهم
استاد معتز آقایی
#رمضان
#قرآن
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💞 #همسرانه
در آشپزخانه کوچکمان
غذا کمی سوخت
شیر سر رفت
و همسرم مثل مردهای قدیم داد زد:
حواست کجاست خانوم؟!
و من آرام و با لبخند گفتم
به تو آقا ... 😊
#زندگی_زیبا
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#همسرداری
گفتنیها را بگویید
امّا بهموقع!
منتظر نمونید به این امید اینکه شاید روزی خودش متوجه بشه
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#خانمهای_شیک 🦋✨🦋✨🦋✨🦋
.
حسرتا آنکه دمادم، رهِ ابلیس سپرد💠
حسرتا آنکه دَمی حرفِ خدا را نشنید💠
حسرتا آنکه دَمِ مرگ، نگاهش جویان 💠
تا چه کَس بر سر و مویش کفنِ سرد کشید💠
.
خواهرم! حال که زیبایی و قدرت داری❇️
راهِ حق رو! نه در آن دَم که دَمِ مرگ رسید❇️
مطمئن باش که او، حقِّ تو ناحق نکند❇️
اجرِ تقوای زنان نیست کم از اجرِ شهید❇️
. «حمیدرضا شیرعلی مهرآیین» 👌
. 🎀🎀🎀🎀🎀
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#همسرداری
🌸هیچ دو انسانی با روحیات و علاقهمندی صد در صد مشترک، یافت نشدهاند.
🌹پس اگر در یک رابطهی دونفره، هیچ مشکل و برخوردی بوجود نیاید، به این معنیست که یکی از این دو، تمام حرفهای دلش را نمیزند
حالا
یا عاشقانه گذشت می کند ❤️
و یا منفعلانه سکوت 😕
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
🎀ما مردها عادت میکنیم به بودنِ زن
نه اینکه خودش عادی شود و تکراری
✅به بودنش، به بویش، به اتمسفری که ایجاد میکند، به جانی که میریزد در فضای خانه و تازه میکند حس بودن را🍃✨
چندروز نباشد حالمان خراب میشود😭
به هارت و پورتهایمان توجه نکنید
مرد بی زن تلف میشود💓
😐
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
👨👩👧 #سیاست_های_رفتاری
💞گـفته های دیگران را رد نکـنید
از اعـتراض کردن و #جر و بحـثهـای بی مورد که به هر رابـطه ای پایان می دهد پرهیز کنید
💞به صحبتهای دیگران به دقت گوش کنید
اگر می خواهید خودتان را در دل دیگران جا کنید با علاقه و با تمام وجود به صحبتهایشان #گوش دهید و مرتباً سرتان را تکان دهید و بپرسید : « خوب بعداً چی شد ؟ » خواهید دید که گل ازگلشان شکفته می شود
💞به وضعیت #ظاهری خودتان توجه کنید
اولین خاطره ای که درذهن دیگران باقی می گذارید مربوط به آراسته و تمیز بودن خودتان می باشد
💞 #وقت خودتان را با دیگران تقسیم کنید
اگر کارهای خود را زمان بندی کنید می توانید زمانی را برای افرادی که دوست دارید صرف نمایید
💞شوخ طبع باشید
#شوخ طبعی باعث می شود دیگران از گوش سپردن به شما لذّت بیشتری ببرند
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
🌸 برای خانواده هامون چجوری #دعا کنیم؟ 🌸
#رمضان
#شب_قدر
💠 دعاى براى پدر و مادر: ✋🤚
🌴 ربَّنَا اغْفِرْ لِي وَلِوَالِدَيَّ وَلِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسَابُ.
(ابراهیم 41)
🌴 ربِّ اغْفِرْ لِي وَلِوَالِدَيَّ وَلِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِنًا وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَلَا تَزِدِ الظَّالِمِينَ إِلَّا تَبَارًا
(نوح 28 )
🌴 ربِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيرًا.
(اسرا 24)
🌴 «وَاغْفِرْ لِأَبِي إِنَّهُ كَانَ مِنَ الضَّالِّينَ»
(شعرا 86)
💠 دعاى براى همسر و فرزندان: ✋🤚
🌴 ربَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا.
( فرقان 74)
🌴 ربِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلَاةِ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي ۚ رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاءِ- ابراهیم 40
🌴 ربِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً ۖ إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ- آل عمران 38
💠 دعا براى برادر: ✋🤚
🌴 «رَبِّ اغْفِرْ لِي وَلِأَخِي وَأَدْخِلْنَا فِي رَحْمَتِكَ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ»
(اعراف 151)
💠 دعا برای مومنین: ✋🤚
🌴 ربَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ-
(حشر 10)
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_شانزدهم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی فوری گفتم حاجی این همسایه ما از تهران اومده و اینجا
#پارت_هفدهم از #رمان_جان_من
#عاشقانه و #مذهبی
ولی برای من که تمام ساحل را با خیال تشرف او به مذهب اهل تسنن قدم زده و تا مسجد گوشم به انعکاس روحیاتش بود، این دیدار شبیه جان گرفتن انسان خیالم
برابر چشمانم بود. نگاه لبریز حسرتم به کلیدهایی که در دست هر دوی آنها بازی میکرد، خیره مانده و آرزو میکردم یکی از آن کلیدها دست من بود تا زودتر وارد
خانه شده و از این معرکه پُر شور و احساس بگریزم که بلاخره انتظارم به سر آمد.
قدری با هم گَپ زدند و اینبار به جای او، عبدالله کلید در قفلِ در انداخت و در را گشود. در مقابل تعارف عبدالله، خود را عقب کشید تا ابتدا ما وارد شویم و پشت سر
ما به داخل حیاط آمد. با ورود به حیاط دیگر معطل نکرده و درحالی که آنها هنوز با هم صحبت میکردند، داخل ساختمان شدم.
چند ساعتی که تا آخر شب در کنار خانواده به صرف شام و گپ و گفت گذشت، برای من که دیگر با خودم هم غریبه شده بودم، به سختی سپری میشد تا هنگام خواب که بلاخره در کنج اتاقم خلوتی یافتم. دیگر من بودم و یک احساس گناه بزرگ! خوب میفهمیدم در قلبم خبرهایی شده که خیلی هم از آن بیخبر نبودم. خیال او بی بهانه و با بهانه، گاه و بیگاه از دیوارهای بلند قلبم که تا به حال برای احدی گشوده نشده بود، سرک میکشید و در میدان فراخ احساسم چرخی میزد و بی اجازه ناپدید میشد، چنان که بی اجازه وارد شده بود و این همان احساس خطرناکی بود که مرا میترساند. میدانستم باید مانع این جولان جسورانه شوم، هر چند بهانه اش دعا برای گرایش او به مذهب اهل تسنن باشد که آرزوی تعالی او از مذهبی به مذهبی دیگر ممکن بود به سقوط قطعی من از حلالِ الهی به حرام او باشد!
با دلی هراسان از افتادن به ورطه گناهِ خیال نامحرم به خواب رفتم، خوابی که شاید چندان راحت و شیرین نبود، ولی مقدمه خوبی برای سبک برخاستنِ هنگامه نماز صبح بود.
سحرگاه جمعه از راه رسیده و تا میتوانستم خدا را میخواندم تا به قدرتِ شکست ناپذیرش، حامی قلب بی پناهم در برابر وسوسه های شیطان باشد و شاید به بهانه همین مناجات بی ریایم بود که پس از نماز صبح توانستم ساعتی راحت به خوابی عمیق فرو روم.
* * *
سینی چای را که دور گرداندم، لعیا با مهربانی گفت: «قربون دستت الهه جان! زحمت نکش! » و من همچنانکه ظرف رطب را مقابلش روی میز میگذاشتم، با لبخندی پاسخ دادم: «این چه حرفیه؟ چه زحمتی؟ » که مادر پرسید: «لعیا جان! چرا تنها اومدی؟ چرا ابراهیم نیومد؟ » دستی به موهای براق و مشکی ساجده کشید
و گفت: «امروز انبار کار داشت. گفت دیرتر میاد. » سپس خندید و با شیطنت ادامه داد: «منم دیدم موقعیت خوبیه، بابا و ابراهیم نیستن، اومدم با شما صحبت
کنم. »
مادر خودش را کمی روی مبل جلو کشید و با لحنی لبریز اشتیاق و انتظار پاسخ داد:
«خیر باشه مادر! »
که لعیا نگاهی به من کرد و گفت: «راستش اون هفته که اومده بودین خونه ما، یکی از همسایه هامون الهه رو دیده بود، از من خواست از شما اجازه بگیرم بیان خواستگاری. » پیغامی که از دهان لعیا شنیدم، حجم سنگین غم را بر دلم آوار کرد و در عوض خنده ای شیرین بر صورت مادر نشاند:
«کدوم همسایهتون؟ » و لعیا پاسخ داد: «نعیمه خانم، همسایه طبقه بالاییمون. »
به جای اینکه گوشم به سؤال و جوابهای مادر و لعیا پیرامون خواستگار جدیدم باشد، در دریایی از غم فرو رفتم که به نظر خیلی از اطرافیانم از بخت سنگین من
رنگ و بو گرفته بود. در تمام این شش سالی که فارغ التحصیل شده بودم و حتی یکی دو سال قبل از آن، از هر جنسی برایم خواستگار آمده و بذر هیچ کدام حتی
جوانه هم نزده بود. یکی را من نمیپذیرفتم، دیگری از دید پدر و گاهی مادر، مرد زندگی نبود و در این میان بودند کسانی که با وجود رضایت طرفین، به بهانه ای نه
چندان جدی، همه چیز به هم میخورد. هر کسی برای این گره ناگشودنی نظریه ای داشت؛
مادر میترسید شاید کسی نفرین کرده باشد و پدر همیشه در میان غیظ و غضبهایش، بخت سنگینم را بر سرم میزد. مدتها بود از این رفت و آمدها خسته شده بودم و حالا لعیا با یک دنیا شوق، خبر از آغاز دوباره این روزهای پُر از نگرانی آورده بود، ولی مادر خوشحال از پیدا شدن خواستگاری رضایت بخش، به محض ورود پدر، شروع کرد: «عبدالرحمن! امروز لعیا اومده بود. »
ادامه دارد..
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
توصیههای رهبر انقلاب درباره #شب_قدر
#رمضان
🌸التماس دعا🌸
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚