eitaa logo
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
2.5هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
اُدع إلى سبیلِ ربکَ بالحکمةِ والمَوعظةِ الحسنه(نحل.125) مطالب کانال: همسرداری، خانواده امام زمانی تحت اشراف مشاور ازدواج و خانواده، حجت‌الاسلام #مهدی_مهدوی نوبت‎دهی مشاوره: @Admin_hava ادمین تبلیغ،تبادل: https://eitaa.com/joinchat/2501836925C9798fab0cf
مشاهده در ایتا
دانلود
🌙سخن نگاشت | پیروی از (ع) 🔻 اگر همان قدری که مردم دنیا به عدالت، انصاف، شجاعت و ظلم ستیزی امیرالمؤنین علاقه دارند، در مقام عمل هم خود را به این خصوصیّات نزدیک میکردند - ولو یک قدم - دنیا گلستان میشد 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
51 📌 💠قرآن خواندن حائض ❓سلام وقتتون بخیر... خانم حائض در ماه مبارک رمضان میتونن ختم قرآن داشته باشند؟ خواندن یک یا دو جزء از قرآن در ایام حیض اشکالی داره؟ مرجع آیت‌الله شبیری زنجانی ✅سلام وقت شما هم بخیر. نظر مراجع عظام: امام خامنه ای حفظه الله: س: اگر زنى داراى عادت ماهانه حيض باشد، آيا قرآن خواندن براى آن زن جايز است؟ ج) خواندن قرآن به‌جز آياتى كه سجده واجب دارد براى حائض جايز است اگر چه كراهت دارد. استفائات جديد . آیت الله سیستانی: پرسش: خانمهایی که عذر شرعی دارند به هنگام خواندن قرآن در برخورد با آیات سجده چگونه باید عمل نمایند؟ آیا آیه را نخواند؟ یا سوره ای که در آن آیه سجده است را نباید بخواند؟ پاسخ: فقط همان چهار آیه ای که سجده واجب دارد نخواند و خواندن آیات دیگر آن سوره ها اشکال ندارد. آیت الله مکارم: خواندن یکی از آیات سجده حرام است. ولی خواندن غیر آیه سجده از سوره سجده مانعی ندارد. آیات عظام خوئی، گلپایگانی، صافی، سیستانی و تبریزی: خواندن هر یک از آیات دارای سجده واجب حرام است. آیات عظام امام خمینی، بهجت، فاضل، نورى: افزون بر آیات سجده دار، باید از خواندن کل این چهار سوره نیز اجتناب شود. آیت الله وحید: افزون بر آیات سجدهدار، بنا بر احتیاط واجب باید از خواندن کل این چهار سوره نیز اجتناب شود. آیت الله شبیری: خواندن آیات سجده حرام است. خواندن آیات دیگر سوره ای که آیه سجده دارد، احتیاطا جایز نیست. تبصره: در احتیاط های واجب می توان به مرجعی رجوع کرد که در همان موضوع فتوا داشته باشد. حکم قرائت قرآن شخص جنب: https://eitaa.com/pasokhha/734 مرکز پاسخگویی موعظه |@pasokhha
⭕️امیرالمؤمنین(ع) در سخن بزرگان و دانشمندان 👤نویسیان (دانشمند مسیحی): "اگر امام علی(ع) این خطیب با عظمت و این گوینده‌ی زبر دست، امروز در همین عصر بر منبر کوفه می‌نشست، شما می‌دیدید که مسجد کوفه با آن همه وسعت، از مردم مغرب زمین و دانشمندان جهان برای استفاده از دریای خروشان علم علی(ع) موج می‌زد." 👤دکتر بولس سلامه (ادیب و حقوق دان بزرگ مسیحی): "علی(ع) به مقامی رسیده است که یک دانشمند او را ستاره درخشان آسمان علم و ادب می‌بیند، و یک نویسنده برجسته از شیوه نگارش او پیروی می‌کند، و یک فقیه همیشه بر تحقیقات و ابتکارات او تکیه دارد. علی(ع) در قضاوت‌های خود استثنایی قایل نمی‌شد و به طور مساوی آنچه را که شایسته بود حکم می‌کرد و تفاوتی میان ارباب و بنده نمی‌گذاشت." 👤لامنس (خاورشناس معروف بلژیکی): "برای علی(ع) این بس که تمام اخبار و معارف اسلامی از او سرچشمه می‌گیرد. همه علما و دانشمندان اخبار و احادیث خود را برای اعتبار به او می‌رسانند. علمای اسلام از مخالف و موافق مفتخرند که گفتار خود را به علی(ع) مستند کنند؛ چه گفتار او حجیت قطعی داشت و او دروازه‌ی شهر علم بود." 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💠 اعمال شب بیست و سوم 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
دعای روز بیست و سوم ماه مبارک 👆 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
Tahdir-joze23.mp3
4.04M
تند خوانی (تحدیر) قرآن کریم استاد معتز آقایی 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
. ❌هشدار❌ مشترک گرامی! مهلت استفاده از یک ماه سرویس هدیه رحمت خاص مهمانی درون شبکه خداوندی؛ یکشنبه۴خردادبه پایان می رسد واز آن پس عبادات بانرخ عادی محاسبه خواهد شد؛ شیطان ازغل وزنجیرآزادمی شود، ثواب خواندن یک آیه برابرهمان آیه،نه یک ختم قرآن است، خواب یعنی خواب،نه عبادت، ونفس کشیدن یعنی نفس،ونه تسبیح...:) مشترک محترم!فقط چند روز دیگر فرصت دارید!!!!! 🦋---°•🍃🌹🍃•°---🦋 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 اول سال ، شروعی دوباره 🌹🌸 🔻امام صادق علیه السلام: رأسُ السّنةِ لَیلَةُ القَدرِ یُکتَبُ فیها ما یَکونُ مِنَ السّنةِ إلىَ السّنَةِ ✳ شب قدر، اول سال است. در آن شب آنچه از این سال تا سال آینده خواهد شد، نوشته می‌شود. 📚 وسائل ‌الشیعه، ج ۷، ص ۲۵۸ ‌ 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🌸فردای مثل شب قدر است ابن عمیر از هشام بن حکم از امام صادق نقل می‌کند که فرمودند: «شب قدر در هر سال وجود دارد و روز آن مانند شب آن است؛ لَیْلَةُ الْقَدْرِ فِی كُلِّ سَنَةٍ وَ یَوْمُهَا مِثْلُ لَیْلَتِهَا.» (وسائل الشیعة، ج‏10، ص359) 🌹 امام صادق علیه‌السلام در جایی دیگر فرمودند: «صبح روز شب قدر مثل شب قدر است؛ پس عمل کن و تلاش و کوشش کن‌؛ رُوِیَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ أَنَّهُ قَالَ: صَبِیحَةُ یَوْمِ لَیْلَةِ الْقَدْرِ مِثْلُ لَیْلَةِ الْقَدْرِ فَاعْمَلْ وَ اجْتَهِدْ.» (الأمالی( للصدوق)، النص، ص654) جامونده ها بسم الله 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_نوزدهم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی بغض سنگینی که گلویم را گرفته بود، توان سخن گفتنم را
از و عبدالله نگاهی به ساعت مچی اش انداخت و به خیال اینکه تا حدی آرامم کرده، گفت: «من دیگه برم که برای نماز به مسجد برسم. تو هم بیا بیرون. میترسم بابا دوباره عصبانی شه. » و در برابر سکوت غمگینم، با دلواپسی اصرار کرد: «الهه جان! پاشو بریم دیگه. اصلاً برو تو آشپزخونه پیش مامان و لعیا. باور کن اوندفعه هم معجزه شد که بابا آروم شد. » دلم برای این همه مهربانیاش سوخت که لبخندی زدم و با صدایی گرفته پاسخ دادم: «تو برو، منم میام. » از جا بلند شد و دوباره تأ کید کرد: «پس من برم، خیالم راحت باشه؟ » و من با گفتن «خیالت راحت باشه! » خاطرش را جمع کردم. او رفت، ولی قلب من همچنان دریای غم بود. دستم را روی زمین عصا کرده و سنگین از جا بلند شدم. با چهارانگشت، اثر اشک را از صورتم پاک کردم و از اتاق بیرون رفتم. سعی کردم نگاهم به چشمان پدر نیفتد و مستقیم به آشپزخانه پیش مادر رفتم. مادر با دیدن چهره ی به غم نشسته ام، صورت در هم کشید و با مهربانی به سراغم آمد: «قربونت بشم دخترم! چرا با خودت اینجوری میکنی؟ » از کلام مادرانه اش، باز بغضی مظلومانه در گلویم ته نشین شد. کنار لعیا که دست از پاک کردن ماهی کشیده و با چشمانی غمگین به من خیره شده بود، روی صندلی میز غذاخوری نشستم و سرم را پایین انداختم. مادر مقابلم نشست و ادامه داد: «هرچی خدا بخواد همون میشه! توکلت به خدا باشه! » لعیا چاقو را روی تخته رها کرد و با ناراحتی گفت: «ای کاش لال شده بودم و اینا رو معرفی نمیکردم! » و با حالتی خواهرانه رو به من کرد: «الهه! اصلاً اگه تو بخوای من خودم بهشون میگم نه! یه جوری که بابا هم متوجه نشه. فکر میکنه اونا نپسندیدن و دیگه نیومدن. خوبه؟» از اینهمه مهربانی اش لبخندی زدم که مادر پاسخش را داد: «نه مادر جون! کوه به کوه نمیرسه، ولی آدم به آدم میرسه. اگه یه روزی بابا بفهمه، غوغایی به پا میکنه که بیا و ببین! » و باز روی سخنش را به سمت من گرداند: «الهه! تو الآن نمیخواد بهش فکر کنی! بذار یکی دو روز بگذره، خوب فکرات رو بکن تا ببینیم خدا چی میخواد. » خوب میدانستم مادر هم میخواهد من زودتر سر و سامان بگیرم، گرچه مثل پدر بد اخلاقی نمیکرد و تنها برای خوشبختیام به درگاه خدا دعا می کرد. با برخاستن صدای اذان، وضو گرفتم و به اتاقم رفتم. چادر نمازم را که گشودم، باز بغضم شکست و اشکم جاری شد. طوری که لحظه ای در نماز، جریان اشکم قطع نشد اما در عوض دلم قدری قرار گرفت. نمازم که تمام شد، همچنانکه رو به قبله نشسته بودم، سرم را بالا گرفتم و با چشمانی که از سنگینی لایه اشک همه جا را شبیه سراب میدید، به سقف اتاق که حالا آسمانِ من شده بود، نگاه میکردم. آنچنان دلم در هوای مناجات با خدا پرَ پرَ میزد که حضورش را در برابرم احساس میکردم و میدانستم که به دردِ دلم گوش میکند. نمیدانم این حال شیرین چقدر طول کشید، اما به قدری فراخ بود که هر آنچه بر دلم سنگینی میکرد، در پیش گاهش بازگو کرده و از قدرت بی منتهایش بخواهم تا دیگر خواستگاری درِ خانهمان را نزند مگر آن کسی که حضورش مایه آرامش قلبم باشد! آرزویی که احساس میکردم نه از ذهنم به زبانم که از آسمان به قلبم جاری شده است! ساعتی از اذان گذشته بود که محمد و عطیه هم رسیدند و فضای خانه حسابی شلوغ شد. پدر و ابراهیم و محمد از اوضاع انبار خرما میگفتند و عبدالله فقط گوش میکرد و گاهی هم به ساجده تمرین نقاشی میداد. جمع زنها هم در آشپزخانه مشغول مهیا کردن شام بودند و البته صحبتهایی درِگوشی که در مورد خواستگار امروز، بین لعیا و عطیه رد و بدل میشد و از ترس اینکه مبادا پدر بشنود و باز آشوبی به پا شود، در همان حد باقی میماند. بوی مطبوع غذای دستپخت مادر در اتاق پیچیده و اشتهای میهمانان را تحریک میکرد که با آماده شدن ماهی کبابها، سفره را پهن کردم. ترشی و ظرف رطب را در سفره چیدم که لعیا دیس غذا را آورد. با آمدن مادر و عطیه که سبد نان را سر سفره میگذاشت، همه دور سفره جمع شدند و هنوز چند لقمهای نخورده بودیم که کسی به درِ اتاق زد. نگاهها به سمت در چرخید که عبدالله چابک از جا پرید تا در را باز کند و لحظاتی بعد بازگشت و یکسر به سمت کمد دیواری رفت که مادر پرسید: «چی شده؟ » عبدالله همچنانکه در طبقات کمد به دنبال چیزی میگشت، پاسخ داد: «آقا مجیده! آچار میخواد. میگه شیر دستشویی خراب شده. » که مادر با ناراحتی سؤال کرد: «اونوقت تو این بنده خدا رو دمِ در نگه داشتی که براش آچار ببری؟ » عبدالله دست از جستجو برداشت و متعجب پرسید: «خُب چی کار کنم؟ » مادر از جا بلند شد و در حالیکه به سمت چوب لباسی میرفت تا چادرش را سر کند، اعتراض کرد: «بوی غذا تو خونه پیچیده، تعارف کن بیاد تو! ادامه دارد.. 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_بیستم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی عبدالله نگاهی به ساعت مچی اش انداخت و به خیال اینکه ت
از و عبدالله که تازه متوجه شده بود، کمد را رها کرد و به سرعت به سمت در بازگشت. لقمه نانی را که برداشته بودم، دوباره در سفره گذاشتم و برای سر کردن چادر به اتاق رفتم. چادرم را که سر کردم، در آیینه نگاهی به چهرهام انداختم. صورتم از شدت گریه های ساعتی پیش پژمرده شده بود و سفیدی چشمانِ پُف کردهام، به سرخی میزد. دوست نداشتم او مرا با این رنگ و رو ببیند، ولی چاره ای نداشتم و باید با همین صورت افسرده به اتاق باز میگشتم. چند دقیقه ای گذشت و خبری از عبدالله و آقای عادلی نشد که محمد خندید و گفت: «فکر کنم روش نمیشه بیاد تو! » و حرفش تمام نشده بود که بلاخره عبدالله او را با خودش آورد. با لحنی گرم و صمیمی به همه سلام کرد و با نجابت همیشگی اش آغاز کرد: «شرمنده! نمیخواستم مزاحم بشم. ولی شیر دستشویی آشپزخونه خراب شده بود... » که مادر با مهربانی به میان حرفش آمد: «حالا برای درست کردن شیر وقت زیاده. بفرمایید سر سفره، شما هم مثل پسرم میمونی. » در برابر مهربانی مادر، صورتش به خندهای ملیح گشوده شد و با گفتن «خیلی ممنونم! » سر سفره، جایی که عبدالله بین خودش و محمد برایش باز کرده بود، نشست. مادر بشقابی غذا کشید و با خوشرویی به دست آقای عادلی داد و گفت: «شاید مثل غذاهای خودتون خوشمزه نباشه! ولی ناقابله. » که لبخندی زد و جواب داد: «اختیار دارید حاج خانم! اتفاقاً غذاهای بندر خیلی خوشمزه اس! » محمد ظرف ترشی را جلوتر کشید و با خنده گفت: «با ترشی بخور، خوشمزهترم میشه! » سپس دستی روی پای آقای عادلی زد و پرسید: «حالا خودت یاد گرفتی غذای بندری درست کنی؟ » از این سؤال محمد، خندید و گفت: «هنوز نه، راستش یه کم سخته! » ابراهیم همانطور که برای ساجده لقمه میگرفت، با شیطنت جواب داد: «باید بیای پیش مامان، بهترین غذاهای بندری رو بهت یاد میده! » و پدر علاقه خاصی به کسب و کار داشت که بحث را عوض کرد و پرسید: «وضع کار چطوره آقا مجید؟ » و او تنها به گفتن «الحمدالله! » اکتفا کرد که پدر دوباره پرسید: «از حقوقت راضی هستی؟ » لحظهای مکث کرد و سپس با صدایی آ کنده از رضایت پاسخ داد: «خدا رو شکر! خوبه! کفاف زندگی من رو میده حاج آقا. » که ابراهیم مثل اینکه یاد چیزی افتاده باشد، خندید و رو به محمد کرد: «محمد! عصری نبودی ببینی این پسره چجوری از حقوقش حرف میزد! اگه همسایه مون نبود، خیال میکردم پسر امیر کویته! » محمد لقمهاش را قورت داد و متعجب پرسید: «کی رو میگی؟ » و ابراهیم پاسخ داد: «همین لقمه ای که عیال بنده گرفته بود! » زیر چشمی به پدر نگاه کردم و دیدم با آمدن نام خواستگار، دوباره هاله ای از اخم صورتش را پوشانده است که لعیا همچنانکه خُرده های غذا را از روی پیراهن ساجده جمع میکرد، پاسخ کنایه ابراهیم را با دلخوری داد: «من چه لقمه ای گرفتم؟!!! من فقط راوی بودم. » محمد که به کلی گیج شده بود، پرسید: «قضیه چیه؟ » ابراهیم چربی غذا را از دور دهانش پاک کرد و با خونسردی جواب داد: «هیچی بابا، امروز پسر این همسایه بالاییمون اومده بود خواستگاری الهه. » جمله ای که از زبان ابراهیم جاری شد، بی آنکه بخواهم سرم را بالا آورد و نگاهم را به میهمانی چشمان آرام این مرد غریبه بُرد و دیدم نگاه او هم به استقبالِ آمدنم، در ایوان مژگانش قد کشیده و بی آنکه پلکی بزند، تنها نگاهم میکند. شاید چند لحظه بیشتر طول نکشید، گرچه طولانی ترین پیوندی بود که از روز ورودش به این خانه، بین چشمانمان جان گرفته بود که سرم را پایین انداختم، در حالی که تا لحظه آخر، نگاه او همچنان بر چشمان پف کرده و سرخم خیره مانده بود. نمیتوانستم تصور کنم با شنیدن این خبر و دیدن این صورت پژمرده، چه فکری میکند که به یکباره به خودم آمدم و از اینکه نگاهم برای لحظاتی به نگاه مردی جوان گره خورده بود، از خدای خودم شرم کردم. از اینکه بار دیگر خیالش بی پروا و جسورانه به قلبم رخنه کرده بود، جام ترس از گناه در قلبم پیمانه شد و از دنیای احساس خارج که نه، فرار کردم. انگار دوباره به فضای اتاق بازگشته باشم، متوجه صدای محمد شدم که در پاسخ ابراهیم میگفت: «کی؟ همون پسر قد بلنده که پژو داره؟ » و چون تأیید ابراهیم را دید، چین به پیشانی انداخت و گفت: «نه بابا، اون که به درد نمیخوره! اوندفعه اومده بودم خونه تون دیدمش. رفتارش اصلاً درست نیس! » ادامه دارد.. 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🌸طاعات و عباداتتون قبول امشب بخاطر اینکه در شبهای قدر پارت های رمان رو ارسال نکرده بودیم دو قسمت گذاشتیم 👆👆👆
ارسال پاسخ مشاوره ها نیز بخاطر ایام عزاداری شهادت حضرت امیر المومنین علی علیه السلام و انجام نشد که از فردا مجددا شروع به ارسال پاسخ های مشاوره می کنیم
🌸 ازین فرصت فقط پنج روز مونده 😱 🌸 پیامبر رحمت حضرت محمد (ص): قَد وَکَّل اللهُ بِکُلِّ شَیطانٍ مَرِیدٍ سَبعَةً مِن مَلائِکَتِهِ فَلَیسَ بِمَحلولٍ حتّی یَنقَضِیَ شَهرُکُم هذا . 🌹ترجمه: خداوند بر هر شیطان سركشى هفت تن از فرشتگان خود را گمارده است كه تا پايان اين ماه همچنان در بند آن ها مى باشد. 📚وسایل الشیعه جلد 10 ، صفحه 304 ، حدیث 13477 ‌. 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
دعای روز بیست و چهارم ماه مبارک 👆
Tahdir-joze24.mp3
3.94M
تند خوانی (تحدیر) قرآن کریم استاد معتز آقایی 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹❤️ نشست کنارم و گفت: "طاهره جان…❤️ ازم راضے هستے...؟"" گفتم : "چرا نباشم…!؟ تو اونقد خوبے ڪه باورم نمیشه...❤️ این آرامشے که ڪنارت دارم...💕 من واقعا کنار تو خوشبختم...💕" سرشو انداخت پایین و... با حالت شرمندگے گفت: "منو ببخش…😔 نتونستم همیشه ڪنارت باشم...💕 وقتایے که نبودم تنها بودے... توے شهر غریب... تو خونه... نتونستم زندگے اے رو که دوست دارے... برات درست ڪنم...😔" دستاشو گرفتم و گفتم: "این چه حرفیه میزنے…؟!❤️ من همیشه تو رو همینجورے خواستم... وجودت مایه آرامشمه...💕 که با دنیا عوضش نمیکنم..." مکثے ڪردم و... زل زدم به چشاش و گفتم: "تو چے…؟! ازم راضے هستے…؟😢" سرمو گرفت و... محڪم بوسید...😘 گفت: "من راضےِ راضے ام...💕 خدا هم ازت راضے باشه..." صبح طبق عادت نون گرفت... مثه همیشه که وقتے میدید خوابم... سماورو روشن میڪرد... چایے و سفره رو آماده میڪرد... اون روزم سنگ تموم گذاشت...💚 🌺 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
ی به قیمت از دست دادن قلب همسر وقتي شما مرتبا از وضعيت مالي همسرتان انتقاد ميكنيد هم اقتدار او را خدشه دار میکنید و هم حس بسيار بدی به او ميدهد اگر اين كار را مرتبا انجام ميدهيد بزودي محبت همسرتان را از دست ميدهيد.⁦☹️⁩ 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
کردن ظاهر دیگران 😤 به شخصی گفتند خیلی بدقیافه ای... آن شخص لبخندی زد و گفت از نقش ایراد می‌گیری یا از نقاش ؟ یکی ازپیامدهای مسخره‌کردن دیگران فراموش کردن خداست. {هوَالَّذي يُصَوِّرُکُمْ فِي‌الْأَرْحامِ کَيْفَ يَشاءُ} اوست که شما را در رحم های [مادران] به هر گونه که بخواهد شکل میبخشد آل‌عمران آیه 6. 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
زنها نیاز به دیده شدن دارند گاهی بخاطر دست پختش، گاهی بخاطر آراستگی ظاهرش، گاهی بخاطر همراه بودنش با شما، از او تشکر کنید 😍 حتی لبخند مرد برای همسرش شفادهنده روح زن است. 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
ترین مردها به دنبال زنان خوشرو هستن مردها بسیار عاطفی و احساساتی اند و به دنبال زنی می گردند که ⁦❤️⁩باورش کند ⁦❤️⁩عشق بورزد ⁦❤️⁩بهانه جویی نکند و در یک کلام "آرامش بخش" باشد⁦❤️⁩ 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚