در زندگی؛
باید احساسِ منحصر به فردبودن به زن داد
باید شبیه معجزه به او نگاه کرد
زنی که بداند بودنش
مردی را به وَجد میآورد
هرگز پیر نخواهد شد
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#طنز_همسرانه 😅
مردی از حکیمی پرسید:
چگونه عیب خودم را بشناسم؟
حکیم گفت:
کافیست یک عیب زنت را به او بگویی وخواهی دید که تمام عیبهای خودت،پدر،مادر و بستگانت را به تو خواهد گفت!
حکیم دانایی بود 😅
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💠 پیامبر اعظم (ص):
چهار چیز قلب را می میراند:
🔸گناه مکرر
🔸شوخی با نامحرم
🔸بگومگو با احمق
🔸هم نشینی با مُردگان
سوال شد مُردگان کیانند؟
فرمود:
🔸 هر ثروتمند خوشگذران.
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#تلنگر
اگر گذشته تان را با خود حمل کنید
پیر میشوید و هر روز پیرتر👵🏻 هم خواهید شد !
و اگر مدام به آن فکر کنید ،
تلختر و تلختر خواهد شد😣
اگر گذشته را به یاد آورید
و مدام برای آن اشک بریزید،😢
هر لحظه بر دوش شما
سنگین و سنگینتر میشود...
اما اگر گذشته را
چراغ💡 راه آینده 🛣قرار دهید
و از آن بیاموزید و
آموخته تان را بکار بندید،
آن سنگینی از دوش شما
برداشته خواهد شد
و گذشته شما را رها میکند...
تصمیم باشماست
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#پارت_سی_و_چهارم
از #رمان_جان_من
#عاشقانه و #مذهبی
میهمانان طوری نشسته بودند که جای من در کنار مریم خانم قرار میگرفت. کنارش که نشستم، با مهربانی نگاهم کرد و با خندهای شیرین حالم را پرسید: «حالتخوبه عزیزم؟ » و من با لبخندی ملایم به تشکری کوتاه جوابش را دادم و نگاهم را به گلهای سفید نشسته در فرش سرخ اتاق دوختم که پدر با لحنی قاطع عمو جواد را مخاطب قرار داد:
«آقا جواد! حتماً میدونید که ما سُنی هستیم. من خودم ترجیح میدادم که دامادم هم اهل سنت باشه، چون اعتقادم اینه که اینطوری با هم راحتتر زندگی میکنن. ولی خُب حالا شما این خواستگاری رو مطرح کردید و ما هم به احترام شما قبول کردیم. »
از لحن سرد و سنگین پدر، کاسه دلم ترک برداشت و احساسم فرو ریخت که عمو جواد لبخندی زد و با متانت جواب داد:
«حاج آقا! بنده هم حرف شما رو قبول دارم. قبل از اینم که مزاحم شما بشیم، خیلی با مجید صحبت کردم. ولی مجید نظرش با ما فرق میکنه. »
که پدر به میان حرفش آمد و روی سخنش را به سمت آقای عادلی گرداند: «خُب نظر شما چیه آقا مجید؟ » بی اراده نگاهم به صورتش افتاد که زیر پرده ای از نجابت، با چشمانی لبریز از آرامش به پدر نگاه میکرد. در برابر سؤال بی مقدمه پدر، به اندازه یک نفس عمیق ساکت ماند و بعد با صدایی که از اعماق قلبش بر میآمد، شروع کرد:
«حاج آقا! من اعتقاد دارم شیعه و سُنی برادرن. ما همه مون مسلمونیم. همه مون به خدا ایمان داریم، به پیامبری حضرت محمد(ص) اعتقاد داریم، کتاب همه مون قرآنه و همه مون رو به یه قبله نماز میخونیم. برای همین فکر میکنم که شیعه و سُنی میتونن خیلی راحت با هم زندگی کنن، همونطور که تو این چند ماه شما برای من مثل پدرم بودید. خدا شاهده که وقتی من سر سفره شما بودم، احساس میکردم کنار خونواده خودم هستم. »
پدر صورت در هم کشید و با حالت به نسبت خشنی پرسید: «یعنی پس فردا از دختر من ایراد نمیگیری که چرا اینجوری نماز میخونی یا چرا اینجوری وضو میگیری؟!!! »
لحن تند پدر، صورت عمو جواد را در هاله ای از ناراحتی فرو برد، خنده را روی صورت مریم خانم خشکاند و نگاه ملامت بار مادر را برایش خرید که آقای عادلی سینه سپر کرد و مردانه ضمانت داد: «حاج آقا! من به شما قول میدم تا لحظه ای که زنده هستم، هیچ وقت بخاطر اختلافات مذهبی دختر خانم شما رو ناراحت نکنم! ایشون برای انجام اعمال مذهبی شون آزادی کامل دارن، همونطوری که هر مسلمونی این حق رو داره! »
لحنش آنچنان با صراحت و صداقت بود که پدر دیگر هیچ نگفت و برای چند لحظه همه ساکت شدند. از آهنگ صدایش، احساس امنیت عجیبی کردم، امنیتی که هیچ گاه در کنار هیچ یک از خواستگارانم تجربه نکرده بودم و شاید عبدالله احساس رضایتم را از آرامش چشمانم خواند که به تلافی سخن تلخ پدر، جواب آقای عادلی را به
لبخندی صمیمانه داد:
«مجید جان! همین عقیده ای که داری، خیال منو به عنوان برادر راحت کرد! » و مادر برای تغییر فضا، لبخندی زد و با گفتن «بفرمایید! چیز قابل داری نیس! » از میهمانان پذیرایی کرد. مریم خانم از پذیرایی مادر با خوشرویی تشکر کرد و در عوض پیشنهاد داد: «حاج خانم اگه اجازه میدید، مجید و الهه خانم با هم صحبت کنن! » مادر برای کسب تکلیف نگاهی به پدر انداخت و پدر با سکوتش، رضایتش را اعلام کرد. با اشاره مادر از جا بلند شدم و به همراه هم به حیاط رفتیم و پس از چند لحظه، آقای عادلی و مریم خانم هم آمدند. مادر تعارف کرد تا روی تخت مفروش کنار حیاط نشستیم و خودش به بهانه نشان دادن نخلها، مریم خانم را به گوشه ای دیگر از حیاط بُرد تا ما راحتتر صحبت کنیم. با اینکه فاصل همان از هم زیاد بود، ولی حس حضورمان آنقدر بر دلمان سنگینی میکرد که هر دو ساکت سر به زیر انداخته و تنها طنین تپش قلبهایمان را میشنیدیم، ولی همین اولین تجربه با هم بودن، آنچنان شیرین و لبریز آرامش بود که یقین کردم او همان کسی است که آن شب در میان گریه های نماز مغرب، از خدا خواسته بودم، گرچه شیعه بودنش همچون تابش تیز آفتاب صبح، رؤیای خوش سحرگاهی ام را میدرید و تهِ دلم را میلرزاند و باز به خیال هدایتش به مذهب اهل تسنن قرار میگرفتم .
ادامه دارد...
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#تلنگر
همه زن ها می توانند
یک زن واقعی و کامل باشند
یک مادر مورد اعتماد باشند
اگر مَرد زندگی شان
به اندازه کافی #مرد باشد...
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#پارت_سی_و_پنجم
از #رمان_جان_من
#عاشقانه و #مذهبی
هر چند با پیوند عمیق و مستحکمی که به اعتبار مسلمان بودن بین قلب هایمان وجود داشت، در بستر همین دو مذهب متفاوت هم رؤیای خوش زندگی دست یافتنی بود. نغمه نفس هایمان در پژواک پرواز شاخه های نخل ها در دامن باد میپیچید و سکوتمان را پُر میکرد که او با صدایی آرام و لحنی لبریز حیا شروع کرد: «من به پدرتون، خونوادهتون و
حتی خودتون حق میدم که بابت این اختلاف مذهبی نگران باشید. ولی من بهتون اطمینان میدم که این موضوع هیچ وقت بین من و شما فاصله نندازه!»
صدایش به آرامش لحظات صحبت کردن با پدر نبود و زیر ضرب سر انگشت احساسش میلرزید. من هیچ نگفتم و او همچنانکه سرش پایین بود، ادامه داد:
«بعد از رضایت خدا، آرامش زندگی برای من مهمترین چیزه. برای همین، همه تلاشم رو میکنم و از خدا هم میخوام که کمکم کنه تا بتونم اسباب آرامش شما رو فراهم کنم. » سپس لبخندی زد و با لحنی متواضعانه از خودش گفت: «من سرمایه ای ندارم. همه دارایی من همین پولی هستش که باهاش این خونه رو اجاره کردم و پس انداز این مدت که برای خرج مراسم کنار گذاشتم. حقوق پالایشگاه هم به لطف خدا، کفاف یه زندگی ساده رو میده. »
سپس زیر چشمی نیم نگاهی به صورتم انداخت، البته نه به حدی که نگاهش در چشمانم جا خوش کند و بلافاصله سر به زیر انداخت و زیر لب زمزمه کرد: «به هر حال شما تو خونه پدرتون خیلی راحت زندگی میکردید... »
که از پسِ پرده سکوت بیرون آمدم و به اشاره ای قدرتمند، کلامش را شکستم:
«روزی دست خداست!» کلام قاطعانه ام که شاید انتظارش را نداشت، سرش را بالا آورد و نگاهش را به نقطه ای نامعلوم خیره کرد و من با آرامشی مؤمنانه ادامه دادم: «من از مادرم یاد گرفتم که توکلم به خدا باشه!» و شاید همراهی صادقانهام به قدری به دلش نشست که نگرانی چشمانش به ساحل آرامش رسید و لبخندی کمرنگ صورتش را پوشاند.
به اتاق که بازگشتیم، بحث جمع مردها، حول کسب و کار و اوضاع بازار می چرخید که با ورود ما، صحبتشان خاتمه یافت و مادر دوباره مشغول پذیرایی از میهمانان شد که عمو جواد رو به پدر کرد: «حاج آقا!بنده به خاطر کارم باید امشب برگردم تهران. خُب میدونید راه دوره و برای ما این رفت و آمد یه کم مشکله. »
پدر که متوجه منظور عمو جواد شده بود، دستی به محاسن کوتاهش کشید و با لحنی ملایم پاسخ داد: «ما راضی به زحمت شما نیستیم. ولی باید با برادرهاش هم صحبت کنم. شما تشریف ببرید ما خبرتون میکنیم. » و با این جمله پدر، ختم جلسه اعلام شد.
ادامه دارد...
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
نبی رحمت(ص):
🔵 هرگاه میوه خریدی؛
به همسایه ات هدیه کن،
وگرنه پنهانی وارد خانه کن؛
مبادا فرزندت با آن میوه بیرون بیاید و موجب ناراحتی فرزند همسایه شود!
📚 بحار، 82،ص94
✅ #سبک_زندگی_اسلامی میگه تفاخر به داشته هات نکن، کلاس نگذار، آنچه داری را توی چشم بقیه نکن،
برعکس
تلاش کن بقیه هم از نعمت و مالی که خدا بهت داده بهره مند بشن، دل کسی رو نرنجون با نعمت های خدا
تفاوت نگاه های این روزهای ما و مسابقه قدرت و اشرافیتی که راه انداختیم..
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#همسرداری
#سبک_زندگی_شهدا
💠همسر شهید علی عابدینی :
🌷علی آقا در همه حال با من و امیر محمد مهربون بود هرگز خستگی ناشی از کارش رو به زبون نمی آورد در هر شرایطی گرمای محبتش لمس کردنی بود.
گاهی وقتا شاید از دستش عصبانی میشدم ولی علی آقا اینقدر به من احترام میگذاشت که شرمنده اش میشدم
🌷بار آخری که بهم زنگ زد خستگی از صدای گرفته و بم شده اش می بارید
گفتم : علی آقا چی شده؟ چرا اینقدر خسته ای؟
با لحنی ناراحت بهم گفت: خانوم اینقدر مشخصه که خسته ام؟
دوری از یاران شهیدش و شوق شهادت همه چیزش رو گرفته بود
از اینکه به شهادت نرسیده بود خیلی غمگین بود.
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#عاشقانه
💞هیچ ڪس ڪامل نیست
💞 مگر اینڪه عاشقش باشی
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#زندگی_بندگی
✍امام سجّاد عليه السلام
حقّ همسر، اين است كه بدانى خداى عزّوجلّ، او را مايه آرامش و اُنس تو قرار داده و بدانى كه اين، خود، نعمتى است از جانب خداوند عزّوجلّ به تو. پس، او را گرامى بدارى و با او مهربان باشى
📚 مكارم الأخلاق ج۲ ص۳۰۱
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎦 | ⚠️این قرص رو همیشه به همسرت بده..
🎤 استاد_پناهیان
👌پیشنهاد دانلود
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
📛 5 رفیق ناباب❗️
❤️✨امام سجاد علیه السلام:
✍🏻فرزندم با پنج کس همنشینی و رفاقت مکن:
1⃣ از همنشینی با #دروغگو پرهیز کن؛
👈🏻 زیرا او همه چیز را بر خلاف واقع نشان می دهد، دور را نزدیک و نزدیک را به تو دور می نمایاند.
2⃣ از همنشینی با گناهکار #لاابالی بپرهیز،
👈🏻 زیرا او تو را به بهای یک لقمه یا کمتر از آن می فروشد.
3⃣ از همنشینی با #بخیل برحذر باش،
👈🏻 که او از کمک مالی به تو آنگاه که بسیار به آن نیازمندی، مضایقه می کند.
4⃣ از همنشینی با #احمق ( کم عقل ) اجنتاب کن،
👈🏻 زیرا او می خواهد به تو سودی رساند؛ ولی به زیان تو می انجامد.
5⃣ از همنشینی با #قاطع_رحم ( کسی که با خویشاوندان قطع رابطه نموده است ) بپرهیز،
👈🏻 که او در سه جای قرآن لعن و نفرین شده است.
📚مجموعه ورام/ج2/ص15
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#همسرداری
در ارتباط با همسرتان رفتار منحصر به فرد داشته باشید
مثلامیتوانید کلمه ی《عزیزم》 را فقط برای او به کار ببرید ،
نه اینکه درسطح همه مخاطبان خود عنوان کنید.
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
✨
زنها اگر کودک درونشان هنوز شیطنت کند
اگر شوخی کنندبخندند
همه اهل خانه را به زندگی دعوت می کنند
زنها اگر بی حوصله و ناراحت باشند
تمام اهل خانه را غمگین می کنند
آری
زن بودن دشوار است
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#قرار_عاشقی
#ازدواج
دختر:
بابا!
تو با مامان یه قرار عجیب و غریبی با هم گذاشتین که عیبهای همدیگه رو به روی هم نیارین؟🧐
پدر:
آره #عزیزم. اسمش ازدواجه😊!
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💌 در انتظار هستم،
آن روز را، ڪه گویم :
شڪر خدا ڪه من بہ
بابالرضا رسیدم . . .
دل نوشت:
بی توفیقی یعنی تا یک قدمی ات بیام و حتی نتونم حرمت رو ببینم
اینو نگذار به پای بی معرفتی ام
فردا که مُردم به خاطر همه اومدنام، بیا
از دور نگاه نکنی به وضعیت بدی که دارم و بری😭
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#طنز
وقتی مامان میگه من بین بچه هام هیچ فرقی نمیذارم 😂
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
Ekhtelaf salighe Joorino.mp3
4.56M
این قسمت:🚺🚹
اختلاف سلیقه❕
با جورینو،
یه جوری نو به زندگی نگاه کنیم!
#سبک_زندگی_اسلامی
#جورینو
گوینده: علی زکریائی
گوینده کارشناس: خانومش!
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#پارت_سی_و_ششم
از #رمان_جان_من
#عاشقانه و #مذهبی
* * *
وقتی محمد خبر را از زبان مادر شنید، خنده ای بلند سر داد و در میان خنده با صدایی بریده گفت:
«انقدر مامان این پسره رو دعوت کرد و بهش شام و نهار داد که بیچاره نمک گیر شد! »
ابراهیم پوزخندی زد و با حالتی عصبی رو به مادر کرد: «گفتم این پسره رو این همه حلوا حلواش نکنین! انقدر ناز به نازش گذاشتین روش زیاد شد! »
که این حرفش، اعتراض شدید لعیا را برانگیخت: «حالا هر کی میومد خواستگاری عیب نداشت! اونوقت این بنده خدا روش زیاد شده! »
و ابراهیم با عصبانیت پاسخ داد: «ببینم این از تهران اومده اینجا کار کنه یا چشم چرونی؟!!! »
از حرف تندش، قلبم شکست که مادر اخم کرد و تشر زد: «ابراهیم! خجالت بکش! تو خودت چند بار باهاش سرِ یه سفره نشستی، یه بار دیدی که به
الهه چشم داشته باشه؟ هان؟ »
ابراهیم چشم گشاد کرد و با صدایی بلند طعنه زد:
«من نمیدونم این پسره چی داره که انقدر دلتون رو بُرده؟!!! پول داره؟!!! خونواده داره؟!!! مذهبش به ما میخوره؟!!! » پدر مثل اینکه از حرفهای ابراهیم باز مردد
شده باشد، ساکت سر به زیر انداخته بود و در عوض مادر قاطعانه جواب داد:
«مگه مذهبش چیه؟ مگه زبونم لال، کافره که اینجوری میگی؟!!! مگه این مدت ازش لاقیدی دیدی؟!!! اگه پدر و مادر بالا سرش نبوده، گناه که نکرده! گناه اون
صدامِ ذلیل مرده اس که این آتیش رو به جون مردم انداخت! روزی رو هم که خدا میرسونه! جوونه، کار میکنه، خدا هم إنشاءالله به کار و بارش برکت میده! »
اما ابراهیم انگار قانع شدنی نبود و دوباره رو به مادر خروشید: «یعنی شما راضی میشی خواهر من بره تو یه خونه اجارهای زندگی کنه؟ که تازه آقا بشه دوماد سرخونه؟!!! »
و این بار به جای مادر، محمد جوابش را داد: «من و تو هم که زندگیمون رو تو همین خونه اجاره ای شروع کردیم! تازه اگه این بنده خدا پول پیش و اجاره میده، ما که
مفت و مجانی زندگی میکردیم! » و سپس با لحنی قاطع ادامه داد:
«من که به عنوان برادر راضیام! » جواب محمد در عین سادگی آنچنان دندانشکن بود که زبان ابراهیم را بست و عطیه با لبخندی پشت حرف شوهرش را گرفت:
«من که چند بار دیدمش، به نظرم خیلی آدم خوبی میاد! »
و لعیا هم تأیید کرد: «به نظر منم پسر خوبیه! تازه من خودم دوران دبیرستان یه دوست داشتم که با یه پسر شیعه ازدواج کرد. الان هم با دو تا بچه دارن خوب و خوش زندگی میکنن! یه بارم نشده که بشنوم مشکلی داشته باشن. »
ابراهیم که در برابر حجم سنگین انتقادات کم آورده بود، قیافه حق به جانبی گرفت و با صدایی گرفته از خودش دفاع کرد:
«من میگم بین این همه خواستگار خوب و مایه دار که مثل خودمون سُنی هستن، چرا انگشت گذاشتین رو این پسر شیعه؟ »
و این گلایه ابراهیم، بلاخره حرف گلوگیرِ پدر را به زبانش آورد: «به خدا منم دلم از همین میسوزه! » که مادر بلافاصله جواب داد:
«عبدالرحمن! ابراهیم جوونه، یه چیزی میگه! شما چرا؟ شما که ریش سفید کردی چرا این حرفو میزنی؟ هر کسی یه کُفوی داره! قسمت هر کی از اول رو پیشونیش نوشته شده! اگرم این وصلت سر بگیره، قسمت بوده! »
که در اتاق باز شد و عبدالله آمد و با ورودش، ابراهیم دوباره شروع به نیش زدن کرد:
«آقا معلم! تو که رفیق گرمابه و گلستونش بودی چرا نفهمیدی چی تو سرشه؟ »
عبدالله که از سؤال بیمقدمه ابراهیم جا خورده بود، با تعجب پرسید: «کی رو میگی؟ »
و ابراهیم طعنه زد: «این شازده دوماد رو میگم! » عبدالله به آرامی خندید و گفت:
«خود الهه هم نفهمیده بود، چه برسه به من! » و ابراهیم با گفتن «آخِی! چه پسر سر به زیری!!! »
پاسخ عبدالله را به تمسخر داد و رو به مادر کرد: «خُب مامان، ما دیگه زحمت رو کم کنیم! »
سپس نگاهی به من کرد و با لحن تلخی کنایه زد: «علف هم که به دهن بزی شیرین اومده! مبارک باشه! » و با اشاره ی دست، لعیا را هم بلند کرد و در
حالی که دست ساجده را میکشید، خداحافظی کردند و رفتند. با رفتن ابراهیم،گفتگوها خاتمه یافت و محمد و عطیه هم رفتند.
ادامه دارد...
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
🔰 مطالبات رهبر انقلاب در حوزهی زن و خانواده
💺به مناسبت بازگشایی #مجلس_یازدهم
1️⃣ یکم: دفاع اخلاقی و قانونی از زن، بخصوص در داخل خانواده
📣 حضرت آیتالله خامنهای:
یک نکته که باید مورد توجّه باشد، دفاع اخلاقی و قانونی از زن، بخصوص در داخل خانواده است.
🛡 دفاع قانونی با اصلاح قوانین و ایجاد قوانین لازم
🛡 و دفاع اخلاقی با طرح این مسأله و مواجهه با کسانی که این را درست نمیفهمند و زن را در خانه، مستخدمِ مورد ستمِ مرد، بدون تمکّن از خودسازی معنوی تلقّی و اینگونه هم عمل میکنند.
🌟 باید با این فکر با قوّت و شدت مقابله شود؛ البته به شکل کاملاً منطقی و عقلانی. ۱۳۷۶/۰۷/۳۰
#رومینا_اشرفی
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
31.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴بشارت ظهور #امام_زمان عج از زبان شهید مدافع حرم روح الله قربانی
🔸رفته بودم مناطق سیل زده برای کمک.
از شدت خستگی چشمهایم گرم شد.😴
🔹دیدم در تاریکی شب روحالله داره کمک میکنه.
با تعجب گفتم: روحالله خودتی؟ اینجا چیکار میکنی؟
گفت: اومدم کمک.🚶♂️
🔸گفتم: حالا چرا الان؟ الان که دیگه شب شده.
گفت: ما وقتایی کمک میکنیم که شما نمیبینید.
میدونستم شهید شده. ازش پرسیدم: روحالله اونور چه خبره؟🤔
🔹نگاهم کرد و گفت: همهی خبرها همین جاست... اتفاقای خوبی قراره بیفته. تا سال ۱۴۰۰ انقدر ظهور امام زمان نزدیک میشه که دیگه نمیگید کی امام زمان میاد، میگید چند ساعت دیگه امام زمان میاد⁉️
🔸از خواب پریدم. از حرفهای که بینمون رد و بدل شده بود خیلی حس خوبی داشتم.🌸
🔹پن۱: خواب یکی از دوستان شهید روحالله که زمان سیل گلستان دیده بود.
🔸پ ن:۲: منظور این خواب این است که ظهور بسیار نزدیک است و تا سال ۱۴۰۰ مردم لحظه شماری میکنند برای ظهور و به هیچ عنوان زمان تعیین نشده است.
نشر_دهید
@ظهور_نزدیک_است_ان_شاء_الله
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
🔰 بازخوانی مطالبات رهبر انقلاب در حوزهی زن و خانواده از نهادهای قانونگذار
💺به مناسبت بازگشایی #مجلس_یازدهم
2️⃣ دوم: در مسئله زنان مطابق میل غربیها موضع نگیرید
⁉️ حضرت آیتالله خامنهای: چرا باید کسانی در زمینه زن، یا در زمینه حقوق بشر، طوری حرف بزنند که گویی ما باید بکوشیم خودمان را با نقطه نظرهای غربیها نزدیک و آشنا کنیم؟
✅ آنها باید نسبت به مساله زن و حقوق بشر و آزادی و دمکراسی، نقطهنظرهای غلط و باطل خودشان را تصحیح کنند و با نظرات اسلامی مواجه نمایند؛ نه این که عدهای از این طرف دچار انفعال شوند.۱۳۷۶/۰۲/۱۷
#رومینا_اشرفی
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚