eitaa logo
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
2.4هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
58 فایل
اُدع إلى سبیلِ ربکَ بالحکمةِ والمَوعظةِ الحسنه(نحل.125) مطالب کانال: همسرداری، خانواده امام زمانی گالری حوا: (لباس زنانه) https://eitaa.com/joinchat/3479896174Cf95aff1aa3 ادمین تبلیغ،تبادل،نظرات: https://eitaa.com/joinchat/2501836925C9798fab0cf
مشاهده در ایتا
دانلود
محمد حسین اهل خوشحال کردن و سورپرایز کردن بود. نامزدی ما هم شیرینی خاصی داشت ۴ ماه دوست‌داشتنی!   دائماً حسین‌آقا سورپرایزم می‌کرد،مثلاً تماس می‌گرفتم و با حالت دلتنگی‌ می‌پرسیدم «آخر هفته تهران می‌آیی؟» می‌گفت «باید ببینم چه می‌شود!» چند ثانیه بعد، آیفون به صدا در می‌آمد و حسین‌آقا پشت در ایستاده بود! یادم هست یک‌بار دیگر می‌خواستم برای خرید به بیرون بروم پول نداشتم هرچه فکر کردم چه کنم، به نتیجه‌ای نرسیدم! خجالت می‌کشیدم از پدر و مادرم پول بخواهم. نشستم به مطالعه اما تمام فکرم به خرید بود. مشغول ورق ‌زدن کتابم بودم که دیدم ۳۰ هزار تومن پول لای آن است از پدر و مادرم سوال کردم که آنها پول برایم گذاشته‌اند؟ گفتند نه! مامان گفت «احتمالاً کار حسین‌آقاست!»خریدم را انجام دادم و بعداً هرچه تماس گرفتم و از او پرسیدم، طفره می‌رفت. می‌گفت «نمی‌دونم! من؟ من پول بگذارم؟» حتی این مدل کارها را برای خانواده‌ام هم انجام می‌داد عادتی که بعدها هم ترک نشد. شهید مدافع حرم محمدحسین حمزه 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
از و نسیم خنکی که از سوی خلیج فارس خود را به سینه ساحل میرساند، ترانه خزیدن امواج جوان روی شن های کبود و آوای مرغان دریایی که کودکانه میان دریا بازی میکردند، منظره ای فراتر از افسانه آفریده و یکبار دیگر من و عبدالله را به پای دریا کشانده بود. بین فرزندان خانواده، رابطه من و عبدالله طور دیگری بود. تنها دو سال از من بزرگتر بود و همین فاصله نزدیک سنی و شباهت روحیاتمان به یکدیگر باعث میشد که همیشه هم صحبت و همراز هم باشیم. تنهایی ام را خوب حس کرده و گاهی عصرهای پنجشنبه قرار میگذاشت تا بعد از تمام شدن کارش در مدرسه، با هم به ساحل بیاییم. منظره پیش رویمان کودکانی بودند که روی ماسه ها با پای برهنه به دنبال توپی میدویدند و به هر بهانهای، تنی هم به آب میزدند یا خانواده هایی که روی نیمکت های زیبای ساحل نشسته و طنازی خلیج فارس را نظاره میکردند. با گام هایی کوتاه و آهسته، سطح نرم ماسه ها را شکافته و پیش میرفتیم. بیشتر او میگفت و من شنونده بودم؛ از آرزوهایی که در ذهن داشت، از روحیات دانش آموزانش، از اتفاقاتی که در مدسه افتاده بود و دهها موضوع دیگر، تا اینکه لحظاتی سکوت میانمان حاکم شد که نگاهم کرد و گفت: «تو هم یه چیزی بگو الهه! همش من حرف زدم. » همانطور که نگاهم به افق سرخ غروب بود، با لبخندی ملایم پرسیدم: «چی بگم؟ » شانه بالا انداخت و پاسخ داد: «هر چی دوست داری! هر چی دلت میخواد! » از اینهمه سخاوت خیالش به خنده افتادم و گفتم: «ای کاش هر چی دلت میخواست برات اتفاق می افتاد! با حلوا حلوا که دهن شیرین نمیشه! » از پاسخ رندانه ام خندید و گفت: «حالا تو بگو، شاید خدا هم اراده کرد و شد. » نفس عمیقی کشیدم و او با شیطنت پرسید: «الهه! الآن چه آرزویی داری؟ » بی آنکه از پرسش ناگهانی اش پای دلم بلرزد، با متانت پاسخ دادم: «دوست دارم آرزوهام تو دلم باشه! » و شاید جذبه سکوتم به قدری با صلابت بود که او هم دیگر چیزی نپرسید. با همه صمیمیتی که بینمان جریان داشت، در دلم پنهان کردم آنچه به بهانه یک آرزو از ذهنم گذشت؛ آرزو کردم مرد غریبه شیعه ای که حالا دیگر در خانه ما چندان هم بیگانه نبود، به مذهب اهل سنت درآید! این آرزو به سرعتی شبیه بادهای ساحلی از قلبم گذشت و به همان سرعت دریای دلم را طوفانی کرد. جاری شدن این اندیشه در ذهنم، سخت شگفت زده ام کرده بود، به گونه ای که برای لحظاتی احساس کردم با خودم غریبه شده ام! خیره به قرص رو به غروب خورشید، در حالِ خودم بودم که عبدالله پیشنهاد داد: «الهه جان یواش یواش برگردیم که برای نماز به مسجد برسیم. » با حرف عبدالله، نگاهی به مسیرمان که داشت دریا و خورشید و ساحل را به هم پیوند میداد، انداختم و با اشاره به مسیری فرعی گفتم: «باشه، از همینجا برگردیم. » و راهمان را کج کرده و از مسیر باریک ماسه ای به حاشیه خیابان اصلی رسیدیم. روی هر تیر چراغ برق، پرچمی سیاه نصب شده و سر درِ بعضی از مغازهها هم پارچه نوشته های سبز و مشکی آویخته شده بود که رو به عبدالله کرده و پرسیدم: «الآن چه ماهی هستیم؟ » عبدالله همچنان که به پرچمها نگاه میکرد، پاسخ داد: «فکر کنم امشب شب اول محرمه. » و بعد مثل اینکه چیزی به ذهنش رسیده باشد، ادامه داد: «این پرچمها رو دیدم، یاد این همسایه شیعه مون مجید افتادم! » و در برابر نگاه منتظرم آغاز کرد: «چند شب پیش که داشتم میرفتم مسجد، سر خیابون مجید رو دیدم، داشت از سر کار برمیگشت. بهش گفتم دارم میرم مسجد، تو هم میای؟ اونم خیلی راحت قبول کرد. » با تعجب پرسیدم: «یعنی براش مهم نبود بیاد مسجد اهل سنت نماز بخونه؟!!! » و او پاسخ داد: «نه، خیلی راحت اومد مسجد و سرِ حوض وضو گرفت. حالا همه داشتن نگاش میکردن، ولی انگار اصلاً براش مهم نبود. خیلی عادی وضو گرفت و اومد تو صف کنار من نشست. » سپس نگاهم کرد و با هیجانی که از یادآوری آن شب به دلش افتاده بود، ادامه داد : «حالا من مونده بودم برای مُهر میخواد چی کار کنه! بعد دیدم یه مُهر کوچیک با یه جانماز سبز از جیبش در آورد و گذاشت رو زمین. » از حالاتی که از آقای عادلی تعریف میکرد، عمیقاً تعجب کرده بودم و عبدالله در حالی که خنده اش گرفته بود، همچنان میگفت: «اصلاً عین خیالش نبود. حالا کنارش یه پیرمرد نشسته بود، چپ چپ نگاش میکرد. ولی مجید اصلاً به روی خودش نمیآورد. من دیدم الانه که یه چیزی بهش بگه... ادامه دارد.. 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
9 ❓خلاصه سوال : 🔻والدینم پرخاشگری می کنند 🔻می ترسم موجب تاثیر منفی در ازدواجم بشه 🔻راه های درمان پرخاشگری 🔻راه های کنترل خشم پاسخ: 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 درمان همۀ دردها 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
تند خوانی (تحدیر) جزء هفدهم استاد معتز آقایی 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕 اصطلاح « زن شاد، زندگی شاد» ازنظر علمی نیز اثبات شده است! مردانی که زنان شادتری دارند،احساس رضایت بیشتری اززندگی دارند! پس آقایون به نفع خودتونه که خانوما روشاد کنید😉 خانوما هم به خودشون کمک کنن که شاد بشن سخت نگیرین 😊 ✨ 💓 بوسه میتواند به جلوگیری از بیماریهای مرتبط با استرس کمک کند! به علاوه هورمون هایی دربدن ترشح میکند که کمک میکند فشارهای روانی طول روز را بهتر کنترل کنید همدیگر را هر روز 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💓 درمقابل شوهر خود هرچند حق باشما باشد، لجبازی نکنید❗️ اگر بحثی شد آن را کش ندهید. کسی از احترام ضرر نکرده! مراقب آثار دعوا روی بچه هاتون باشید که بعدها پشیمانی سودی نداره! ✨💓 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
‍💓 مدام به همسران نگویید چه کاری را چه زمانی انجام دهد!!!! 💕به جای زور گفتن، کنترل کردن یا آموزش دادن همسرتان، روی همکاری با او تمرکز کنید. ✨ 💓 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
👪 بزرگی می گفت : یک وقت جلوی شما یک سبد سیب میآورند شما اول برای کناریتان بر میدارید دوباره بعدی را به نفر بعدی میدهید دقت کنید !!! تا زمانی که برای دیگران بر میدارید سبد مقابل شما می ماند ولی حالا تصور کنید همان اول برای خود بردارید میزبان سبد را به طرف نفر بعد می برد. نعمتهای زندگی نیز اینطور است با ، سبد را مقابل خود نگه دارید زیستن با استانداردهای "انسانیت" بسیار زیبا خواهد بود. 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
مقایسه کردن ⛔️ 🔵یه نقص خیلی بزرگ و بد که میخوایم از امروز بذاریمش کنار مقایسه کردنه 🔵این جملات ای را ببین: ❌شوهر خواهرم خواهرم اینا را دائم میبره مسافرت ولی من دق کردم تو این خونه ❌آقای همسایه کناریمون هروقت میره خونه دوتا پلاستیک پر دستشه کلی چیز خریده واسه تو خونه ولی تو همیشه دست خالی میای... ❌همه دارن ما هم شوهر داریم😒 🔵یه موقع هایی هم مقایسه نمیکنی ها ولی غیر مستقیم نیتت مقایسه است،فکر نکن شوهرت متوجه نمیشه: ❌بابات خیلی خریداش خوبن همیشه ❌بابای من خیلی خانواده دوسته و به زن و بچش میرسه ❌کاش قد بچمون به داداشم ببره ماشاالله خیلی قدش بلنده ❌فلان بازیگر چقدر خوش تیپه 💟عزیزدلم؛ بذار شوهرت فکر کنه تنها زندگی توئه🏋️‍♂️ بذار فکر کنه بهترینه -همیشه زندگیتو با پایین تر از خودت مقایسه کن؛اینطوری به دلگرم میشی🔥 -تمرکزتو بذار رو ها و خوبی های زندگیت 🔵 -راستی یه چیز دیگه؛ اون مردایی که شوهرتو باهاشون میکنی؛تو که تو زندگیشون نیستی ببین باطنش چه خبره🔍،تو فقط یه میبینی... شاید خیلی ها هم آرزوی شوهر تو رو دارن 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
سر سفره عقد… اونقد ذوق زده بود… که منو هم به هیجان می آورد… وقتی خطبه جاری شد و بله رو گفتم… صورتمو چرخوندم سمتش… تا بازم اون لبخند زیبای😊 همیشگیشو ببینم… اما به جای اون لبخند زیبا… اشکای شوقی رو دیدم… که با عشق تو چشاش حلقه زده بود… همونجا بود که خودمو… خوشبخت ترین زن دنیا دیدم… محرم که شدیم… دستامو گرفت و خیره شد به چشام… هنوزم باورم نمیشد… بازم پرسیدم:”چرا من…؟” از همون لبخندای دیوونه کننده تحویلم داد و گفت… “تو قسمت من بودی و من قسمت تو…” قلبم از اون همه خوشبختی… تند تند می زد و… فقط خدا رو شکر می کردم… به خاطر هدیه عزیزی که بهم داده بود…هر روزی که از عقدمون می گذشت… بیشتر به هم عادت می کردیم… طوری که حتی… یه ساعتم نمی تونستیم بی خبر از هم باشیم… هیچ وقت فکرشو نمی کردم… تا این حد مهربون و احساساتی باشه… به بهونه های مختلف واسم کادو می گرفت و… غافلگیرم می کرد… . همسر شهید مهدی خراسانی 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
حرف بزن که دلم برای شنیدنِ صدای تــو و شنیدنِ کلمات از زبان تــو تنگ شده… با من حرف بزن از حالت از روزمرِگی هایت اصلا از خبرهایِ روز بگـو!! اما بگو … اما باش … که بدونِ تــو چیزی شبیه زندگی ؛ تویِ گلویم گیر می کند… 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
سلام همراهای حوای آدمی 😍🌸 تا این لحظه همه درخواست هایی که انجام شده به دستمون رسیده که آخری اش امروز بود ولی سه بار فرستاده بودن 😍😁 سعیمون بر این هست که هر روز، پاسخ یک مورد رو در کانال قرار بدیم اما مقدمات و بررسی علمی و دینی برای هر سوال جوری که گفتن کمی زمان میبره پس صبور باشید😉 برای حوای آدمی ها فقط در 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
از و فوری گفتم حاجی این همسایه ما از تهران اومده و اینجا مهمونه! پیرمرده هم روش رو گرفت اونطرف و دیگه هیچی نگفت. » از لحن عبدالله خندهام گرفته بود، ولی از اینهمه شیعه گریاش، دلم به درد آمده و آرزویم برای هدایت او به مذهب اهل سنت و جماعت بیشتر میشد که با صدایی آهسته زمزمه کردم: «آدم باید خیلی اعتماد به نفس داشته باشه که بین یه عدهای که باهاش هم عقیده نیستن، قرار بگیره و انقدر راحت کار خودش رو بکنه! » که عبدالله پاسخ داد: «به نظر من بیشتر از اینکه به خودش اعتماد داشته باشه، به کاری که میکنه ایمان داره! » از دریچه پاسخ موجزی که عبدالله داد، هوس کردم به خانه روحیات این مرد شیعه نگاهی بیاندازم که عبدالله نفس بلندی کشید و گفت: «می دونی الهه! شاید خیلی اهل مستحبات نباشه، مثلاً شاید خیلی قرآن نخونه، یا بعد از نمازش خیلی اهل ذکر و دعا نباشه، ولی یه چیزایی براش خیلی مهمه. » کنجکاوانه پرسیدم: «چطور؟ » و او پاسخ داد: «وقتی داشتیم از مسجد میاومدیم بیرون، یه ده بیست جفت کفش جلو در بود. کلی به خودش عذاب میداد و هِی راهش رو کج میکرد که مبادا روی یکی از کفشها پا بذاره! » و حرفی که در دل من بود، بر زبان عبدالله جاری شد: «همونجا با خودم گفتم چی میشد آدمی که اینطور ملاحظه حق الناس رو میکنه، یه قدم دیگه به سمت خدا برداره و سُنی شه! » که با بلند شدن صدای اذان از مسجد اهل سنت محله که دیگر به چند قدمیاش رسیده بودیم، حرفش نیمه تمام ماند، صلواتی فرستاد و با گفتن «بعد نماز جلو در منتظرتم. » به سمت در ورودی مردانه رفت و از هم جدا شدیم. در وضوخانه مسجد، وضو گرفتم و مقابل آیینه چادر بندریام را محکم دور سرم پیچیده و مرتب کردم. به نظرم صورتم نشسته در طراوت رطوبت وضو، زیبایی دیگری پیدا کرده بود. حال خوشی که تا پایان نماز همراهم بود و این شب جمعه را هم مثل هر شب جمعه دیگری برایم نورانی میکرد. سخنان بعد از نماز مغرب امام جماعت مسجد، در محکومیت جنایات گروههای تروریستی در سوریه در قتل زنان و کودکان و همچنین اعلام برائت از این گروهها بود. شیخ محمد با حالتی دردمندانه از فتنه ی عجیبی سخن میگفت که در جهان اسلام ریشه دوانده و به شیعه و سُنی رحم نمیکند. با شنیدن سخنان او تمام تصاویری که از وحشی گری های آنها در اخبار دیده و شنیده بودم، برابر چشمانم جان گرفت و دلم را به قدری به درد آورد که اشک در چشمانم حلقه زد و نجات همه مسلمانان را عاجزانه از خدا طلب کردم. در مسیر برگشت به سمت خانه، عبدالله متأثر از سخنان شیخ محمد، بیشتر از حوادث سوریه و آلوده بودن دست اسرائیل و آمریکا به خون مسلمانان میگفت. سرِ کوچه که رسیدیم، با نگاهش به انتهای کوچه دقیق شد و با صدایی مردد پرسید: «اون مجید نیس؟ » که در تاریکی شب، زیر تابش نور زرد چراغها، آقای عادلی را مقابل در خانه مان دیدم و پیش از آنکه چیزی بگویم، عبدالله پاسخ خودش را داد: «آره، مجیده. » بی آنکه بخواهم قدمهایم را آهسته کردم تا پیش از رسیدن ما، وارد خانه شده و با هم برخوردی نداشته باشیم، ولی عبدالله گامهایش را سرعت بخشید که به همین چند ماه حضور آقای عادلی در این خانه، حسابی با هم رفیق شده بودند. آقای عادلی همچنانکه کلید را در قفلِ در حرکت میداد، به طور اتفاقی سرش را چرخاند و ما را در نیمه کوچه دید، دستش از کلید جدا شد و منتظر رسیدن ما ایستاد. ای کاش میشد این لحظات را از کتاب طولانی زمان حذف کرد که برایم سخت بود طول کوچهای بلند را طی کنم در حالیکه او منتظر، رو به ما ایستاده بود و شاید خدا احساس قلبیام را به دلش الهام کرد که پس از چند لحظه سرش را به زیر انداخت. عبدالله زودتر از من خودش را به او رساند و به گرمی دست یکدیگر را فشردند. نگاهم به قدر یک چشم بر هم نهادن بر چشمانش افتاد و او در همین مجال کوتاه سلام کرد. پاسخ سلامش را به سلامی کوتاه دادم و خودم را به کناری کشیدم، اما در همان یک لحظه دیدم به مناسبت شب اول محرم، پیراهن سیاه به تن کرده و صورتش را مثل همیشه اصلاح نکرده است. با ظاهری آرام سرم را پایین انداخته و به روی خودم نمیآوردم در دلم چه غوغایی به پا شده که دستانم آشکارا می لرزید. او همسایه ما بود و دیدارش در مقابل خانه، اتفاق عجیبی نبود.. ادامه دارد.. 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
تند خوانی (تحدیر) قرآن کریم استاد معتز آقایی 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞 در آشپزخانه کوچکمان غذا کمی سوخت شیر سر رفت و همسرم مثل مردهای قدیم داد زد: حواست کجاست خانوم؟! و من آرام و با لبخند گفتم به تو آقا ... 😊 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
گفتنی‌ها را بگویید امّا به‌موقع! منتظر نمونید به این امید اینکه شاید روزی خودش متوجه بشه 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🦋✨🦋✨🦋✨🦋 . حسرتا آنکه دمادم، رهِ ابلیس سپرد💠 حسرتا آنکه دَمی حرفِ خدا را نشنید💠 حسرتا آنکه دَمِ مرگ، نگاهش جویان 💠 تا چه کَس بر سر و مویش کفنِ سرد کشید💠 . خواهرم! حال که زیبایی و قدرت داری❇️ راهِ حق رو! نه در آن دَم که دَمِ مرگ رسید❇️ مطمئن باش که او، حقِّ تو ناحق نکند❇️ اجرِ تقوای زنان نیست کم از اجرِ شهید❇️ . «حمیدرضا شیرعلی مهرآیین» 👌 . 🎀🎀🎀🎀🎀 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🌸هیچ دو انسانی با روحیات و علاقه‌مندی‌ صد در صد مشترک، یافت نشده‌اند. 🌹پس اگر در یک رابطه‌ی دونفره، هیچ مشکل و برخوردی بوجود نیاید، به این معنی‌ست که یکی از این دو، تمام حرف‌های دلش را نمیزند حالا یا عاشقانه گذشت می کند ❤️ و یا منفعلانه سکوت 😕 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🎀ما مردها عادت میکنیم به بودنِ زن نه اینکه خودش عادی شود و تکراری ✅به بودنش، به بویش، به اتمسفری که ایجاد میکند، به جانی که میریزد در فضای خانه و تازه میکند حس بودن را🍃✨ چندروز نباشد حالمان خراب میشود😭 به هارت و پورتهایمان توجه نکنید مرد بی زن تلف میشود💓 😐 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚