💔💕💔💕💔💕💔💕
💔💕💔💕💔💕💔
💔💕💔💕💔💕
💔💕💔💕💔
💔💕💔💕
💔💕💔
💔💕
💔
#تو_مجنون_نیستی2💔
#در_دیده_مجنون😍
#صفحه_دویستوشصتوسه✨
#سراب_م✍🏻
حیدر پای چپش را از کفش بیرون کشید و آن را روی صندلی گذاشت. چرخید سمت تمنا. صدای تشرش تمنا را به خنده میانداخت:
- کجا رو نگاه میکنی.
بی صدا لب بهم زد:
- حیدر رو!
لبخند نشست روی لبهای حیدر و دست تمنا را فشرد. تمنا موبایلش را بیرون کشید و با دست چپ تند تند مشغول تایپ شد.
صدای پیامک گوشی حیدر بلند شد. لب زد:
- اوف، فکر کنم سمیر باز دیوونه بازیش گل کرده.
تمنا ابرو بالا انداخت و اشاره زد به جیب کت حیدر.
- تویی؟ ابرو هم بالا ننداز!
دست برد توی جیب کتش و پیام را چک کرد:
- خیلی دوست دارم.
پیام بعدی تمنا آمد:
- خب خودت گفتی صدام در نیاد.
حیدر خندید و خوشش آمده بود؛ نوشت:
- الان میگم ابرو هم بالا ننداز. خوشگل میشی.
تمنا نوشت:
- چشم. این یعنی دوسم داری؟
حیدر کمی جا به جا شد. کفش دیگرش را هم بیرون کشید و چهارزانو نشست. پشتش را هم کرد به سمت راست قطار. تایپ کرد:
- خیلی... زیاد.
تمنا به حروف کشیده نوشته شده، لبخند زد.
- میگم یه چی بگم گداختههات فوران نمیکنه؟
ابروهای حیدر بالا پریدند. دستش لغزید روی حروف:
- گداخته؟ مگه آتشفشانم؟
نفس عمیقی که تمنا گرفت، خندهاش را خنثی کرد. پیام روی صفحه گوشیاش نشست.
- کم نه...
حیدر هم تند نوشت:
- اگه یه بار کارهاتو تلافی میکردم الان بهم نمیگفتی کوه آتشفشان...
پیام بعدی تمنا طولانیتر شد:
- کوه که هستی عمر من... کوه و تکیهگاه منی، پشت و پناه منی... عزیزمم هستی، قربونتم میرم، عشقمم هستی. تاج سری آقا... خب حالا این وسط یکم مواد مذاب داری که گاهی فوران میکنن...
حیدر بلند خندید. دندانش را بهم فشرد و چشم دوخت به تمنا. دست راست تمنا که هنوز توی دستش بود را محکم فشرد و نوشت:
- حیف نمیشه... الان باید... ولش کن حالا بعد میگم... بگو فعلا غیر فعال آتشفشان، فقط کوهم...
تمنا آب دهانش را فرو برد. نگاهی به چشم منتظر حیدر انداخت. چشمش را برای لحظهای بست و با خودش گفت:
- حتما الان دوباره میگه دوتا میخوابوندم زیر گوشش... بابای بد اخلاق نشه این بشر! گوش همه رو میخواد بکشه.
🚫کپے مطلقا ممنوع🚫
💔💞💔💞💔💞💔 💞
💞@hayateghalam💔
💔💞💔💞💔💞💔 💞