eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
امام زمان (عج): و مارا از شیعیان دور نگه نمی دارد مگر اعمال بد آنان که به ما می رسد و برای ما ناخوشایند و دور از انتظار است . . . ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
🌺✨🌺 ﷽ 🌺✨🌺 ✅ حسرت در قرآن (3⃣) ✅💐 عوامل حسرت خوردن در قیامت ✅✅ خرج کردن علیه دین 💐✨ در آیاتی از قرآن به بیان علل و عوامل حسرت خوردن در قیامت پرداخته شده است. یکی دیگر از مواردی که باعث حسرت خوردن انسانها در روز قیامت می‌شود، خرج کردن علیه دین می‌باشد. 💐✨ كفّار همواره براى جلوگيرى از گسترش اسلام، اموال خود را خرج مى‌كنند، ولى در نهايت نتيجه‌اى جز حسرت و شكست قطعى ندارد: 💐💫 إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ ۚ فَسَيُنْفِقُونَهَا ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ يُغْلَبُونَ ۗ وَالَّذِينَ كَفَرُوا إِلَىٰ جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ (آیه 36 سوره انفال) آنها که کافر شدند اموالشان را براى باز داشتن [مردم از راه خدا] انفاق مى کنند، آنها این اموال را [در این راه] مصرف مى کنند اما مایه حسرت و اندوهشان خواهد شد و سپس شکست خواهند خورد. و [در جهان دیگر این] کافران همگى به سوى دوزخ گردآورى خواهند شد! ✅💐 تكرار جمله‌ى‌ «الَّذِينَ كَفَرُوا» شايد براى آن باشد كه برخى از كفار سرمايه گذار، بعداً مسلمان شدند و حسرت پول‌هاى خرج شده را مى‌خوردند، برخى هم كه بر كفر باقى ماندند و اهل دوزخ شدند. آرى، جهنّم براى كفّارى است كه بر كفر خود باقى مى‌مانند، امّا مؤمنان اگر به نتيجه هم نرسند حسرت نمى‌خورند، چون خداوند اجر آنها را مى‌دهد. ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
صدای عمو میآید:نیکیخاتون آماده شو بریم گردش بلند میشوم،همچنان زیر لب از خداوند طلب بخشش میکنم. مانتو بلند مشکی میپوشم با گل های زرشکی. روسری به رنگ گل های لباس سرم میکنم،قرار است به لندن گردی برویم. از اتاق خارج میسوم،عمو آماده شده و روی مبل نشسته. بارانی بلند سرمه ای پوشیده. سعی میکنم با لبخندی،تلخی چهره ی دمغم را پنهان کنم. :_بریم عمو؟ و به طرف در راه میافتم،عمو پشت سرم میآید:نیکی؟ برمیگردم:بله؟ :_مشکلی پیش اومده؟ :+نــه،همه چی خوبه و برای تأیید گفته هایم،لبخندی چاشنی میکنم. عمو با نگرانی نگاهم میکند،در نهایت میگوید:اینجا یازده ماه از سال هوا ابریه،بهتره لباس گرم برداری، یه وقت دیدی بارون گرفت. چشمی میگویم و به سرعت از اتاق،بارانی سرمه ای ام را برمیدارم. دست در دست عمو،از خانه خارج میشوم. عمو راست میگفت،خبری از آفتاب نیست. عمو میگوید:با سیاوش میریم،از نظر تو که اشکالی نداره؟ :+نه،چه اشکالی؟ :_پس بزن بریم که سیاوش زیر پاش درخت سبز شد! با عمو به طرف ماشین آقاسیاوش میرویم،مارا که میبیند پیاده میشود و سلام و احوال مرسی میکند. ماشین او هم،یکی از بهترین مدل های بریتانیایی است که تصویرش را روی جلد مجله ها دیده بودم. خود آقاسیاوش هم،کت چرم مشکی پوشیده. سوار میشویم. عمو میگوید:سیاوش میذاشتی من ماشین میآورم دیگه. آقاسیاوش با خنده جوابش ر ا میدهد:خیلی خب، فهمیدیم تو هم ماشین داری! عمو میخندد و میگوید:نیکی هنوز به این خل و چل بازی هات عادت نکرده،نکن این کارا رو، فکر میکنه دیوونه ای ها! میخندم،چقدر به رابطه ی صمیمیشان غبطه میخورم. حس میکنم با حضور در جمعشان،حالم بهتر است. میگویم:آقاسیاوش،حاج خانم چرا نیومدن؟ :_واال حاج خانم تو این هوا بیرون نیان بهتره. عمو به طرفم برمیگردد:خوبی؟ آرام میگویم:همیشه دلم میخواست سوار این ماشینای راست فرمون بشم! آقاسیاوش حرفم را میشنود و زیر لب میخندد. عمو لبخندی میزند و میپرسد:خب برنامه ی امروز چیه؟ آقاسیاوش میگوید:برنامه،سورپرایزیه و جواب فضول ها داده نمیشه عمو آرام از پس کله اش میزند:شاید نیکی بخواد بپرسه سیاوش متوجه اشتباهش میشود:البته دور از جون شما،نیکی خانم ☘ 🌹☘ 🌹🌹☘ 🌹🌹🌹☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 منو جادو کردن! 💥 بخت منو بستند! 💥 برام سِحر نوشتند! 💥 من جن زده شدم! ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
💖🌹🦋 مرد ثروتمندی بود که با وجود مال فراوان، بسیار نامهربان و خسیس بود. بر عکس، زنش بسیار مهربان و خوش قلب بود و همه او را دوست داشتند. زن با خود می اندیشید: « خداوند این مرد را به من داده است، حتی اگر به او علاقه نداشته باشم، باز باید به او مهر بورزم!» بنابراین با وی رفتار خوبی داشت. یک سال قحطی شد و بسیاری از روستاییان از مرد و زن کمک خواستند. زن با محبت فراوان به همه ی آن ها کمک کرد، ولی مرد چیزی نگفت و پیش خود فکر کرد:« تا وقتی از پول های من کم نشود برایم مهم نیست که دارایی چه کسی به باد می رود.» مردم از زن تشکر کردند و گفتند که پول ها را بعد از مدتی به او پس خواهند داد. زن نپذیرفت، اما مردم اصرار می کردند که پول او را باز گردانند..عطرالجنة زن گفت:« اگر می خواهید پول را پس بدهید، در روز مرگ شوهرم این کار را بکنید.» این حرف زن به گوش یکی از دخترهایش رسید و او بسیار ناراحت شد. بی درنگ پیش پدر رفت و گفت:« می دانی مادر چی گفته؟ او از مردم خواسته تا پول هایشان را روز مرگ تو پس بدهند!» مرد، به فکر فرو رفت. سپس ازهمسرش پرسید:« چرا از مردم خواستی پولت را بعد از مرگ من به تو بازگردانند؟» زن جواب داد: « مردم تو را دوست ندارند و همه آرزو می کنند که زودتر بمیری اما حالا به جای آن که مرگ تو را آرزو کنند، از خداوند می خواهند که تو را زنده نگه دارد تا پول را دیرتر برگردانند. من هم از خداوند می خواهم که سال های زیادی زنده بمانی. کسی چه می داند؟ شاید تو هم روزی مهربان شوی!» 🌟 مرد از تیزهوشی و محبت همسرش در شگفت ماند و به او قول داد که در آینده با مردم مهربان باشد. 💖🌹🦋 ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
سكوتى پر معنا، بر لشكر عمرسعد حكم فرماست. تو مى توانى ترديد را در چهره آنها بخوانى. درست است كه عمرسعد توانسته بود با نيرنگ و فريب اين جماعت را با خود به كربلا بياورد، امّا اكنون وجدان اينها بيدار شده است. ناگهان صدايى از عقب لشكر توجّه همه را به خود جلب مى كند: "من نزد حسين مى روم و اگر بخواهى او را مى كشم". او كيست كه چنين با گستاخى سخن مى گويد؟ اسم او كثير است. نزديك مى آيد. عمرسعد با ديدن كثير، خيلى خوشحال مى شود. او به امام حسين(ع) نامه ننوشته و از روز اوّل، از طرفداران يزيد بوده است. عمرسعد به او مى گويد: "اى كثير! پيش حسين برو و پيام مرا به او برسان". كثير، حركت مى كند و به سوى امام حسين(ع) مى آيد. ياران امام حسين(ع) ( كه تعدادشان به صد نفر هم نمى رسد )، كاملاً آماده و مسلّح ايستاده اند. آنها گرداگرد امام حسين(ع) را گرفته اند و آماده اند تا جان خود را فداى امام كنند. كثير، نزديك خيمه ها مى شود و فرياد مى زند: "با حسين گفتوگويى دارم". ناگهان ابوثُمامه كه يكى از ياران باوفاى امام است او را مى شناسد و به دوستان خود مى گويد: "من او را مى شناسم، مواظب باشيد، او بدترين مرد روى زمين است". ابوثمامه جلو مى آيد و به او مى گويد: ــ اين جا چه مى خواهى؟ ــ من فرستاده عمرسعد هستم و مأموريّت دارم تا پيامى را به حسين برسانم. ــ اشكالى ندارد، تو مى توانى نزد امام بروى، امّا بايد شمشيرت را به من بدهى. ــ به خدا قسم هرگز اين كار را نمى كنم. ــ پس با هم خدمت امام مى رويم. ولى من دستم را روى شمشير تو مى گيرم. ــ هرگز، هرگز نمى گذارم چنين كارى بكنى. ــ پس پيام خود را به من بگو تا من به امام بگويم و برايت جواب بياورم. ــ نه، من خودم بايد پيام را برسانم. اين جاست كه ابوثمامه به ياران امام اشاره مى كند و آنها راه را بر كثيرمى بندند و او مجبور مى شود به سوى عمرسعد بازگردد. تاريخ به زيركى ابوثمامه آفرين مى گويد. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🌷🌷🌷 داستان کوتاه روزی گدایی به دیدن درویشی رفت و دید که او روی تشکی مخملین در میان چادری زیبا که طناب‌هایش به گل‌میخ‌های طلایی گره خورده‌اند، نشسته است. گدا وقتی این‌ها را دید فریاد کشید: این چه وضعی است؟ درویش محترم! من تعریف‌های زیادی از زهد و وارستگی شما شنیده‌ام، اما با دیدن این همه تجملات در اطراف شما، کاملا سرخورده شدم. درویش خنده‌ای کرد و گفت: من آماده‌ام تا تمامی این‌ها را ترک کنم و با تو همراه شوم، با گفتن این حرف درویش بلند شد و به دنبال گدا به راه افتاد. او حتی درنگ هم نکرد تا دمپایی‌هایش را به پا کند. بعد از مدت کوتاهی، گدا اظهار ناراحتی کرد و گفت: من کاسه گدایی‌ام را در چادر تو جا گذاشته‌ام. من بدون کاسه گدایی چه کنم؟ لطفا کمی صبر کن تا من بروم و آن را بیاورم. درویش خندید و گفت: دوست من، گل‌میخ‌های طلای چادر من در زمین فرو رفته‌اند، نه در دل من اما کاسه گدایی تو هنوز تو را تعقیب می‌کند. در دنیا بودن وابستگی نیست، وابستگی حضور دنیا در ذهن است و وقتی دنیا در ذهن ناپدید می‌شود به آن وارستگی می‌گویند. ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌻یک‌نکته‌ازهزاران🌻🍃 🍃💐هر سخن جائی و هر نکته مکانی دارد: 🍃🌴🌻بیانِ طنزی زیبا و تلنگری بجا در قدیمی ترین برنامه تلویزیونی در بعد از انقلاب👌😍. 🍃📚برنامه درسهایی از قرآن؛بعد از ظهرِ پنجشنبه ها در شبکه یک سیما 🍃🌷📚استاد محسنِ قرائتی ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبتون فاطمی🌃 عشقتون حســـــــ♥️ـــینے دمتون مادرے نفستون حیدرے✨ آࢪزوتون هم حࢪم اࢪباب ان شاءالله💫 یا عݪی مدد...✋🏻 حلال کنیداگه خستتون کردیم🤲🏻 🦋🌹🌟✨🌙🌹🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ الهی... تو را سپاس میگويم از اينکه دوباره خورشيد مهرت از پشت پرده ی تاريکی و ظلمت طلوع کرد و جلوه ی صبح را بر دنيای کائنات گستراند " سلام صبح عالیتان متعالی " ❤️🌻🦋🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
نیست بوی آشنا را تاب غربت بیش از این از نسیم صبح، بوی یار می‌باید کشید. ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
عمو دوباره از پس کله اش میزند:مهندس مملکت رو ببین،دور از جون نه،بلانسبت! از ایران و ایرانی خجالت نمیکشی از مادرت شرم کن که استاد ادبیاته...نچ نچ نچ...اوف بر تو باد،نفرین آمون بر تو! آقاسیاوش میگوید:بابا چرا فحش میدی،من از همین تریبون از تمام فارسی زبانان دنیا،معذرت میخوام. خوب شد؟ عمو سر تکان میدهد:حالا باید چیپس مهمونمون کنی تا ببخشمت،اونم شاید! تمام راه،عمو و آقاسیاوش مشغول بگو و بخند هستند و من نظاره گر رفتارهای برادرانه شان. اتومبیل متوقف میشود و من در برابر یک ساختمان عظیم قرار میگیرم. نگاهم روی سردرش متوقف میشود،موزه ی مادام توسو ! با حیرت به طرف عمو برمیگردم:وای عمـــو... اینجا..همون..مجسمه ها؟؟ عمو با لبخند نگاهم میکند. به طرفم میآید و دستم را میگیرد. با هم به طرف ورودی میرویم. تمام مدت زمان آنجا بودنمان را با مجسمه ی افراد مشهور و محبوب عکس میگیریم . حس میکنم جان دوباره ای به رگهایم دویده. دوباره سوار ماشین میشویم. با اشتیاق میگویم:دیگه کجا میریم؟ عمو سرزنشگرانه،به آقاسیاوش نگاه میکند: ببین،واسه بچه سوال پیش اومد . آقاسیاوش در میان خنده میگوید:بچه چیه وحید؟ عمو میگوید:ببخشید،منظورم نیکی خاتون بود! ماشین متوقف میشود،عمو میگوید:نیکی جان بیا پایین. بارونی ات رو هم بپوش بی هیچ حرفی،اطاعت میکنم. نگاه میکنم در یک کو چه ی معمولی ایستاده ایم. عمو نگاهم میکند:تا اونجا باید پیاده بریم. با کنجکاوی میپرسم :تا کجا؟ عمو دوباره انگشتش را روی بینی ام میگذارد:سوپرایزه عمو دوباره دستم را میگیرد و راه میافتیم،کمی که میرویم نگاهم روی کاخ باکینگهام متوقف میشود،کاخ سلطنتی خاندان اشرافی بریتانیا... از کنار سرباز های مثل مجسمه میگذریم و در برابر چشم لندن میایستیم... نگاهم به چرخ و فلک عظیم الجثه ی معروف لندن میافتد.. آقاسیاوش بلیت های که قبال خریده،به دست مسئول میدهد و سوار میشویم..چند دقیقه طول میکشید تاچرخ و فلک آرام آرام بالا رفتن را شروع کند.. از اینجا،تمام لندن دیده میشد ... عمو میگوید:خب نیکی،بگو ببینم این داداش مسعود ما،شما رو تا حالا کجاها برده؟ بدون اینکه نگاهم را ازرودخانه ی تیمز بگیرم، میگویم:خب سه بار رفتم دوبی،یه بار ترکیه،یه بار فرانسه،یه بار ایتالیا،یه بارم چین،شما چی؟ :+من چی؟ :_شما عراق رفتین؟ عمو با لبخندی خاص به سیاوش نگاه میکند و میگوید:دیدی گفتم میپرسه به طرف من برمیگردد:آره عموجون،سه بار با حسرت میگویم:ســـه بار؟خوش به حالتون. وقتی آقاسیاوش نگاهش به من میافتد،سرش را پایین میاندازد،این بار هم سربه زیر میگوید:به زودی میرین ان شاءاللّه. زیر لب میگویم:ان شاءاللّه و دوباره به منظره ی زیبای شهر بزرگ لندن خیره میشوم. مدت چرخیدن چرخ و فلک تمام میشود،پیاده میشویم و دوباره مشغول قدم زدن. بنای ساختمانی به نظرم آشنا میآید،جلو میروم و با تعجب به عمومیگویم:وای عمــو،اینجا یکی از معروف ترین کالب های اروپاست... عمو یکی از ابروهایش را بالا میدهد:کالب؟؟ :_آره،یه روز بزرگترین آرزوم این بود برم توش و در دلم میگویم:برقصم... عمو به طرفم میآید،با مهربانی دستش را دور شانه ام حلقه میکند:خب اگه بخوای میتونی بری با اخم نگاهش میکنم:چی میگی عمو؟معلومه که نمیخوام.. من فقط منظورم این بود که چقدر بعضی تغییرات خوبه.. یه روز آرزو داشتم بیام اینجا و )آرام میگویم( بی قید و بند و آزاد باشم.. اما الان حالم از این ساختمون و اتفاقاتی که توش میافته،بهم میخوره. نگاهم به نگاه آرام سیاوش گره میخورد،سرش ر ا پایین میاندازد . عمو همچنان،مهربان نگاهم میکند:میدونـم آقاسیاوش جلو میآید:خب بریم من شام مهمونتون کنم،وگرنه این وحید مجبورم میکنه بعدا کل بریتانیا رو شام بدم! هوای ابری شهر،باعث تاریکی بیشتر هوا شده است. دوباره سوار ماشین میشویم و راه میافتیم. حس میکنم باید تشکر کنم،امروز یکی از بهترین روزهای عمرم بود. :_عموجان،آقاسیاوش،مرسی که امروز به خاطر من،از کار و زندگی افتادین... امروز یکی از قشنگ ترین روزهای عمرم بود.. دست هردوتون درد نکنه آقاسیاوش میگوید:اختیار دارین،به لطف شما یه روز به خودمون مرخصی دادیم و خوش گذشت،دست شما درد نکنه عمو میگوید:نبینم دیگه از این تعارفها،نشنوم دیگه،خب؟ سر تکان میدهم. جلوی رستوران آقاسیاوش،ماشین متوقف میشود و پیاده میشویم. ☘ 🌹☘ 🌹🌹☘ 🌹🌹🌹☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
🌺✨🌺 ﷽ 🌺✨🌺 ✅ بشارت های الهی در قرآن (1⃣) ✅💐 بشارت به آمرزش الهی 💐✨ در موارد متعددی، قرآن از بشارت الهی استفاده کرده است. یکی از این بشارت‌ها، بشارت به آمرزش الهی است. 💐✨ در قرآن یکی از مأموریت پیامبر (ص) از جانب خداوند، دادن بشارت آمرزش الهی به پیروان قرآن و خداترسان عنوان شده است. بعبارتی پیروی از قرآن و داشتن روحیه خداترسی، زمینه بهره‌مندی از بشارت الهی به آمرزش است: 💐💫 إِنَّمَا تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِيَ الرَّحْمَٰنَ بِالْغَيْبِ ۖ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجْرٍ كَرِيمٍ (آیه 11 سوره یس) بيم دادن تو، تنها كسى را [سودمند] است كه كتاب حق را پيروى كند و از [خداى‌] رحمان در نهان بترسد. [چنين كسى را] به آمرزش و پاداشى پر ارزش مژده [بشارت] ده. ✅💐 ترس از خدا در خلوت و درون مهم است نه در ظاهر و حضور در برابر مردم. ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
🌹 شیخی به طوطی‌اش «لا اله الا الله» آموخته بود! طوطی شب و روز «لا اله الا الله» می‌گفت! روزی طوطی به دست گربه کشته شد! شیخ به شدت میگریست! علت بیتابی را از او پرسیدند پاسخ داد: وقتی گربه به طوطی حمله کرد طوطی آن قدر فریاد زد تا مرد! او "لا اله الا الله" را فراموش کرد؛ زیرا عمری با زبان گفت و دلش آن را یاد نگرفته و نفهمیده بود! سپس شیخ گفت: می ترسم من هم مثل این طوطی باشم، تمام عمر با زبان «لا اله الا الله» بگویم و هنگام مرگ فراموش کنم! ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
‌🌷مهدی شناسی ۱۶۹🌷 🔹زیارت آل یاسین🔹 🌹السلام علیک ایها العَلَمُ المَنصوب🌹 🌱سلام بر تو اى پرچم برافراشته🌱 💠علم منصوب💠 ◀️عَلَم: در لغت اثری است که شیء را از غیر خودش مجزّا و جدا می سازد ، کلمۀ علامت نیز از این باب است که گویند: بر آن چیز علامت گذاشتم . معادل فارسی آن : نشان و نشانه است . پرچم و منار و کوه یا کوه دراز نیز به همین جهت عَلَم نامیده اند. ◀️«عَلَمْ»؛ يعني نشانه‌اي كه نمي‌گذارد شخص گمراه شود. در جنگ‌ها هم اين‌طور بود كه عَلَم را به دست علمدار جنگ مي‌دادند تا معلوم شود محور لشگر كجاست و سربازان حول محور عَلَم موقعيت خود را تنظيم مي‌كردند . ◀️تعبيرى است كه در زيارت آل ياسين نسبت به حضرت مهدى ارواحنا له الفداء داده شده السلام عيك ايَها العلم المنصوب. خطاب به امام مي‌گويي: تو يك عَلَم نصب شده توسط خداوند هستي و در آن راستا ملاك انحراف و عدم انحراف هستی. ◀️در اين فراز از دعا متوجه‌اي كه خداوند در هرزمان در فهم دين و نشان‌دادن راه دينداري، انسان را تنها نمي‌گذارد و هرگز نمي‌شود عالَم بي‌حجّت باشد، حجّتي كه نمايش خواست و عدم خواست خدا است، و در اين فراز در محضر آن حضرت اين عقيده را متذكر مي‌شوي كه آن حجّت و عَلَمِ منصوب، تويي... ◀️در تأویل بعضی از آیات و نیز در احادیث و زیارات و ادعیه راجع به ائمّه اطهار (علیهم السّلام) عنوان عَلَم و جمع آن اعلام بسیار به کار رفته است که قسمتی از آنها را در اینجا می آوریم: 🌼 1- خداوند فرماید: ( وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجمِ هُم یَهتَدُونَ )؛ و علامت هایی قرار داد و به وسیلۀ ستاره هدایت می شوند[ و راه می یابند] 🌼 2- امام صادق (علیه السّلام) فرمود: « ماییم آن علامت ها و منظور از ستاره ، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می باشد». 🌼3- پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: « إِنَّ اللهَ جَعَلَ النُّجُومَ أَماناً لِأَهلِ السَّمآءِ وَ جَعَلَ أَهلَ بَیتِی أَماناً لِأَهلِ الأَرضِ؛ خداوند ستارگان را مایۀ ایمنی اهل آسمان قرار داد ، و خاندان مرا مایۀ ایمنی اهل زمین مقرّر داشت». 🌼4- امام زین العابدین (علیه السّلام) در دعای روز عرفه به منظور توجّه دادن مردم به نقش حیاتی ائّمه اطهار (علیهم السّلام) ، و بیان اینکه ایشان از سوی خداوند تعیین و نصب شده اند ، چنین اظهار داشتند: « اَللّهُمَّ إِنَّکَ أَیَّدتَ دِینَکَ فِی کُلِّ أَوانٍ بِإِمامٍ أَقَمتَهُ لِعِبادِکَ وَ مَناراً فِی بِلادِکَ بَعدَ أَن وَصَلتَ حَبلَهُ بِحَبلِکَ وَ جَعَلتَهُ الذَّرِیعَةَ إِلی رِضوانِکَ؛ خداوندا! راستی که تو دینت را در هر دوره ای به امامی پشتیبانی نموده ای ، که او را نشانه و علامتی برای بندگانت و مرکز نورافشانی در شهرهایت قرار دادی ، پس از آنکه رشتۀ [ ولایت و پیمان] او را رشتۀ خود پیوستی و او را وسیلۀ رسیدن به رضوان و خشنودی ات قرار دادی...». 🦋🌹🌟💖🦋🌹🌟💖🦋🌟 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌻یک‌نکته‌ازهزاران🌻🍃 🍃🌸☀️📹آزمون استخدامی؛ مصاحبه حضوری از داوطلبانِ استخدام... 🍃💐☀️بسیار زیباست ؛خیلیی قشنگه👌 🍃🍀لطفا با حوصله ؛ تا آخر نگاش کنین. ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🏕☀️غزلی‌از‌حافظ(ره): 🍃🥀چو بشنوی سخن اهل دل ؛مگو که خطاست سخن شناس نه‌ای جان من ؛خطا این جاست 🍃🥀سرم به دنیی و عقبی فرو نمی‌آید تبارک الله از این فتنه‌ها ؛که در سر ماست 🍃🥀در اندرون من خسته دل ؛ندانم کیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست 🍃🥀دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب بنال هان که از این پرده؛ کار ما به نواست 🍃🥀مرا به کار جهان هرگز التفات نبود رخ تو در نظر من ؛چنین خوش آراست 🍃🥀نخفته‌ام ز خیالی که می‌پزد دل من خمار صدشبه دارم ؛شرابخانه کجاست 🍃🥀چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم گرم به باده بشویید؛ حق به دست شماست 🍃🥀از آن به دیر مغانم عزیز می‌دارند که آتشی که نمیرد؛ همیشه در دل ماست 🍃🥀چه ساز بود که در پرده می‌زد آن مطرب که رفت عمر و هنوزم ؛دماغ پر ز هواست 🍃🥀ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند فضای سینه حافظ؛ هنوز پر ز صداست 🍃🌸☀️تحلیل و معنا:👇 وقتی سخن شناس نیستید ،سخن اهل دل را خطا مینگارید ؛!! 🍃🌸☀️انسان  اول باید ترازو و معیار شناخت سخن حق از باطل را در دست داشته باشد و به درجه تشخیص حق از باطل برسد 🍃☀️ و بعد از آن دربارۀ اشخاص و سخنشان داوری نماید. 🍃🌴☀️حضرت علی (ع)در نهج البلاغه می فرمایند که اشخاص را ملاک حق و باطل نگیرید. 🍃🌴☀️ بلکه اول حق را بشناسید و بعد اهلش را خواهید شناخت. 🍃🌴☀️و نیز اول باطل را بشناسید و سپس اهلش را نیز خواهید شناخت. ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸