eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
007-baghare-ta-3.mp3
5.56M
سوره مبارکه بخش سوم مفسر: استاد قرائتی ➥ @hedye110
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ يَا أَبا مُحَمَّدٍ، يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ أَيُّهَا الزَّكِىُّ الْعَسْكَرِىُّ ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
🪴 🪴 🌿﷽🌿 جلوی فرمانداری که رسیدیم به ازدحام جمعیت روبرو شدیم. از مردم عادی گرفته تا نیروهای نظامی، مدافعین، زن و مرد پشت در ایستاده بودند. گاه جمعیت به در بزرگ و دو النگه ایی فرمانداری هجوم می برد تا در را باز کنند. نیروهای مسلح به حالت شلیک پشت در ایستاده و از آن طرف نیروهها آماده عکس العمل بودند. غیر از آنها تعدادی محافظ هم با لباس شخصی توی حیاط بودند. ما هم توی دل مردم رفتیم، هرکسی چیزی میگفت: چرا راهمون نمیدید؟ ما می خوایم حرفمون رو بزنیم. از آن طرف پراکنده جواب میدادند: چه کار دارید؟ چی می خواید بگید؟ من جمعیت را شکافتم و جلو رفتم با فریاد گفتم: آقا در رو باز کنید. چرا بردین تو قایمش کردید؟ دارید ازش پذیرایی می کنید که چی؟ یکی از افراد مسلح گفت: آروم باشید. رییس جمهور با فرمانده ها جلسه دارن. بین هیاهوی مردم گفتم: چه جلسه ایی؟ نیازی به جلسه نیس، ببریدش خطوط رو ببینه جنت آباد رو ببینه، حساب کار دستش می یاد. همه چی از دست رفته . باید ببینه چی سر شما میاد و یکی از کسانی که بین جمعیت بود، گفت: بابا یه کم رعایت کنید. این مثلا رییس جمهور مملكته و با عصبانیت گفتم: رعایت چه چیزی رو بکنیم؟! چقدر دیگه باید کشته بدیم و چوونامون جلوی تانک های دشمن له و لورده بشن؟! انگار برای این آقا آب و خاک اهمیتی نداره این خائن. ما خودمون اینو رئیس جمهورش کردیم. ما بهش رأی دادیم. حالا هم می خوایم رئیس جمهور نباشه یک دفعه یکی از نظامی های پشت در با پرخاش گفت: حرف دهنت رو بفهم. درست حرف بزن. میام میزنم تو دهنت ها گفتم: تو درست حرف بزن. من میدونم چی دارم میگم مردک چاپلوس. اگه مردی با این طرف بهت نشون بدم به طرفداری از یه خائن می خوای تو دهن کي بزني. از آن طرف جوان هایی که دور و برم بودند، خطاب به او ادامه دادند: آهای خفه شو می آییم دهنت رو پاره میکنیم. بعد به نرده ها و میله های در آویزان شدند و خودشان را بالا کشیدن محافظ های توی حیاط آن نظامی را به کناری بردند و به ما گفتند: برید عقب تر. بعد در را تکان دادند تا آن چند جوان بیافتد. چند نفر از بین جست وساطت کردند و پسرها را پایین آوردند و به همه گفتند: فعلا صبر کنید ببینیم این جلسه ایی که میگن به چه نتیجه ایی می رسه توی یک ساعتی که آنجا ایستاده بودیم، خیلی به من سخت گذشت. خود خوری می کردم و کاری از دستم بر نمی آمد، راه می رفتم و می نشستم، به میله ها می چسبیدم و می پرسیدم: پس چی شد این جلسه تموم نشد؟ می گفتند: نه، دست آخر بعد کلی هیاهو و داد و فریاد چیزی عایدمان نشد. گفتند: شما برید مسجد جامع، قرار شده بني صدر از همه جا دیدن کنه. وقتی اومد تو مسجد حرف هاتون رو بزنید 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
دا:خاطرات سیده زهرا حسینی 🪴 🪴 🌿﷽🌿 مردم می گفتند: آقا ما فقط می خوایم بهش بگم دو تا فانتوم بفرسته، مواضع دشمن رو بکوبن. ما دیگه هیچی نمی خوایم گفتند: خود فرمانده ها اینا رو بهش میگن ما هم ناامید و دمق، دست از پا درازتر به مسجد برگشتیم. کسانی که توی مسجد مانده بودند با ذوق جلو آمدند و با خوشحالی پرسیدند: خب چی شد؟ رئیس جمهور رو دیدید؟ چی گفت؟ گفتم: هیچی بابا شما هم دلتون خوشه. اصلا راهمون ندادند تو. این مردک فقط برای تبلیغ خودش اومده. نیومده به درد ما چیه. گفتند: یعنی چی؟ آخرش چی شد؟ حوصله نداشتم جوابشان را بدهم. بقیه بچه ها گفتند: هیچی بابا، رفتن مون سرکاری بود بهمون وعده سر خرمن دادند. گفتند بیایم مسجد جناب بنی صدر خودشون تشریف می آورند حالم گرفته شده بود، رفتم به شبستان گوشه محراب کز کردم و به فکر فرو رفتم. از خودم پرسیدم: این اگر خائن نیست، اگه دلسوز است، چرا بین مردم نیامد؟ چرا به جای مسجد رفت فرمانداری؟ چرا نگذاشتند کسی او را ببیند؟ بابا حتما به چیزی دیده که گفته بنی صدر خائنه. بابا بی حساب و کتاب حرف نمی زند. ولی چرا آدم هایی که تو مسجد هستند و من قبولشان دارم، چرا اینا طرفدارش اند؟! اینها که آدم های مؤمنی هستند. تحصیلاتشان بالاست و از مسائل سیاسی بهتر سر در می آوردند. نکند من اشتباه میکنم؟ ولی پس چرا دستور نمی دهد. هواپیماها بلند شوند و مواضع دشمن را بمباران کنند؟ چرا محافظانش رفتار خوبی نداشتند؟ چرا با من أن طور حرف زدند؟ بعد از کلی فکر کردن به این نتیجه رسیدم که بابا درست میگفته و خیانت این نامرد مسلم است. خودم اثر بی توجهی های او را دارم میبینم و دیگر جای شک کردن ندارد. بعد برای بنی صدر خط و نشان کشیدم که زمستان می گذرد و رو سیاهی اش به ذغال می ماند آقای بنی صدر ما مقاومت می کنیم. دشمن را که بیرون کردیم، به تهران می آییم. می رویم جماران و به امام می گویم تو خائنی این طوری خیلی سبک شدم، با احساس و نیروی بیشتری بلند شدم و گفتم: باید روی پای خودمان بایستیم، چه حمایت بشویم، چه تشویم، چه نیرو برسد، چه ترسه فردای آن روز تمام نتایج قطعی شد. مصاحبه بنی صدر را از اخبار ساعت دو رادیو شنیدم. توی مصاحبه اوضاع جنگ را عادی جلوه داده بود و گفت: مشکل در این حد و این طور که منعکس شده نیست حمله ایی شده و نیروهای ما جلوی حمله را گرفته اند بچه ها می‌گفتند: آن روز توی مسیر بالاخره چند نفر توانسته بودند خودشان را به بنی صدر برساند. او در جواب خواسته هایشان عوض اینکه به آنها دلداری بدهد و امیدوارشان کنده گفته بود: مگه فانتوم نقل و نباته که من از جیبم در بیارم؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥰🌼دعا میکنم زیر این سقف بلند 🥰🌼روی دامان زمین هر جا خسته شدی 🥰🌼دستی از غیب به دادت برسد ➥ @hedye110
دوستان عزيز سلام طبق قرارمون شب جمعه تا جمعه غروب ختم صلوات داریم 🌹 به نیت سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله و پیروزی رزمندگان غزه نجات همه ي مظلومان عالم و شفای مریض ها هدایت و عاقبت بخیری همه جوان ها و همه ی اعضای کانال و حاجت روائی همه ي اعضای کانال و ثواب صلوات ها هدیه به ۱۴ معصوم،امام رضا علیه‌السلام ... 🌹🌹🌹🌹 تعداد صلوات هاتون رو به آیدی زیر ارسال کنید بسم الله ⤵️⤵️ @Yare_mahdii313
شکرانه 11.mp3
18.97M
۱۱ ریشه بیماری "حسـادت" ؛ 👈۱_ندیـدن نعمت ها 👈۲_و نداشتن روح تشکره❗️ باید یاد بگیریم: از بندگان خدا تشکـ🙏ـر کنیم، تا زبانمون به شکری که لایق خداست، باز بشه ➥ @hedye110
🌷 آیت الله بهجت (ره) : ☘️ اگر وظیفه خود را بدانیم راحتیم و به وظیفه خود عمل می‌کنیم هرچند اگر وظیفه ما این باشد که با ناراحتی ها بسازیم. 📘 در محضر بهجت ج 1 ص 136 ➥ @hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄ چه زيباست صبح، وقتی روی لب‌هايمان ذكر مهربانی به شكوفه می‌نشيند ❤️و با عشق، روزمان آغاز میشود 🏳خدايا... روز‌‌مان را سرشار از آرامش عشق و محبت کن🌸 سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 ➥ @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🤲 حـاجـتِ آخـرِ ايـن قـوم خـــدايا نـرسيد صـاحب سبزترين خيمه‌ی صحرا نرسيد بی حـضورش دلِ من مجمع تنهايی شد همه‌ی هستی اين عاشق تنها نرسيد...!! 😔💔 ‌‌‌ @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ 🌹 یا وَصِىَّ الْحَسَنِ وَالْخَلَفَ الْحُجَّةَ اَیُّهَا الْقائِمُ الْمُنْتَظَرُ الْمَهْدِىُّ یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ🌹 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
سوره مبارکه نوشته استاد انصاریان ➥ @hedye110
4_5836893162655713072.mp3
1.98M
🔸ترتیل صفحه 8 قرآن کریم با صدای استاد حامد ولی زاده_مقام ماهور 🔸به همراه ترجمه گویای فارسی با صدای مرحوم استاد اسماعیل قادرپناه ☘️☘️☘️☘️ ➥ @hedye110
008-baghare-ta-1.mp3
5.51M
سوره مبارکه بخش اول مفسر: استاد قرائتی ➥ @hedye110
008-baghare-ta-2.mp3
6.66M
سوره مبارکه بخش دوم مفسر: استاد قرائتی ➥ @hedye110
🪴 🪴 🌿﷽🌿 گفته بودند: تو فرمانده کل قوایی، برای تو چنین دستوری کاری نداره و جواب داده بود: شما از اسرار نظامی سر در نمی آرید بعد از آن وقتی دوباره شهناز را دیدم، گفتم: دیدی خانم. این هم از جناب بنی صدرا گفت: آره خدا ازش نگذره ما درباره اش چی فکر می کردیم، این چه جور آدمی بودا کاشی بهش رای نداده بودیم. این یادآوری ها بیشتر زجرم میداد. از وسط فلکه بلند شدم. یکبار دیگر به فرمانداری نگاه کردم و خسته و دلمرده به طرف مسجد جامع راه افتادم. اصلا توان پیاده روی نداشتم هر طور بود مسیر را طی کردم و وارد مسجد شدم پایم به درمانگاه ترسیده دخترها دوره ام کردند. گفتم: چی شده؟ گفتند: سلام، کجا بودی تا حالا؟ برادرت رو دیدی؟ جا خوردم، پرسیدم: برادر؟ کدوم برادر؟ گفتند: على تون قلبم تکان خورد. با تعجب پرسیدم: على؟! مطمشید علی بود؟ گفتند: آره، یه جوون قد بلند اومد اینجا، دست هایش هم باندپیچی بود. گفتم: خب شما چی گفتید؟ گفتند: ما نمی دونستیم تو کجایی، بهش گفتیم یا رفته جنت آباد یا تو سطح شهره. شاید هم گفتم: خب حرف دیگه ایی نزد؟ نگفت کجا میره؟ گفتند: گفت می یاد جنت آباد شاید تو رو ببینه. یه خشاب و یه پیراهن فرم سپاه هم داد به ما، گفت بدیم به تو پرسیدم: دقیقا کی اینجا بود؟ گفتند: یکی، دو ساعت پیش گفتم: پس من میرم شاید پیدایش کنم گفتند: خشاب و پیرهنش رو نمی خوای؟ در حالی که راه افتاده بودم گفتم: نگهش دارید من میرم و برمی گردم بچه ها باز چیزی گفتند، نشنیدم. دیگر نمی توانستم بایستم. سریع از مسجد بیرون زدم شروع کردم به دویدن علی، علی آمده بود. آنقدر خوشحال بودم که سر از پا نمی شناختم. بدنم به رعشه افتاده بود. حتی با خودم هم که حرف می زدم، صدایم می لرزید. بغض هم داشتم. فکر می کردم حالا که علی آمده همه چیز مثل اولش می شود، این بار مسئولیت هم که این چند روزه مرا خفه کرده از روی دوشم برداشته می شود و من نفس راحتی می کشم به خودم می گفتم: همین که چشمم به على بیفتد، بغلش میکنم. برایم مهم نیست جلوی هرکس می خواهد باشد، من علی را بغل می کنم و سر تا پایش را می بوسم، می دویدم و فکر می کردم از کجا شروع کنم، چه چیزی بگویم. خوب است اول از شهادت بابا حرف نزنم ناراحت می شود. روز اول را بگذارم خستگی اش دربیاید بعد درد دل کنم. آخرین مکالمه ام با علی یادم می آمد، سه، چهار هفته پیش بود. به سختی توانستم از باجه اشکالی در خطوط تلفن پیش آمده بود. به مغازه شوهر خاله نائلی مان گل سلیمه می رفتیم، هرچه زنگ می زدیم جواب نمی گرفتیم. دست آخر نامه نوشتم. ولی دریغ از جواب نامه، اوایل که تهران رفته بود، همراه خارگ و ماهی هایی که برایش می فرستادیم، نامه ایی هم ضمیمه می کردم. او هم جواب می نوشت و از من می خواست از اوضاع خرمشهر برایش بنویسم. اما به جواب آخری ام نرسیده بود. نمی دانم شاید گم شده بود، چون مطمئن بودم علی مرا منتظر نمی گذارد 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🪴 🪴 🌿﷽🌿 آخرین مکالمه‌ام با علی یادم می آمد، سه، چهار هفته پیش بود. به سختی توانستم از باجه اشکالی در خطوط تلفن پیش آمده بود. بال بال به مغازه شوهر خاله نائلی مان گل سلیمه می رفتیم، هرچه زنگ می زدیم جواب نمی گرفتیم. دست آخر نامه نوشتم. ولی دریغ از جواب نامه، اوایلی که تهران رفته بود، همراه خارگ و ماهی هایی که برایش می فرستادیم، نامه ایی هم ضمیمه می کردم. او هم جواب می نوشت و از من می خواست از اوضاع خرمشهر برایش بنویسم. اما به جواب آخری ام نرسیده بود. نمی دانم شاید گم شده بود، چون مطمئن بودم علی مرا منتظر نمی گذارد زینب گفت: خب حق داره. من هم جای زهرا باشم همین طوری می کنم پرسیدم: خب پی علی کو؟ گفت: رفت پرسیدم: کجا؟ گفت: رفت مسجد شیخ سلمان، پیش دا دست لیلا را کشیدم و گفتم: بیا بریم دیگه حس کردم تمام هیجان و بی قراری لیلا با دیدن علی به آرامش رسیده، حالا سبک بار و ساکت است، گفت: صبر کن، هول نزن گفتم: نه بدو بریم. باید بهش برسیم دستش را گرفتم و راه افتادیم. می دویدم و میکشیدمش و هی میگفتم: بدو لیلا بدو توی حال خودم بودم. مثل دیوانه ها می دویدم، از خوشحالی دست هایم را باز می کردم سرم را رو به آسمان میگرفتم. چرخ تندي دور خودم می زدم. نفس های عمیقی میکشیدم و میگفتم: آخیشی. خدایا شکرت. دیگه علی اومد، دیگه غم هامون تموم شد لیلا می گفت: زهرا این کارها رو نکن. هر کی بینه میگه این دختره دیوونه شده گفتم: آره من دیوونه شدم. از ذوق علی دیوونه شدم. تو نمی دونی من چقدر خوشحالم. مسئولیت رو دوش تو نبوده، بفهمی من چی کشیده ام ولی حالا رها هستم، رها از سنگینی مسئولیت تا فلکه اردیبهشت خلوت بود. ولی از آنجا به بعد از فلکه اردیبهشت توی خیابان رودکی پیچیدیم و خیابان فخر رازی تا مسجد سلمان را با سرعت و ذوق بیشتری دویدیم دیگر لیلا را نمی دیدم. هیچ صدایی نمی شنیدم فقط على را می دیدم، همه جا علی بود، دو طرف چادرم را باز کرده بودم. باد زیر چادرم میچید و لبه هایش را بالا می برد، می دویدم و میچرخیدم. احساس می کردم دنیا مال من است. دیگر غصه ها تمام شده و علی حالا با حضورش همه چیز را جبران می کند، از خوشحالی نمی دانم کی رسیدم از دم در مسجد شیخ سلمان، هر آشنایی را دیدم، هول هولکی سلامی کردم و گفتم: على مون اومده 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef