eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃 [یِـهومِـیومَدمِیگُفت: «چِراشُمـٰاهـٰابِیڪٰارِیـد؟!» مِیگُفتِـیم: «حـٰاجۍ! نِمیبِـینۍاَسلَحہ‌ِدَستِمونِہ؟! مِیگُفـت: «نَہ‌..بِیڪٰارنَبـٰاش! زَبونِت‌بِہ‌ذِڪرِخُدابِچرخہ‌ِپِسَر(: هَمینطورکِہ‌نِشَستِۍهَرڪٰارےکِہ‌مِیڪُنِے ذِڪـرهَم‌بِـگو] 🕊 ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
┄┅─✵💝✵─┅┄ چه زیباست که هر صبح همراه با خورشید به خدا سلام کنیم💚 نام خدا را نجوا کنیم و آرام بگوییم الهی به امید تو💚 ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
ای راحت دل، قرار جانها برگرد درمان دل شکسته‌ ی ما، برگرد ماندیم در انتظار دیدار، ای داد دلها همه تنگِ توست مولا برگرد @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
🪴 🪴 🌿﷽🌿 عملیات که تمام شد به آبادان برگشتم و زندگی را در احمدآباد از سر گرفتیم. مدتی بعد آقای موسوی و اقبال پور به مرخصی رفتند و خانم هایشان را هم بردند. با رفتن آنها من خیلی تنها شدم. از آنجا که حبیب بیشتر مواقع در خطوط درگیری بود و من تنها می ماندم، با یکی از دوستانش به نام آقای مصبوبی صحبت کرد تا من پیش خانم او و به خانه آنها بروم به این صورت چند وقتی را در خانه آنها به سر بردم. هفته ای یکبار که حبیب از خط می آمد به خانه می رفتیم و فردایش به همانجا برمی گشتم در این رفت و آمدها حادثه ایی پیش آمد که متوجه شدم حبیب خوب نمی بیند. از بس توی منطقه با چراغ خاموش رانندگی کرده بود، دید چشمانش کم شده بود. گفتم: مثل اینکه چشم هات ضعیف شده؟ گفت: نه دید من خیلی هم خوبه، قدرت خدا توی تاریکی هم خوب می رونما در همین بین دیدم انگار فلکه روبرو را نمی بیند، چون نه سرعتش را کم کرد و نه به طرفی پیچید. گفتم: مواظب باش داریم میریم تو جدول گفت: نه بابا هنوز به فلکه نرسیدیم حرفش تمام نشده بود که جلوی ماشین یک هو روی جدول بالا رفت. گفتم: ظاهرا امشب فلکه از جای همیشگی اش جلوتر اومده یک بار وقتی به خانه خودمان رفتیم، دیدیم یک توپ ۲۳۰ و با خمپاره ۱۲۰ »درست به خاطر ندارم به خانه خورده و بیشتر طبقه دوم فرو ریخته، سقف طبقه اول هم خراب شده است، همه چیز به هم ریخته بود و خاک و خل همه جا را برداشته بود. دیگر نمی شد در آنجا زندگی کرد، باید از آنجا می رفتیم 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🪴 🪴 🌿﷽🌿 خانم موسوی و اقبال پور به اهواز رفتند اما من در آبادان ماندم. در محله بریم آبادان محوطه وسیعی بود که حالت بیابانی داشت. در این محدوده منازل کارمندان رادیو و تلویزیون آبادان قرار داشت. هفده ساختمان ویلایی دوبلکس که دوتا دوتا به هم متصل بوده در اینجا وجود داشت. یکی از خانه ها که از بقیه بزرگتر بود، به نظر می آمد خانه رییس صدا و سیمای آبادان بوده است تمام خانه ها دو طبقه و هر دو پشت به پشت هم قرار می گرفت. از بیرون حالت یک مثلث خالی بین این خانه ها دیده می شد. خانه ها سه تا در ورودی و خروجی داشتند. یک طرف خانه تراس بزرگی بود که از سطح زمین بلندتر و دور تا دورش را گلدان گذاشته و داخل تراص میز و صندلی چیده بودند. محوطه دوروبر خانه ها سرسبز بود. یک پارک بزرگ هم با وسایل بازی برای بچه ها داشت حریم خانه ها را شمشادها از هم جدا می کردند. راههای باریک اسفالته از خیابان اصلی به طرف خانه ها منشعب می شد و در بین محوطه چمن و شمشادها به خانه ها می رسید، روی هم رفته منازل رادیو و تلویزیون به سبک انگلیسی ساخته شده بود داخل ساختمان، در طبقه اول آشپزخانه و انباری و هال و پذیرایی و سرویس بهداشتی قرار داشت. پذیرایی رو به تراس باز می شد و تراس با چند پله به محوطه چمن کاری شده راه داشت. بالای آشپزخانه در طبقه دوم یک اتاق خواب قرار داشت و به دنبالش یک راهرو پل مانند این قسمت را به اتاق روبه رو و حمام و سرویس بهداشتی متصل می کرد. با شروع جنگ این خانه ها متروک شده بودند. صاحب خانه ها وسایل شان را با خود برده بودند و فقط مبلمان بزرگ خانه به جا مانده بود. قرار شد وسایل زندگی مان را به اینجا بیاوریم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
لطفاً این استوری را نشر دهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ شاهین نجفی پشت پرده اپوزوسیون و سلبریتی‌های فراری را افشا کرد ♦️به هیچ هنرمندی اعتماد نکنید، این‌ها پروژه هستند؛ اپوزیسیون و این تلویزیون‌های فارسی‌زبان (اینترنشنال و بی‌بی‌سی و...) لاشخور و گدا هستند! ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
پادکست حضرت ام البنین.mp3
3.51M
🖤 روایتی از حضرت ام البنین🥀 اولین مربی شمشیر زنی، حضرت عباس🖤 ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🫢اگه شما هم زیاد قسم می‌خورید حتما 🎤آیت الله فاطمی نیا @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
💚 اى آنكه در نگاهت حجمى زنور دارى كى از مسیر كوچه قصد عبور دارى؟ چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابى اى آنكه در حجابت دریاى نور دارى @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
🪴 🪴 🌿﷽🌿 وقتی ما به آنجا رفتیم وسایل خانه خیلی کثیف بود. توی این خانه موش نبود ولی مارمولک های زیادی داشت. احتمالا موش ها اینجا چیزی برای خوردن پیدا نکرده بودند. اول که من مارمولک ها دیدم با وحشت روی میز وسط حال پریدم تا حبیب آنها را بکشید حبیب دنبال مارمولکها کرد و هفت، هشت تایی از آنها را از بین برد با زحمت فراوان خانه را تمیز کردیم. دورتادور خانه پنجره بود. از شدت صداها و موج درها همه شیشه ها خرد شده بودند. حبیب به جای شیشه پلاستیک های ضخیم و تمام رنگی آورد تا برای استار و در امان ماندن از باد و بوران به پشت پنجره ها نصب کنید. در ورودی اصلی که به داخل بالکن راه داشت با خمپاره ایی به کلی از جا کنده شده بود. چارچوب در را با مشمی و پتو میخ زد و آنجا را بست، قرار شد از در آشپزخانه رفت و آمد کنیم. هر چند وقت یکبار با اصابت گلوله خمپاره ایی برق ها قطع میشد و آمدند درست می کردند و دوباره خمیارهایی دیگر و آب باریکه ایی هم از شیر بیرون ساختمان آب می آمد. هر وقت می خواستم چند تکه ظرف بشوریم به خاطر کمی فشار آب یک ساعت طول می کشید، چون اگر کسی دیگری از خانه مجاور آب را باز می کرد از این طرف قطع می شد. بعد از چند وقت همان آب باریکه هم قطع شد. می گفتند منبع اصلی آب را قطع کرده اند. از طرف سپاه برای هر خانه ایی یک منبع آب آوردند، هر چند روز یکبار ماشین تانکردار می آمد و منبع ها را پر می کرد. چون منبع را به لوله کشی ساختمان وصل کرده بودند، آب داخل لوله های ساختمان هم جریان پیدا کرد. اما چاه آشپزخانه ما گرفته بود و وسیله ایی برای باز کردنش نداشتیم، آب مرتب بالا میزد و هم آب می ماند بوی متفعنی خانه را می گرفت اجاق گاز خانه خراب بود. یخچال هم داشتیم. در آن وضعیت دوره سه ماه دیگر من مادر می شدم، در حالی که از ساعت هشت صبح به بعد آفتاب سوزان می شد و حتی دمای هوا تا ۵۹ - ۵۸ درجه بالا می رفت. من ناچار بیرون ساختمان در قسمت خاکی باغچه روی آتش هیزم پخت و پز می کردم. حبیپ میگفت نیازی نیست تو کار کنی و این قدر به خودت فشار بیاوری به حبیب می گفتم: من آمدم اینجا هیچ کاری ازم برنمی آید. الاقل به شما که رزمنده هستی من رسیدگی کنم. ولی حبیب همان هفته ای یکبار هم که می آمد نمی گذاشت من لباسهایش را بشویم. حتی لباس های مرا هم او می شست. در عوض من سعی می کردم وقتی او نیست . هرچند برایم سخت بود و به کارهای خانه رسیدگی کنم. اما گاهی درد ستون فقراتم چنان فشار می آورد که اصلا نمی توانستم راه بروم، انگار سوزنی در نخاع ام فرو می بردند. بعضی اوقات کارم به جایی می رسید که چهار دست و پا راه می رفتم و جارو میکشیدم...... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
┄┅─✵💝✵─┅┄ 🍃بہ نام او ڪه... 🌼رحمان و رحیم است 🍃بہ احسان عادت 🌼وخُلقِ ڪریم است سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
هر کجا سلطان هست، دورش سپاه و لشگر است پس چرا سلطان خوبان بی سپاه و لشگر است با خبر باشید ای چشم انتظاران ظهور بهترین سلطان عالم از همه تنهاتر است @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
🪴 🪴 🌿﷽🌿 خانه ما آخر محوطه بود. منافقین هم مرتب در حال رفت و آمد بودند و شب ها می آمدند درها را می زدند تا ببینند در کدام خانه مرد هست و در کدام نیست چون در منازل رادیو و تلویزیون خانواده های میاهی امکان داشتند، منافقین حساسیت بیشتری به اینجا نشان می دادند. من بعضی از خانم های ساکن در این منازل را می شناختم، یا از قبل با هم دوست بودیم یا به واسطه همسران مان که همکار بودند، آشنا شده بودیم و گهگاهی به هم سر میزدیم. به مرور با بقیه هم دوست شدم در میان این دوستی ها از همه جالب تر آشنایی من با بتول کازرونی بود یک روز طاهره بندری زاده دنبالم آمد و گفت: بیا برویم خانه بتول گفتم: بتول کیه؟ گفت: زن صالح موسوی گفتم: اسمش را شنیدم ولی ندیدمش چادرم را سر کردم و رفتیم خانه بتول تقریبا وسط محوطه، کنار خانه بندری بود. تا آنجا که به خاطر دارم اردیبهشت ماه بود و مراحل مقدماتی عملیات بیت المقدس جریان داشت همین طور که داشتیم میرفتیم باران خمپاره بود که می آمد و ترکشی ها را به اطراف می ریخت. من و طاهره نگاه می کردیم ترکش ها را به هم نشان می دادیم، یکدفعه دیدیم جواد در اندرونی پشت پنجره خانه بتول ایستاده و در حالی که حرص می خورد به ما اشاره می کرد که چرا بیرون مانده اید ما به حرف ها و اشاره های او اهمیت نمی دادیم. طاهره گفت: ولش کن بذار هرچی می خواد بگه وقتی در خانه بتول را زدیم که داخل برویم، جواد با عصبانیت گفت: شماها مگه از جانتون سیر شدید؟! نمی بینید چطور از آسمون خمپاره می یاد؟ ما هیچی نگفتیم، رفتیم پیش بتول چشمم که به او افتاده با خودم گفتم ای وای این همونه که با هم دعوامون شد.قضیه به قبل از ازدواجم مربوط می شد. ایام محرم بود. من رفته بودم خانه آقای محمدی۔ اونها بعد از دانشکده افسری تهران نو به مجتمعی روبه روی پارک در خیابان کارگر نقل شده بودند، مجتمع دو قسمت بود؛ یک قسمت برای خانواده های شهدا و یک قسمت برای مهاجرین. چون همه اهالي خوزستانی بودند، در زیر زمین مجتمع مراسم عزاداری به شیوه خاص خوزستانی ها برگزار می شد. من از ساختمان کوشک به آنجا می رفتم تا در آن مراسم شرکت و در همان مراسم شب عاشورا خانم خوشرو و شوخ طبعی را دیدم که با خانم های دورو برش می گفت و می خندید. خیلی عصبانی شدم و اعتراض کردم: مگر امشب شب خنده است ؟ امشب عزاداریه اگر می خواهید بخندید بروید خانه هایتان، آنجا بگوئید و بخندید، بگذارید بقیه به عزاداری شان برسند اعتراض من به انتظامات ساختمان کشید. رفتیم آنجا مسأله را حل کردند. حالا به خانه ی همان خانم بذله گو و شوخ طبع که با هم دعوا کرده بودیم، آمده بودم حال بتول بد بود. حال نوزاد چند ماهه اش او را کلافه کرده بود. می گفت: بچه نمی‌خوابد و او ناچار است پا به پای او بیدار بماند. به خاطر ضعف شدیدی که داشت کارهایش مانده بود. از آنجایی که من از دیدن او خجالت می کشیدم ، بلند شدم و کارهایش را انجام دادم. آن روز هیچ کدام مان به روی هم نیاوردیم که بین مان چه گذشته، از آن زمان دوستی مان شکل گرفت. بعدها در بین بگو و بخندهایمان، بتول که آدم رک و صریحی ، گفت: یادته اون شب؟ گفتم: آره یادش بخیر گفت: خیلی دو آتیشه بودی ها گفتم: آخه تو هم خیلی داشتی میگفتی و می خندیدی...... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
یکی از بزرگان نقل می‌کند: در مسیر تهران بغداد ، هواپیما دچـار مشکل گردید و چرخهایش باز نشـــد. بعدازاعلام خطرو بستن کمرها،همـــه مسافران به شدت ترسیــــده و رنگ از صورتشان پریدوسرجایشان‌خشکشان زد.امامن باآرامش خاطرراحت‌نشسته بودم. مسافر کناری من گفت: مگــــر کر هستی،الان‌هواپیما سقوط‌می‌کند، آقا راحت نشسته. گفتم: وقتی سوار شدم آیه- «و من یتوکل علی الله فهو حسبه- و یک آیهًْ‌ الکرســی» خواندم پس اگرقرارباشدبمیریم‌همه‌می‌میریم اگر بترسیم هم می‌میریم‌امااگرمقدر نباشد، هرگز نخواهیم مردمن‌اعتمادم به خداست و می‌دانم که او همه ما را حفظ می‌کند. برخی وصیت‌هایشان را به من می‌کردند. بالاخره هواپیما با خسارت زیاد به زمین نشست وهمه سالم بودند. من با آرامش اولین نفــر پیاده شدم‌اماسایرین ازترس‌میخکوب شده بودند و متصدیان، آنان را یک یک پیاده نموده و با آمبولانس به بیمارستان منتقل کردند تا به کمک سرم و دارو سرحال بیایند. ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من خدا رو دوست دارم ولی نماز نمی خونم 🌸⃟🕊჻ᭂ࿐✰ ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
مرگ پلی است به سوی جهان ابدیت و ان‌شالله این پل با شهادت رقم بخورد، صبر در مصیبت اجر عظیم الهی را دارد، در مصیبت‌ها، فقط برای امام حسین علیه السلام گریه کنید فرزند عزیزم را به درس خواندن، تقوای الهی، نماز و حجاب توصیه می‌کنم. حلالم کن، خواهرانم و برادرم حلالم کنید. رهبر عزیزم را که راه امام عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را ادامه می‌دهد، فراموش نکنید و یاریش نمایید. 🔰 فرازی از وصیت نامه شهید؛ 🌷 ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اگر از دنیا چیزهایی میخواهی که بیش از نیازت است، هوس است 👤 آیت الله مصباح یزدی ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ 📍 فشار‌ها و ناراحتی‌ها در دنیا، تطهیر کنندۀ مؤمن است❗️ ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
🌷 علامه تهرانی(ره) : 🔸 عالم دنیا ، عالم گرفتاری است و تمام اولیاء الهی که به جایی رسیده اند ، با همین گرفتاری ها بوده است. ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄