eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
با طلوع خورشيدِ روز نهم، بار ديگر لشكر آماده رزم مى گردد، پيامبر امروز پرچم را به دست عُمَر بن خطّاب مى دهد تا او هم هنر خويش را نشان دهد. حتماً مى دانى كه او هم از مهاجران است. لشكر از اردوگاه حركت مى كند و به سوى قلعه قَموص مى رود. لشكر يهود كه از پيروزى ديروز سرمست هستند در صف هاى منظّم ايستاده، در انتظار هستند. لشكر اسلام با فرمانده جديد مى آيد و روبروى سپاه يهود قرار مى گيرد. معلوم است كه مسلمانان ترسيده اند; امّا در اين گونه مواقع، همه نگاه ها به فرمانده است. اگر او ثابت و استوار باشد همه روحيّه مى گيرند. امان از وقتى كه خود فرمانده هم ترسو باشد!! عُمَر نگاهى به لشكر يهود مى كند، مَرحَب آن طرف ايستاده است. هر كس به او نگاه كند ترس بر دلش مى نشيند. ناگهان مَرحَب نعره مى زند و شمشير را در دست خود مى چرخاند و دستور حمله را صادر مى كند. خيلى عجيب است، اوّل كسى كه فرار مى كند جناب فرمانده است!! او به جاى اين كه در ميدان بايستد و مبارزه كند زودتر از همه فرار مى كند. آيا اين هنر فرماندهى است؟ وقتى فرمانده اين طور باشد تكليف بقيّه معلوم است. سپاه يهود فراريان مسلمان را دنبال مى كند، آنها مى خواهند امروز كار اسلام را يكسره كنند. خداى من! آنها خيمه پيامبر را شناسايى كرده اند و به سوى آن خيمه مى آيند. فرمانده فرارى، خود را در گوشه اى مخفى مى كند تا جانش را نجات داده باشد. سپاه يهود فاصله زيادى تا خيمه پيامبر ندارد، در اين ميان يكى از مسلمانان غيور به نام "حُباب" فرياد برمى آورد: كجا فرار مى كنيد؟ نگاه كن! او چگونه يك تنه به مقابله با سپاه يهود مى رود! اكنون صداى خود پيامبر به گوش همه مى رسد كه ياران خود را به دفاع فرا مى خواند. مسلمانان بار ديگر جمع مى شوند و حمله يهود را دفع مى كنند. اكنون آرامش به اردوگاه بازگشته است; امّا همه شرمنده پيامبر هستند. آنها با خود مى گويند به راستى چرا در مقابل دشمن ايستادگى نكرديم؟ مگر ما به وعده هاى خدا ايمان نداشتيم؟ مگر ما در آرزوى شهادت نبوديم؟ آرى، وقت امتحان معلوم مى شود كه چه كسى واقعاً عاشق شهادت است. هنر اين نيست كه رو به قبله بنشينى و دست به دعا بگيرى و بگويى خدايا شهادت را نصيبم كن! موقعى كه دشمن در مقابل تو شمشير كشيده است و مى خواهد خونت را بريزد، اگر فرار نكنى هنر كرده اى! لشكرِ شكست خورده به اردوگاه آمده است. عُمَر جلو مى آيد و مى خواهد پيش دستى كند. او به پيامبر مى گويد كه اين سربازان همه ترسو هستند و وقتى يهوديان حمله كردند همه آنها فرار كردند!! در اين هنگام عدّه اى از مسلمانان به پيامبر مى گويند: اى رسول خدا! ما در مقابل يهودى ها ايستاده بوديم و تصميم داشتيم كه با آنها مقابله كنيم; امّا اول كسى كه فرار كرد فرمانده ترسوى ما بود. در همه جنگ ها مهمّ ترين عامل پيروزى،روحيّه لشكريان است. اگر سرباز اسلحه نداشته باشد امّا روحيّه داشته باشد به دشمن حمله مى كند، اسلحه او را مى گيرد و با همان اسلحه او را مى كشد. اين يك قانون است; امّا وقتى فرمانده، اوّل كسى باشد كه فرار مى كند، آيا براى سرباز روحيّه اى مى ماند؟ پيامبر ناراحت مى شود و مى گويد: آيا شما بايد اين گونه از مقابل دشمن فرار كنيد؟ نگاه كن! پيامبر چقدر ناراحت است، پيامبر اين جمله را سه بار تكرار مى كند. تو رو به من مى كنى و مى پرسى: چرا پيامبر كسانى مثل ابوبكر و عُمَر را براى فرماندهى انتخاب نمود؟ و من فكر مى كنم كه پيامبر مى دانست كه اين ها خيلى ادّعا دارند. پيامبر مى خواست به آنها فرصت بدهد تا شايستگى و لياقت خود را نشان دهند!! مگر قبول ندارى همه كارهاى پيامبر از روى حكمت است؟ پيامبر در اين سه روز به كسانى كه ادّعا داشتند، فرصت داد تا بعداً كسى نگويد: اگر پيامبر به ما فرصت مى داد، ما هم مى توانستيم كارهاى بزرگى بكنيم! در اين مدّت خيلى چيزها براى هميشه در تاريخ معلوم شد. 🦋🦋🦋🦋💖🦋🦋🦋🦋 https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🌴 🌴 🌴 امشب، شب عرفه است; آيا موافقى براى خواندن نماز مغرب به مسجد كوفه برويم؟ نماز را بايد اوّل وقت به پا داشت. ابن زياد جرأت نمى كند از قصر بيرون بيايد; زيرا او باور نمى كند كه از ياران مسلم فقط ده نفر باقى مانده است. مسلم در مسجد كوفه به نماز مى ايستد. آيا تو هم با من موافقى كه اين نماز، با نماز ظهر عاشوراى امام حسين(ع)خيلى فرق مى كند؟! اگر امام حسين(ع) در ظهر عاشورا، نماز خواند، ياران باوفايى مقابل امام ايستادند و با جان خويش از امام محافظت كردند. امّا امشب، غريب كوفه، غريبانه نماز مى خواند! هجده هزار سرباز كجا رفتند؟ مسلم در محراب نماز ايستاده است. ده نفر پشت سر او نماز مى خوانند; امّا چه نمازى؟ همه دارند در نماز با خودشان حرف مى زنند: "حتماً يك نفر مسلم را به خانه مى برد، خوب است من بعد از نماز زود به خانه بروم، نكند مسلم به خانه من بيايد؟! آن وقت ابن زياد، من و خانواده ام را مى كشد". امّا اين ده نفر همه اين فكر را مى كنند. ــ السّلام عليكم و رحمة الله و بركاته. مسلم از جاى برمى خيزد. امّا هيچ كدام از اين ده نفر مسلم را به خانه دعوت نمى كنند. مسلم به سوى درِ مسجد حركت مى كند. امّا همين كه پاى خود را از مسجد بيرون مى گذارد، ديگر هيچ كس را همراه خود نمى بيند. چه مهمان نوازى عجيبى! چه ياران باوفايى! خدايا! هيچ كس همراه مسلم نيست; اين همان اوج غربتى است كه در تاريخ، نمونه ندارد. او بايد هر چه سريعتر از مسجد دور شود. هر لحظه ممكن است سربازان ابن زياد از راه برسند. امّا تو خود مى دانى مهمان غريب ما، ميزبانى ندارد. او در كوچه هاى تاريك كوفه سرگردان است. انگار يك سياهى آنجا به چشم مى خورد، مثل اين كه يكى از مردم كوفه است. ــ برادر، صبر كن! من به خانه ات نمى آيم. فقط به من بگو چگونه مى توانم از اين شهر بگريزم؟ از كدام كوچه مى توانم به خارج شهر برسم؟ آيا راه فرارى هست؟ من مى خواهم خود را به مكّه برسانم و به امام خود خبر دهم كه به سوى اين شهر نيايد! امّا سياهى بدون اعتنا دور مى شود. ــ خدايا! اكنون چه كنم؟ كجا بروم؟ تو شاهد باش كه چگونه مردم كوفه مرا ذليل و خوار نمودند! اى عزيز دل! امروز صبح، وقتى با آن همه سرباز پا به همين كوچه گذاشتى، نمى دانم چه احساسى داشتى! تو فرمانده سپاه بزرگى بودى; امّا اكنون در شهر كوفه سرگردان شده اى. خوب است وارد آن كوچه بشوى شايد... امّا درِ همه خانه ها بسته است. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 <=====●●●●●=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef <=====●●●●●=====>