eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.6هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
6.9هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
ما الآن پشت دروازه سامرّا هستيم، متأسفانه دروازه شهر بسته است، مثل اينكه بايد تا صبح اينجا بمانيم. نظر تو چيست؟ جوابى نمى دهى. وقتى نگاهت مى كنم مى بينم كه خوابت برده است. من هم سرم را زمين مى گذارم و مى خوابم. صداى اذان مى آيد، بلند مى شويم، نماز مى خوانيم. من كه خيلى خسته ام دوباره مى خوابم; امّا تو منتظر مى مانى تا دروازه شهر باز شود. بعد از لحظاتى، دروازه شهر باز مى شود، پيرمردى از شهر بيرون مى آيد. او را مى شناسى. به سويش مى روى، سلام مى كنى. حال او را مى پرسى. ــ آقاى نويسنده، چقدر مى خوابى؟ بلند شو! ــ بگذار اوّل صبح، كمى بخوابم! ــ ببين چه كسى به اينجا آمده است؟ ــ خوب، معلوم است يكى از برادرانِ اهل سنت است كه مى خواهد اوّل صبح به كارش برسد. پيرمرد مى گويد: "از كى تا به حال ما سُنى شده ايم؟". اين صدا، صداى آشنايى است. چشمانم را باز مى كنم. اين پيرمرد همان "بِشر انصارى" است كه قبلاً چند روزى مهمان او بوديم. يادم مى آيد دفعه اوّلى كه ما به سامرّا آمديم، هيچ آشنايى نداشتيم، او ما را به خانه اش دعوت كرد. بلند مى شوم، بِشر را در آغوش مى گيرم و از او عذرخواهى مى كنم، با تعجّب مى پرسد: ــ شما اينجا چه مى كنيد؟ چرا در اينجا خوابيده ايد؟ چرا به خانه من نيامديد؟ ــ ما نيمه شب به اينجا رسيديم. دروازه شهر بسته بود. چاره اى نداشتيم بايد تا صبح در اينجا مى مانديم. ــ من خيلى دوست داشتم شما را به خانه مى بردم، امّا... ــ خيلى ممنون. من تعجّب مى كنم بِشر كه خيلى مهمان نواز بود، چرا مى خواهد ما را اينجا رها كند و برود؟ ما هم گرسنه هستيم و هم خسته. در اين شهر آشناى ديگرى نداريم. چه كنيم؟ حتماً براى او كار مهمّى پيش آمده است كه اين قدر عجله دارد، خوب است از خودش سؤال كنم: ــ مثل اينكه شما مى خواهيد به مسافرت برويد؟ ــ آرى. من به بغداد مى روم. ــ براى چه؟ ــ امام هادى(ع) به من مأموريّتى داده است كه بايد آن را انجام بدهم. ــ آن مأموريّت چيست؟ ــ من ديشب خواب بودم كه صداى درِ خانه به گوشم رسيد. وقتى در را باز كردم ديدم فرستاده اى از طرف امام هادى(ع) است. او به من گفت كه همين الآن امام مى خواهد تو را ببيند. ــ امام با تو چه كارى داشت؟ ــ سريع به سوى خانه امام حركت كردم. شكر خدا كه كسى در آن تاريكى مرا نديد. وقتى نزد امام رفتم سلام كرده و نشستم. امام به من گفت: "شما هميشه مورد اطمينان ما بوده ايد. امشب مى خواهم به تو مأموريّتى بدهم تا همواره مايه افتخار تو باشد". ــ بعد از آن چه شد؟ ــ امام نامه اى را با كيسه اى به من داد و گفت در اين كيسه 220 سكّه طلاست و به من دستور داد تا به بغداد بروم. او نشانه هاى كنيزى را به من داد و من بايد آن كنيز را خريدارى كنم. با شنيدن اين سخن مقدارى به فكر فرو مى روم. امام و خريدن كنيز! آخر من چگونه براى جوانان بنويسم كه امام مى خواهد كنيزى براى خود بخرد. در اين كار چه افتخارى وجود دارد؟ چرا امام به بِشر گفت كه اين مأموريّت براى تو افتخارى هميشگى خواهد داشت؟ در همين فكرها هستم كه صداى بِشر مرا به خود مى آورد: 🌷 ❤️❤️❤️❤️❤️🍃🍃🍃🍃🍃 🌹🌹 https://eitaa.com/hedye110 @hedye110
بخشی از : «خطبه غدير» امیرالمومنین علی علیه السلام وَسَأَلْتُ جَبْرَئيلَ أَنْ يَسْتَعْفِي لِي (السَّلامَ) عَنْ تَبْليغِ ذالِكَ إِليْكُمْ - أَيُّهَاالنّاسُ - لِعِلْمي بِقِلَّةِ الْمُتَّقينَ وَكَثْرَةِ الْمُنافِقينَ وَإِدغالِ اللّائمينَ وَ حِيَلِ الْمُسْتَهْزِئينَ بِالْإِسْلامِ و من از جبرئيل درخواستم كه از خداوند سلام اجازه كند و مرا از اين مأموريت معاف فرمايد. زيرا كمي پرهيزگاران و فزوني منافقان و دسيسي ملامت گران و مكر مسخره كنندگان اسلام را مي دانم منابع: 1. مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، شيخ طوسي، به تصحيح اسماعيل انصاري زنجاني، ص694 2.اقبال الاعمال: رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن طاووس ص461 3. مصباح كفعمي ص695 4.بحارالانوار علامه ملا محمّد باقر مجلسي ج97،ص112 🌸🌸🌸🌸🍃🍃🍃🍃 بخشی از : «خطبه غدير» امیرالمومنین علی علیه السلام الَّذينَ وَصَفَهُمُ الله في كِتابِهِ بِأَنَّهُمْ يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ مالَيْسَ في قُلوبِهِمْ، وَيَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَالله عَظيمٌ. وَكَثْرَةِ أَذاهُمْ لي غَيْرَ مَرَّةٍ حَتّي سَمَّوني أُذُناً وَ زَعَمُوا أَنِّي كَذالِكَ لِكَثْرَةِ مُلازَمَتِهِ إِيّي وَ إِقْبالي عَلَيْهِ همانان كه خداوند در كتاب خود در وصفشان فرموده: «به زبان آن را مي گويند كه در دل هايشان نيست و آن را اندك و آسان مي شمارند حال آن كه نزد خداوند بس بزرگ است.» و نيز از آن روي كه منافقان بارها مرا آزار رسانيده تا بدانجا كه مرا اُذُن [سخن شنو و زودباور ]ناميده اند، به خاطر همراهي افزون علي با من و رويكرد من به او منابع: 1. مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، شيخ طوسي، به تصحيح اسماعيل انصاري زنجاني، ص694 2.اقبال الاعمال: رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن طاووس ص461 3. مصباح كفعمي ص695 4.بحارالانوار علامه ملا محمّد باقر مجلسي ج97،ص112 ❤️❤️❤️🍃🍃🍃 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🎁 🎁🎁🎁🎁 @hedye110
😊 به هر كجاى دنيا كه برويد، انسان ها براى نشان دادن خوشحالى خود از لبخند استفاده مى كنند و اين به آن معنى است كه لبخند يك زبان بين المللى است. لبخند مشخص ترين احساس انسان مى باشد; به طورى كه از فاصله چهل و پنج مترى، مى توانيد يك لبخند را تشخيص دهيد در حالى كه شما براى تشخيص احساس تعجب، خشم و ترس بايد به يك فرد بسيار نزديك شويد. امروزه مشخص شده است افرادى كه به سادگى لبخند مى زنند از سلامت روانى و جسمانى بيشترى برخوردار هستند. "تامكينز" روان شناسى كه در مورد چگونگى لبخند زدن تحقيقات زيادى انجام داده و معتقد است كه انسان ها زمانى لبخند مى زنند كه از احساسات منفى مثل درد، فشار و ترس رها شده باشند. به همين خاطر است كه لبخند تا اين اندازه مى تواند مايه آرامش ما شود.آن لحظه اى كه لبخند مى زنيد احساس هاى منفى مثل ترس و غم در وجود شما از بين مى رود. بد نيست مطلبى هم در مورد لبخند كودكان بشنويد: دكتر "برتون وايت" متخصص كودكان، در مورد لبخند نوزادان و كودكان مطالعاتى انجام داده است و به اين نتيجه رسيده است كه نوزادى كه لبخند مى زند در واقع مى خواهد اطمينان پيدا كند كه از طرف مقابل خود، پاسخ مثبتى دريافت خواهد كرد. كودك دوست دارد هر وقت كه ممكن باشد لبخندى بزند و اين لبخند يك مكانيزم قوى براى ادامه زندگى او مى باشد و كمتر بزرگسالى است كه مغلوب لبخند زيباى يك كودك نشود. لبخند وسيله قدرتمندى است كه كودك به وسيله آن از دريافت عشق و محبّت مادر خود، اطمينان پيدا مى كند و به راستى كه كودكان هنگام لبخند زيباتر و جذاب تر به نظر مى رسند و همين به پدر و مادر كمك مى كند تا كودك خود را دوست داشته باشند. لبخند كودك، تنها پاداشى است كه پدر و مادر براى تحمّل آن همه سختى دريافت مى كنند; اما همين كافى است. تحقيقات نشان مى دهد كودكانى كه با آمادگى بيشتر و به دفعات بيشتر لبخند مى زنند، شانس بيشترى براى رسيدن به آينده بهتر دارند، آينده اى كه در آن به صورت شخصى برون گرا و مؤثر براى جامعه خود شكوفا شوند. نكته ديگر اين كه وقتى ما مى بينيم كودكان به اين راحتى و به اين سرعت، لبخند مى زنند مى توانيم به اين نتيجه برسيم كه حالت طبيعى ما انسان ها، شادى مى باشد و غم و اندوه، يك حالت غير طبيعى است و به همين دليل است كه غم و اندوه، انسان را بيمار مى كند. آيا تا به حال به اين نكته فكر كرده ايد كه لبخند زدن، ساده ترين حالتى است كه مى توانيم به چهره خود بدهيم. لبخند به راحتى به چهره ما مى نشيند اما اگر بخواهيم غم و اندوه را به چهره خود بنشانيم بايد عضلات چهره خود را منقبض كنيم و همين باعث مى شود كه ديگر به صورت جذاب به نظر نرسيم. افرادى كه زياد لبخند مى زنند در نظر ديگران، به صورت افرادى دوست داشتنى، مهربان و خونگرم جلوه مى كنند كه مى توان به راحتى با آنها رابطه برقرار كرد. اما افرادى كه به سختى لبخند مى زنند در نظر ديگران به صورت انسان هايى گوشه گير، درون گرا و سرد جلوه مى كنند. انسان ها به طور غريزى جذب افرادى مى شوند كه زياد لبخند مى زنند براى همين اگر مى خواهيد ديگران را به سوى خود جذب كنيد سعى كنيد همواره لبخندى به لب داشته باشيد. حتماً اين سخن را شنيده اى كه مى گويند: "بخند تا دنيا به تو بخندد". آرى هنگامى كه شما با لبخندى زيبا در جامعه ظاهر مى شويد به تمام دنيا پيام عشق و محبّت ارسال مى داريد و براى همين مى توانيد افراد با نشاط و پر انرژى را به سوى خود جذب كنيد. هميشه به ياد داشته باشيد كه توانايى لبخند زدن، هديه اى است الهى كه فقط به ما انسان ها عنايت شده است و هيچ مخلوق ديگرى در روى زمين از آن بهره مند نيست. هدف خداوند از دادن اين نعمت به ما اين بوده است كه ما انسان ها به راحتى بتوانيم به يكديگر نزديك شده و با يكديگر دوست شويم. 💕💕💕💕💕💕🍃🍃🍃🍃🍃 🌹 🌹 😊 🌹 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
سپاه كوفه منتظر فرمان عمرسعد است، عمرسعد روى زمين مى نشيند و تير و كمانى در دست مى گيرد، او آماده است تا اوّلين تير را پرتاب كند: "اى مردم! شاهد باشيد كه من خودم نخستين تير را به سوى حسين و يارانش پرتاب كردم". تير از كمان عمرسعد جدا مى شود و به طرف لشكر حسين(ع) پرتاب مى شود. جنگ آغاز مى شود. عمرسعد فرياد مى زند: "در كشتن حسين كه از دين بر گشته است شكّ نكنيد". ميدان جنگ با فرو ريختن تيرها، سياه شده است. ياران حسين(ع)عاشقانه و صبورانه خود را سپر بلاى حسين(ع) مى كنند، زمين رنگ خون به خود مى گيرد و عاشقان پر و بال مى گشايند و بر خاك مى افتند. زمين و آسمان پر از تير شده و چه غوغايى به پاست! عمرسعد مى داند كه به زودى همه تيرهاى اين لشكر تمام خواهد شد، در حالى كه او بايد براى مراحل بعدى جنگ نيز، مقدارى تير داشته باشد. او دستور مى دهد تا تيراندازى متوقّف شود. آرامشى نسبى، ميدان را فرا مى گيرد. سپاه كوفه خيال مى كنند كه حسين(ع) را كشته اند، امّا حسين(ع) سالم است و ياران او تيرها را به جان خريده اند. سى و پنج تن از ياران حسين(ع) شهيد شدند. اكنون نوبت جنگ تن به تن و فداكارى ديگر ياران مى رسد. ياران يكى پس از ديگرى به ميدان مى روند آنان، وفاى خود را به پيمانى كه با حسين(ع)بسته اند، ثابت مى كنند و جان خويش را فداى حسين(ع) مى كنند... 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 🏴🏴🏴🏴