#آخرین_عروس
#صفحه_چهارم
ــ آقاى نويسنده! چقدر مرا در اين شهر راه مى برى؟
ــ حوصله كن، عزيزم!
ــ من مى خواهم به خانه امام هادى(ع) بروم، ساعتى است كه مرا در اين شهر مى چرخانى.
ــ اينجا يك شهر نظامى است، ما به راحتى نمى توانيم به خانه امام برويم. خطر دارد، مى فهمى! خطر كشته شدن!
تو از شنيدن اين سخن من تعجّب مى كنى.
عبّاسيان هر گونه رفت و آمد به خانه امام را بازرسى مى كنند، آنها امام هادى و امام حسن عسكرى(ع) را در شرايط بسيار سختى قرار داده اند.
اكنون ما به محلّه "عَسكَر" مى رسيم. اينجا يكى از محلّه هاى بالاشهر سامرّا است.
حتماً مى دانى "عسكر" در زبان عربى به معناى "لشكر" است، در اين محلّه فقط فرماندهان لشكر عبّاسيان زندگى مى كنند.
تعجّب كرده اى كه چرا تو را به اينجا آورده ام!
مگر نمى دانى كه امام در همين محل زندگى مى كند. آيا تا به حال فكر كرده اى چرا امام يازدهم به "عسكرى" مشهور شده است؟
علّت اين نامگذارى اين است كه امام در همين محلّه زندگى مى كند.
عبّاسيان، امام و خانواده اش را مجبور كرده اند در اينجا باشند تا بتوانند همه رفت و آمدها را به خانه او زير نظر بگيرند.
نمى دانم آيا شنيده اى امام از مردم خواسته است كه به او سلام نكنند؟ آرى، در اين شهر سلام كردن به امام جرم است!
حتماً شنيده اى وقتى كسى را به جايى تبعيد مى كنند او بايد در وقت هاى معينى به نزد مأموران دولتى رفته و حضور خودش در آن شهر را اعلام كند. امام در روزهاى دوشنبه و پنج شنبه بايد به نزد خليفه برود.
وقتى كه امام از خانه خارج مى شود تا خود را به قصر برساند عدّه اى از شيعيان از فرصت استفاده مى كنند و در راه مى ايستند تا امام را ببينند.
امام به آنها پيغام داده است كه هرگز به او سلام نكنند زيرا اين كار براى آنها بسيار خطرناك است و سزايى جز كشته شدن ندارد.
مى دانم كه باور كردن آن سخت است، چرا بايد سلام كردن به فرزند پيامبر جرم باشد؟ اين همان مظلوميّتى است كه تا به حال كسى به آن توجّه نكرده است!
هر چند امام حسين(ع) در روز عاشورا غريب و مظلوم بود; امّا يارانى وفادار داشت كه تا آخرين لحظه بر گرد وجودش همچون پروانه مى چرخيدند.
امّا جانم فداى غربت امامى كه در اين شهر تنهاى تنهاست، هيچ يار و ياور و آشنايى ندارد، دوستان او هم غريب و مظلومند!
آيا دوست دارى قصّه چوب شكسته شده را برايت بگويم تا با مظلوميّت امام خود بيشتر آشنا شوى؟
در اين روزگار هر خانه نياز به هيزم هاى زيادى دارد تا با آن غذا بپزند و در فصل سرما خانه را با آن گرم كنند.
شخصى به نام "داوود بن اسود" براى خانه امام عسكرى(رحمهم الله)هيزم تهيّه مى كرد. يك روز امام او را صدا زد و به او چوب بزرگى داد و گفت: "اين چوب را بگير و به بغداد برو و به نماينده من در آنجا تحويل بده".
داوود خيلى تعجّب كرد، آخر بغداد شهر بزرگى است و هيزم هاى زيادى در آن شهر وجود دارد، چه حكمتى است كه امام از او مى خواهد اين همه راه برود و اين چوب را به بغداد ببرد.
به هر حال سوار بر اسب خود شد و به سوى بغداد حركت كرد.
در ميانه راه به كاروانى برخورد كرد، او خيلى عجله داشت. شترى جلوىِ راه او را بسته بود، با آن چوب محكم به شتر زد تا شتر كنار برود و راه باز شود ولى چوب شكست. شكسته شدن چوب همان و ريختن نامه ها همان!
گويا امام در داخل اين چوب نامه هايى را مخفى كرده بود و داوود از آن خبر نداشت.
واى! اگر مأمور اطلاعاتىِ عبّاسيان اين صحنه را ببيند چه خواهد شد؟
خون همه كسانى كه اسمشان در اين نامه ها آمده است ريخته خواهد شد.
داوود سريع از اسب پياده شد و همه نامه ها را جمع كرد و با عجله از آنجا دور شد.
در اين نامه ها، جواب سؤال هاى شيعيان نوشته شده بود; ولى امام عسكرى(ع) براى ارسال آنها با مشكلات فراوانى روبرو بوده است.
فكر مى كنم با شنيدن اين داستان با گوشه اى از شرايط سختى كه بر امام مى گذرد آشنا شده اى.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🍃🍃🍃🍃🍃
❇️ #کانال_کمال_بندگی
https://eitaa.com/hedye110
#لطفا_لبخند_بزنید😊
#صفحه_چهارم
لبخند پديده اى زيبا و دلنشين مى باشد كه در بيشتر موارد براى نشان دادن شادمانى و لذت به كار مى رود و ما بدون آنكه آموزش ببينيم از همان آغاز كودكى لبخند مى زنيم.
در دوران كودكى، لبخند بيشترين وقت ما را به خود اختصاص مى دهد و در اين دوران است كه ما لبخندهاى طبيعى، واقعى، شيرين و معصومانه داريم ولى با سپرى شدن ايام كودكى و قدم گذاشتن به دوران نوجوانى، جوانى و سپس بزرگسالى، لبخندهاى ما به تدريج كمتر و كمتر مى شود.
امروزه ماشينى شدن زندگى و كمرنگ شدن روابط انسانى باعث شده است تا ما شاهد لبخند كمترى در چهره انسان ها باشيم وبه جاى آن افسردگى، غمگينى، نااميدى و احساس بدبختى در چهره افراد موج بزند.
اما تمام شواهد نشان مى دهد كه ما انسان ها مى توانيم زندگى شادى داشته باشيم تا آنجا كه هميشه در مسير زندگى خود، گل لبخند به لب داشته باشيم.
همه ما مى دانيم كه نگران شدن در مورد مسائل زندگى، نه تنها به حل آنها كمك نمى كند بلكه آن مشكلات را براى ما پيچيده تر مى كند.
ما با لبخند زدن به مشكلات، مى توانيم مانع آن شويم كه افكار و احساسات منفى، وجودمان را فرا گيرد و به اين وسيله بهتر مى توانيم براى رفع مشكل خويش چاره اى بينديشيم.
البته لبخند زدن به مشكلات، به معنى فرار كردن از مشكلات نيست; بلكه به معناى برخورد صحيح و مناسب با آنها مى باشد بدون آنكه از آنها تأثير منفى بپذيريم.
هنگامى كه مشكلى در راه رسيدن به هدف براى شما پيش مى آيد شما چه مى كنيد؟
آيا هدف خود را كنار مى گذاريد يا اينكه راه خود را ادامه مى دهيد؟
اگر شما به مشكل خود، لبخند بزنيد در واقع خودتان را بزرگ كرده ايد و مشكل را كوچك; اما اگر قيافه آدم هاى شكست خورده را به خود بگيريد مشكل را بزرگ كرده و خود را كوچك نموده ايد.
با توكّل به خداى متعال، به مشكل پيش آمده لبخند بزنيد، آن را پشت سر بگذاريد و راه رسيدن به سوى هدف خويش را ادامه بدهيد.
از نظر علمى لبخند، نه تنها نشانه نابخردى و كم هوشى نيست، بلكه اگر هوش را توانايى سازگارى با مسائل و مشكلات زندگى تعريف كنيم، لبخند نشانه اى از خردمندى انسان ها مى باشد و آنهايى كه بيشتر به مشكلات خود لبخند مى زنند خيلى باهوش تر از كسانى هستند كه هنگام برخورد با مشكلات، در دام نگرانى و افسردگى گرفتار مى آيند.
لبخند موهبتى الهى است كه خداوند به ما عنايت كرده است تا آن را براى مقابله با سختيها و نابسامانى هاى زندگى به كار گيريم و همواره براى خود و خانواده و جامعه خود فردى مثبت انديش باقى بمانيم.
❤️❤️❤️❤️❤️🍃🍃🍃🍃🍃
🌹 #کانال_کمال_بندگی
🌹 #لطفاً_لبخند_بزنيد😊
🌹 #هدیه_ای_به_شما
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#تشنه_تر_از_دریا
#صفحه_چهارم
عبّاس سخن حسين(ع) را اطاعت مى كند، سوار بر اسب مى شود و خود را به شمر مى رساند و مى گويد:
ــ چه مى گويى و چه مى خواهى؟
ــ تو خواهر زاده من هستى. من برايت امان نامه آورده ام و آمده ام تا تو را از كشته شدن برهانم.
ــ لعنت خدا بر تو و امان نامه ات!
پاسخ عبّاس آن قدر محكم و قاطع است كه جاى هيچ سخنى، باقى نمى ماند، شمر كه مى بيند نقشه اش با شكست روبرو شده خشمگين و خجل به سوى اردوگاه سپاه كوفه برمى گردد. عبّاس هم به سوى خيمه ها مى آيد.
مى خواهم به سوى علقمه بروم، اين علقمه بود كه مرا به اين سرزمين آورد، نهرى كه مرا به سوى خود خواند...
گروهى با شمشيرهايشان به سويم مى آيند، مرا محاصره مى كنند و مى گويند:
ــ كجا مى روى؟ اينجا چه مى خواهى؟
ــ مى خواهم كنار علقمه بروم.
ــ تو كيستى؟ از كجا آمده اى؟ مى خواهى چه كنى؟
ــ نويسنده اى هستم، من با همراهى علقمه به اينجا رسيده ام.
ــ اين حرف ها چيست كه تو مى زنى؟ نمى توانى سمت علقمه بروى. اين دستور فرمانده است.
به خود مى آيم، ماه ديگر بالا آمده است، زير نور ماه، هزاران سرباز را مى بينم كه از علقمه محافظت مى كنند. چند روزى است كه در اين سرزمين، قحطىِ آب است! آب بر ياران حسين(ع) بسته شده است.
با شما هستم! من نمى خواهم آب به خيمه ها ببرم، شمشير هم ندارم، فقط يك قلم و كاغذ دارم، نويسنده ام. فقط مى نويسم. بگذاريد كنار علقمه بروم. مى خواهم از حوادث امشب براى ديگران بنويسم...
نگاه من بار ديگر به علقمه مى افتد، زير نور ماه، آب روان است، من گوشه اى نشسته ام و فكر مى كنم. به سخن عبّاس مى انديشم. چرا عبّاس با شمر آن گونه سخن گفت؟
چرا او را لعنت كرد؟ چه رمز و رازى در اين سخن است؟
چه كسى اين معمّا را برايم حل مى كند؟ شمر كه براى عبّاس امان نامه آورده بود، چرا عبّاس او را لعنت كرد؟
بايد به اين كار عبّاس فكر كنم!
شمر از عبّاس چه مى خواست؟ او مى خواست عبّاس را از امام زمانش جدا كند، كسى كه از امام زمانش جدا شود به مرگ جاهليّت مى ميرد.
شمر نمى خواست به عبّاس امان نامه بدهد، شمر مى خواست عبّاس را از ولايت حسين(ع) جدا كند. هدف شمر اين بود كه مسير زندگى عبّاس را تغيير دهد، يك زندگى در كمال آرامش را به عبّاس بدهد ولى ولايت حسين(ع)را از او بگيرد. شمر مى خواست كارى كند كه عبّاس به ولايت يزيد راضى شود.
اى عبّاس! تو با اين كار به همه تاريخ پيام دادى، به شيعيان درس دادى. درس تو اين بود: هركس بخواهد شما را از امام زمانتان جدا كند با او با قاطعيّت برخورد كنيد. مبادا به سخن او گوش فرا دهيد، او شما را به سقوط فرا مى خواند....
من راز سخن تو را فهميدم، وقتى كسى مرا به لبه پرتگاهى مى برد و مى خواهد مرا به آن پرتگاه بيندازد، آيا به او لبخند بزنم؟
هرگز.
من او را لعنت مى كنم و ديگر با او سخن نمى گويم!
اى عبّاس! تو خوب دانستى كه شمر تو را به چه پرتگاهى فرا مى خواند، تو دورى از امام زمان خود را سقوط مى دانستى و از آن حذر كردى.
شمر تو را به سوى قدرت، ثروت و مقام فرا خواند، اگر تو به سمت او مى رفتى به همه اين ها مى رسيدى، امّا تو با حسين(ع) ماندى، تو مى دانستى كه فردا، روز ملاقات شمشيرها و نيزه ها مى باشد، روزى كه بايد د
❤️❤️❤️❤️🍃🍃🍃🍃
#تشنه_تر_از_دریا
#قمر_منیر_بنی_هاشم
#کانال_کمال_بندگی
#کپی_آزاد
#نشر_حداکثری
🌹 #هدیه_ای_به_شما
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#حج_برویم_یابه_فقرا_کمک_کنیم
#صفحه_چهارم
سؤال دیگری که باید از مطرحکنندگان این شبهه که «پول حج را به فقرا بدهید» پرسید این است که چطور میتوان باور کرد کسی که برای سفر حج وجوهات پرداخت. میکند و با دادن خمس شبهات احتمالی مالش را برطرف میکند و خود را برای این سفر مستطیع میداند به فکر فقرا نباشد؟ چطور میتوان پذیرفت مسلمانی تکلیف اموالش را روشن کند، از دوستان و اقوام حلالیت بطلبد و درواقع به نوعی برای مرگ خود را آماده کند و پا به سرزمینی بگذارد که او را به یاد محشر و قیامت میاندازد، اما با دستگیری از نیازمندان برای آخرت خود زاد و توشه برندارد.
اصلاً چنین فردی چرا باید به سفر حج با سختیها و مشقتهای فراوان برود؟
فراموش نکنیم براساس آمار رسمی تنها در یکسال یعنی در سال ۲۰۱۱، یک میلیون و ۵۰۰ هزار ایرانی به ترکیه سفر کردهاند و براساس این آمار ایران رتبه چهارم ورود گردشگر به ترکیه را داراست که درآمد حاصل از حضور گردشگران ایرانی برای ترکیه در سال ۲۰۱۱ رقمی معادل یک میلیارد دلار اعلام شده است.
حال سؤال اصلی این است که چرا هیچ فرد و یا گروهی خواستار تعطیلی این سفرها و صرف هزینههای کلان آن برای رفع محرومیت از جامعه نمیشود؟
از بیان این نکات که بگذریم موضوع حج دستور صریح خداوند است که آن را برای افراد مستطیع واجب کرده که در ادامه به شرح آن براساس آیه ۹۷ سوره مبارکه آلعمران میپردازیم.
متن آیه
فِیهِ ءَایَتٌ بَیِّنَتٌ مَّقَامُ إِبْرَ هِیمَ وَمَنْ دَخَلَهُ کَانَ ءَامِناً وَلِلَّهِ عَلَى الْنَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَمَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِّىٌ عَنِ الْعَلَمِینَ (۹۷)
ترجمه
در آن (خانه) نشانههاى روشن، (از جمله) مقام ابراهیم است و هر کس به آن درآید در امان است و براى خدا بر عهده مردم است که قصد حج آن خانه را کنند، هرکه توانایى این راه را دارد؛ و هر کس کفر ورزد (و به حج نرود، بداند که) همانا خداوند از همه جهانیان بىنیاز است. (۹۷)
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
#مناسک_حج
#یاکمک_به_فقرا
#یاواجب_الهی
#کمال_بندگی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef