﷽
#مسیحاےعشق
#پارت_سیصدسیزدهم
دستی به لباسم می کشم.
پیراهن آبی ساده با روسری ابر و بادی که با مسیح خر یدیم.
با نفس عمیقی هوا را به داخل ریه هایم می فرستم و به قصد در زدن دستم را بلند می کنم.
اما قبل از این که دستم روی در فرود بیاید در باز می شود و مسیح در چهارچوب ظاهر.
لبخندی می زنم تا پشت آن هول شدنم را پنهان کنم.
مسیح اما لبخندی از ته دل به صورتم می پاشد:به به سلام نیکی خانم صبح بخیر.
مثل خودش با خوشرویی می گویم
:_صبح شمام بخیر می خواستم بیدارت کنم.
دستش را میان موهایش فرو می برد.
می داند که این کارش دل می برد از من؟
می گوید:نه نخوابیدم ... منم مثل تو گفتم دو سه ساعت ارزش خوابیدن نداره
رفتم یه دوش گرفتم بعد مثل پسربچه ها لباس نو پوشیدم.
و پشت بندش بلند می خندد .
نگاهی به لباس هایش می کنم.
پیراهن آبی آسمانی پوشیده با شلوار سرمه ای.
لبخند می زنم:راستش منم خوابم نبرد حوصله ام سر رفته بود.
:_کاش میومدی پیش من منم حوصله ام سر رفته بود.
لبخندم عمیق می شود.
بوی عطر تلخش را مثل شیرین ترین رایحه شکوفه های بهاری به ریه هایم می فرستم.
چرا این مرد را با تمام تفاوت هایش مثل یک اسطوره ستایش می کنم.
قدمی به جلو بر میدارد
کنار می کشم.
برابرم می ایستد و من سرم را بلند می کنم.
با لحن خاص و شیطنت مخصوصش می گوید:می گم صبحونه رو امسال بخوریم یا سال بعد?
شانه بالا می اندازم و مثل خودش می گویم :هر جور شما صالح بدونی
خنده روی لب هایش می شکفد.
باید از این لحظه ، فرار کنم.
به طرف آشپزخانه می روم.
مسیح پشت سرم می آید.
پشت میز می نشینم و می گویم:بفرمایید خواهش می کنم منزل خودتونه.
می خندد ،صدای خندیدنش بند دلم را پاره می کند.
تمام آن چیزی که از او در دل من تلنبار شده بعدها خوره جانم خواهد شد.
شاید من بتوانم بدون آب ، غذا و حتی هوا زندگی کنم اما بدون او هرگز......
مطمئنم این حسی که درون قلبم جوانه زده تنها یک بار در تمام عمرم اتفاق می افتد.
در حالی که پشت میز می نشیند، میگوید :اختیار دارید خونه ی امید ماست.
لبخند می زنم از ته دل.
بدون هیچ حرفی مشغول خوردن می شویم.
روی تکه ای نان تست، کره می مالم و رویش کمی مربا می زنم.
مسیح لقمه درون دهانش را قورت می دهد و می گوید:نیکی این یه هفته رو اصلا نبودی...نه این
که نباشی...
ولی واقعا نمی دیدمت .دلم برات تنگ شده بود.
سر تکان می دهم
: +گفتم که...باید به خودم وقت می دادم.نیاز به خلوت داشتم.
با دلهره می گوید:حالا تصمیم گرفتی؟
سر تکان می دهم و با لبخند می گویم:آره
راست می گویم.
تصمیم خودم را گرفته بودم.
با خودم بنا گذاشتم و گفتم:"قرار نیست هیچ اتفاقی بیفتد.
همه چیز مثل قرار قبلی پیش می رود.
بعد از اینکه پدر بزرگ از آشتی بابا و عمو محمود مطمئن شد...
هر چیز که بین من مسیح بوده پایان می گیرد".
اما دیشب....اما اخمش....اما برق چشم هایش...
پایم را سست کرد
مردد شدم.
نمی دانم......
باید خوب فکر کنم.
اما چیزی که الان مشخص است ،نمی توانم ساعات اخر این سال را بد خلق باشم.
نمی خواهم و نمی توانم.
مگر دلم می آید شادی کنار هم بودنمان را به کام هر دویمان تلخ کنم ؟
تنها چیزی که از آن مطمئنم همین است.
این فرصت ها تکرار نمی شود باید قدر شان را دانست......
لبخند روی لبم خیال مسیح را راحت می کند.
با اشتها دوباره مشغول خوردن می شود.
بی اختیار نگاهش می کنم نگاهی که می دانم دیگر گناه نیست.
اوایل نسبت به صحیح بودن خطبه عقد شک داشتم.
اما حالا بعد از پرس و جوهایی که با فاطمه کرده ایم مطمئن شدم که او حالا همسر من است.
اما باز هم برابرش حدود شرعی را رعایت می کنم.
نمی خواهم اتفاقی بیفتد که بیش از این مرا در باتلاق تردید بکشاند.
مسیح با خجالت می گوید:دوست داشتم خرید خونه را با هم بکنیم .
اما چون تو یکم بی حوصله بودی گفتم مزاحمت نشم.....خودم تنهایی خرید کردم ببخشید.
چه قدر عوض شده... تغییر را در لحظه لحظه کارهایش می شود حس کرد.
می گویم :نه بابا این حرفا چیه....فقط حیف شد نتونسنیم واسه سفره هفت سین چیزی
بگیریم.
مسیح لبخند می زند:حالا چیزی نشده که جورش می کنیم فوقش هفت شینی چیزی می چینیم.🔷🔷🔷🔷🔷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#محرم
#سلامبرحسین
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
﷽
#مسیحاےعشق
#پارت_سیصدچهاردهم
بقیه صبحانه را در سکوت کامل می خوریم.
فقط گاهی سر که بلند می کنم متوجه نگاه های زیرکی مسیح می شوم.
برای جمع کردن میز که بلند می شوم،مسیح سریع می گوید:نه بابا خانم...صبحانه رم با چاشنی
خجالت خوردیم تو برو به کارات برس من خودم میزو جمع می کنم.
می خواهم مانع شوم که می گوید:عه..لج نکن دیگه دختر خوب .تو برو ببین واسه هفت سین
چکار می تونیم بکنیم؟
ناچار سر تکان میدهم وبه طرف اتاق میروم.
وقت زیادی تا تحویل سال نمانده.
فکر میکردم سال تحویل را میهمان رادان باشیم.
اصلا هم در این حال و هوا نبودم که به فکر هفت سین باشم.
بی فکر و بی هدف دور خودم میچرخم.
سماق و سیر که در آشپزخانه پیدا میشود.
سکه هم که داریم،بین کادوهای عقدمان چندتایی سکه بود.
ساعت هم که...
از اتاق ساعت کوکی کوچکم را برمیدارم و به طرف آشپزخانه میروم.
مسیح مشغول شستن فنجانهاست.
با دیدنم میگوید
:+پروژه به کجا رسید،مهندس؟!
ساعت را نشانش میدهم،کابینت زیر اجاق را باز میکنم و در همان حال میگویم
:_فعال همین..
ببینم سماق و سیر هم از اینجا پیدا می کنم...
شاید بشه از خانم آشوری هم یه چیزایی قرض گرفت!
ظرف سماق را درمیآورم.
با دو پیاله ی سفید که یک ردیف گلهای ریز طلایی نزدیک لبهاش نقاشی شده.
درون یکی از پیاله ها سماق میریزم و درون دیگری،یک حبه سیر میگذارم.
مسیح میگوید
:+فکر میکنم سرکه هم داشته باشیم..
سر تکان میدهم
:_نه،نداریم...
به طرف سالن میروم.
رومیزی ترمه ی سفید و طلایی ر ا برمیدارم و روی میز گرد کوچک خاطره،میاندازم.
آینه ی کوچک را رویش میگذارم و قرآن را برابزش باز میکنم.
ساعت سفیدم را کنار قرآن و پیاله های سماق و سیر را کنارشان میچینم.
صدای رفت و آمد از راهرو میآید.
آرام به طرف در میروم و از چشمی بیرون را نگاه میکنم.
چند مرد و زن جوان با چند بچه ی کوچک به طرف خانه ی آقای آشوری میروند.
فکری به سرم میزند.
چادرم را سر میکنم و از خانه بیرون میروم.
در واحد آقای آشوری را میزنم.
خانم آشوری،پیرزن مهربان همسایه در را باز میکند.
*
دور میز نشسته ایم.
سبزه و ماهی و سرکه و سمنو،از خانم آشوری گرفتم!
بچه هایشان برای سال نو مهمان منزلشان بودند و هرکدام سبزه و ماهی آورده بودند!
مسیح نگاهی به ساعت میکند.
میگویم
:_ساعت هشت سال تحویله...اینم از سال نود و چهار....
بلند میشوم
:_ببخشید..چند دقیقه بعد میام.
:+کجا میری؟
نگاه کوتاهی به مسیح میکنم
:_زود میام،یه دعا بخونم و بیام
:+میشه همینجا بخونی؟
نگاهی به اطراف میاندازم.
سر تکان میدهم.
:_الان برمیگردم.
چادرنماز و مفاتیحم را برمیدارم و دوباره وارد سالن میشوم.
بدون توجه،به مسیح،روی فرش کوچک وسط سالن،مینشینم و زیارت عاشورا را شروع میکنم.
یک لحظه حواسم پرت مسیح میشود.
دستش را زیر چانه اش گذاشته و نگاهم میکند،انگار جذابترین و مهیج ترین فیلم را تماشا
میکند.
سر تکان میدهم و دوباره مشغول خواندن میشوم.
لعن آخر را میفرستم و برای سلام،از جا بلند میشوم.
به طرف قبله،منتهی کمی به سمت راست مایل میشوم،دست روی سینه میگذارم،کمی سرم را
خم میکنم و به سیدالشهدا و حضرت زینالعابدین و فرزندان و یاران حضرت درود میفرستم و
سر جایم مینشینم.
"اللهم خص انت اول ظالم بالعن منی"...
بدون توجه به مسیح که از نشستن و برخاستنهایم تعجب کرده به سجده میروم.
"اللهم لک الحمد،حمد شاکرین"...
سرجایم مینشینم.
اشکی که همیشه،بعد از سلام آخر از چشمم میچکد،با سرانگشت میگیرم و دو رکعت،نماز
زیارت میخوانم.
سلام آخر را که میدهم،سریع بلند میشوم.
دوست ندارم معرض توجه باشم،بالاخص که مسیح بی هیچ حرکتی همچنان به من خیره شده.
چادر و مفاتیحم را روی میز میگذارم و به طرف هفت سین کوچک مان میروم.💐💐💐💐💐
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#محرم
#سلامبرحسین
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
#سلام_بر_امام_هشتم💚
تا که این خورشید میتابد به هرسوی وطن،
در غروبِ نااُمیدی ها، امیدِ مَردُم است
در مقامِ اولِّ اعجاز های عیسَـوی ست
گرچه در وصف و لقبهایَش، امامِ هشتُم است
#محرم
#سلامبرحسین
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
انسان شناسی ۱٠۴.mp3
9.85M
#انسان_شناسی
❓خونه من قراره کجا باشه؟
❓توی کدوم قسمتِ بهشت، قراره ساکن باشم؟
❓اندازهی خونهی من قراره چقدر باشه؟
❓همسایههام قراره کیا باشن؟
❓با کیا قراره رفت و آمد کنم؟
➖آیا حداقل بخش کوچکی از ذهن شما درگیر این سؤالات هست یا خیر؟
#استاد_شجاعی #استاد_پناهیان
#محرم
#سلامبرحسین
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
#پروفایل
آرزویت را برآورده میکند
خدایی که آسمان را
برای خنداندن گلی میگریاند😍
#خدایا_دوستت_دارم
#التماس_دعا_برای_ظهور
#محرم
#سلامبرحسین
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
7.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگه تذکر بدیم از دین زده بشن چی؟!
میدونستید امر به معروف مثل نماز و روزه واجبه؟!
و اگه انجامش ندین واجب خدا رو انجام ندادین؟
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
#استاد_تقوی
#پیشنهاددانلود
@hedye110
🏴🖤🏴
9.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اللّهم إنّا نشڪو الیڪ...
👤 کلیپ زیبای «منتقم کربلا کجایی؟»
با نوای حاج مهدی رسولی تقدیم نگاهتان
#امام_زمان
#امام_حسین
#محرم
@hedye110
🏴🖤🏴
6.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🗯اکثر افرادی که توانسته اند ذهن خود را از غیر خدا پاک کنند
✍️مرحوم علامه آیة الله حاج سَیّد محمّد حسین حسینی طهرانی
@hedye110
🏴🖤🏴
هرچقدربیشتربهخداتڪیهڪنیم
بیشترمیفھمیمتنھاڪسۍاست
ڪهقابلتڪیهست♡.."
خدایبــےاندازهمهربون من🌱
@hedye110
🏴🖤🏴
شایدم دلیل بیشتر گرههایۍ
کہ تو زندگیمون میخوره
رفتار ناشایستمون با والدینمونہ💔:)
#حواستهست؟
@hedye110
🏴🖤🏴
شیطان:
وقتی که میگه بعدا می خونم،
خوشحال میشم. چون یا میبینه
دیگه حسش نیست یا یادش میره :)
@hedye110
🏴🖤🏴
هدایت شده از آفتاب در حجاب
#دعا_برای_ظهور
☑️ امام باقر علیه السلام فرمودند:
إِنِّي لَأَدْعُو اَللَّهَ لِمُذْنِبِي شِيعَتِنَا فِي اَلْيَوْمِ وَ اَللَّيْلَةِ أَلْفَ مَرَّةٍ
🔹 من هر شبانه روز هزار بار برای گناهکاران از شیعیانم دعا میکنم
📓 اصول کافی ج۱ ص ۴۷۲
👈 امام زمان هر شبانه روز برای ما دعا و استغفار میکنند
ما چطور؟برای ظهور مولایمان دعا میکنیم!
بیاد مولای غریبمان هستیم؟
#اللهمعجللولیکالفرج
#محرم
#سلامبرحسین
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸