eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
ــ جانم به فدايت! اجازه مى دهى تا من نيز سخنى با اين مردم بگويم؟ ــ اى زُهير! برو، شايد بتوانى در دل سياه آنها، روزنه اى بگشايى. زُهير جلو مى رود و خطاب به سپاه كوفه مى گويد: "فرداى قيامت چه جوابى به پيامبر خواهيد داد؟ مگر شما نامه ننوشتيد كه حسين به سوى شما بيايد؟ رسم شما اين است كه از مهمان با شمشير پذيرايى كنيد؟" عمرسعد نگران است از اينكه سخن زُهير در دل مردم اثر كند. به شمر اشاره مى كند تا اجازه ندهد زُهير سخن خود را تمام كند. شمر تيرى در كمان مى گذارد و به سوى زُهير پرتاب مى كند و فرياد مى زند: "ساكت شو! با سخن خود ما را خسته كردى. مگر نمى دانى كه تا لحظاتى ديگر، همراه با امام خود كشته خواهى شد". خدا را شكر كه تير خطا مى رود. زُهير خطاب به شمر مى گويد: "مرا از مرگ مى ترسانى؟ به خدا قسم شهادت در راه حسين(ع) نزد من از همه چيز بهتر است". آن گاه زُهير فرياد برمى آورد: "اى مردم، آگاه باشيد تا فريب شمر را نخوريد و بدانيد كه هر كس در ريختن خون حسين(ع) شريك باشد، روز قيامت از شفاعت پيامبرمحروم خواهد بود". اين جاست كه امام به زُهير مى فرمايد: "تو وظيفه خود را نسبت به اين مردم انجام دادى. خدا به تو جزاى خير دهد".325 امام بُرَير را مى طلبد و از او مى خواهد تا با اين مردم سخن بگويد، شايد سخن او را قبول كنند. مردم كوفه بُرَير را به خوبى مى شناسند. او بهترين معلّم قرآن كوفه بود. بسيارى از آنها خواندن قرآن را از او ياد گرفته اند. شايد به حرمت قرآن از جنگ منصرف شوند. گوش كن! اين صداى بُرَير است كه در دشت كربلا طنين انداخته است: "واى بر شما كه خاندان پيامبر را به شهر خود دعوت مى كنيد و اكنون كه ايشان نزد شما آمده اند با شمشير به استقبالشان مى آييد". عمرسعد، دستور مى دهد كه سخن بُرَير را با تير جواب دهند. اگر چه تير بار ديگر به خطا مى رود، امّا سخن بُرَيرناتمام مى ماند. آرى! امام براى اتمامِ حجّت با مردم كوفه، به برخى از ياران خود اجازه مى دهد تا با كوفيان سخن بگويند، امّا هيچ سخنى در دل آنها اثر نمى كند. اكنون خود امام مقابل آنها مى رود و مى فرمايد: "شما مردم، سخن حق را قبول نمى كنيد. زيرا شكم هاى شما از مال حرام پر شده است". آرى! مال حرام، رمز سياهى دل هاى اين مردم است. عمرسعد به سربازان دستور مى دهد كه همهمه كنند تا صداى امام به گوش كسى نرسد. او مى ترسد كه سخن امام در دل اين سپاه اثر كند. براى همين، صداى طبل ها بلند مى شود و همه سربازان فرياد مى زنند. آرى! صداى امام ديگر به جايى نمى رسد. كوفيان نمى خواهند سخن حق را بشنوند و براى همين، راهى براى اصلاح خود باقى نمى گذارند. امام دست به دعا برمى دارد و با خداى خود چنين مى گويد: "بار خدايا! باران رحمتت را از اين مردم دريغ كن و انتقام من و يارانم را از اين مردم بگير كه اينان به ما دروغ گفتند و ما را تنها گذاشتند". سى و سه هزار سرباز، براى شروع جنگ لحظه شمارى مى كنند. آنها به فكر جايزه هايى هستند كه ابن زياد به آنها وعده داده بود. سكّه هاى طلا، چشم آنها را كور كرده است. كسى كه عاشق دنيا شده، ديگر سخن حق در او اثر نمى كند. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
..💔 سلام از سائلِ دلتنگِ دور از این حرم مانده، به مولایی که دل از این دلِ دیوانه ام برده.. ✾ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبتون بخیر التماس دعای فرج............. 🦋💖🌟✨🌙💖🦋
┄┅─✵💝✵─┅┄ ✨صبحتان متبرك بہ اسماء اللہ یا اللہ و یا ڪریم یا رحمن و یا رحیم یا غفار و یا مجید یا سبحان و یا حمید ‌ سلاااام الهی به امیدتو💖 💚💧💜🇮🇷🇮🇷
اے آفتاب زهرا، عجل علی ظهورک تنهای شهر و صحرا، عجل علی ظهورک گم گشته وجودی، هم غیب و هم شهودی در دیده و دل ما، عجل علی ظهورک ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
🌺✨🌺 ﷽ 🌺✨🌺 ✅ توصیه های قرآنی (2⃣) ✅💐 توصیه به حق و صبر 💐✨ در قرآن، چهار بار كلمه‌ «تَواصَوْا» به كار رفته است: يک بار «تَواصَوْا بِالْحَقِّ»، دو بار «تَواصَوْا بِالصَّبْرِ» و يک بار «تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ». 💐✨ تكرار كلمه‌ «تَواصَوْا»* در يک آيه، يا براى تأكيد است و يا براى آنكه هر کدام از آنها (حق، صبر و مرحمت)، تكاليفی مستقل از هم هستند و با ترک يكى زمينه ديگرى از بين نمى‌رود. 💐✨ خداوند در آیه 3 سوره عصر، اینگونه می‌فرماید: 💐💫 إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِِ (آیه 3 سوره عصر) مگر کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند و یکدیگر را به حق توصیه نموده و به شکیبایی سفارش کرده اند. ✅💐 با اينكه سفارش به حق و صبر جزء اعمال صالح است ولى به خاطر اهميّت جداگانه بيان شده‌اند. همانگونه كه صبر و استقامت نيز حق است و «تَواصَوْا بِالْحَقِّ» شامل آن مى‌شود ولى به خاطر اهميّت صبر جداگانه آمده است. «تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ». ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
:_نیکی خانم کبکت حسابی خروس میخونه... چه خبر شده؟ شیطنتم امروز حسابی گل کرده...شده ام نیکی سابق.. :+هیچی،تو برو بخواب،بعدا بهت میگم. صدای جیغش بلند میشود :_مگه گذاشتی؟حالا بگو ببینم چیشده؟؟ دست بلند میکنم و یک تاکسی مقابل پایم توقف میکند. سوار میشوم. :+حدس بزن؟ :_قرار خواستگاری رو گذاشتن؟؟آره؟؟؟ :+اه لوس چقدر زود فهمیدی لحن مادربزرگ ها را میگیرد :_دخترجون،من تو رو نشناسم که...حالا واسه کی؟ :+امشب؟ دوباره صدایش بلند میشود :_چی؟بابات از من و تو عجول تره که. صدایم غمگین میشود. :+آره،میخواد زودتر جواب منفیشو بده و خلاص شه.. :_غصه نخور نیکی...گفتم که...ببین همش حل میشه بهت قول میدم...ببین امشب،گزارش آنلاین و لحظه به لحظه بهم میدیا... میخندم :+چشم...کاری نداری؟برو بخواب :_نه بابا مگه از هیجان خوابم میبره...برو به سلامت. موبایل را داخل کیف میاندازم...حس قشنگی همه ی وجودم را برداشته... با اینکه میدانم،آرزوهایم ،سرابی بیش نیست... خدایا،محکم تر از قبل،آغوشت را باز کرده ای. دوستت دارم. کرایه ی تاکسی را میپردازم و به سمت ورودی دانشکده قدم برمیدارم. 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
😄😄 *هیچ وقت خانم خودت امتحان نکن* 😬😬 شوهره شب اومد خونه یه بسته کادو گرفته داد به خانم . خانم پرسید چیه؟ هنوز که روز زن نیست! شوهرش گفت : این مقدمه کادوی روز زنه !! بازش کن تا بهت بگم وقتی باز شد خانم دید که دو کیلو نمکه شوهرش گفت: اگه فردا ظهر با این دو کیلو نمک یه ناهار درست کنی که شور نباشه یه هدیه خیلی خوب براد میخرم امشب هم فرصت داری فکر کنی ... فردا ظهر که شوهر اومد خونه از تعجب شاخش در اومد.. خانم نمکها رو ریخته بود تو آب و داخل آب نمک تخم مرغ آب پز کرده بود نه تنها شور نبود بلکه باید بهش نمک هم بزنی😂😂😂😂 بله جانم اینه سیاست خانمها.....برا سلامتی همه خانمهای مومن و با وفا و با حیا و با وقار صلوات 😂😂😂 آقایون خیال نکنن خیلی زرنگ هستن😳😳 🌹پیشاپیش 🌹ولادت حضرت زهرا🌹 وروز زن 🌹مبارک باد🌹 ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر معظم انقلاب: محافظه کار نباشید.. 🔴 ولی هر حرف حقی را نباید گفت.. باید هوشیار باشید! ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
سخنان نورانى امام حسين(ع) در قلب برادرم اثر نكرد. آيا ممكن است كه او سخن مراقبول كند؟ عَمْرو بن قَرَظَه با خود اين چنين مى گويد و تصميم مى گيرد كه براى آخرين بار برادر خود، على را ببيند. او در مقابل سپاه كوفه مى ايستد و برادرش على را صدا مى زند. على، خيال مى كند كه عَمْرو آمده است تا به سپاه كوفه بپيوندد. براى همين، خيلى خوشحال مى شود و به استقبالش مى رود: ــ اى عمرو! خوش آمدى. به تو گفته بودم كه دست از حسين بردار چرا كه سرانجام با حسين بودن كشته شدن است. خوب كردى كه آمدى! ــ چه خيالِ باطلى! من نيامده ام كه از حسين(ع) جدا شوم. آمده ام تا تو را با خود ببرم. ــ من همراه تو به قتلگاه بيايم! هرگز، مگر ديوانه شده ام! ــ برادر! مى دانى حسين كيست. او كليد بهشت است. حيف است كه در ميان سپاه كفر باشى. ما خاندان همواره طرفدار اهل بيت(عليهم السلام)بوده ايم. آيا مى دانى چرا پدر نام تو را على گذاشت؟ به خاطر عشقى كه به اين خاندان داشت. عمرو همچنان با برادر سخن مى گويد تا شايد او از خواب غفلت بيدار شود، امّا فايده اى ندارد، او هم مثل ديگران عاشق دنيا شده است. على آخرين سخن خود را به عمرو مى گويد: "عشق به حسين، عقل و هوش تو را ربوده است". او مهار اسب خود را مى چرخاند و به سوى سپاه كوفه باز مى گردد. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
@madahi_۲۰۲۲_۰۱_۲۱_۱۹_۰۵_۲۳_۲۵۰.mp3
5.64M
🎼شور_ولادتی💐💐💐 پسرت مهدی میاد و واسه تو... 🎤 🎉 ویژهٔ 💐 ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
┄┅─✵💝✵─┅┄ روزگارتان از رحمت  «الرَّحْمَنُ الرَّحِیم» لبریز سفرهٔ تان از نعمت   «رَبُّ الْعَالَمِين» سرشار روزتون پراز لطف وعنایت خداوند ‌ سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 ↷↷↷           @hedye110 💖🌹🦋🌻🇮🇷🇮🇷🇮🇷
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
یک روز می افتد ؛ آن اتفاق خوب را می گویم … من به افتادنی که برخاستن اوست ایمان دارم ؛ هر لحظه ، هر روز ، هر جمعه … السلام علیک یا صاحب الزمان ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
🌺✨🌺 ﷽ 🌺✨🌺 ✅ آداب تلاوت قرآن در قرآن (2⃣) ✅💐 پناه بردن به خدا از دست شیطان رانده شده 💐✨ یکی دیگر از آداب تلاوت قرآن این است که به هنگام آغاز تلاوت قرآن باید از شیطان رجیم و رانده شده درگاه حق، به خدا پناه برد. 💐✨ این پناه بردن، نباید محدود به لفظ و سخن باشد بلکه باید در اعماق روح و جان نفوذ کند، به گونه اى که انسان هنگام تلاوت قرآن از خوهاى شیطانى جدا گردد، و به صفات الهى نزدیک شود، تا موانع فهم کلام حق از محیط فکر او برخیزد و جمال دلاراى حقیقت را به درستى ببیند. بنابراین، پناه بردن به خدا از شیطان، هم در آغاز تلاوت قرآن لازم است و هم در تمام مدت تلاوت هر چند به زبان نباشد. در آیه 98 سوره نحل اینگونه می‌خوانیم: 💐💫 فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ (آیه 98 سوره نحل) پس هنگامی که قرآن می خوانی از شیطان رانده شده به خدا پناه ببر. ✅💐 از امام صادق(ع) پرسیده شد که چگونه به خدا پناه ببریم؟ فرمود: بگویید: «أَسْتَعِیذُ بِالسَّمِیعِ الْعَلِیمِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیْمِ». ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
پرستو همکلاسی ام را میبینم. :_سلام پرستو :+عه،سلام نیکی خوبی؟ :_ممنون،تحقیقت رو آماده کردی؟ :+آره ولی مطمئنم بازم مال تو،تو کلاس بهترین میشه. آهی میکشم :_نه بابا،من نتونستم کاملش کنم،استاد حسابی از دستم ناراحت میشه. :+خب تا هفته ی دیگه کلی وقت هست :_هفته ی دیگه؟مگه قرار نبود امروز تحویل بدیم؟ :+چرا ولی بچه ها دیروز به استاد گفتن بیشتر وقت بده،استاد هم قبول کرده...چطور خبر نداری؟ ناخودآگاه سرم را به طرف آسمان میگیرم و لبخند میزنم... نگفتم؟!... تو مرا به حال خودم رها نمیکنی.. خدایا،آغوشت مطمئن و آرام بخش است... 🎉 :_نگرانم فاطمه :+ای بابا،نگرانی نداره که...مامانت میگه}خیلی خوش اومدین{ مامان سیاوش میگه}خونه ی امید ماست{ میخندم. :_دیوونه ای دختر! :+تازه بعدش میگن}این دو تا جوون برن یه گوشه باهم حرفاشونو بزنن{ بعد تو و جناب آقای داماد تشریف میبرین..تو باید سرخ و سفید بشی،یادت نره! :_وای شکمم درد گرفت فاطمه،بسه... :+حالا چیمیخوای بپوشی؟ :_وای نمیدونم،اصال بهش فکر نکرده بودم... ببین یه کت و دامن دارم،تا حالا نپوشیدمش.. :+عکسشو بفرست ببینم. :_باشه،باشهرمان کت و دامن آجری ام را روی تخت میاندازم،عکسش را میگیرم و برای فاطمه میفرستم. ... 💙fateme💙 is typing..... مینویسد: )نه رنگش خوب نیست(... شماره اش را میگیرم،بالفاصله جواب میدهد :+الو؟ :_پس چی بپوشم؟ :+ببین،یه پیراهن سبز داشتی،اونو بپوش میپرسم: :_خوبه اون؟ با اطمینان میگوید: :+آره اون قشنگه. ***************** لباس هایم را عوض میکنم. از شدت اضطراب،کف دست هایم عرق کرده است. روی تخت مینشینم. طاقت نمیآورم. بلند میشوم و در طول اتاق راه میروم. صدای موبایل میآید،به خیال اینکه فاطمه است، پیام را باز میکنم،اما عمو وحید است... )بی معرفت نباید یه خبر به من بدی؟( آب دهانم را قورت میدهم،از بعدازظهر هربار خواستم با او صحبت کنم،شرم و حیا مانع شد. مینویسم: )ببخشید عمو،شرمنده،روم نشد(.. تماس میگیرد،رد تماس میدهم. مینویسد: )حالا چرا حرف نمیزنی؟( مینویسم: )نمیتونم عمو،حالم خوب نیست... فک کنم الان بدحال ترین آدم روی زمین باشم. نه سیاوش حالش از تو بدتر بود...سه ساعت باهاش حرف زدم تا یه کم خودش رو جمع و جور کرد(. ناخودآگاه لبخند میزنم. صدای زنگ در میآید،از جا میپرم...سریع تایپ میکنم )عموجان اومدن..من برم..دعا کنین( مینویسد )توکل یادت نره،عروس خانوم(! روسری ام را سر میکنم. لرزش دست هایم غیرقابل انکار است. تا حالا اینطور نشده بودم. بیشتر،از رفتار مامان و بابا نگرانم... مطمئنم رضایت نخواهند داد،اما خب. .... آرام و باطمأنینه از پله ها،پایین میروم. وارد سالن میشوم. حاج خانم و آقاسیاوش کنار هم و مامان و بابا روبه رویشان نشسته اند. آقاسیاوش سرش را پایین انداخته و دانه های درشت عرق روی پیشانیاش نشسته. با دستمال پاکشان میکند . متوجه حضور من نشده اند. دسته گل بزرگ روی میز توجهم راجلب میکند. جلو میروم و سعی میکنم صدایم نلرزد :_سلام حاج خانم و آقاسیاوش از جا بلند میشوند. جلو میروم و با حاج خانم روبوسی میکنمـ، کت و دامن شیری ـپوشیده و لبخند گرمی روی لب هایش نشسته. :+چقدر خانم شدی نیکی جان... خیلی بزرگتر شدی آقاسیاوش هم زیر لب سلام میدهد. بابا میگوید:بفرمایید میخواهم بنشینم که بابا میگوید: :_نیکی جان چرا با آقاسیاوش دست ندادی؟ خشکم میزند،سیاوش از تحیر سرش را بالا میگیرد و به صورتم نگاه میکند. ...من را نشانه رفته اند.... 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
molodi-taheri_2.mp3
3.07M
|⇦•إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَر.. ویژۀ ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها و روز مادر _ حاج محمد طاهری •ೋ ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ امام صادق علیه‌السلام : «هیچ زن مومنی روی زمین نیست مگر اینکه بر او واجب است حضرت فاطمه (س) را در زیارتِ امام حسین (ع) یاری رساند» نوادر علی بن اسباط، ص۱۲۳ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
عبدالله بن زُهير يكى از فرماندهان سپاه كوفه است. نگاه كن! چرا او اين قدر مضطرب و نگران است؟ حتماً مى گويى چرا؟ او و پدرش با هم به اين جا آمده اند. او به پدرش بسيار علاقه دارد و هميشه مواظبش بود، امّا حالا از پدرش بى خبر است و او را نمى يابد. ديشب، پدرش در خيمه او بوده و در آنجا استراحت مى كرده است، امّا نيمه شب كه براى خوردن آب بيدار شد، پدرش را نديد. فكر پيدا كردن پدر لحظه اى او را آرام نمى گذارد. او بايد چند هزار سرباز را فرماندهى كند. آيا شما مى دانيد پدر فرمانده، كجا رفته است؟ خدا كند هر چه زودتر پدر پيدا شود تا او بتواند به كارش برسد. دو لشكر در مقابل هم به صف ايستاده اند. يكى از سربازان كوفى، آن طرف را نگاه مى كند و با تعجّب فرياد مى زند خداى من! چه مى بينم؟ آن پيرمرد را ببينيد! ــ كدام پيرمرد؟ ــ همان كه نزديك حسين(ع) ايستاده است. او همان گمشده فرمانده ماست. سرباز با شتاب نزد فرمانده خود مى رود: ــ جناب فرمانده! من پدر شما را پيدا كردم. ــ كو؟ كجاست؟ ــ آنجا. سرباز با دست به سوى لشكر امام حسين(ع) اشاره مى كند. فرمانده باور نمى كند. به چشم هاى خود دستى مى كشد و دقيق تر نگاه مى كند. واى! پدرم آنجا چه مى كند؟ غافل از اينكه پدر آن طرف در پناه خورشيد مهربانى ايستاده است. آرى! او حسينى شده و آماده است تا پروانه وجود امام حسين(ع) گردد. او با اشاره با پسر سخن مى گويد: "تو هم بيا اين طرف، بهشت اين طرف است"، ولى امان از رياست دنيا و عشق پول! پسر عاشق پول و رياست است. او نمى تواند از دنيا دل بكند. پدر و پسر روبروى هم ايستاده اند. تا دقايقى ديگر پدر با شمشيرِ سربازانِ پسر، به خاك و خون كشيده خواهد شد. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef