#معرفی_کتاب 📚
📖نام کتاب : سرکار علیه
✍️نویسنده: این کتاب به قلم زهره عیسی خانی(مادر)و ریحانه کشتکاران(دختر)نگاشته شده است.
📑ناشر : کتابستان معرفت
🌸«سرکار عِلّیه» مجموعه روایتی از زبان یک مادر و دختر است که تلاش کرده اند به شکلی #ملموس ذره بین دست بگیرند و گره های موجود در کلاف هویتی زنان را شرح دهند.
🌸روایتهایی که از دل لحظه های زندگی به دست آمده و تمام افراد جامعه به نحوی با بخشی از آن سر و کار دارند اما شاید فرصت فکر کردن و تعامل درباره ی آنها چندان وجود نداشته باشد.
🌸نویسندگان این کتاب تلاش کرده اند با بیان #عینی و #مصداقی مسائل، از طرفی به درک بهتر چالش هویتی زنان بپردازند و از طرف دیگر مسیری را برای گفت و گو میان دو نسل متفاوت باز کنند.
در توضیح مختصر «سرکار عِلّیه» آمده است:👇
«زن آدم نیست❓ زن نمیتواند به چیزی علاقه داشته باشد❓ برایش تلاش کند و با شوق آن زندگی کند❓ اگر نتواند هویتش را طبق چیزی که دوست دارد شکل دهد، پس چه تسلطی بر زندگی اش دارد❓ دیگر چگونه میتواند به نقطه ی مطلوب در جهان هستی برسد❓»
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🔴به روز باشیم
پهلوان حسن یزدانی با شکست مقتدرانه ی دیوید تیلور آمریکایی، نام یاعلی را که بر دوبنده ی او نقش بسته بود را جهانی کرد...
#یاعلی
#حسن_یزدانی
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_چهارم 💠 ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند. باور نمیک
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_پنجم
💠 انگار با بر ملاشدن احساسش بیشتر از نگاهم خجالت میکشید و دستان مردانهاش به نرمی میلرزید.
موهای مشکی و کوتاهش هنوز از خیسی شربت میدرخشید و پیراهن خیس و سپیدش به شانهاش چسبیده بود که بیاختیار خندهام گرفت.
💠 خندهام را هرچند زیرلب بود، اما شنید که سرش را بلند کرد و با #مهربانی به رویم لبخند زد. دیگر از #راز دلش خبر داشتم که تا نگاهم کرد از خجالت سر به زیر انداختم.
تا لحظاتی پیش او برایم همان برادر بزرگتر بود و حالا میدیدم در برابر خواهر کوچکترش دست و پایش را گم کرده و #عاشق شده است. اصلاً نمیدانستم این تحول #عاشقانه را چگونه تعبیر کنم که با لحن گرم و گیرایش صدایم زد :«دخترعمو!»
💠 سرم را بالا آوردم و در برابر چشمان گرم و نگاه گیراترش، زبانم بند آمد و او بی هیچ مقدمهای آغاز کرد :«چند روز بود بابا سراغ اون نامرد رو میگرفت و من نمیخواستم چیزی بگم. میدونستم اگه حرفی بزنم تو خجالت میکشی.»
از اینکه احساسم را میفهمید، لبخندی بر لبم نشست و او به آرامی ادامه داد :«قبلاً از یکی از دوستام شنیده بودم عدنان خیلی به #تکریت رفت و آمد داره. این چند روز بیشتر حساس شدم و آمارش رو گرفتم تا امروز فهمیدم چند ماهه با یه گروه #بعثی تو تکریت ارتباط داره. بهانه خوبی شد تا پیش بابا عذرش رو بخوام.»
💠 مستقیم نگاهش میکردم که بعثی بودن عدنان برایم باورکردنی نبود و او #صادقانه گواهی داد :«من دروغ نمیگم دخترعمو! حتی اگه اونروز اون بیغیرتی رو ازش ندیده بودم، بازم همین بعثی بودنش برام حجت بود که دیگه باهاش کار نکنیم!»
پس آن پستفطرتی که چند روز پیش راهم را بست و بیشرمانه به حیایم تعرض کرد، از قماش قاتلان پدر و مادرم بود! غبار غم بر قلبم نشست و نگاهم غمگین به زیر افتاد که صدای آرامشبخش حیدر دوباره در گوشم نشست :«دخترعمو! من اونروز حرفت رو باور کردم، من به تو شک نکردم. فقط #غیرتم قبول نمیکرد حتی یه لحظه جلو چشم اون نامرد باشی، واسه همین سرت داد زدم.»
💠 کلمات آخرش بهقدری خوشآهنگ بود که دلم نیامد نگاهش را از دست بدهم؛ سرم را بالا آوردم و دیدم با عمق نگاهش از چشمانم عذر تقصیر میخواهد.
سپس نگاه مردانهاش پیش چشمانم شکست و با لحنی نرم و مهربان نجوا کرد :«منو ببخش دخترعمو! از اینکه دیر رسیده بودم و تو اونقدر ترسیده بودی، انقدر عصبانی شدم که نفهمیدم دارم چیکار میکنم! وقتی گریهات گرفت، تازه فهمیدم چه غلطی کردم! دیگه از اونروز روم نمیشد تو چشمات نگاه کنم، خیلی سخته دل کسی رو بشکنی که از همه دنیا برات عزیزتره!»
💠 احساس کردم جمله آخر از دهان دلش پرید که بلافاصله ساکت شد و شاید از فوران ناگهانی احساسش #خجالت کشید!
میان دریایی از احساس شفاف و شیرینش شناور شده و همچنان نگاهم به ساحل محبت #برادرانهاش بود؛ به این سادگی نمیشد نگاه #خواهرانهام را در همه این سالها تغییر دهم که خودش فهمید و دست دلم را گرفت :«ببین دخترعمو! ما از بچگی با هم بزرگ شدیم، همیشه مثل خواهر و برادر بودیم. من همیشه دلم میخواست از تو و عباس حمایت کنم، حتی بیشتر از خواهرای خودم، چون شما #امانت عمو بودید! اما تازگیها هر وقت میدیدمت دلم میخواست با همه وجودم ازت حمایت کنم، میخواستم تا آخر عمرم مراقبت باشم! نمیفهمیدم چِم شده تا اونروز که دیدم اون نانجیب اونجوری گیرت انداخته، تازه فهمیدم چقدر برام عزیزی و نمیتونم تحمل کنم کس دیگهای...»
💠 و حرارت احساسش بهقدری بالا رفته بود که دیگر نتوانست ادامه دهد و حرف را به جایی جز هوای #عاشقی برد :«همون شب حرف دلم رو به بابا زدم، اونقدر استقبال کرد که میخواست بهت بگه. اما من میدونستم چیکار کردم و تو چقدر ازم ناراحتی که گفتم فعلاً حرفی نزنن تا یجوری از دلت در بیارم!»
سپس از یادآوری لحظه ریختن شربت روی سرش خندهاش گرفت و زیر لب ادامه داد :«اما امشب که شربت ریخت، بابا شروع کرد!» و چشمانش طوری درخشید که خودش فهمید و سرش را پایین انداخت.
💠 دوباره دستی به موهایش کشید، سرانگشتش را که شربتی شده بود چشید و زیر لب زمزمه کرد :«چقدر این شربت امشب خوشمزه شده!»
سپس زیر چشمی نگاهم کرد و با خندهای که لبهایش را ربوده بود، پرسید :«دخترعمو! تو درست کردی که انقدر خوشمزهاس؟»
💠 من هم خندهام گرفته بود و او منتظر جوابم نشد که خودش با شیطنت پاسخ داد :«فکر کنم چون از دست تو ریخته، این مزهای شده!»
با دست مقابل دهانم را گرفتم تا خندهام را پنهان کنم و او میخواست دلواپسیاش را پشت این شیطنتها پنهان کند و آخر نتوانست که دوباره نگاهش را به زمین انداخت و با صدایی که از طپشهای قلبش میلرزید، پرسید :«دخترعمو! قبولم میکنی؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
1_743605433.mp3
14.4M
🦋هنر زن بودن(بخش1،قسمت1)
♨️داوری های نادرست و غیر عادلانه و ظلم و تحقیر زن باعث شده که زن:
🚫_جایگاه خود را نداند.
🚫_به زن بودنش افتخار نکند.
🚫_برای مردگونه بودن تلاش کند.
✅ مباحثی که ان شاء الله قرار است در "هنر زن بودن" بررسی شود
🎵استاد محمدجعفرغفرانی
#هنر_زن_بودن
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
#حجاب_آمریکایی #قسمت_پنجم 1⃣ نتیجه جلب توجه آزادانه... شما میگی من به توجه احتیاج دارم... خوب هم
#حجاب_آمریکایی
#آزادی_و_استقلال
#قسمت_ششم
_ببین من الان میگم اینکه مدام چوب نصیحت و تذکر برداری و بکوبی تو سر مردم جامعه که برات ثواب #امربهمعروف بنویسن اشتباهه!
مردم خودشون عقل و شعور دارن، حقشونه که #آزادی بیان و #استقلال فکری داشته باشن....
هیچ کسی حق نداره تعیین تکلیف کنه برای کس دیگه...😠
_نه خواهر من داری اشتباه میکنی...
اولا که امر به معروف چوب نصیحت کوبوندن تو سر مردم نیست...
امر به معروف یعنی #خیرخواهی؛ تذکری دوستانه و از سر دلسوزی😇...یعنی برای رضای خدا پا رو دلت که میگه ولش کن هر کی رو تو گور خودش میذارن بذاری و یه قدم برداری برای کمک ...
برای اینکه جامعه سالمی داشته باشی...
بعدم کی گفته من دارم #بی_غیرتی آقایون رو میندازم گردن شما ؟من میگم هر کسی باید وظیفه خودش رو انجام بده...
بله درسته آزادی و استقلال حق طبیعی همه افراد جامعهس...
ولی آزادی تا جایی که به بقیه آسیبی نرسه...
هر وقت توی خونه خودت بودی و همسایه اومد در زد گفت باید اینکار بکنی اینکار رو نکنی بگو چهار دیواری اختیاری...البته همونم تا جایی که به همسایه آزاری نرسه...☝️
ولی عزیز من کوچه و خیابون چهار دیواری اختیاری ما نیست ،نمیتونیم با شعار آزادی هر کاری خواستیم انجام بدیم...جامعه قوانین داره...
مثلا به نظرت من میتونم جلو بیمارستان دستمو بذارم رو بوق و بگم اختیار ماشینمو دارم؟؟؟🔊
(خیلی عصبی شد و با کلافگی به موهاش اشاره کرد )
_الان این دولاخ موی من به کی آسیب میرسونه؟
_چرا بزرگش میکنین من چارتار موهامو رو گذاشتم بیرون و شال زرد سرم کردم برای دل خودم ؛کی رو تو همین چند دقیقه جهنمی کردم؟🔥
کی رو از کانون گرم #خانواده زده کردم؟
شماها عادت دارین همه ی تقصیرای جامعه رو بذارین گردن خانم های #بیحجاب...پس مردا چی؟😡
چرا به اونا نمیگین چشماشون رو ببندن؟
چرا به اونا نمیگین اینقدر ضعیف النفس نباشن؟
چرا به اونا نمیگین چشماشون این ور و اونور نچرخه؟👀
#تولیدی
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در کرم خانه حق سفره به نام حسن است
عرش تا فرش خدا رحمت عام حسن است
بی حرم شد که بدانند همه ی مادری است
ور نه در زاویه عرش مقام حسن است
هرکه آمد به در خانه او آقا شد
ناز عشاق کشیدن ز مرام حسن است
حرم و نام و وجودش همه ی شد وقف حسین
هر حسینیه که برپاست خیام حسن است
دست ما نیست اگر سینهزن اربابیم
این مسلمانی ایران ز کلام حسن است
قاسم نعمتی
#تولیدی | #امام_حسن علیهالسلام💔
#شهادت_امام_حسن_مجتبی
🏴@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
🌸خادم شهدا
راهکارهای غلبه برترس درامربه معروف ونهی ازمنکر
/قسمت9⃣،،2⃣راهکارپایانی/
9⃣ خاطرات تذکرات دیگران را بخوانید.
🔟 به دیگران توصیه کنید.خواندن خاطره و داستان، خیلی موثردر ازبین رفتن ترس
💠 قصص، سبک قرآن است
و دشمنان ما امروز از این سبک بهرهها میبرند.
✅تذکرحتی درسایت دیوار
فروشنده ي خانمی، شلوار لی پاره اش رو پاش کرده بود و عکس نیم تنهی پایین انداخته بود: گفتم: «سلام. در شان بانوی « ایرانی نیس که شلوار پاره و سوراخ سوراخ ... ! ممنون میشم دیگه شلوار پاره نذارین»✖
#مطالبه گری
#امر_به_معروف
@hejabuni
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم پهلوان حسن یزدانی با شکست مقتدرانه ی دیوید تیلور آمریکایی، نام یاعلی را که بر دوبنده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴به روز باشیم
حسن یزدانی پس از قهرمانی دنیا، با شبکه سعودی اینترنشنال مصاحبه نکرد
🔹حسن یزدانی پس از قهرمانی در رقابتهای جهانی طی حرکتی هوشمندانه به نشانه اعتراض با مجری پروژه تحریم و تعلیق ورزش ایران در اینترنشنال سعودی مصاحبه نکرد!
🔹شبکه سعودی اینترنشنال در حالی برخی رقابت های ورزشی ایران را پوشش می دهد و عوامل آن سعی می کنند با ورزشکاران ایرانی گفتگو کنند و عکس یادگاری بگیرند که خود از مجریان اصلی پروژه تحریم و تعلیق ورزش ایران هستند!
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
zohr-payambarimamhasan139202_0.mp3
4.89M
●━━━━━━─────── ⇆ㅤ
ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷ ㅤ
🎼 دیگࢪبهــاربیرقوپرچـمتمـاݥشـد....😭
《أَلسَّلاَمُعَلَیْڪَیَاࢪَســـــوُݪاللّہ》
《ٵَلسَّلاَمُعَلَیْڪَیَاڪࢪیمِآݪطـاهـــــٰا》
🎙حاجمیثممطیعے
#حضرتمادر | #روضه | #پیامبر
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_پنجم 💠 انگار با بر ملاشدن احساسش بیشتر از نگاهم خجالت میکشید و دستان مرد
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_ششم
💠 حالا من هم در کشاکش پاک احساسش، در عالم #عشقم انقلابی به پا شده و میتوانستم به چشم #همسر به او نگاه کنم که نه به زبان، بلکه با همه قلبم قبولش کردم.
از سکوت سر به زیرم، عمق #رضایتم را حس کرد که نفس بلندی کشید و مردانه ضمانت داد :«نرجس! قول میدم تا لحظهای که زندهام، با خون و جونم ازت حمایت کنم!»
💠 او همچنان #عاشقانه عهد میبست و من در عالم عشق #امیرالمؤمنین علیهالسلام خوش بودم که امداد #حیدریاش را برایم به کمال رساند و نهتنها آن روز که تا آخر عمرم، آغوش مطمئن حیدر را برایم انتخاب کرد.
به یُمن همین هدیه حیدری، #13رجب عقد کردیم و قرار شد #نیمه_شعبان جشن عروسیمان باشد و حالا تنها سه روز مانده به نیمه شعبان، شبح عدنان دوباره به سراغم آمده بود.
💠 نمیدانستم شمارهام را از کجا پیدا کرده و اصلاً از جانم چه میخواهد؟ گوشی در دستانم ثابت مانده و نگاهم یخ زده بود که پیامی دیگر فرستاد :«من هنوز هر شب خوابتو میبینم! قسم خوردم تو بیداری تو رو به دست بیارم و میارم!»
نگاهم تا آخر پیام نرسیده، دلم از وحشت پُر شد که همزمان دستی بازویم را گرفت و جیغم در گلو خفه شد. وحشتزده چرخیدم و در تاریکی اتاق، چهره روشن حیدر را دیدم.
💠 از حالت وحشتزده و جیغی که کشیدم، جا خورد. خنده روی صورتش خشک شد و متعجب پرسید :«چرا ترسیدی عزیزم؟ من که گفتم سر کوچهام دارم میام!»
پیام هوسبازانه عدنان روی گوشی و حیدر مقابلم ایستاده بود و همین کافی بود تا همه بدنم بلرزد. دستش را از روی بازویم پایین آورد، فهمید به هم ریختهام که نگران حالم، عذر خواست :«ببخشید نرجس جان! نمیخواستم بترسونمت!»
💠 همزمان چراغ اتاق را روشن کرد و تازه دید رنگم چطور پریده که خیره نگاهم کرد. سرم را پایین انداختم تا از خط نگاهم چیزی نخواند اما با دستش زیر چانهام را گرفت و صورتم را بالا آورد.
نگاهم که به نگاه مهربانش افتاد، طوفان ترسم قطره اشکی شد و روی مژگانم نشست. لرزش چانهام را روی انگشتانش حس میکرد که رنگ نگرانی نگاهش بیشتر شد و با دلواپسی پرسید :«چی شده عزیزم؟» و سوالش به آخر نرسیده، پیامگیر گوشی دوباره به صدا درآمد و تنم را آشکارا لرزاند.
💠 ردّ تردید نگاهش از چشمانم تا صفحه روشن گوشی در دستم کشیده شد و جان من داشت به لبم میرسید که صدای گریه زنعمو فرشته نجاتم شد.
حیدر به سمت در اتاق چرخید و هر دو دیدیم زنعمو میان حیاط روی زمین نشسته و با بیقراری گریه میکند. عمو هم مقابلش ایستاده و با صدایی آهسته دلداریاش میداد که حیدر از اتاق بیرون رفت و از روی ایوان صدا بلند کرد :«چی شده مامان؟»
💠 هنوز بدنم سست بود و بهسختی دنبال حیدر به ایوان رفتم که دیدم دخترعموها هم گوشه حیاط کِز کرده و بیصدا گریه میکنند.
دیگر ترس عدنان فراموشم شده و محو عزاخانهای که در حیاط برپا شده بود، خشکم زد. عباس هنوز کنار در حیاط ایستاده و ظاهراً خبر را او آورده بود که با صدایی گرفته به من و حیدر هم اطلاع داد :«#موصل سقوط کرده! #داعش امشب شهر رو گرفت!»
💠 من هنوز گیج خبر بودم که حیدر از پلههای ایوان پایین دوید و وحشتزده پرسید :«#تلعفر چی؟!» با شنیدن نام تلعفر تازه یاد فاطمه افتادم.
بزرگترین دخترِ عمو که پس از ازدواج با یکی از #ترکمنهای شیعه تلعفر، در آن شهر زندگی میکرد. تلعفر فاصله زیادی با موصل نداشت و نمیدانستیم تا الان چه بلایی سر فاطمه و همسر و کودکانش آمده است.
💠 عباس سری تکان داد و در جواب دلنگرانی حیدر حرفی زد که چهارچوب بدنم لرزید :«داعش داره میره سمت تلعفر. هر چی هم زنگ میزنیم جواب نمیدن.»
گریه زنعمو بلندتر شد و عمو زیر لب زمزمه کرد :«این حرومزادهها به تلعفر برسن یه #شیعه رو زنده نمیذارن!» حیدر مثل اینکه پاهایش سست شده باشد، همانجا روی زمین نشست و سرش را با هر دو دستش گرفت.
💠 دیگر نفس کسی بالا نمیآمد که در تاریک و روشن هوا، آوای #اذان مغرب در آسمان پیچید و به «أشْهَدُ أنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ الله» که رسید، حیدر از جا بلند شد.
همه نگاهش میکردند و من از خون #غیرتی که در صورتش پاشیده بود، حرف دلش را خواندم که پیش از آنکه چیزی بگوید، گریهام گرفت.
💠 رو به عمو کرد و با صدایی که به سختی بالا میآمد، مردانگیاش را نشان داد :«من میرم میارمشون.»
زنعمو ناباورانه نگاهش کرد، عمو به صورت گندمگونش که از ناراحتی گل انداخته بود، خیره شد و عباس اعتراض کرد :«داعش داره شخم میزنه میاد جلو! تا تو برسی، حتماً تلعفر هم سقوط کرده! فقط خودتو به کشتن میدی!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه حرف درگوشی
به شما #دختر #باحجاب؛
یه وقتایی قربون صدقه چادرت برو🙃
یه وقتایی باهاش حرف بزن...
بگو که چه قدر در کنارش احساس امنیت داری!
باعث میشه از خیلی گناها دوری کنی...
چون هرچیزی که تو رو به خدا نزدیک کنه
دوست داشتنیه❤️
درست مثل #چادر❤️
🌱#پيامبر صل الله علیه و آله وسلم:
خداوند عزّوجلّ میفرمايد: جوان معتقد به قضا و قدرم، خشنود به آنچه برايش مقدر كردهام، قانع به روزیام و رهاكننده هوا و هوس به خاطر من، در نزد من مانند يكى از #فرشتگانم است.🌱
📚 كنز العمّال، ح 43107
#تولیدی_کامل
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅هویت والای زن اسلامی
🔺زن ایرانی در ایران اسلامی، باید کوششاش این باشد که هویّت والای زن اسلامی را آنچنان زنده کند که چشم دنیا را به خود جلب کند. این امروز وظیفهایی است بر دوش زنان مسلمان؛ بخصوص زنان جوان و دختران دانشآموز و دانشجو.
➡️۱۳۷۹/۰۶/۳۰
@Khamenei_Reyhaneh
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🕯#شهادت_حضرت_پیامبر
باور کنید قامت حیدر خمیده است
رنگ از عذار حضرت زهرا پریده است
باور کنید بغض حسن مانده در گلو
خونِ دل حسین به صورت چکیده است
💔
#تولیدی | #پیامبر_اکرم | #امام_حسن
🎓@hejabuni | دانشگاه حجاب🏴
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم حسن یزدانی پس از قهرمانی دنیا، با شبکه سعودی اینترنشنال مصاحبه نکرد 🔹حسن یزدانی پس ا
🔴به روز باشیم(پاسخ به شبهه)
🔆متن شبهه:
"ﻗﺘﻞ ﺣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ ...
ﻭﻟﯽ ﮐﺸﺘﻦ ﻣﺨﺎﻟﻔﺎﻥ ﻭ ﮐﻔﺎﺭ ﺗﻮﺻﯿﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ .
ﻓﺤﺸﺎ ﺣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ ...
ﻭﻟﯽ ﺍﮔﺮ ﺣﻘﻮﻗﺶ ﺭﺍ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﮐﻨﯽ ﺗﺎ ﭼﻬﻞ ﺻﯿﻐﻪ ﻭ ﭼﻬﺎﺭ ﻋﻘﺪﯼ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﺩﯾﻦ ﺗﺤﻤﯿﻠﯽ ﻧﯿﺴﺖ ...
ﻭﻟﯽ ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﺩﯾﻦ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﻮﺩ ﺧﻮﻧﺶ ﺣﻼﻝ ﺍﺳﺖ .
ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﻧﺰﺩ ﺧﺪﺍ ﺑﺮﺍﺑﺮﻧﺪ ...
ﻭﻟﯽ ﺍﺭﺯﺵ ﺯﻥ ﻧﺼﻒ ﻣﺮﺩ ﺍﺳﺖ !
ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺑﺮﺍﺑﺮﻧﺪ ...
ﻭﻟﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺩ ﯾﺎ ﺯﻥ ﻏﯿﺮ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺧﻮﻧﺒﻬﺎ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﮔﺮﻓﺘﻪ نمی شود!!!
میخواهند تو ندانی !!!
میان پرواز تا پرتاب تفاوت از زمین تا آسمان است،
پرواز که کنی، آنجا میرسی که خودت می خواهی اما
پرتابت که کنند، آنجا می روی که آنان می خواهند.
پس پرواز را بیاموز...!!!
پرنده ای که "پرواز" بلد نیست،
به "قفس" می گوید،
"تقدیر" !"
🔆پاسخ شبهه:
1⃣ همردیف قرار دادن "مخالف" و "کافر" ، مغالطه نویسنده است . اسلام جواز به کشتن بی دلیل کسی نداده و حتی در جنگ که بالاترین نماد از حذف طرف مقابل است خداوند در آیه ۱۹۰ سوره بقره دستور به رعایت حدود و پرهیز از تعدی داده است:
http://www.shareh.com/persian/magazine/figh/54/03.htm
2⃣ قوانین دین را خداوند بر مبنای مصالح و مفاسد و نیازهای بشر تعیین نموده و برای پاسخگویی صحیح به این غریزه طبیعی و رشد وکمال فرد ، ازدواج دائم را مشخص نموده و ازدواج موقت نیز تنها در مواردی که معذوریتهایی برای فرد وجود دارد توصیه شده است .
3⃣ ازدواج موقت با فحشا و زنا تفاوت اساسی دارد، از جمله:
* برخلاف زنا در ازدواج موقت امکان آمیزش جنسی دسته جمعی ، گم شدن نسل و ... نیست.
* برخلاف زنا در ازدواج موقت اگر فرزندی متولد شود ،حلال زاده است و ارث می برد و...
* برخلاف زنا در ازدواج موقت زن و مرد شرعا تا زمان اتمام مدت عقد ، محرمند و تکالیفی نسبت بهم دارند.
* برخلاف زنا که طرفین به هیچ حدی پایبند نیستند ، در ازدواج موقت، صیغه عقد بین زن و مرد خوانده می شود و متعهد می شوند كه نسبت به حقوق هم وفادار باشند .
* ازدواج موقت در بعضی از موارد ، زمینه ازدواج دائم می شود ، اما معمولا یک مرد حاضر نیست با زنی که زنا کرده است، پیمان وفاداری ببندد و بر عکس .
http://www.pasokhgoo.ir/node/14981
4⃣ عدم اجبار در دین به آزادی باور و پذیرش قلبی دین مربوط است ، اما ارتداد علنی موضوعی اجتماعیست و ابراز علنی ارتداد ، موجب بر هم خوردن بنیانهای اعتقادی ، اجتماعی و ... می شود . لذا نه فقط در اسلام بلکه درهمه جوامع بشری با تغییر علنی آیین مقابله می شود مانند دین یهود و مسیح که حکم ارتداد مرگ است.
5⃣ مجازات هر مرتدی در اسلام مرگ نیست و از میان چهار نوع مرتد ، تنها "مرتد فطری مرد" آنهم در شرایط خاص و با حصول موارد متعدد مستحق مرگ است .
http://www.pasokhgoo.ir/node/38906
6⃣ در اسلام ، زن در شخصیت و مدارج كمال انسانی با مرد برابر است و نصف بودن ارث او در برخی موارد ، به مسولیت های اقتصادی مرد در خانواده و جامعه باز می گردد . دادن نفقه ، مهر ، دیه عاقله ، شركت در جهاد و پرداخت حقوق واجب اجتماعی بر عهده مردان نهاده شده است .
* اسلام برای ایجاد تعادل میان مسئولیت و حق این احكام را وضع نموده و مرد تکلیف دارد آنچه ارث می برد را هزینه کند ، اما زن تکلیفی ندارد و می تواند پس انداز کند .
برخلاف ادعای نویسنده ، زنان همیشه نصف مردان ارث نمی برند !
http://www.soalcity.ir/node/151
7⃣ دیه نماد ارزش یک انسان نیست .
مثلا دیه یک شخصیت بزرگ با یک فرد عادی مساویست .
بیشتر بودن دیه مرد ، نشان توجه اسلام به زن است ، چرا که زن دیه مرد خود را دو برابر آنچه همسرش در قبال او دریافت می کند ، می گیرد تا با آسایش و وسعت بیشتری زندگی کند .
http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=1000
8⃣ انسانها برابرند و بر خلاف ادعای نویسنده برای مرد و زن غیر مسلمان دیه در نظر گرفته می شود .
http://www.ensani.ir/fa/content/92813/default.aspx
9⃣ با استدلالات و استنادات بالا ، مشخص می شود کسی که نویسنده او را پرتابگر نامیده ، خودش است که در پناه الفاظ و آلودن حق و باطل در صدد حبس اندیشه خواننده متن است .
👈قرارگاه پاسخ به شبهات و شایعات👉
🎓@hejabuni | دانشگاه حجاب🏴
#گزارش
#بینالملل
♨️ادعای آزادی پوشش و سیلی خوردن بخاطر حجاب
🔻"بارا بُلات" دختر مسلمان محجبه ساکن ویِنا استرالیا وقتی سوار اتوبوس بود مورد نژاد پرستی قرار می گیره.یک زن شروع می کنه به توهین کردن و به "بارا" میگه به کشور خودت ترکیه برگرد
🔻"بارا" میگه من اهل ترکیه نیستم و به قسمت جلو اتوبوس میره و اعتنایی نمی کنه به حرف هاش اما فرد توهین کننده ادامه داد و به سمتش رفت و بهش سیلی زد.گذشته از بی حرمتی و بی ادبی در این اوضاع کرونایی نباید دستش رو به صورت اون دختر میزد.نکته قابل توجه اینه که هیچ کس واکنشی نشون نداد و به از بارا دفاع نکرد
🔻"بارا" به پلیس مراجعه کرده و خواستار رسیدگی به این موضوع شده.این اتفاق برای زنان مسلمان دیگه هم رخ داده و هیچ نهادی به این موضوع رسیدگی نکرده
🔻"بارا" ماجرای این اتفاقی که براش افتاد رو در فضای مجازی به اشتراک گذاشت و افراد زیادی ابراز همدردی کردن و حمایت خودشون رو اعلام کردن
🌐منبع:https://muslimnews.co.uk/news/islamophobia/austria-muslim-woman-attacked-wearing-hijab/
#تولیدی
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_ششم 💠 حالا من هم در کشاکش پاک احساسش، در عالم #عشقم انقلابی به پا شده و م
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_هفتم
💠 اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زنعمو را از شدت گریه بند آورد. زهرا با هر دو دست مقابل صورتش را گرفته بود و باز صدای گریهاش بهوضوح شنیده میشد.
زینب کوچکترین دخترِ عمو بود و شیرینزبان ترینشان که چند قدمی جلو آمد و با گریه به حیدر التماس کرد :«داداش تو رو خدا نرو! اگه تو بری، ما خیلی تنها میشیم!» و طوری معصومانه تمنا میکرد که شکیباییام از دست رفت و اشک از چشمانم فواره زد.
💠 حیدر حال همه را میدید و زندگی فاطمه در خطر بود که با صدایی بلند رو به عباس نهیب زد :«نمیبینی این زن و دخترا چه وضعی دارن؟ چرا دلشون رو بیشتر خالی میکنی؟ من زنده باشم و خواهرم اسیر #داعشیها بشه؟» و عمو به رفتنش راضی بود که پدرانه التماسش کرد :«پس اگه میخوای بری، زودتر برو بابا!»
انگار حیدر منتظر همین رخصت بود که اول دست عمو را بوسید، سپس زنعمو را همانطور که روی زمین نشسته بود، در آغوش کشید. سر و صورت خیس از اشکش را میبوسید و با مهربانی دلداریاش میداد :«مامان غصه نخور! انشاءالله تا فردا با فاطمه و بچههاش برمیگردم!»
💠 حالا نوبت زینب و زهرا بود که مظلومانه در آغوشش گریه کنند و قول بگیرند تا زودتر با فاطمه برگردد.
عباس قدمی جلو آمد و با حالتی مصمم رو به حیدر کرد :«منم باهات میام.» و حیدر نگران ما هم بود که آمرانه پاسخ داد :«بابا دست تنهاس، تو اینجا بمونی بهتره.»
💠 نمیتوانستم رفتنش را ببینم که زیر آواری از گریه، قدمهایم را روی زمین کشیدم و به اتاق برگشتم. کنج اتاق در خودم فرو رفته و در دریای اشک دست و پا میزدم که تا عروسیمان فقط سه روز مانده و دامادم به جای حجله به #قتلگاه میرفت.
تا میتوانستم سرم را در حلقه دستانم فرو میبردم تا کسی گریهام را نشنود که گرمای دستان مهربانش را روی شانههایم حس کردم.
💠 سرم را بالا آوردم، اما نفسم بالا نمیآمد تا حرفی بزنم. با هر دو دستش شکوفههای اشک را از صورتم چید و عاشقانه تمنا کرد :«قربون اشکات بشم عزیزدلم! خیلی زود برمیگردم! #تلعفر تا #آمرلی سه چهار ساعت بیشتر راه نیس، قول میدم تا فردا برگردم!»
شیشه بغض در گلویم شکسته و صدای زخمیام بریده بالا میآمد :«تو رو خدا مواظب خودت باش...» و دیگر نتوانستم حرفی بزنم که با چشم خودم میدیدم جانم میرود.
💠 مردمک چشمانش از نگرانی برای فاطمه میلرزید و میخواست اضطرابش را پنهان کند که به رویم خندید و #عاشقانه نجوا کرد :«تا برگردم دلم برا دیدنت یهذره میشه! فردا همین موقع پیشتم!» و دیگر فرصتی نداشت که با نگاهی که از صورتم دل نمیکَند، از کنارم بلند شد.
همین که از اتاق بیرون رفت، دلم طوری شکست که سراسیمه دنبالش دویدم و دیدم کنار حیاط وضو میگیرد. حالا جلاد جدایی به جانم افتاده و به خدا التماس میکردم حیدر چند لحظه بیشتر کنارم بماند.
💠 به اتاق که آمد صورت زیبایش از طراوت #وضو میدرخشید و همین ماه درخشان صورتش، بیتابترم میکرد. با هر رکوع و سجودش دلم را با خودش میبرد و نمیدانستم با این دل چگونه او را راهی #مقتل تلعفر کنم که دوباره گریهام گرفت.
نماز مغرب و عشاء را بهسرعت و بدون مستحبات تمام کرد، با دستپاچگی اشکهایم را پاک کردم تا پای رفتنش نلرزد و هنوز قلب نگاهش پیش چشمانم بود که مرا به خدا سپرد و رفت.
💠 صدای اتومبیلش را که شنیدم، پابرهنه تا روی ایوان دویدم و آخرین سهمم از دیدارش، نور چراغ اتومبیلش بود که در تاریکی شب گم شد و دلم را با خودش برد.
ظاهراً گمان کرده بود علت وحشتم هنگام ورودش به خانه هم خبر سقوط #موصل بوده که دیگر پیگیر موضوع نشد و خبر نداشت آن نانجیب دوباره به جانم افتاده است.
💠 شاید اگر میماند برایش میگفتم تا اینبار طوری عدنان را ادب کند که دیگر مزاحم #ناموسش نشود. اما رفت تا من در ترس تنهایی و تعرض دوباره عدنان، غصه نبودن حیدر و دلشوره بازگشتش را یک تنه تحمل کنم و از همه بدتر وحشت اسارت فاطمه به دست داعشیها بود.
با رفتن حیدر دیگر جانی به تنم نمانده بود و نماز مغربم را با گریهای که دست از سر چشمانم برنمیداشت، به سختی خواندم.
💠 میان نماز پرده گوشم هر لحظه از مویههای مظلومانه زنعمو و دخترعموها میلرزید و ناگهان صدای عمو را شنیدم که به عباس دستور داد :«برو زن و بچهات رو بیار اینجا، از امشب همه باید کنار هم باشیم.» و خبری که دلم را خالی کرد :«فرمانداری اعلام کرده داعش داره میاد سمت آمرلی!»
کشتن مردان و به #اسارت بردن زنان، تنها معنی داعش برای من بود و سقوط آمرلی یعنی همین که قامتم شکست و کنار دیوار روی زمین زانو زدم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓