گریه و ناله شیرخوارگان غزه در لحظاتی که از گرسنگی و تشنگی،
یکی یکی جان میدهند💔
در
#بیمارستان_الشفاء_غزه
که توسط نظامیان شرور یهودی محاصره شد
#غزه
قتلگاه دومیلیون و دویست هزار فلسطینی مظلوم
#اسرائیل
حیوانی وحشی که کودکان غزه را، بیرحمانهتر از فرعون، به کام مرگ میکشد
و ما
انسانهایی که حیرتزدگان شب یلدای زمینیم!...
خداوند میخواهد نسلکشی بیشاز ۵.۰۰۰ کودک معصوم فلسطینی را توسط #آمریکا_ناتو_اسرائیل به همهی جهانیان نشان دهد، تا کسی نماند که بگوید:
من ندیدم، من نفهمیدم، حق کدام طرف بود، باطل کدام طرف...!
@hejrat_kon
ویدئو رو نذاشتم چون دیدنش، قلب مادرها رو متلاشی میکنه...
شب جمعه است
هوایت نکنم
میمیرم
یا اباعبدالله
در فلسطین ببین چه غوغا شد
کودک غزه ارباً اربا شد
مادری غنچهاش شده پر پر
پدری میزند ز غم بر سر
شد تداعی غم علی اصغر
دختری خسته از درد و از آلام
پیش چشم پدر گرفت آرام
شد تداعی روضههای شام
تشنگی برده طاقت از طفلان
طفلکی بی رمق شده بی جان
العجل ای حقیقت قرآن 💔
@hejrat_kon
#لا_یوم_کیومک_یا_اباعبدلله 😭
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#اللهم_انا_نشکو_الیک
✍ هـجرتــــــــــــ
بله و ایتا @hejrat_kon اینستاگرام @dr.mother8
❁ـ﷽ـ❁
این روزها بیش از هروقت دلم زیارت حضرت عباس را میخواهد...
قبلاً همینجا نوشتهام؛ همان متنِ «جنگآوری و تنومندیِ او زبانزد است
زینب که نگاهش میکند، دلش قُرص میشود
عباس یکتنه، لشکرِ حسین است»،
همان «أَشْهَدُ لَکَ بِالتَّسْلِیمِ»،
همان وصف وظیفه گرایی ساقی کربلا.
این روزها به قمر بنی هاشم فکر میکنم
و بلا تشبیه، به خودم.
نو جوان هجده سالهای بودم که پزشکی قبول شدم.
برای همه بدیهی بود که یک دانشآموز تجربی، با این رتبه پزشکی را انتخاب کند
اما در ذهن من فقط یک جمله خطاب به یک نفر میگذشت: میخواهم پزشک لشکر شما باشم……
-یک زن در کسوت پزشک راحت تر در ترکیب یک لشکر جای میگیرد-
اما امروز بر من چه میگذرد؟
خبر پشت خبر
درد پشت درد
از آن سرزمین قیام و خون
انفجارها، آوارها، مجروح ها
مجروح ها
همان ها که ما بهشان فکر میکنیم
ما پزشک ها
آری
آنجا همان جاییست که باید میبودم.
دستهایم بیتاب مرهم گذاشتن است؛
بی تاب رگ گرفتن، سوچور زدن، دبرید کردن، آتل بستن، پانسمان گذاشتن، سی پی آر کردن
به غیر از آن، بیتابِ در آغوش گرفتن و دست کشیدن مادرانه-طبیبانه بر سر کودکان ترسان و شیرخوارگان لرزان…
ولی
در این روزهایی که همکاران من در تکاپوی رفتنند، در تلاش شبانه روزی برای باز کردن راهی برای اعزام، به دنبال افزایش مهارتها و آموختن طب رزم، در فکر روزهایی که آنجا خواهند بود و کاری خواهند کرد،
من کجا هستم؟
من…؟
اینجا…
مشغول جهادی دیگر…!
جایی غیر از آنجا که دل مشغول و غصهدار آنم!…
فرزندی را در وجود خود امانت داری میکنم
و مشغول امری بزرگ هستم که فطری و اجتماعی و اخلاقی و بیولوژیک و ایدئولوژیک بر دوش من قرار گرفته است؛
با بغض در گلو و اشک در چشم… بیتاب و غصهدار زنان و کودکان سرزمینی نه چندان دور اما برای من و شرایط من، خیلییی دور…
منی که سالها به عشق همین روزها، همین عرصهها، درس خواندم و سختی کشیدم،
حالا به جای یمین و یَسار لشکر، سنگین و نفس زنان، گوشه یک خیمه مشغولم…
اشتباه نشود
هیییچ گلایه ای نیست!
هرچه هست، شُکر است و رضا و افتخار
- شکر و افتخار که در همین میدان کوچک و آرام و امن خانه، در همین اوج زنانگی بدون هیچ سلاح و تجهیزات اضافه، در سبیل خدا به مجاهدت مشغولم -
فقط دلم این روزها حسابی حول ضریح قمر بنی هاشم میگردد…
عمری رزم آموخت تا یک تنه در کربلا کاری کند که جنگاوران عالم انگشت به دهان بمانند، اما حسین علیه السلام به او فرمان داد: «ابالفضل من، آب... صدای العطش طفلان را میشنوی؟»
و عباس بی هیچ درنگی، بی هیچ حرف و حتی حرکت پلک اضافهای، گفت «چشم مولای من»
و به جای ادوات گوناگون جنگی،
مَشک در دست گرفت
و در راه وظیفه
به استقبال سرنوشت افتخارآمیز و قهرمانانه خود رفت تا با این وظیفه گرایی، در حقيقت عالَم به مقامی غبطه برانگیز برسد و اصلاً باب الحوائجی شود…
.
خدایا
هیچ گلایه و حرفی نیست
فقط سینهها سوخته است و قلبها تَف دیده…
و میدانم که میبینی و میپسندی
چون خودت اینگونه ساختاربندی کردی و خلق نمودی و تعیین وظیفه کردی
خودت خواستی #اولویت مجاهدت زنان اینگونه باشد
هرچند که آنان را از استعدادهای دیگر بی بهره نگذاشتی و از حضور در دیگر صحنهها منع نکردی.
و ما نیز اگر حکم شود، اگر فرمان دهند،
با همین حال، با همین مادری، با همین ثقل و حمل،
همزمان به آن عرصه نیز خواهیم شتافت؛
حتی اگر نام همه فرزندانِ در راهمان
«محسن» شود…
✍ هـجرتــــــــــــ
بله و ایتا @hejrat_kon
اینستاگرام @dr.mother8
#نشربامنبع
عکس : فرش و آب سرداب حرم قمر بنی هاشم که درست همین روزها که این حرفها در سرم گشت میخورد،
در جلسهای که حول محور #خانواده و #مادری برگزار شده بود،
به من هدیه داده شد…
از مشغولیت های معمولی اما سخت یک مامان؛
چسب کاری کتابها
تفکیک و مرتب سازی کتابها
شاید همین کار به ظاهر ساده، دو سه ساعت از آدم وقت بگیره!
بماند که ممکنه چندماه طول بکشه تا از اراده به عمل تبدیل بشه😅
بعد چندماه امروز توفیق اجباری شد انجامش بدم
@hejrat_kon
حاشیه عکس:
کودکی که حین کار روی پای مامان خواب رفت و بعد زمین گذاشته شد. فقط اون اسباب بازی تو دستش😊 صحنههای شیرین اما عادی، که سالهای دور آینده هیچ خبری ازشون نیست و تکرار نمیشن...
﷽
برا خرید سیسمونی اولین فرزند، دو تا نکته رو برا خرید تخت و کمد در نظر گرفتیم
یک اینکه تخت نوجوان باشه نه کودک (چون هم ممکنه والد بخواد کنار کودک رو تخت بخوابه هم اینکه بچهها سریع تر از چیزی که فکرشو میکنیم بزرگ میشن😅)
دو اینکه رنگ و طرحش دخترانه یا پسرانه یا خیلی خاص نباشه که از رده خارج بشه.
خلاصه تا یک سنی، دوتا دخترها رو تخت میخوابیدن گاااهی. یکی از این طرف یکی از اون طرف (سر یکی این طرف و پاها تا وسط تخت، سر یکی اون طرف و پاها تا وسط تخت)
اما از جایی به بعد تخت فقط شد جاگیرِ اتاق شون. هیچکس ازش استفاده نمیکرد. نه دخترها نه پسرها. همه رو زمین میخوابیدن. دوست نداشتن.
تا اینکه همین چند هفته اخیر،
مامان خونه حس کرد بهتره دیگه بچهها تخت داشته باشن (بازم بچهها مطالبه خاصی نداشتن و مشکلی با زمین نداشتن، ولی این من بودم که...🤪😅)
خلاصه افتادیم دنبال پیدا کردن بهترین گزینه. برای چهار الی پنج فرزند، مناسب اتاق نه چندان بزرگ یک خونه نه چندان بزرگ.
طرح ابتکاری خانواده خانم شیخ الاسلام (مامان چند فرزندی) رو دیده بودم و تو دلم همون بود. اما گشتی هم تو بازار و کارهای آماده زدیم به صورت دوتا دوطبقه کنار هم. دوطبقه های جمع و جور البته که تو اتاق ما جا بشه، نه کارای خیلی فانتزی و البته شیک و دلبر 🥺
انقد طرح دیدیدم و قیمت کردیم و اندازه زدیم و بالا پایین کردیم و سردرگم تر شدیم که نهایتاً استخاره کردیم😅😅
و استخاره برای ساخت این طرح، خوب و بقیه بد اومد 😊
خلاصه که یه بنده خدا اومد و اندازه زد و طرح کلی رو بهش گفتیم و برامون ساخت.
و چون رو کیفیت کارش حساس بود، با محکم کاری های مخصوص خودش...
و شد این 😊
گفتم به عنوان یک تجربه در اختیار شما قرار بدم.
نمیگم ایده آل و بی نقصه اما خب به نظر میاد برا ما گزینه خوبی هست.
اگر کسی جای بیشتر داره قطعا میتونه طرح های بهتری اجرا کنه.
فکر کنه و ایده هم بده. من خودم مداخلاتی تو این طرح اولیه داشتم
مثلاً نکته مهم این چهار تا تخت اینه که به راحتی قابل تبدیل به شش تخت هست وقتی که از هم جدا بشن! (که قابل جدا شدن هم هستن چون در واقع دوتا تخت دو طبقه ی در هم رفته ان)
چطوری؟
هیچی اون کشوهای زیرین که میبینین متصل به تخت نیستن و در میان
زیر طبقه پایین تخت ها، میشه یه تخت مهمان به صورت کشویی قرار بگیره.
تخت مهمان هم که تو نت بزنید براتون میاره یعنی چجوری.
خلاصه که فعلاً بچهها ذوق دارن😅 تا ببینیم کی خسته میشن و دوباره برمیگردن و همونجوری خیاری کف هال میخوابن 🤪😂
الحمدلله سوژه جدیدم برا کل کل و دعوا جور شده: عههههه نیاااا رو تخت من😡 مامااان این پاشو گذاشت رو تخت من😠 انقد دستتو نیار بالا تو تخت من 😤 مامااان این هی بالا پایین میشه نمیذاره ما بخوابیم😡 و.... 😁🥴😮💨
@hejrat_kon
پینوشت:
گفتم که، فروشگاه خاصی سفارش ندادیم، یه بنده خدا اومد و ساخت برامون. هزینهشم قطعا آدم به آدم و شهر به شهر و... فرق داره و نیز باتوجه به مواد (همون متریال) به کار رفته و کیفیت ساخت.
از نظر ما بزرگترها ممکنه تنگ و خفه بیاد ولی برا مقیاس بچهها خوبه
از طرفی تو عکس کوچک دیده میشه ولی ابعاد تخت ها استاندارد هست (80×190) و خودمون هم به راحتی توش جا میشیم.
طرح ایده اولیه دلبازتر به نظر میرسه ولی خب این سازنده گفت من اینجوری میسازم بخاطر استحکام و ایمنی بیشتر. ما هم گفتیم هرجور صلاحه 🙂
#روزنوشت
#درددل_طور
#غیرتحلیلی_غیرکارشناسی
﷽
دیرم شده.
چرا؟
چون مادرم! چون باید بچهها را راهی مدرسه کنم و بعد راه بیفتم؛ سفره صبحانهای که باید پهن شود، نهاری که همراهشان میکنم و خوراکی زنگ تفریح که باید به مقدار مقتضی در ظروف جداگانه آماده شود.
در این باران و ترافیک، یک مسیر مسخره را اشتباه میروم؛ رفتن به سمت ایستگاه خط دیگر مترو به جای آن یکی ایستگاه... شاید چون ته ذهنم هنوز مرددم که کلاس دانشگاه را بروم (خط ۴) یا کارگاه مهمی که ثبتنام کرده ام(خط ۶).
روزم با ذهن مشوش آغاز میشود. مخصوصاً که قبل از آن، در خانه، کله صبح، فکرم پریشانِ این بود که این روزها دچار حس کوتاهی نسبت به یکی از فرزندان و دو نفر از نزدیکانم هستم.
میرسم. با ورود به ایستگاه مترو، از دیدن صحنه روبرو به معنای واقعی منزجر میشوم (نه مثل خیلی از اوقات دلسوزی و شفقت دارم نه مثبت نگری و خوش بینی): زنی با پوششی بسیار زننده… تو پر، بلوز کوتاه از جنس لمه، شلوار تنگ براق، چکمه چرم تا زانو، موهای برهنه رنگ کرده.
حالم بد میشود.
میشود مردی این زن را ولو در حد چند قدم راه رفتن با آن پاشنه های بلند ببیند و دچار حس خاصی نشود؟ آسیب نبیند؟!
نه.
کارت مترو را میزنم.
فکر میکنم که رعایت پوشش مناسب در جامعه (حتی نمیگویم حجاب اسلامی)،
نه دین میخواهد نه عقیده،
فقط کمی شعور و انسانیت میخواهد!
اینکه یک زن متوجه باشد که با این عدم رعایتش چه بر سر امنیت روانی و اخلاقی جامعه میآورد…
تجاوز فقط یک معنی که ندارد، فقط آن حد نهایی در ذهن آدم ها که نیست. این بی ملاحظگی غیراخلاقی زنان نسبت به مردان هم مصداق تجاوز است! تجاوز بصری، تجاوز روانی، تجاوز اخلاقی و معنوی.
بگذریم که این رفتار و پوشش زن ها، ظلم بزرگی نسبت به خود زنان است. اغلب مردها بالاخره یک زن در زندگی شان دارند ولو غیرمشروع! ولی همان رابطه هم وفاداری و استحکام میخواهد. جامعه که از طرف زن ها فاسد شود، وفاداری به خود زن ها کاهش پیدا میکند. حالا اگر کاملاً دینی-سنتی و خانواده محور نگاه کنیم که دیگر بدتر.
این زن - و امثالها- با هر قدمش در جامعه، دارد مجروح ایجاد میکند، ظلم میکند، جنایت میکند.
و این از نظر من از بالاترین مصادیق حقالناس است…
بله مرد هم وظایفی دارد، زمینه هایی را ایجاد میکند، آسیب میزند، باید نگاهش را بدزد. ولی از طرفی هم برخی پوشش ها طوری است که در یک نگاه هم زهرش را میریزد، و از طرفی من یک زنم و دارم این سمت داستان را میگویم، سمت خودمان.
برخی زن ها را که میبینم حس میکنم لشکری از شیاطین و سیاهی به همراه آنهاست و مثل یک بی رحمِ تیغ در دست، دارند مردان اطرافشان را زخمی میکنند؛ زخم کاری.
مردهای جنس خراب را - که روزگار عیاشی و تلذذ مفت و رایگان شان رسیده- کار ندارم، گناه آن مردهای خانواده دار چیست؟ طفلک ها بالا را نگاه کنند فساد میبینند، زمین را نگاه کنند فساد میبینند، گوشیشان را نگاه کنند یکهو در یک اپ و وب، ناخواسته یک تبلیغ فاسد میبینند.
بله مراقبت هم میکنند اما همه که عارف متقی نیستند، چقدر میتوانند؟
والا در داستان های قدیمی، مردها چشمشان را یک بار که به روی یک زن فاحشه میبستند، کلی مقامات نصیبشان میشد! این مردهای پاک مؤمن این زمانه چه اجری خواهند داشت، نمیدانم… مخصوصاً آنها که بیشتر در جامعه و خیابان و… تردد دارند.
فکرها توی سرم رژه میرود. خشم و ناراحتی و استیصال توأم شده.
شرایط طوری نیست که بشود «گفت و رد شد». زن هم بنظرمیرسد از آنهاست که اگر کوچکترین چیزی بگویی با سلیطه گری و پرده دری همه اجدادت را بهره مند میکند و احتمالا جسم خودت را هم بی نصیب نمیگذارد.
داخل واگن مترو میشوم. دست به میله، می ایستم. عادت کردهام که یا همه سرها توی گوشی باشد و یک زن باردار سر پا را نبینند، یا ببینند و خودشان را به ندیدن بزنند.
چند ایستگاه بعد یک نفر بالاخره سرش را بالا می آورد. شک دارد اما بالاخره بلند میشود و من بعد از چند جمله تعارف و تشکر، مینشینم. خدا خیرش دهد. کمرم آرام میگیرد.
ذهنم شلوغ و ناراحت است. حالا یاد مادرم هم افتادهام و پتانسیل آن را دارم که همانجا هق هق گریه کنم.
حواسم جمع میشود و میبینم از فشار روانی، ناخودآگاه دارم با ناخن (های کوتاه و غیر آسیب زننده) مدام پشت دستم میکشم.
نگاهم را بلند میکنم. تک و توک کشف حجاب کامل هست (به معنای شال و روسری و مقنعه کاملا افتاده یا کلاه تنها یا کلا هیچ). یعنی وضعیت آنطور که برخی سیاه میگویند نیست و برای خودم قشنگ است که با وجود آزادی کاااامل حجاب در تنها حکومت شیعی جهان (نگویید نیست که خودم را حلق آویز میکنم) باز هم تعداد افرادی که وقیحانه کشف حجاب کرده اند و الحمدلله هیییچکس هم کاری به آنها ندارد، کم است.
اما
حد پوشش هم به طور بسیار واضحی تقلیل یافته. به طور مشهودی پوشش اکثریت زنان مخصوصاً جوان تر ها تبدیل به بلوز و شلوار (و حالا به لطف سرما، کاپشن و شلوار) شده. چندروز پیش سرویس دانشگاه در بلوار کشاورز ایستاد و دانشجویان دانشگاه تهران پیاده شدند. همه، بی اغراق همه دانشجویان خانم، بلوز و شلوار… ننگ و شرم بر بی عرضگی و سستی در اجرای قوانین حداقلی! درحالی که در ناف اروپا هم قوانین دانشگاه و مراکز دولتی سفت و سخت اند! قبل از شهریور سال گذشته، جامعه جور دیگری بود…
نگاهم را بیشتر میچرخانم. همیشه چندین خانم با حجاب چادر هم میدیدم. اما این بار هیچ.
سرم را می اندازم پایین روی وسایل و چادر خودم. دستی به چادرم میکشم. چقدر برایم مقدس و محبوب جلوه میکند.
بی اختیار در ذهن نجوا میکنم: یا فاطمه زهرا، حس میکنم این چادر را خودتان بر سر ما انداخته اید! خودتان این موهبت را به ما هدیه کرده اید! پر این چادر سیاه نورانی را میبوسم که حتما در این دنیای پر از رنگ و تیرگی، اول متبرک به دست شما شده و حالا روی سر منِ ناقابلِ کمترین قرار گرفته. خدا به حق شما ما را در این حصن حفاظت و وقار و عزت و سنگینی و افتخار نگه دارد و بهرهمان را افزون کند…
اشکم میریزد پشت ماسک.
اشک، انگار آفریده شده داغ دل را سرد کند.
دلم از آن جوشش درد و سنگینی، میفتد.
آرام میشوم…
✍ هـجرتــــــــــــ
بله و ایتا @hejrat_kon
اینستاگرام @dr.mother8
#نشربامنبع
امروز اینجا بودیم
و فردا و پس فردا
.
یا صاحبالزمان، به جمع ما نگاه میکنید مولا؟
خدایا، همین قلیل رو از ما میخری؟
خالص کن و قبول کن و بالا ببر و این حرکت و اراده ها رو برکت بده و گشایش ایجاد کن و به ثمر برسون
که همه اینها فقط با عنایت تو محقق میشه
@hejrat_kon
پینوشت:
برای امروز و غزه نشد (😞) ، برای فرداها.....
همه پزشکان و کادر درمان علاقه مند (پرستار، تکنیسین اتاق عمل، ماما و...) میتونن این کلاس رو شرکت کنن فردا و پس فردا.
به من پیام بدید آدرس و ساعت رو بگم
فوری| آتشبس ۴ روزه در غزه و تبادل بازداشتشدگان/ حماس: متن توافق بر اساس خواست مقاومت نوشته شده است
🔹رویترز به نقل از دفتر نتانیاهو اعلام کرد که این رژیم به توافق آتشبس رای مثبت داد. طبق این توافق ۵۰ زن و کودک ظرف ۴ روز آزاد میشوند و در طی آن درگیریها متوقف میشود.
🔷حماس نیز اعلام کرد: پس از مذاکرات دشوار و پیچیده، اعلام میکنیم که به یک آتشبس ۴ روز رسیدهایم. طی این توافق تمام اقدامات نظامی دو طرف متوقف شده و ۵۰ زن و کودک اسرائیلی در ازای آزادی ۱۵۰ زن و کودک مردم ما آزاد میشوند.
🔷همچنین بر اساس این توافق صدها کامیون کمکهای بشردوستانه، پزشکی و سوختی به تمام مناطق نوار غزه ارسال خواهد شد.
🔷علاوه بر اینها حرکت خودروهای نظامی اشغالگران به سمت نوار غزه و پرواز جنگندههایشان متوقف خواهد شد. همچنین اشغالگران متعهد شدهاند که به کسی حمله یا کسی را دستگیر نکنند.
🔸مفاد توافقنامه مطابق با دیدگاه مقاومت تدوین شده که هدف آن خدمت به مردم و تقویت پایداری آنها در برابر تجاوز است.
🔸در حالی که ما رسیدن به توافق آتشبس را اعلام میکنیم، تاکید میکنیم که دستمان روی ماشه باقی خواهد ماند و گردانهای ما برای دفاع از مردممان مواظب خواهند بود.
@Farsna
ترجمه :
اسرائیل با تمام ادعاش، با همه هیمنه ای که سالها و دههها برا خودش درست کرده بود،
غلطی نتونست بکنه
بله، بیش از یک ماه بی وقفه آتش به سر مردم بی گناه ریخت اما نه حریف نظامی-سیاسی حماس شد نه حتی تونست خود اون مردمی که صبح و شب شهید دادن رو تسلیم و وادار به عقب نشینی کنه (مردم غزه اگر میخواستن میتونستن حماس رو مجبور به تسلیم کنن! اما مقاومت کردن؛ خون دادن اما عزت و شرف و وطن، نه)
در چشم دنیا ثبت شد ته زور اسرائیل تروریست، این رژیم سست تر از لانه عنکبوت، حمله به بیمارستان و تصرف و اشغال بیمارستان بود!
اسرائیل تنها هم نه، اسرائیل بعلاوه آمریکا بعلاوه انگلیس بعلاوه فرانسه بعلاوه…
ننگی بزرگتر از این براشون وجود نداره!
@hejrat_kon
#نحن_منتصرون
#القدس_لنا
#سنصلی_فی_القدس
#النصر_معنا
#الیس_الصبح_بقریب
کاش اینو
ترسان و لرزان های ذلت پذیر ایرانی هم ببینن و فهم کنن!
از دولتمردان تا مردم…
#ترس_موهوم
نمیدونم چرا ته دلم نمیتونم خیلی خوشبین باشم به این جنایتکاران
چندبار به مردم عادی گفتن برید فلان جا تا در امان باشید اما همون رو زدن؟... 😔
الهی کُفَّ عنا اعدائنا و اشغلهم عن اذانا....
مامان دکترها
بابا دکترها
حالا که طبق قانون و ابلاغ وزارت، بالاخره از این ماه اون چند درصد حق اولادتون رو براتون واریز کردن،
بیزحمت پورسانت بنده فراموش نشه 😎
عطف به این پیام 👆😌
حالا یه چیز خنده دار بگم
برا همه دوستام درست و کامل ریختن،
اما برا خود من دقیقا نصف چیزی که باید!!
سیستمشون هنگ کرده؟! فقط تا دو تا بچه رو قبول کرده؟! به من رسیده کفگیرشون ته دیگ خورده؟ چهارتا بچه برای یه پزشک تو ذهنشون نمیگنجیده؟ تنبیه شدم؟ یا چی؟
تا حقمو نگیرم آروم نمیگیگیرم ✌️💪
وعده ما یکشنبه ساختمان مرکزی دانشگاه 😌