خیلی جالبند، نه؟؟
نه تنها منبع نمیزنن بلکه اون تکه منبع دار عکس رو هم میبرند و به این هم اکتفا نکرده، لوگوی خودشون رو هم میذارن روش🤦♂😅
انقدر این مدت از به اصطلاح بچه مذهبی ها و کانالهای مثلاً مذهبی سرقت ادبی و بیاخلاقی دیدم که....
سِر شدم!
(چرا میگم مذهبی ها؟ چون خب این مطالب من رو این قشر میپسندن نه اونی که اعتقاد به هیچی نداره!)
خب انقلابی مجاهد! لااقل به خودت زحمت تایپ مجدد متن رو میدادی و از مبل و پرده خونه ما میگذشتی 😄😄
اینم مدل دیگهش
جالبه که علاوه بر دست بردن تو متن، سارق و تحریف کننده محترم با توجه به سن خودش متن رو مُدیفای هم کرده و تغییر داده😄😄
خب بنده خدا نزدیک ۳۸ سالگی بوده و ۲۰ سال پیش افکارش این بوده. نمیتونسته که دروغ بنویسه خب 😜😄
دروغ زشته، بده
سرقت اما نه، مجازه!
چون ما تو ایران قانون کپی رایت نداریم
اسلام هم که چیزی درباره این چیزا نگفته 🤷♂️🙄
﷽
----
قسمت دوم
⬇️
شب چهارشنبه ۲۲بهمن شد. همسرم از اول هفته شهرستان بود.
تو بالکن مشغول الله اکبر گفتنهای بلند و محکم بودیم که رسید خونه. شام خوردیم و ساک مختصری بستم برای سفر کوتاه فردا. بابا رفت بچهها رو بخوابونه و همونجا خوابش برد.
من مشغول چت با رفقا شدم. دوتا از دوستام که با هم باردار بودیم، احتمال داشت زودرس بشه زایمانشون. داشتیم میگفتیم انشاءالله زیر ۳۷ نشه و بچه یک هفته هم بیشتر بمونه مهمه و طفلکی شماها😉 و…،که نفخ مختصری سراغم اومد
عادت داشتم بهش
اما این بار…رفع نمیشد
شدیدتر شد
نمیذاشت بخوابم
رفتم یه فنجون زیره سبز با نبات خوردم
همیشه مؤثر بود
اما این بار…!
میومد و میرفت
دوباره رفتم تو گروه و گفتم بچهها اینجوریه.
افتادن به شوخی که درد زایمانه! در تاریخ باحال ۲۲/۱۱/۹۹ که خوشت میومد ازش!
گفتم عمرا! نفخ همیشگیمه😌
همه خوابیدن
من موندم و دوتا از رفیقام
دردها ول نمیکرد
نگران شدیم
دوستم، که پزشک بود، گفت ببین درهرحال یه اورژانس برو! تو سه بار سزارین شدی، نباید درد و انقباض بکشی! گفتم آره باید برم.
وقتی خواستم برم سراغ همسر، حس کردم دردها تمام شد. بااینحال رفتم بالاسرش. تا نشستم دوباره درد پیچید. درد بدی نبود، مثل دلپیچه ساده.
بیدارش کردم.
گفتم ممکنه قرارباشه بریم بیمارستان
با صدای خوابآلود اما هیجانداری گفت: بچه؟!؟
گفتم شاید!
گفت باشه باشه هروقت گفتی، بریم.
و خوابید 🙄😐😂
خندهم گرفت
برای خودم هم جدی نبود
دوباره رفتم تو گروه
اما دردها…
رفقا گفتن میخوای حالا زمان بگیر شاید…!
با ناباوری تمام دیدم منظمه! هر ده دقیقه!
باز هم تو فاز انکار بودم! در باورم نبود. چت میکردیم و دردها رو با هم زمان میزدیم. رسید به پنج دقیقه!
دیگه به وحشت افتادم!
واقعاً؟! الان؟! ۳۶هفته؟ چرااا آخه؟! 😰
همسر رو بیدار کردم. فهمید جدیه. بچهها رو نمیدونستیم چه کنیم. به دوسه تا از همسایهها پیام دادم، جواب ندادن. ساعت ۳نصف شب بود.
گفتیم به امیدخدا، میبریم با خودمون!فوقش میان تو بیمارستان.
بیدارشدن، خوشحال!
پوشوندیمشون.
شوهرم گفت خب حالا کجا بریم؟!
گفتم نمیدونم😐😢
کجا برم؟! با استادم برای ۹اسفند هماهنگ کرده بودم! و امکان نداشت الان بیمارستان باشه.
بااینحال پیامک دادم.
جوابی نیومد…
مستأصل بودم.
زیر دست کی برم؟😓 برام مهم بود!…
یکهو یاد یک متخصص زنان متعهد و پای کار افتادم که باهاش نیمچه دوستی داشتم.
خجالت کشیدم زنگ بزنم؛پیامک دادم. جواب نداد😓
گفتم خدایا منو ببخش!و زنگ زدم به خانم دکتر😣
برنداشت😞
گفتم ولش کن میرم همون بیمارستان ب هرکس بود عملم میکنه.
اما دلم راضی نشد
ادامه دارد…😊
🖋هـجرٺــــ
بله https://ble.im/hejrat_kon
ایتا @hejrat_kon
اینستاگرام @dr.mother8
#نشر_فقط_بامنبع
﷽
---
قسمت سوم
⬇️
دور خودمون میچرخیدیم، بیچاره، بی راه…
گفتم خدایا بازم منو ببخش😭 و مجدد تماس گرفتم!
خانم دکتر برداشت! 😍 باصدایی سرحال که نشون میداد طفلک بیمارستانه! دور از ذهن نبود. از بس طرفدار زایمان طبیعی و ویبک بود!
خودمو معرفی کردم، یادش اومد. گفتم سه تا سزارین داشتم و الان دردم گرفته. گفت بدو بیا که سریع بریم اتاق عمل سزارین اورژانس! گفتم کجا؟ گفت بیمارستان انصاری. گفتم اومدم!
نور امید به قلبمون اومد.
همسر از روی نقشه نگاه کرد. وای خدا، چقدر هم نزدیک بود😊
ساک نیمه آماده نوزاد رو کامل کردم و از زیر قرآن رد شدم و رفتیم؛ ۵ نفره…
دردها میومد و میرفت. کمرنگ.
آرام بودیم، همه! انگار داشتیم به یک مراسم از قبل برنامه ریزی شده میرفتیم.
یکهو چیزی یادم اومد. گفتم واااای! خدا رحم کنه! این خانم دکتر جاهای خیریه زیادمیره، معلوم نیست این انصاری چه جای درب و داغونی باشه! 😱😰 اما…مهم نیست، برام مهم دکتره🙂 وای نهههه😨 این بچه نارس ه(زیر ۳۷هفته)😰اگر ان آی سیو بخواد چی؟!
همسر با اعتماد به نفس همیشگی گفت چرا باید بخواد؟!
حوصله توضیح نداشتم. سعی کردم بهش فکر نکنم، راه دیگری فعلا نبود!
رسیدیم
سردر رو دیدم
لبخند اومد به لبم؛ بیمارستان فوق تخصصی بود!
دارای NICU
خدایا شکرت، اینم جور کردی😊
پیاده شدیم. بچهها که انگار دارن میرن پارک!
با سه تا بچه قدونیم قد وارد که شدیم نگهبان باتعجب گفت بفرمایید؟!
گفتیم اومدیم برای زایمان
خنده ش گرفت😅 ۵ نفری؟!
گفت خودم میام تا بلوک همراهتون
دم آسانسور گفتم اسباب زحمت پس یه عکس یادگاری هم ازمون بگیرید😂
گرفت
یادگاری شد🥰
بچهها رو گذاشتیم رو مبلهای لابی بلوک.
من رفتم داخل، شوهرم رفت دنبال پرونده.
بیمارستان از این خصوصی های قرتی بود، پرسنل با حجاب حداقلی.
خانم دکتر اتاق عمل بود. ماما گفت تا میاد بخواب نوارقلب بگیرم.
از ان اس تی بخاطر زمان زیادش متنفرم، اما دراز کشیدم. با هیجان، با عشق، با ناباوری…
خالی الذهن بودم. و آرام و تسلیمِ ماوَقع…
دیگه هییچ به زود بودن فکر نمیکردم؛ انگار باید همین امشب میومد
به اینکه چرا اینطوری شد، کاش نمیشد، کاش بیشتر میموند
چون من مطلقاً هیچ تقصیر و مداخله ای نداشتم…
من فقط درحال حرکت روی ریلی بودم که خدا قرار داده بود…
خانم دکتر اومد
تازه منو یادش اومد کامل😍
دست گذاشت، دید واقعاً انقباض دارم.
گفت فوراً آمادهش کنید بره اتاق عمل.
پرستار رگ گرفت.
ساعت۴ بود. گفتم الحمدلله، تا قبل اذان صبح انشاءالله دنیامیاد و قرار نیست با این وضعیت و تو بیمارستان نماز بخونم(دوست نداشتم)
خانم دکتر اومد کنارم.
ادامه دارد...
🖋هـجرٺــــ
بله https://ble.im/hejrat_kon
ایتا @hejrat_kon
اینستاگرام @dr.mother8
#نشر_فقط_بامنبع
﷽
---
قسمت چهارم
⬇️
مجدد دست گذاشت رو شکم
گفت ببین! بچهت ریزه ها!
مطمئن بودم میخواد در ادامه چی بگه😅خانم دکتر عشق ویبک! هرچند تو بارداری یک بار پیشش رفته بودم و بخاطر سه تا سزارین اصلاً حرفی از ویبک بامن نزده بود.
ادامه داد: میخوای یه معاینه بکنم ببینم اوضاع چجوریه؟
مثل همه زنها، از این بخش ماجرا متنفر بودم.
اما هیجانطلبی خودم باعث شد قبول کنم. مطمئن بودم شرایط نامناسبی دارم، مثل قبلیها، مثل اون دوتا تلاش ناموفق.
اما نتیجه معاینه خلاف این بود!
چشماش برقی زد!
گفت: شرایط فلان و فلان، و "بچه هم موقعیت مناسبی داره"
اینو باورم نمیشد
چراباید پایین باشه؟! منی که هیچ ورزشی نکرده بودم؟! تنها کار مفید من سجدههای معمولی نمازهام بود! برخلافِ اون دوتا با اونهمه ورزش!!
گفتم خب، منظورتون چیه؟! 😅🤦♀️
گفت چرا قبلیهات سزارین شدی؟
توضیح دادم.که حداقل دوبار تلاش کرده بودم.
امیدوارتر شد!
گفت عالیه! این شانس موفقیت رو بالا میبره! چه کنیم؟ بریم اتاق عمل یا اتاق زایمان؟!
چرا؟
چرامن رو درمعرض این سوال قرار داد؟!
نمیدونستم
اصلاً
نمیتونستم تصميم بگیرم
اصلاً
به دیوار تکیه داده بود
ایشون منو نگاه میکرد من ایشون رو
پرستار هم غرغر
گفت ببین راستش به علت سن کم بارداری شرایطت برای سزارین خیلی خوب نیست. برشهای خوبی درنمیاد (فریفتن من😅)
و حیران تر شدم
گفت استخاره کن
گفتم اصلاً! به خودم اجازه نمیدم!
گفت بکن!خدا جوابت رو میده
قرآن خودش رو آورد
وضو داشتم. نیت کردم برای طبیعی.
با نهایت تحیر و استیصال باز کردم:
سوره نور 😍
آیات ۵۴و۵۵
و ان تُطیعوه تَهتَدُوا…
وعد الله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فی الارض…
وَلَیُبَدِّلَنَّهُمْ من بعد خَوْفِهِمْ أَمنا
و یقیناً ترس و بیمشان را تبدیل به امنیت کند😍😭😭
بینظیر بود
صریح و روشن
تو خلسهای عجیب بودم!
باورم نمیشد!
خانم دکتر گفت بیا برعکسش رو هم استخاره کن! برای سزارین!
حرف بسیار منطقی ای بود.
نیت کردم
با تضرع باز کردم:
آیه ۲۳ سوره جاثیه
أَفَرَأَيْت مَنِ اتخذ إِلهه هواه و اضله الله علی عِلم و خَتَمَ علی سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَجَعَلَ علی بَصَرِهِ غِشَاوَةً فمن يهدیه من بعد الله افلا تذکرون
ديدى كسى را كه هوس خويش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته "گمراه گردانيده" و "بر گوش او و دلش مهر زده و بر ديده اش پرده نهاده است" آيا پس از خدا چه كسى او را هدايت خواهد كرد آيا پند نمى گيريد؟!
😲😅😮
وای عاالی بود!😆
خندهمون گرفته بود
از این صریح تر و قاطع تر نمیشد!
انگار رسماً گفته شد فقط طبیعی! سمت سزارین نمیری😅
ادامه دارد🤪😁
🖋هـجرٺــــ
بله https://ble.im/hejrat_kon
ایتا @hejrat_kon
اینستاگرام @dr.mother8
#نشر_فقط_بامنبع
﷽
----
قسمت پنجم
⬇️
قرآن رو بوسیدم و راهی شدم سمت اتاق زایمان.پرستار صدام کرد و ازم انواع رضایتها رو گرفت (نمینویسم که وحشت نکنید😅)
همسرم ازانتخابم بسیار خوشحال بود! امضاها رو کردیم و گفتم برو پیش بچههای طفلی
اتاق زایمان که رسیدم حیرتم بیشتر شد…اتاق خصوصی مجهز(ال دی آر) شیک! درحالی که من اگر خودم میخواستم بیمارستانی انتخاب کنم، به دلایل شخصی، انتخابم یک بیمارستان خیلی معمولی بود.
دکتر باهام اومد.و بااینکه ساعتها بود نخوابیده بود،تقریباً تمام مدت با من موند و حمایت کرد(ویبک اینجوریه که مدام باید زائو پایش بشه؛ ریسکش بالاست). پرسنل اما نه. رفتارشون از ابتدا تا انتهای خروج ما بسیار زشت و بیادبانه و توهینآمیز بود. اینکه قراره چنین زایمان پرریسکی انجام بشه هم مزیدعلت شده بود.
برام اصلا مهم نبود.
یکهو سوالی به ذهنم رسید، تیری در تاریکی. گفتم خانم دکتر اینجا اجازه میدن همسر هم بیاد داخل؟!
گفت آره چرا که نه!
باورم نمیشد!😍این آپشن دیگه تو خیالم هم قفل بود!😄 خدایا، چطوری همه چیزو داری هرجور میخوای قشنگ و باحال پیش میبری؟!
به همسر گفتم، به شدت استقبال کرد(روحیات مردها متفاوته. ایشون پذیرشش رو داشت)
و اومد و کنارم موند😍
بچهها؟
همونجا!
تو لابی کنار یه مامانبزرگ غریبه که منتظر زايمان دخترش بود😅
خب
دیگه قسمتهای بامزه و ملیح ماجرا تمام شد و دردهای جدی شروع…
دردهای بی امان
بقیه زائوها بین دردها فرصت استراحت دارن اما من بخاطر سابقه۳سزارین و چسبندگی هرچند خفیف، بین دردها هم درد داشتم😭
اون هم منی که بدون کوچکترین آمادگی اومده بودم زایمان طبیعی. بدون هیچ تقویت خاص برای جون داشتن. با ورزش هایی که نکرده بودم! با بدنی غیرآماده. و خستگی و خوابآلودگی و گرسنگی (یک شام مختصر خورده بودم)
دکتر مدام بررسی میکرد. و میگفت خوبه خوبه فقط باید سرش کمی بچرخه. سجده برو نرمش کن
اما من مطلقا همکاری نمیکردم!هیچ جونی برای این کار نداشتم. فقط همون نصف شب زنگ زده بودم به دوستم و ازش تنفس صحیح حین درد رو پرسیده بودم. تنهاکاری که میکردم همین بود!
خانم دکتر مدام ذکر میگفت.اما من…دریغ از یک کلمه😅
چیزی هم نمیتونستم بخورم. فقط چند جرعه شربت عسل.
نمازصبح رو که به سختی تمام خوندم، شوهرم با دوستش تماس گرفت و بچهها رو باهاشون فرستاد خونه.
دردها ادامه داشت
معاینه ثابت بود و من کلافه بودم
تغییرمثبتی رخ نمیداد درحالی که من داشتم میمردم.
دیگه عصبی شده بودم. گفتم میخوام برم سزارین.شوهرم گفت نه، تحمل کن. دکتر هم گفت نه اصلاً! تو میتونی!
میگفتم نمیخوااام! انتخاب منه،حق دارم تغییرش بدم!
ادامه دارد🤦
🖋هـجرٺــــ
بله https://ble.im/hejrat_kon
ایتا @hejrat_kon
اینستاگرام @dr.mother8
#نشر_فقط_بامنبع
﷽
---
قسمت آخر
⬇️
بیتاب بودم اما جیغ و داد نداشتم؛ هیچ جون و رمقی نداشتم! با درد و پروسه ناآشنا نبودم، منی که خودم در زایمان چندین نفر نقش داشتم. اما شرایط من عادی نبود. حس میکردم انتخابمون اشتباهه. لذا مرتب با عصبانیت و خشم با شوهرم و دکتر دعوا میکردم: من نمیخوام ادامه بدم! چه افتخاری داره مگه؟ چه ارزشی داره؟! شما فکر کردید کی هستید که برای من تصميم میگیرید؟! من منصرف شدم! ولم کنید!
و اونها مثل دوتا کوه محکم خم به ابرو نمیاوردن. دکتر میگفت وضعیتت خوبه میتونی. الان دیگه سزارین و برش ت افتضاح میشه.
دکتر رفت چند دقیقه ای بخوابه. شوهرم نشست کنارم. گفت بذار ببینم dr.mother8 تو صفحهش چی به ملت میگه!خب، #مادرم_باافتخار! #مادری_رشد_است، به به! اینا رو به مردم میگی و خودت انقد بی تابی؟!
نصف حرفهاش رو نمیشنیدم. بیهوش میشدم به نظرم. از شدت بی رمقی و خستگی
اما تصميمی گرفتم
یک لحظه که غافل شد از روی تخت پایین اومدم و دویدم سمت ایستگاه پرستاری!
گفتم راه اتاق عمل کجاست؟! میخوام برم! بگو بیاد سزارینم کنه!
با گَنده دماغی گفت به من ربطی نداره😒به دکترت بگو😤
رفتم بالاسرش.با التماس گفتم بیدارشو😭منو ببر سزارین😭
گفت موحد! نذاشتی چند دقیقه بخوابم😢۲۴ساعته نخوابیدم😞نه نمیشه
عصبانی شدم گفتم داری #اتونومی منو زیر سوال میبری! تمومش کن
گفت باشه تمومش میکنیم ولی رو تخت زایمان!
برگشتم اتاق
دوباره درد
دوباره وضعیت ثابت معاینه😫😭
بریده بودم.
ساعت ۸ بود
خیلی جدی اما نالان گفتم خانم دکتر ببین، نمیشه! نمیتونم! من توقف پیشرفت شدم! ازنظر علمی منو باید ببری اتاق عمل!چهارساعته ثابتم!
دکتر گفت دخترجان! ویلیامز جدید میگه …… (توضیح داد)تو اوضاعت خوبه ،سر بچه بچرخه حله! سزارینت اما افتضاح میشه!
نیمه جون بودم امابا این حرفش کمی امید گرفتم. شروع به ذکر یا سریع الرضا و صلوات خاصه کرد. من هم تو دلم میگفتم یا امام رضا منو از دست این دوتا نجات بده🤣
ساعت ۸:۳۰ شد.
دوباره شروع کردم به دعوا
آخه دکترجان کدوم احمقی گفته همه باید بتونن طبیعی زایمان کنن؟؟ ولم کن😭نمیتونم. میرم برگه رضایتمو پاره میکنم😭
دکتر دیگه عصبانی شد😅
گفت اون روی زنانی منو بالا آوردی 😠😈
تهدیدش کارگر شد!😅
یادحرف علمیش هم بهم قوت داد.
عزمم رو جزم کردم که باهاش همکاری کنم. چشمهای نیمه بازم رو بستم و… بااینکه حس میکردم نیمی از وجودم اصلا در این دنیا نیست و مدهوش بودم و از اطرافم چیز زیادی نمیفهمیدم، فقط تلاش میکردم.
ذکر جزئیات رو بر من ببخشید اما ساعت ۹ پسرم به لطف خدا در آغوشم بود😊 بدون هیچ عارضه خاصی برای من و او💕
#ویبک
🖋هـجرٺــــ
بله https://ble.im/hejrat_kon
ایتا @hejrat_kon
اینستاگرام @dr.mother8
#نشر_فقط_بامنبع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خبر_خوب
به خانواده هایی که فرزند چهارم شان به دنیا بیاید زمین رایگان می دهیم
💠اینستاگرام:
Instagram.com/iranjamiat
💠ایتا,بله,سروش
@iranjamiat
💠 آپارات
https://www.aparat.com/iranjamiat
﷽
---
وقتش رسیده که در دنیای مادرانهام، از شما بنویسم!
از شما، که پشت صحنه نادیدنی مادرانگیهای مایید
شما که حتی حوصله تان نمیکشد همین چند خط را بخوانید، وقتی به اندازه یک صبح تا شب فشار و تلاش برای تأمین زندگی ما -آن هم نه هرطوری و هرجایی، بلکه پاک و حلال- خستهاید.
چهرهتان نشان نمیدهد اما فکر نکنید ما نمیدانیم پشت آن چشمهای بیرمق و آن لبخندهای کمرنگ، چند لشکر فکر و دغدغه و نگرانی درحال پیکارند؛
ما زنها استاد فهمیدن چیزهای نگفتهایم.
به روی خودمان نمیآوریم تا به مردانگی و قدرتتان خدشه وارد نشود اما میدانیم خطکش های "مرد خوب بودن در ابعاد فردی، خانوادگی و اجتماعی" چطور دارند یکی یکی مو و محاسن شما را سپید میکنند.
فکر کن… قرار باشد هم بیرون از خانه تمام توان و استعدادهایت را بچلانی تا مبادا کم گذاشته باشی برای جامعه، هم خانه که میآیی طوری باشی که بانو خستگی سروکله زدن با بچهها و کار منزل را با نگاه و گوش دادنهایت کمی زمین بگذارد، هم - چون کارشناسان تربیتی میگویند که لازم است پدر با بچهها بازی کند آن هم از نوع تحرکی- نیمه جان باقی مانده را بگذاری برای کولی دادن به بچهها که مبادا شخصیت و تربيتشان آسیب بخورد، هم در امور منزل کمک کنی تا به اسلام و اخلاق عمل کرده باشی، هم برای سلامت خودت وقت بگذاری چون پشت و پناه یک خانواده ای!
راستی هرگز نگفتهایم اما…با هر تاری که از موهای شما سفید میشود، یک ستون در دل ما میلرزد…
فکر نکنید چون هایوهوی فمنیستها همهجا را پر کرده که "چه نشستهاید که مادرها برای خودشان وقت و تفریح اختصاصی ندارند"، ما حواسمان نیست که شما هم ندارید!
ته تفریحتان این است که لم داده روی مبل، درحالی که یکی از سرتان بالا میرود یکی از پا، برای رهاشدن از فشارهای بیرون چند دقیقه ای با چشمهای نیمه باز سرتان برود توی کانالهای خبری! هرچند اخبار هم با شما نامهربان است و ناگزیر همه خستگی و خشمتان میشود شمشیرهای فروت نینجا یا پرتابهای انگری بردز یا ته تهش، شلیک های کال آو دیوتی…
آن هم که ما میآییم کنارتان، چایی را میدهیم دستتان و در گوشتان میگوییم "وقتی تو با این سن و وجاهت سرت تو گوشی و بازیه از بچهها چه توقع!" و شما ناچار از این هم میگذرید و غرق در فکر اجاره آخر ماه و تعمیر ماشین و قسط مدرسه بچهها، چای را تلخ سرمیکشید…
قهرمانهای ساکت و بیادعای ما!
هرگز نگفتهایم اما ما همیشه تلاشهایتان را -ولو کوچک و کوتاه و تصنعی- دیدهایم.
ما نگفتهایم اما عميقاً قدردانتان هستیم.
قدردان تلاش برای درک بالا و پایین شدنهای روحی و خُلقی مان
تلاش برای فهمیدن مشکل وقتی شانه بالا می اندازیم و میگوییم "هیچی، چیزی نیست!"
و تلاش برای گوش دادن به جای مشاوره و همدلی به جای ارائه راه حل!
ما حتی قدردان آخر هفته هایی هستیم که دل خودتان فقط کنج خانه و استراحت و قرمه سبزی میخواهد اما با ما، با یک ساندویچ کوکو و کوهی از وسایل، با تنفر از خیابان و رانندگی و ترافیک، راهی میشوید بیرون.
راستی
حلال کنید ما را وقتی شما یکی دوبار در سال به بهانه بیماری، فرصتی برای بیرون آمدن از پشت نقاب سنگین مردانگی و صلابت و ابراز خستگی و رنج و نیاز به مراقبت و توجه پیدا میکنید و ما در گروههای دوستانهمان، مینویسیم "باز شوهر من مریض شد و اداهای بچگانه ش شروع!"
مردهای زندگی ما
پدرهای فرزندان ما
بهشت خانههای ما با شما رنگ و قوام گرفتهاست و بودنتان بزرگترین دلگرمی و پشتوانه دنیای ماست.
عمرتان پربرکت و بلند!
دعا کنید بتوانیم همراه شما، به لطف و مدد خدا، باوجود همه نقصها و کاستیهایمان، پسرانی تربیت کنیم بزرگمرد و جوانمرد!
#روزمردمبارک #روزپدرمبارک #پدر #روزپدر #روزمرد #پدرم_بااقتدار 😅 #نشر_فقط_بامنبع
#مادرانه #همسرانه #روز_پدر #روز_مرد #مرد #میلادامیرالمؤمنین #میلاد_امام_علی_علیه_السلام
پینوشت:
برخی قسمتهای متن، از کتاب "گشتیم نبود نگرد نیست" از ژانر کتب تخیلی اتخاذ شده است 😉🙃
🖋هـجرتــــــــ
بله https://ble.im/hejrat_kon
ایتا @hejrat_kon
اینستاگرام @dr.mother8
#نشر_فقط_بامنبع