eitaa logo
حکمت و حکایت
428 دنبال‌کننده
305 عکس
870 ویدیو
17 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
سید مهدی نجفی که مداومت به تشرف به مسجد سهله در شب های چهارشنبه را داشت فرمود: شبی با جمعی از رفقا به سمت مسجد سهله مشرف شدیم. دیدیم رکن قبله مسجد طرف شرقی همانجا که مقام حضرت حجت علیه السلام واقع است روشن می باشد. پیش رفتیم، سید بزرگواری در محراب مشغول عبادت بودند. معلوم شد آن روشنی، روشنایی چراغ نیست بلکه نور صورت مبارک آن سرور است که در و دیوار را منوّر کرده است. به جای خود برگشتیم و باز نظر کردیم، آن صفّه را روشن دیدیم. گویا چراغ نور بخشی در آن گزارده اند. ✨💫✨ وقتی دوباره نزدیک شدیم همان حال سابق را یافتیم. بالاخره یقین یافتیم آن امام ابرار و سلالهٔ ائمه اطهار علیهم السلام است. هیبت آن حضرت همه ما را گرفت؛ هر کدام از ما در جای خودمان مانند چوب خاک شدیم و از حس و حرکت افتادیم، جز من که چند قدمی از رفقا جلوتر رفتم. هر قدر خواستم جلوتر بروم یا عرضی بکنم، در خود یارایی ندیدم مگر اینکه مطلبی به خاطرم آمد، عرض کردم: استخاره ای برای من بگیرید. آن حضرت دست مبارک خود را باز نمودند و با آن تسبیحی که مشغول ذکر بودند مشتی گرفتند و بعد از حساب کردن در جوابم فرمودند خوب است. ✨💫✨ بعد هم روی مبارک خود را به سوی ما انداختند و نظر پر فیض خویش را برای لحظاتی به ما انداختند. گویا انتظار داشتند حاجت دنیا و آخرت خویش را از درگاه لطف و عطایشان در خواست نماییم ولی سعادت و استعداد ما یاری نکرد و قفل خاموشی دهان ما را بست. سپس به سمت در مسجد روانه گردیدند چون قدری تشریف بردند قدرت در پای خود یافتیم و به دنبال آن حضرت دویدیم؛ وقتی خواستند از در مسجد بیرون بروند دوباره صورت مبارک خود را به طرف ما گرداندند و مدتی به همین حال بودند‌. ما چند نفر بدون حس و حرکت بودیم و هیچ قدرتی نداشتیم تا اینکه بالاخره از مسجد خارج شدیم و به فاصله ای که بین دو در بود رسیدیم. ✨💫✨ آن بزرگوار از در دوم خارج شدند به مجرد خروج حضرت قوّت و شعور ما بازگشت فورا و به سرعت هر چه تمام تر به سمت در دوم دویدیم و به اندازه یک چشم بر هم زدن از در دوم خارج شدیم چشم به اطراف بیابان انداختیم ولی هیچ کس را نیافتیم هرچه به اطراف و اکناف دویدیم به هیچ وجه اثری نیافتیم و برای ما معلوم شد که به مجرد خروج از در دوم حضرت از نظر ما مخفی شدند، بر بی لیاقتی و از دست دادن فرصتی که برای ذکر حاجات مان پیش آمده بود افسوس خوردیم و متاثر شدیم. 📗ملاقات با امام زمان در کربلا ص ٢١٩
👈 برخورد منطقی با سخن چین 🌴شخصی سخن چین، به حضور امام حسن رسید. عرض کرد: فلانی از شما بدگویی می کند. امام به جای تشویق چهره درهم کشید و به او فرمود: تو مرا به زحمت انداختی. 🌴از این که غیبت یک مسلمان را شنیدم باید درباره خود استغفار کنم و از این که گفتی آن شخص با بدگویی از من، مرتکب گناه شده بایستی برای او نیز دعا کنم. 📚 بحار ج 43، ص 350 🖋https://eitaa.com/hekmat66☕️
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸مناظره امام كاظم عليه السلام با هارون ➖روزى هارون الرشيد (خليفه عباسى ) به امام كاظم عليه السلام گفت : - چرا اجازه مى دهيد مردم شما را به پيغمبر صلى الله عليه و آله نسبت بدهند؟ به شما بگويند فرزندان پيغمبر، با اينكه فرزندان على عليه السلام هستيد، نه فرزندان پيغمبر؟ البته مسلم است شخص را به پدرش نسبت مى دهند و مادر به منزله ظرف است و نسل را پدر توليد مى كند نه مادر. ❤️امام كاظم عليه السلام در پاسخ فرمود: خليفه ! اگر پيامبر صلى الله عليه و آله زنده شود و دختر تو را خواستگارى كند، به او مى دهى ؟ ➖گفت : سبحان الله ! چرا ندهم ؟ البته كه مى دهم و بدينوسيله بر عرب و عجم افتخار مى كنم . ❤️امام عليه السلام فرمود: پيغمبر هرگز از من خواستگارى نمى كند و من نيز دخترم را به او تجويز نمى كنم . ➖هارون گفت : چرا؟ ❤️امام عليه السلام فرمود: چون پيامبر صلى الله عليه و آله پدر بزرگ من است . ➖هارون گفت : - احسنت ! آفرين ! پس چگونه خود را فرزند پيغمبر صلى الله عليه و آله مى دانيد با اينكه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرزند پسرى نداشت ؟ و نسل از پسر است نه از دختر. شما فرزند دختر هستيد كه فرزند دختر نسل به شمار نمى رود. ❤️امام عليه السلام فرمود: - تو را به حق قبر پيامبر صلى الله عليه و آله و كسى كه در آن مدفون است سوگند، مرا از پاسخ اين سؤ ال معذور بدار. ➖هارون گفت : - غير ممكن است . بايد بر گفتار خود دليل بياورى و اثبات كنى كه شما فرزندان رسول خدا صلى الله عليه و آله هستيد. تا از قرآن دليل بيان نكنيد، عذرتان پذيرفته نيست و شما به همه علوم قرآن آشناييد. ❤️امام عليه السلام فرمود: حاضرى پاسخ اين پرسش تو را بدهم ؟ ➖هارون گفت : بگو. ❤️امام عليه السلام فرمود: ((بسم الله الرحمن الرحيم ؛ و من ذريته داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون و كذلك نجزى المحسنين و زكريا و يحيى و عيسى )) . آن گاه امام عليه السلام پرسيد: پدر عيسى كيست ؟ ➖هارون گفت : عيسى پدر نداشت . ❤️امام عليه السلام فرمود: در اين آيه خداوند از طرف مادر عيسى ، مريم ، كه فاطمه زياد با حضرت ابراهيم دارد، در عين حال عيسى را از فرزندان ابراهيم شمرده است . همچنين ما نيز از طرف مادرمان ، فاطمه ، فرزند پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله هستيم . 🖋https://eitaa.com/hekmat66☕️
🍃 چند وقت پیش از پرسیدم: چطور می‌شود امام زمان را درک کرد❓ 💡 گفتند: « زیاد قرآن بخوانید و به قرآن زیاد نگاه کنید. » 🍃 از وقتی این حرف را زدند، خواندن روزانه‌ام ترک نشده بود؛ اما امروز خیلی دلم گرفت. با خودم گفتم: توی این مدت، چرا نباید یک حس نزدیکی به داشته باشم❓ ✨ بعد از جلسه، بدون اینکه حرفی بزنم، آقا برگشتند به من گفتند: چشم آدم باید مواظب باشه. اگر کسی میخواد رو ببینه، باید مواظب چشمش باشه که گناه نکنه. ⚠️ سرم را انداختم پایین حساب و کتاب چشم‌هایم👁 خیلی وقت بود از دستم در رفته بود. 📜🖋https://eitaa.com/hekmat66☕️📜
👈 هرگز كسی را كوچك نشماريم 🌴علی بن يقطين از بزرگان صحابه و مورد توجه امام موسی بن جعفر عليه السلام و وزير مقتدر هارون الرشيد بود. 🌴روزی ابراهيم جمال (ساربان) خواست به حضور وی برسد. علی بن يقطين اجازه نداد. در همان سال علی بن يقطين برای زيارت خانه خدا به سوی مكه حركت كرد و خواست در مدينه خدمت موسی بن جعفر عليه السلام برسد. حضرت روز اول به او اجازه ملاقات نداد. 🌴روز دوم محضر امام عليه السلام رسيد. عرض كرد: آقا! تقصير من چيست كه اجازه ديدار نمی دهی؟ حضرت فرمود: به تو اجازه ملاقات ندادم، به خاطر اينكه تو برادرت ابراهيم جمال را كه به درگاه تو آمده و تو به عنوان اينكه او ساربان و تو وزير هستی اجازه ملاقات ندادی. خداوند حج تو را قبول نمی كند مگر اينكه ابراهيم را از خود، راضی كنی. 🌴می گويد عرض كردم: مولای من! ابراهيم را چگونه ملاقات كنم در حاليكه من در مدينه ام و او در كوفه است. امام عليه السلام فرمود: هنگامی كه شب فرا رسيد، تنها به قبرستان بقيع برو، بدون اينكه كسی از غلامان و اطرافيان بفهمد. در آنجا شتری زين كرده و آماده خواهی ديد. سوار بر آن می شوی و تو را به كوفه می رساند. 🌴علی بن يقطين به قبرستان بقيع رفت. سوار بر آن شتر شد. طولی نكشيد در كوفه مقابل در خانه ابراهيم پياده شد. درب خانه را كوبيده و گفت: من علی بن يقطين هستم. 🌴ابراهيم از درون خانه صدا زد: علی بن يقطين، وزير هارون، در خانه من چه كار دارد؟ علی گفت: مشكل مهمی دارم. ابراهيم در را باز نمی كرد. او را قسم داد در را باز كند. همين كه در باز شد، داخل اتاق شد. به التماس افتاد و گفت: ابراهيم! مولايم امام موسی بن جعفر مرا نمی پذيرد، مگر اينكه تو از تقصير من بگذری و مرا ببخشی 🌴ابراهيم گفت: خدا تو را ببخشد. وزير به اين رضايت قانع نشد. صورت بر زمين گذاشت. ابراهيم را قسم داد تا قدم روی صورت او بگذارد؛ ولی ابراهيم به اين عمل حاضر نشد. مرتبه دوم او را قسم داد. وی قبول نمود، پا به صورت وزير گذاشت. در آن لحظه ای كه ابراهيم پای خود را روی صورت علی بن يقطين گذاشته بود، علی می گفت: (اللهم أشهد). خدايا! شاهد باش. 🌴سپس از منزل بيرون آمد. سوار بر شتر شد و در همان شب، شتر را بر در خانه امام در مدينه خواباند و اجازه خواست وارد شود. امام اين دفعه اجازه داد و او را پذيرفت. 📚 بحار ج 48،ص 85 📜🖋https://eitaa.com/hekmat66☕️📜
هدایت شده از تبسم و دیدنی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖼شاید در افتادن ها خیری نهفته باشد عَسي أَنْ تَکْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَکُمْ چه بسا چیزی راخوش نداشته باشید حال آن که خیرِ شمادرآن است آیه ۲۱۶ سوره بقره
⭕️نقل است که روزی «معاویه» برای نماز در مسجد آماده می‌شد. به خیل عظیم جمعیتی که آماده اقتدا به او بودند نگاهی از سر غرور انداخت. 🔰عمروعاص که در نزدیکی او ایستاده بود، در گوشش نجوا کرد که: بی‌دلیل مغرور نشو❗️ این‌ها اگر عقل داشتند به جماعت تو نمی‌آمدند و «علی» را انتخاب می‌کردند. 💠معاویه» برافروخت. «عمروعاص» قول داد که نماز‌گزاران را ثابت می‌کند. پس از نماز، بر منبر رفت و در پایان سخن‌رانی گفت: از رسول خدا شنیدم که هر کس نوک زبان خود‌ را به نوک بینی‌اش برساند، خدا بهشت را بر او واجب می‌نماید و بلافاصله مشاهده‌کرد که همه تلاش می‌کنند نوک‌ زبان‌ِشان را به نوک بینی‌ِشان برسانند تا ببینند بهشتی‌اند یا جهنمی⁉️ 🔰عمروعاص» خواست در کنار منبر حماقت جمعیت را به «معاویه» نشان دهد، دید معاویه عبایش را بر سر کشیده و دارد خود را آزمایش می‌کند و سعی می‌کند کسی متوجه تلاش ناموفقش برای رساندن نوک زبان به نوک بینی نشود. 💠از منبر پایین آمد در گوش «معاویه» نجوا کرد: این جماعت احمق خلیفه احمقی چون تو می‌خواهند. ""علی""برای این جماعت حیف است.
👈 یک خلاف، پنج نوع مجازات! اصبغ بن نباته که یکی از اصحاب حضرت امیرالمؤمنین، علی علیه السلام است حکایت کند: روزی عمر بن خطّاب نشسته بود که پرونده پنج نفر زِناکار را نزد او آوردند تا حکم مجازات هریک را صادر نماید. عمر دستور داد تا بر هریک، حدّ زنا اجراء نمایند. امام علی علیه السلام که در آن مجلس حضور داشت، خطاب به عمر کرد و فرمود: این حکم به طور مساوی برای چنین افرادی صحیح نیست و قابل اجراء نمی باشد. عمر گفت: پس خود شما هر حکمی را که صلاح می دانی صادر و اجراء نما. امام علی علیه السلام اظهار داشت: باید اوّلین نفر اعدام و گردنش زده شود، دوّمین نفر سنگسار گردد، سوّمین نفر صد ضربه شلاّق بخورد، چهارمین نفر پنجاه ضربه شلاّق و پنجمین نفر را تعزیر یعنی، مقداری شکنجه نمایند. عمر و حاضرین در مجلس، از صدور چنین حکمی بسیار تعجّب کرده؛ و علّت اختلاف مجازات را برای یک معصیت جویا شدند؟ امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام فرمود: شخص اوّل مشرک بود و حکم مرد زناکار مشرک با زن مسلمان اعدام است. شخص دوّم مسلمان بود ولی چون همسر داشت، زنای او محصنه بوده است و می بایست سنگسار شود. شخص سوّم نیز مسلمان بود، و چون ازدواج نکرده بود، حدّ آن صد ضربه شلاّق است. شخص چهارم غلام و عبد بود و حدّ او نصف حدّ افراد آزاد می باشد. و شخص پنجم دیوانه است و بر دیوانه حدّ جاری نمی گردد؛ بلکه باید او را تعزیر و شکنجه نمایند. 📗 ، ج 28، ص 64 ✍️ شیخ حرّ عاملی