eitaa logo
شهید حمید حکمت پور
54 دنبال‌کننده
18 عکس
22 ویدیو
0 فایل
سایت: 🔺http://hekmatpour.um.ac.ir کانال شهید عزیز در ایتا: ♦️eitaa.com/hekmatpour کانال شهید عزیز در سروش: 🔻splus.ir/hekmatpour ارتباط: 💠 @mahdieyar .
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
| 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 مجروح شدن و هوای بچه ها رو داشتن ✍️راوی: برادر جواد 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
| 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 و نترسی 📌 های شهرستانی ما 📌 عکس العمل اثرات شلیک توپ و خمپاره ✍️راوی: برادر حسین 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
| | 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 استخر ✍️راوی: برادر جواد 🖌ما میرفتیم استخرسرپوشیده شهید هاشمی نژاد مشهد حمید دست راستش خیلی قوی بود و منم گوشه و کنار اذیتش میکردم و حمید محکم بادستش میزد روی شانه و انتهای سرمان و من میگفتم نزن میریم توی آب اذیتت میکنم ها... و گفتش:اگرتونسی اذیت کن و دوباره میگفتم حمید اذیتت میکنم ها و رفتیم استخر و حمید طول استخر رو یکدست شنا کرد و آمد کنار آب و من پریدم تو آب وکشیدمش پایین ورفت پایین و آمد بالا ونفس کشید و دوباره دادمش پایین وسه چهار مرتبه این کار رو کردم ودفعه اخر که امد بالا بی حال شده بود و دستش رو گرفتم وآمد کنار استخر و بهم گفت:(عجب ... فقط دم نداری!!!!) واین شوخی ها ناشی از اقتضائات دوره جوانی ما بوده است. 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
| | 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 نماز شب ✍️راوی: برادر جواد 🖌هتل بین المللی بودیم سال 62 آبادان بچه هایی که نماز شب میخوندن تقریبا اتاق داشتن و طبقه اول بودیم و بچه هایی که میخواستن بقیه نفهمند میومدند داخل محوطه و اون هتل سوراخ سنبه زیاد داشت وبعضی از بچه ها میرفتن تو مرغداری هتل و نماز شبشون رو برگزار میکردن وحمید هم رو حساب اینکه خیلی کنکاشت میکرد میرفتت اون افرادی که نماز شب میخوندن رو پیدا میکرد ویکی پس کلشون میزد و میگفت ما هم دعا کنید. 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
| | 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 روزه سکوت ✍️راوی: برادر جواد 🖌 شهید حکمت پور نمیگم اکثر اوقات ولی اوقاتی که تو خودش میرفت و بعدا متوجه شدم و مثلا بهش میگفتم از صبح چرا حرف نمیزنی؟ گفتش:از صبح که بلند شدم با خودم گفتم تا ظهر با احدی صحبت نمیکنی، گفتم برای چی؟ گفتم خودتو داری میسازی؟گفتش:نه،میخوام خودمو امتحان کنم.بعدا متوجه شدم ریگ تو دهنش میذاشته وزیر زبونش که اگر میخواست صحبت کنه نا هوا ، متوجه بشه که ریگ زیر زبونشه ونتونه صحبت کنه وهمون کار هم میکرد و تا ظهر صحبت نمیکرد واکثر اوقات این کار رو میکرد که اگر میخواست حرفی بزنه که کسی دلخور بشه یا حرفایی بزنه که ازون حالت معنویش کم کنه صحبت نمیکرد. 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
| | 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 شلیک تیربار با یک دست ✍️راوی: برادر 🖌 تو ایلام بودیم و یک صحبتی بود با همدیگه و ایشون(شهید حکمتی پور) یک خاطره از یک عملیات (اسم و موقعیت عملیات رو دقیق مشخص نیست)تعریف میکردن ولی شهید عنوان کردن که با تیر بار بسمت عراقی ها شلیک میکرده و بدنبال گرفتن حداکثر تلفات از عراقی ها بوده و منم از ایشون پرسیدم شما با این یک دستت چه جوری برنامه تیر بار رو انجام میدادی؟ گفت یک کمکی داشتم که نوار تیر بار رو برام آماده میکرد و با یک دستم شلیک میکردم و دوتا پاهام رو گداشته بودم بغل تیر بار که لگد(تکان های شدید ) تیر بار رو بگیرم،میگفت اینقدر شلیک کردم که بعدا یکدفعگی دیدم پام داره میسوزه نگاه کردم دیدم ته کفشم آب شده (که بعلت داغی بیش از حد لوله تیر بار بوده و منجر به رسیدن حرارت به پای شهید شده بود). 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
| | 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 حمام ✍️راوی: برادر 🖌 یه روزی سال65 فک کنم شهریورماه با حمید آقا راه افتادیم بیایم برای نماز ظهر مسجد تو پایگاه ظفر حمید آقا هم رفته بود حمام و مرتب وشونه کرده و لوکس! داشتیم میرفتیم برای نماز ظهر.از اونجایی که تو پایگاه اون موقع جاده هاش خاکی بود یک تویوتا از نیروهای گردان پایگاه که اتفاقا یکیشون حمید آقا رو میشناخت اومد، ماشین که تند میامد ترمز گرفت و یک خاک اساسی به هوا بلند کرد و خلاصه دو تاییمون حسابی خاک خوردیم! و ده متر جلوتر ایستاد و صدا زد : برادر حمید برادر حمید و مام برگشتیم و حمید که بادست راستش داشت خاکها رو از صورتش پاک میکرد گفت:بله اون بنده خدا از تو ماشین گفت:مسجد میری؟ گفت:بله گفتش: التماس دعا! حمید هم راحت گفتش:" هم خاک دادی هم التماس دعا!؟ کور شو بیا برو دعا کن!!!" 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
| | 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 خبر شهادتش را خودش داد ✍️راوی: برادر 🖌 یادمه مرداد و شهریور65بودش در پایگاه ظفر بعد از عملیات کربلاء یک اونجا بودیم تعدادی از بچه ها رفته بودن جنوب برای آموزش غواصی و ما و چند نفری اونجا مانده بودیم.یک روز که نزدیک ظهر بود با حمید آقا بودیم و یک جمله ای گفت که من بی صبری کردیم و برگشت به من گفت :ایزدی من شهید میشم و روی تابوت من مینویسن جانباز شهید حمید حکمت پور،برای من که این خبر غیر مترقبه بود کم صبری کردم و گفتم:حمید این چه حرفیه که میزنی؟ شاید شهید میخواست مطالب دیگه ای هم بگه ولی بخاطر برخورد من(رفتار عجولانه من) منصرف شد و چیزی نگفت و حدودا 8ماه قبل از شهادتش این حرف رو به من زده بود 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
| | 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 دنبال کردن نمازشب خوان ها ✍️راوی: برادر جواد 🖌 یکی ازکارهایی که حمید آقا میکرد این بود که دوربین مادون قرمز بر میداشت و دنبال نماز شب خونها میگشت و به قول خود شهید:میرم وای میسم ببینم اینا چقدر الهی عر عر میکنن!!! و خوب در این دنبال کردن ها هم یک چیز هایی دیده بود.یکسری تعریف میکرد ساعت4 یا ساعت5 بود ویکی از بچه ها رو دنبال کردم و دیدم ایشون اومد بیرون و دیدم طناب برداشت و رفت یک مقدار فاصله گرفت وگویا درختی بوده اونجا و رفت طناب رو بست به دور گردنش و یک سر طناب هم بست به دور درخت و شروع کرد به راز و نیاز ومناجات و حمید آقا هم بصورت نامحسوس بهش نزدیک شده بود و گفتش:"خدایا میخام ببینم اگر مورد قبولت هستم این طناب از دور گردنم بازبشه یا از دور درخت یا از دور گردنم باز بشه"حمید گفت یک مدت که گذشت دیدم طناب باز شد. 🔺 hekmatpour.um.ac.ir 🔻 @hekmatpour .