#دلنــوشتــــــــــه📝
🌾فک کن بری #سوریه😍
به همه بگی فردا میرم پیش بی بی
بری تو صحن
پرچم یا #عباس
سربند کلنا عباسک یا #زینب
🌾بری تو حرم روبه روی ضریح
دست تو بزاری رو #قلبت با زبون بی زبونی بگی
خانوم جات اینجاست👈❤️ اونجا چیکار میکنین
بگی خانوم اجازه میدی،برم #دفاع کنم از حرمتون⁉️
🌾بعد،یه #پلاک،یه لباس نظامی،یه کلاشینکف، یه کلت،یه بیابون،بیابون نه #بهشت
پشتت یه گنبد🕌انگار #خانوم داره نگات میکنه😍
🌾خانوم نگات میکنه
#حس میکنی کنارته👥
بهت افتخار میکنه بهت #لبخند میزنه
یه نگاه به پشت سرت به #پرچم یا عباس میندازی
🌾میگی #ارباب تا اسم شما رو گنبد هست
مگه کسی میتونه به حرم چپ نگاه کنه👊
خم شی بند پوتینتو سفت میکنی
#سربندتو سفت میکنی اسلحه رو سفت میچسبی، #سلاحتو میگیری میگی یا عباس
🌾بعد از اینکه چندتا #داعشی حرومی👹 رو به #هلاکت رسوندی؛ببینی یه ضربه خورده به قلبت💘
🌾 #قلبت شروع میکنه به سوختن،از خون دستت میفهمی #مجروح شدی🤕
میگی بی بی ببخشید #شرمندم،دیگه توان ندارم😓دوستات جمع شن دورت👥👥 نفسات به شمارش بیوفته؛چشمات تار ببینه
🌾بی بی بیاد بالا سرت برا #شفاعت
خون زیادی ازت بره.دوستات پاهاتو بلند کنن تا خون به مغزت برسه⚡️امابگی پاهامو بذارین زمین #سرمو بلند کنین
🌾بی بی اومده میخوام بهش #سلام بدم
چند دقیقه بعد #چشماتو ببندی😌
چند روز بعد به خانوادت خبر بدن #شهید شدی🌷
#عجب_رویایی😇
💢 #اللهم_الرزقنا_شهادت_فی_سبیلک
بحق بی بی زینب
🌹🍃🌹🍃
@hemmat_channel
#خاطرات_شهدا🌷
📃خاطره ای از شهید عبدالمهدی کاظمی از زبان همسرشان
✨قبل از شهادتش #خواب ديدم كه رفتم حرم حضرت #زينب(س). تمام عكس شهدا را در حرم چسبانده بودند. خانمي آنجا بود كه #روبند داشت.
🍁از آن خانم پرسيدم كه اينها عكسهاي چه كساني هستند؟ ايشان گفت: عكس #شهداي_كربلا. بعد هم گفت: اينها بسيارعزيز هستند. در ميان عكسها تصوير #عبدالمهدي من هم بود.
🍃خيلي نگران شدم تا اينكه خبر #شهادت را به من دادند. عبدالمهدي در شب تاجگذاري امام زمان(عج) همان طور كه آيتالله #بهجت فرموده بودند به شهادت رسيد.
🌹29 دي ماه سال 1394 بود. عبدالمهدي با اصابت موشك #كورنت به آرزويش رسيد.
🌾وقتي خبر را شنيدم، بال بال ميزدم كه پيكرش را ببينم. آخر خيلي دلم برايش #تنگ شده بود. گفتم عبدالمهدي به حاجتت رسيدي. بعد از شهادتش #خواب ديدم كه پشت سر #امام_زمان(عج) ميرود و از اينكه در كنار امام حسين (ع) است، بسيار خوشحال بود.
☘ ميگفت من #زندهام فكر نكنيد كه مردهام هيچ وقت ناشكري نكنيد. هر مشكلي داشتيد من برايتان #حل ميكنم.
💫من و عبدالمهدي 9 سال با هم زندگي كرديم. ريحانه هفت ساله و فاطمه دو ساله يادگاريهاي شهيدم هستند.
⚡️ريحانه خيلي وابسته به پدرش بود. خيلي با پدرش حرف ميزد.
#شهید_عبدالمهدی_کاظمی🌷
#شهید_مدافع_حرم
💟 @hemmat_channel
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌹قسمت سیزدهم #کرامات_و_معجزات_شهدا 🍃رفتم بیرون فقط گوشی خونه خریدم. تا زدمش به برق صداش بلند شد، گ
🌹قسمت چهاردهم
#کرامات_و_معجزات_شهدا
در باز کردم دیدم زینب پشت دره. #حجاب و صورت بدون رنگ و روغنش خیلی به دلم نشست.
دستشو به طرفم دراز کرد وقتی دستمو گذاشتم تو دستش از روی صمیمیت فشار داد. تعارفش کردم بشینه
زینب: حنانه جان بیا بشین عزیزم بعد مدتها دیدمت تا باهم حرف بزنیم.
-برات شربت بیارم میام
+شربت؟؟؟ من روزه ام عزیزم
-روزه؟ روزه چیه ؟
+ هیچی عزیزم بیا بشین حنانه. ببین من از بابام و داییم هیچی یادم نیست، حالا از دایی بیشتر چون قبل از تولدم تو شلمچه مفقودالاثر میشن.
😔بابام که خودت میدونی مفقودالاثره.
حنانه ببین من نمیدونم بین تو #شهدا چه قول و قراری هست...
👌اما هنوز اشکا و التماساتو برای شلمچه رفتن جلوی چشممه که به مسئولا اصرار کردی تا بردنت. دوشب پیش داییم اومد به خوابم و گفت برو به دوستت حنانه بگو ما منتظر توئیم.
⚠️من مات و مبهوت به حرفای زینب گوش دادم.
+حنانه ببين الان ماه رمضونه، ماه مغفرت و رحمت چندشب دیگه شبهای قدره، بهترین زمانه که برگردی به آغوش خدا؛ اینم شماره من...منتظر تماست هستم.
🍃زینب که رفت گوشه ذهنم فعال شد، رفتم سر کمد لباسام. اون آخر کمد یه چیزی بهم میگفت من اینجام.
☺️دستمو بردم سمتش جنس لطیف اما مهربون چادرمو لمسش کردم.
🍃سه چهار روز بود کارم شده بود #چادر و بذارم جلوم و گریه کنم. بعد از سه چهار روز گریه شماره #زینب گرفتم.
-الو سلام زینب...
#ادامه_دارد...
✅روایت #حنانه واقعی هست اما نام ها وادرس ها مستعار هست بجز نام #شهیدهمت و خود #حنانه
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f