eitaa logo
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
982 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
491 ویدیو
55 فایل
•[ بـِـسْمِ رَبِّ الشُّهَدا ]• •{ڪانال شہید محمد ابراهیم همت}• 🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود،عَقْل عاشق مے شود،آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌷شهید مصطفی چمران🌷 @deltange_hemmat68 @shahidhemmat68 انِتقاد،پیشْنَهاد،پروفایلِ سفارشی
مشاهده در ایتا
دانلود
#یا_امام_رضا(ع) 🔺باگدایت #باغلامت خو گرفتی از ازل 🔻تاابد داری مرا غرق خجالت میکنی☺️ 🔺من یقین دارم که قبل از #اربعین آقای من 🔻از نجف تا #کربلا ما را تو دعوت میکنی👌 😭😭😭😭😭😭 🌹🍃🌹🍃 @hemmat_channel
✍کم کم دارد دیــر میشود آقا.... و ترسِ جا ماندن، پشتم را می لرزاند! من در عجبم... تو که اهل سَوا کردن نیستی! عمریست بیراهه رفتم و دوباره در آغوشم کشیدی.... چه شد که همه میروند و من..... ✨تکه ای آتش درونِ دلم، گُر گرفته است! و خیالم، جاده ی میان ماندن و رفتن، را روزی هزار بار گز میکنــد.. یا مرا هم بخر... یا قرارِ دلِ بی قرارم باش. سیل براه افتاده است؛ آقــا... سیلِ لبیک های آخرالزمان... سیلِ آنان که تاریخ را به دگرگونی عظیمی، مشرّف میکنند. سیل براه افتاده است... و درد جاماندن، این قطره ی ناچیز را نابود خواهد کرد. ✨به چشمانم نگاه کن؛ آقا... میشود جواز مرا هم امضاء کنــی؟ همین یکبار را هم، ندیده مرا بخــر... من سربراه میشوم!😩😩😭 😩😩 💠 @hemmat_channel
❣ 🌹🍃به بهشت خوش آمدی! اینجا سرزمین ملائک به معراج است...جاییکه پرندگان قفس خود را شکسته وآزادانه به آسمان پر کشیدند 🌹🍃خاک اینجا آغشته به خون پاکانی است که دل در گرو داشتند و مجنون وار به سوی او دویدند.. اگر همه جا پر شده از دروغ و تزویر و ریا؛ اینجا اما بوی به مشام میرسد 🌹🍃از اینجا تا آسمان راهی نیست...کافیست گوش جان بسپاری به تک تک ذرات...بشنو! در ، شقایق از داغ دل مادری تنها و پدری چشم انتظار میگوید...نسیم علف ها را به رقص می آورد...آنجا، میان علف ها خبریست! انگار جشنی به پاست.. از سنگرهای عشق و ایثار صدای نجوای دعا، عبادت و گریه ی شبانه ی جوانی به گوش میرسد..چه عاشقانه با خدایش راز و نیاز میکند! شرهانی بوی میدهد...بوی (ع) 🌹🍃در گرمای جان فرسای خورشید از عطش کبوتران زخمی و تشنه لب میگوید..در فکه را میبینی که از فتحی بزرگ روایت میکند هرکه در رمل های فکه قدم برداشته و با آنها سخن گفته میداند چه میگویم 🌹🍃از صدای روضه های (س) به گوش میرسد..و ابراهیم تو را میخواند برای هدایتگری.. چه عجیبی دارد اینجا! شبیه کوچه ای است که حرمت مادر را شکستند.. و گمنامان خوابیده در شیارها، اینجا هرشب مادرند! 🌹🍃 دل های سنگ شده را به عالم معنا وصل میکند و که با همتش بت های نفس و تکبر را یکی پس از دیگری میشکند 🌹🍃 و ! غروبش را دیده ای؟ اگر غروب شلمچه را ببینی معنای و دلبستگی را خواهی فهمید‌ پای رفتن نیست..بغضت که شکست دیگر نمیتوانی ناله سر ندهی! دلت که شکست نمیتوانی دل بکنی! اینجا بوی ها را به خود خواهی گرفت. اینجا عجیب بوی میدهد! 🌹🍃 در تو را میخواند به جهاد و ایستادگی کنار که رفتی با آب نجوا کن..با آن نخل های سوخته ای که ایستاده مردند! با پرندگان و ماهیان....تلاطم اروند خاطر را آشفته میسازد 🌹🍃زمان در اینجا محبوس شده. در این رازی نهفته است. با عقل ظاهر بین نمیتوان پی به سر اینجا برد، برای محرم اسرار شدن باید باشی و با پای عشق قدم در راه نهی 🌹🍃از خاکی شدن نترس! با پای برهنه خودت را به آغوش گرم زمین بسپار که صدای می آید! پرتو نوری هستند که تو را به رب الارباب اشراق میرسانند... 💔 کاش میشد همیشه اونجا موند! ❣ 🍃🌹🍃🌹 @hemmat_channel
هوالشاهد 💐 😊 😍ماجرای از یک دیگر برای من شد ! 👈لابد شنیدید که چه افتاد ! ☝خلاصه ماجرا بر اساس آنچه که در خبرها آمده اینگون است : 🔹راننده به که در خودروی او کرده بود تذکر می دهد که قانون را رعایت و را درست کند ! 🔹زن در مقابل تذکر راننده مقاومت می کند ! 🔹گویا راننده اسنپ بعد از این تذکر داشته تا خانم مسافر را به برگرداند ! ☝اما این خانم پیاده میشود و به پلیس زنگ میزند و میگوید راننده مزاحمش شده و ... 👈 آخر سر هم راننده را در منتشر و به حسب ظاهر او را می برد ! ☝اما در ادامه ماجرا خیلی می شود ! 😊 سردبیرفلان خبرگزاری در توییتر خود از دعوت به راننده اسنپ که به دلیل امر به معروف از کار برکنار شده خبر می دهد ! 😊یک آدم خیًر پیدا می شود و برایش بلیط رفت و برگشت به تهیه می کند ! 😊جمعی از وکلا و حقوقدانان برای پیگیری مسائل حقوقی راننده اسنپ در مقابل شخص قانون‌شکن اعلام آمادگی می کنند ! 😊به تلوزیون می شود و اینگونه به شهرت می رسد ! 😊هزاران نفر به یاری او می آیند و در نه به اسنپ شرکت می کنند و یک کار خوب اینگونه تبلیغ می شود ! 😊و صدها مورد دیگر از این دست برایش می دهد ! ✋🏻متوجه شدید می خواهم چه بگویم !؟ 🔹او در جایی که بجز خودش و آن زن و کس دیگری نبود اول از همه را رعایت کرد ! 🙏🏻حالا ببینید خداوند چگونه به این برخاست ! 👌و نکته کار اینجاست : 👈عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد ! ▪️خدا به دست اینهمه را برایش می زند تا به این بشر نشان دهد که اینقدر نگوئید مگر فلان کار ممکن است !؟ ▪️زن به قصد و هتک آبروی مرد راننده عکس او را منتشر می کند اما می بینید که چگونه همه چیز به سود راننده تمام می شود ! ان ربک لبالمرصاد 💐✋🏻 ✍ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
°•| 🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید.... (قسمت هفتاد و دوم) 🌷🌷🌷
°•| 🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم ..... (قسمت هفتاد و سوم) 🌷🌷🌷 صبح زودتر اماده شدم و رفتم بیمارستان ... پیگیر کارهای خاله بودم که انجام شد و قرار شد یک ساعت بعد ببرنش اتاق عمل .. رفتم سمت اتاقش که ببینمش .. به مهران و علی بر خوردم ... اثار پشیمونی و شرمندگی توی نگاه مهران و علی دیدم ... ولی بدون توجه بهشون از کنارشون گذشتم و رفتم پیش خاله ..‌‌‌... دیدم چشمهاش بسته است ... خواستم برگردم که خاله صدام زد ... کجا پسر بی معرفت ...؟! سلام خاله جان ... سرمو انداختم پایین و گفتم : شرمندم خاله واقعا ببخشید ... درگیر خودم شدم .‌‌.. همه رو فراموش کردم ... معذرت میخوام .... نه مادر جون میدونم کار داری ... بیا ..‌ بیا اینجا بشین خوب ببینمت مادر ..‌ رفتم نزدیکتر و لب تخت نشستم ... لبخندی زدم و گفتم _ بنده در بست در اختیار خاله خانم خودم امر بفرمایید ..‌ * چی میگی پسرم .‌‌ .. این چند روز همش فکر میکردم میمیرم .... به خودم گفتم میمیرم اخرم پسرمو نمیبینم .‌‌... _عه خاله این چه حرفیه میزنی ان شاالله سایتون بالا سر بچه ها باشه ...‌ خاله حرف حقه ... من و کس دیگه هم نداره ..‌ شتری که در خونه همه میخوابه ..‌ خوب شد اومدی مادر یه چیزی رو دلم سنگینی می کرد دیدمت اروم شدم ..‌ _ ای جانم خاله کاری داری بگو انجام بدم ..‌ ؟؟!! کار که نه پسرم اما زحمت دارم ... شرمنده ام ... اما میدونم تو مطمئنی برای همین گفتم به تو بگم ... لبخندی زدم جانم خاله بنده در اختیار شما هر امری بفرمایید به دیده منت .... ممنون پسرم ... شرمندم مادر ... معلوم نیست من دیگه زنده از اون اتاق بیرون بیام یا نه ..‌؟! اخمم رفت داخل .. _ عه خاله این حرفها چیه ..؟؟ از این حرفها نداریم... نه خاله بزار بگم ... بزار بگم خیالم راحت بشه ... با کلافگی نشستم و گفتم : _فقط برای اینکه خیالتون راحت باشه ... ممنون مادر ... امیر جان پسرم ... من معلوم نیست زنده از اون اتاق بیرون بیام یا نه .. حواست به علی و خواهرش باشه ... میدونم فقط تو میتونی کمکش کنی و دستشو بگیری ... تنهاش نذار مادر ... _ خاله این چه حرفیه میزنی معلومه که تنهاش نمیذارم خودتون که بهتر میدونین علی مثل برادره برام شاید از دستش دلخور بشم اما ولش نمیکنم ... از بس محبت داری مادر ... خاله یه چیزی فکرمو مشغول کرده ... خیالم راحت نیست .. _ چی خاله ؟؟ پسرم پیر شدم ولی نه در این حد که ندونم هزینه بیمارستان و عمل زیاده ... و علی ام دستش خالی مادر نمیتونه بده .. و اینکه تو کمک کردی ... _ نه خاله علی خودش داده ... گولم نزن پسره شیطون ... _ عه خاله 😅 بزار بقیه حرفمو بزنم خاله ... _ بفرمایید جناب فرمانده ... مادر بقیه چیزها رو به علی گفتم حواسش هست فقط کنارش باش بچم سختی نکشه ... لبخندی زدم و با گذاشتن دستم روی چشمم گفتم _به دیده منت ... دیگه ... مادر یه ارزو دارم رو دلم سنگینی میکنه ..!! 😔😔 خاله با گفتن این حرفش اشکهاش سرازیر شد ... کلافه دستی توی موهام کشیدم و گفتم _ خاله خانم گریه نداشتیمااا .. بگو ببینم چیه اون ارزوی قشنگت که سنگینی میکنه رو شونه های مهربونت ...؟؟!! مادر ارزو دارم یه بار دیگه رو ببینم 😔😔😔 ... ... 💫💫💫💫💫💫💫 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f °•| 🌿🌸
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
°•| 🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید.... (قسمت هفتاد و نهم) 🌷🌷🌷
°•| 🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم .... (قسمت هشتاد ) 🌷🌷🌷 ولی اخه چطور .... ؟! مگه میشه ... ؟! یه حس و حال عجیب پیدا کرده بودم ... هم خوشحال هم ناراحت ... واقعا نمیتونم حالم و توصیف کنم اسم ... ... دلمو بد لرزونده بود .. حالا اگه میگفتن نیا ... زمین و زمان و به هم میریختم ... کولاک میکردم فقط ... فرداش با محمد تمام مدارکمو برداشتم رفتم برای انجام مقدمات و گرفتن پاسپورت و ویزا .... خیلی زمان کم بود ... همه مسافرا ویزاها و پاسپورت هاشون اماده بود ... باید سریع کار هامو انحام میدادم که به موقع به دستم برسه که بتونم برم .... محمد واقعا برادری کرد در حقم پا به پای من اومد و قدم برداشت ... خوشحال از اتمام کارها رفتم برای تایید و مهر اخر .... که .... _ یعنی چی اقا ... ؟!؟ چرا. ..‌ ؟! محمد امد داخل و گفت : خب امیر جان کارت تموم شد ...؟!؟ با حالت زاری برگشتم سمت محمد ... که محمد با دیدن حال من جا خورد ... چی شده امیر ...؟! چرا این شکلی شدی تو ... !؟! رنگ به رو نداری .... ؟! با بغض فقط تونستم بگم : _ محمد ... !! محمد سریع اومد کنارم و گفت : بشین ببینم چی شده ... ؟! چی میگن ..؟؟ محمد رفت جلو و با مسئولی که بود شروع کرد صحبت کردن بعد از چند دقیقه ایستاد کلافه دستی به موهاش کشید و من و نگاه کرد ... سرمو تکون دادم انداختم پایین ... نمیدونم اما واقعا اونجا دلم شکست ..‌ یکم دلم گرفت ... اخه خیلی ذوق داشتم برای این سفر ... حالا دقیقه ۹۰ که همه چی تموم شدس بگن اجازه خروج نداری ..‌‌ ... ؟!؟، اونم فقط به خاطر یه مسئله شرکتی که خیلی وقته ازش گذشته ‌‌‌‌‌.... 😔 محمد برگشت و گفت اقا حتما یه راهی داره دیگه یه کاری بکنین دوستم جا نمونه از این سفر ... ؟!؟ گفتم به دوستتون چکار کنن .. ؟!؟ اگه مشکل حل شد من در خدمتم .... با ناامیدی ، ناراحتی از اونجا زدیم بیرون و سوار ماشین شدم ... قدرت هیچ نوع حرکتی نداشتم ... محمد بعد از چند دقیقه گفت : راه کارش چی گفت ؟! باید چکار کنی ..؟! بدون نگاه کردن بهش اهسته گفتم : _ گفت : باید رضایت طرف مقابل بگیری که شکایت و ممنوع الخروجیمو باطل کنه تا بتونم خارج بشم ... !! خب پس چرا وایسادی برو دیگه ... ؟!؟ _ کجا برم ... ؟! برو شرکت همین بنده خدا که میگی ... ببینیم حرف حسابش چیه ... ؟!؟ فرار که نمیخوای بکنی .‌‌ .. ؟! _ میدونم میشناسمش راضی نمیشه .. 😔 حالا رفتنش که ضرر نداره روشن کن بریم زمان نداریمااا ... _ توکل به خدا باشه ... ... ... 💫💫💫💫💫💫💫 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f °•| 🌿🌸
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 هدیه امام حسین(ع)به خانواده همت.... 💐مے‌خواستم برم زيارت (ع) . 🌿همسرم سه ماهه حاملـہ بود. التماس و كه منوهم ببر، مشكلـے پيش نمی آيد.هر جوری بود كرد. با خودم بردمش. 💐اما سختـے سفر به شـدّت مريضش ڪرد. وقتی رسيديم ، اول بردمش .    🌿دكتر گفت: احتمالا جنين . اگر هم هنوز باشه، اميدی نيست. چون علايم نداره. 😔   💐وقتي برگشتيم مسافرخونه، خانم گفت: من اين داروها رو نمي‌خورم! بريم .😍 🌿هرجوري كه ميتوانی منو برسون به .💔 💐زير بلغ‌هاش رو گرفتم و بردمش كنار .تنهاش گذاشتم و رفتم يه گوشه‌ای واسه .    🌿با حال شروع كرد به . بعد هم خودش بلند شد و رفت تا دم در .💞 💐صبح كه براي بيدارش كردم. با خوشحالے بلند شُـد و گفـٺ: چه شيرينی بود. الان ديگہ مريضی ندارم. 🌿بعد هم گفت: توی خواب (حضرت زهرا"س") رو ديدم كه نقاب به صورتش بود، يه زيبا رو گـذاشت توی .😍   💐بردمش پيش همون پزشك. 20 دقيقه‌ای معاينه كرد. آخرش هم با تعجب گفت: يعني چه؟ موضوع چيه؟ ديروز اين بچه بود. ولی امروز كاملا و سالمه! اونو كجا برديد؟ كي اين خانم رو كرده؟ باور كردنے نيست، امكان نداره!؟ 😳   🌿خانم كه جريان رو براش تعريف كرد، شد و رفت توے فڪـر.    💐وقتے به دنيا اومد، اسمش رو گذاشتيم.محمد ابراهيم. « » 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#خاطرات_شهدا #از_شهدا_الگو_بگیریم 7⃣3⃣ 🕊| وقتی که شهید شد، قمقمه اش پر از آب بود و لب های خشکش م
8⃣3⃣ 💠شهید علمدار و آزادسازی شلمچه (عملیات کربلای پنج) 🔰خیلی ها سید را از برنامه شناختند. 🌷او در این برنامه به ویژگیهای پرداخت و گفت: « شلمچه خودش خیلی چیزها دارد که بگوید. این خاطرات را باید از دل شنید، نه از زبان ما. نمی دانم ولی فکر می کنم شلمچه از جمله جاهاییست که همه آمدند، ۱۴ نور پاک آمدند، انبیاء، اولیا، و ‌...همه آمدند‌. 🌷شب عملیات، ۴ کیلومتر بود. رسیدیم به ساحل شلمچه. موقعیت طوری شد که گفتند: باید بزنید به آب‌. از یک طرف، و موانع از طرف دیگر. 🌷 بعضی از بچه ها به دلیل سردی آب، کردند! دونفر از بچه ها که قد بلندتری داشتند تفنگ را روی دوش می گذاشتند تا آنهایی که قد کوتاهتری داشتند آن را بگیرند و به برسند. 🌷وقتی به رسیدیم از دور، نور چراغ های شهر دیده می شد. آن نور همه را به خود جذب کرد. 🌷برای یک لحظه وقتی بچه ها وارد ساحل شلمچه شدند و آن نور را دیدند، فکر کردند رسیده اند ، فکر می کردند رسیده اند به (ع). 🌷اصلا بو و داشت؛ زمینش، هوایش، همه چیزش، انرژی خاصی به بچه ها می داد. بچه ها در شلمچه سوال اولشان این بود: "از اینجا تا کربلا چقدر راه است؟میگن شلمچه به نزدیکه، برای همینه که اینجا بیشتر بوی (ع) رو میده ." 🌷می توانم به تعبیر دیگری بگویم، خاک شلمچه، نه به همان قداست، اما بوی خاک چادر (س) را می داد. 🌷تربت شلمچه بوی تربت (ع) را می دهد. خاکش هم رنگ خاک تربت اباعبدالله (ع) است. چند روز پیش شخصی (ع) را برایم آورده بود..‌ هرکدام از بچه هایی که شلمچه رفته بودند آن را بو کردند، گفتند: این خاک بوی شلمچه را می دهد، بوی جبهه را می دهد. 🌷فکر نمی کردم روزی شلمچه شود. ماشینهای مدل بالا می آمدند و از صبح تا غروب در شلمچه می ماندند، زیارت می کردند، نماز می خواندند، بچه ها بازی می کردند و... آخرهم که می خواستند بروند مقداری خاک برمی داشتند و می رفتند.» http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
دلم شده است... براے آوینے! براے چمران! براے علم الهدے! براے خرازے! براے هاشمے! براے ابراهیم هادے! دلم تنگ شده است براے باقرے.. براے کاوه و همت! براے دیالمه! براے کاظمے! دلم تنگ شده است براے برونسے... شجاعت مصطفوے... غیرت ، بصیرت ... اخلاص، پشتکار، صفا، محبت... ، ایثار و ایمان... و ... رفقا! کجایید؟! که ببینید ما، اینجا... هر روز و هر ساعت... تیر خلاصےِ ؛ نصیبمان می‌شود... و ما در ماندگانِ مسیرِ خداییم... شهید سید مرتضے آوینے: راه کاروان از میان تاریخ مے گذرد؛ و هر کس در هر زمره که میخواهد ما را بشناسد! داستان را بخواند؛ اگر چه خواندن داستان را سودے نیست! اگر کربلایے نباشد... 💔 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f 🌸🍃
「 💙 💫 」 يك خانمی باردار بود! و اصرار بر سفر ... همسرش بهش گفت بيا و نریم كربلا؛ ممكنه بچه از دست بره... . كربلا رفتند... حال خانم بد شد! و دكتر گفت بچه مرده... اين خانم با آرامش تمام گفت درست میشه!!! . فقط كارش اينه كه برم كنار ضريح امام حسين... بعد خودشان هوای ‌ما را دارند! . در كنار ضريح امام حسين بعد از ، بیحال شد و خوابید! خواب ديد كه بانویی یه بچه را توی بغلش گذاشته!! از خواب بلند شد... . و بعد ملاقات دکتر؛ دكتر گفت اين بچه همان بچه‌ای كه مرده بود نيست!! معجزه شده... . . می دونید اين خانم كيه؟ مادر !! كه وقتي سر بچه‌اش جدا شد در ... و خواستن پیکر را داخل بگذارن؛ به گفت: خانم ‌تان را بهتان برگرداندم... 📝به روایت: حاج حسین یکتا °•|🌿🌸j๑ïท ➺ •♡|http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
5.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 دل را قرار نیست مگر در کنار تو 🍂 به جون مادرت دلم تنگه برات😭😭 منو آقا بازم ببر تا ڪربلات😭😭 دلتنگتم آقاجووون😢 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
نوشت؛ ما که رفتیم با دلی و‌ چشم کربلا ‌ندیده تو اما ای برادر ، مسافر اگر شدی جای من به مولا سلامی برسان.. ❣ # به یاد شهدا🌱 شهدا نگاهی التماس دعا وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f