eitaa logo
هیئت یا زهرا
150 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
10.8هزار ویدیو
5 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🪷🍃🪷🍃🪷🍃🪷🍃🪷 اینک حضرت يوسف (علیه السلام) عزيز مصر شده است. جبرئیل (علیه السلام) نزد او بود. جوانی از آنجا عبور کرد. جبرئیل به آن حضرت گفت: آیا این جوان را شناختی؟ گفت نه! جبرئیل گفت: یادت هست که زلیخا تو را تعقیب کرد و از پشت پیراهن تو را پاره کرد تا اینکه به درب خروجی تالار رسیدید و عزیز مصر شما را در آن حال دید، آن زن به تو افترا زد و خداوند از زبان یک کودک سه روزه که آنجا بود قفل برداشت و او شهادت داد که اگر پیراهن از پشت دریده باشد، یوسف بی گناه است و قضیه به نفع تو فیصله یافت؟ حضرت یوسف گفت: آری، آری. جبرئیل گفت این جوان، همان کودک است که بزرگ شده. یوسف گفت او را برگردانید و به او لباس فاخر پوشاندند و وی را صاحب شغل کردند. جبرئیل گفت: ای یوسف! توکه این همه به او خدمت کردی آیا دلت راضی شد؟ گفت: نه، به دلیل اینکه او به طهارت من شهادت داده است. و این مقدار خدمت هم جواب نیکی او نمی باشد. اینجا بود که جبرئیل گفت ای یوسف! تو که شهادت قهری و اعجازی یک کودک را این همه پاس می داری بنگر که خدای تعالی حق کسانی را که او را به توحید یاد می کنند و از شرک دوری می کنند چقدر پاس خواهد داشت.
✨﷽✨ ✳️ حقیقت گناه! ✍ با جوانان شهر، پای کوهی بازی می‌کردیم. در بین بازی که به استراحت نشسته بودیم، یک‌مرتبه دوستم مرا صدا زد و گفت بهرام بیا! جلو رفتم و دیدم تعدادی تخم کبوتر را در داخل قوطی حلبی جمع می‌کند. این تخم‌های پرنده مرا به هوس انداخت و از حسین خواستم که از آن‌ها به من هم بدهد که گفت نه! حتی یک عدد هم نمی‌دهم و این تنگ‌نظری او موجب به‌هم‌خوردن دوستی ما شد. پس از چندی باخبر شدیم که خانهٔ حسین در خطر هجوم مارها واقع شده‌است. مأموران شهرداری بررسی کردند و متوجه شدند منشأ این مارها همان قوطی حلبی بود و معلوم شد که آن‌ها تخم مار بودند، نه تخم کبوتر! ‼️ گناهانی که امروز برای انسان جاذبه و شیرینی دارند، صورت برزخی آن‌ها مار و افعی است و انسان در قیامت با شدت تمام آرزو خواهد کرد ای کاش این گناه در اختیار من قرار نمی‌گرفت و گرفتار این بدبختی نمی‌شدم! آری، جاذبه‌های گناه، مطلوب و خوشایند است ولی صورت برزخی آن بسی کریه و بدمنظر است. 👤 📚 از کتاب | ج5 📖 ص 93 ‌‌‌‌
🪷🍃🪷🍃🪷🍃🪷🍃🪷 یکی از عرفا که نقطه شروع او به سلوک الی الله از این ماجرای عبرت انگیز بوده است میگوید همسایه مغازه من، کاسبی فاسق بود و از دنیا رفت من به او یک در هم بدهکار بودم نگران شدم و یک در هم را از لای در به مغازه اوانداختم. اتفاقاً همان شب دیدم قیامت برپا شده و مرا به سوی بهشت می برند. در این حال دیدم از نقطۀ دور، یک قطعه آتش بد هیبت در حال عبور است. من ایستادم که با آن روبه رو نشوم، دیدم او هم ایستاد به راست و چپ مایل شدم او هم چنین کرد و معلوم شد که او با من کار دارد. به هر حال من مجبور بودم که به طرف جلو حرکت کنم وقتی نزدیک شدم دیدم همان کاسب، همسایه من است. به من گفت آن یک درهم من را بپرداز.گفتم آنرا درون مغازه ات انداختم. گفت قبول نیست زیرا قبض ید نشده است؛ و من در اینجا تا حق خود را نگیرم، رهایت نمی کنم پس باید تو را یکبار به آغوش بگیرم تا کمی خنک شوم. فریاد کشیدم که نمی توانم تحمل کنم در این مشاجره چند نفر جلو آمدند و گفتند اینجا دنیا نیست که بگوئید صلوات ختم کنید تمام شود و حق به حقدار نرسد. آنگاه یک نفر پشت من قرار گرفت و لباس را از سینه من پاره کرد و گفت عادلانه این است که یک درهم که به اندازه بند انگشت است بر سینه ات بگذارد و انگشت او را بر سینه ام نهادند که وجودم آتش گرفت که ۶ سال است تحمل یادآوری آن تلخی را ندارم. از خواب پریدم و راه سلوک را گرفتم آری حتا یک ریال مال حرام از قلم حسابگرانه الهی نمی افتد. #
✨﷽✨ 🔴 راه باز کنید؛ مشهدی رمضان آمده است! ✍مشهدی رمضان می‌گوید: دیدم زنی از نوبت خود در صف قصابیِ من طفره می‌رود؛ تا این‌که جلو آمد و گوشتی خرید ولی به‌جای پول، شناسنامه‌ی شوهرش را به‌عنوان گروئی به من داد و گفت که او کارگر بنا است و در حین کار از دیوار افتاده و در خانه بستری است و یک هفته است که شام نداریم. 🔸 من آدرس او را گرفتم و به خانه‌ی او وارد شدم. دیدم روی گلیمی نشسته و به شوهر مجروحش غذا می‌خوراند. اتفاقا قرار بود چند روز بعد با خانواده‌ام به برویم و دویست تومان پول پس‌انداز کرده بودم. رو کردم به علیه السلام و عرض کردم ای آقا! من یک وقتی دیگر به زیارت شما می‌آیم و آن وجه را به آن خانواده پرداختم. 🔺 من به خاطر انصراف از سفر مشهد مورد ملامت خانواده‌ام واقع شدم. همان شب خواب دیدم وارد مشهد شدم ولی صحن امام پُر است و کسی را اجازه‌ی ورود نمی‌دهند. در این میان دیدم خادم حرم جلو آمد و گفت: ایها الناس! راه دهید، راه دهید، مش رمضان آمده است. دیدم آن حضرت از داخل ضریح با من دست می‌دهد و می‌گوید خوش آمدی به خانه‌ی ما. این‌جا فهمیدم عمل حکیمانه‌ی من مقبول افتاده است. 📚 برگرفته از کتاب ‌‌‌‌ 👇 https://eitaa.com/heyatey