( ♥️ ° 📕 )
📚| #عشق_ودیگرهیچ
✍| #نرجس_شکوریان_فرد
📖| #قسمت_شصت_و_پنجم
نالهام بیرون نیامده کسی کنار گوشم میگوید؛ اما این روزها را دوست بدار. میان آشفتگیها، برق گنجها پیداتر است. تو تازه میفهمی یک عالمه هیچ، برای خودت جمع کرده بودی و فقط همینها که رنگ خدا دارد ارزشمند است. من در سختی این روزها دارم تمام میشوم از خودم و ساخته میشوم با او!
این روزهای حیرانی و تنهایی و آشوب زندگی من و شاهرخ تمامی دارد یا نه؟ از همان روزی که از دادگاه آمدهام تا به حال هیچ خبری از سلما نداشتهام. هیچ! تلفنش خاموش است و مادر هم که هرچه تماس با خانهشان گرفته، برنداشتند. به مادر تاکید کردهام که نه تنها سراغش را نگیرد که به کسی هم پیغام ندهد. این یک امتحان است برای خانوادهاش که بین ما جدایی انداختهاند، امتحان اینکه ببینند یک مجرم را میخواهند یا نه! و البته هرچه کمتر مرا ببیند، سروش کمتر اذیتش میکند.
فکر اینکه سروش با حرفها و کارهایش آزارش بدهد، دیوانهام میکند. همهاش دلم میخواسته بروم در خانهشان و نجاتش بدهم. اما مثل مرغ بسمل بال بال زنان جان کندهام تا این حماقت را نکنم. «میسپارمش به امان خدا!»
اتوبوس که میایستد، شاهرخ هم چشم باز میکند و میپرسد:
- کجائیم؟
سرش را میخوابانم روی شانهام و میگویم:
- جایی که نه دل تو بندش است و نه بند از دل من باز میکند.
دوباره سر صاف میکند و این بار از پنجره بیرون را دید میزند و میگوید:
- راست میگی، برای یه آدم دربهدر جا و مکان مهم نیست! اما من گرسنمه.
پیاده میشویم. من که خوراکخور اینجاها نیستم. میروم سمت سوپر کناری و شاهرخ میرود سمت دستشوییها. دو تا کیک و آب میخرم و برمیگردم کنار ماشین. شاهرخ دیر کرده است. نگاهم دور و اطراف را میگردد، نیست. تمام محوطه را که میبینم ایستاده کنار نمازخانه. کیک و آب را میدهم دستش. میگیرد و سر پایین میاندازد. میگویم:
- بخور خب.
میگوید:
- فرهاد.
- هوم.
- من هنوز نماز رو یاد نگرفتم!
خندهام میگیرد و کیک میپرد توی گلویم. دستانش که بین کتفم میخورد، نجاتم میدهد. از سرفه که خلاص میشوم، میگوید:
- آدمی که اول به وجودش میرسه، بعد به سجودش حقشه خفه بشه. بدو بریم نماز.
یعنی خدا میدانست به چه کسی... لااله الّاالله.
همراهش میروم. نماز که میخوانم یک حالت بین امید و ناامیدی دارم. نه میفهمم چه میخوانم که امید به اثرش داشته باشم، نه... فقط اینکه وقتی شروع میکنم به خواندن، حال خوب سالهای قبلم مثل خاطره در سلولهایم زنده میشود. حالا این حال خوب اصالت دارد یا فقط القاء است و هیچ نیست را نمیدانم. نمیتوانم رابطۀ بین خودم و خدا را تعریف کنم. از ابتدا همیشه مرا ترساندهاند از خدایی که سهراب میگفته: در همین نزدیکی است... و من این نزدیکی را دوست نداشتم. چون حس خوبی به آن نداشتهام.
این چند جملۀ آخر را برای شاهرخ وقتی مینشینیم توی اتوبوس میگویم.
⏳ادامه دارد... ⏳
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین
@heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️ ° 📕 )
📚| #عشق_ودیگرهیچ
✍| #نرجس_شکوریان_فرد
📖| #قسمت_شصت_و_ششم
میگوید:
- ادامه بده. این حرفهاتو دوست دارم.
با مشت میکوبم روی پایش و میگویم:
- کفریات من رو میبره جهنم اونوقت تو دوست داری.
برمیگردد سمت صورتم و میگوید:
- همین هم باعث میشد که ما خیلی از حرفا و سوالامون رو از دیگران نکنیم. میترسیدیم بگن کفریاته بعد هم بشیم کافر. بعد هم انگشتنما.
فرهاد خدا همینقدر سختگیره؟ همینقدر ترسناک؟
من این را نمیدانم. من خیلی چیزها را نمیدانم. من نه خدا را میدانم. نه میتوانم بخوانم و نه تا به حال برایم بحث رفاقت و رابطه بودهاست! اما میدانم که خودم از سر جهل است که دارم سئوال میکنم و حرفی میزنم، فرق است بین منِ جوان پر سئوال با مغرضی که فضای مجازی را با شبههها آلوده کرده است. من میخواهم بدانم و او میخواهد جوان را با شبهه و مسخره کردن دین، از خدا جدا کند. شاهرخ میگوید:
- از خودمان بگذر و از مهدی بنویس. بلندتر از همیشه بنویس. حرفهای نگفته را بلند بگو. اصلاً ذکر مهدی عبادت است. بیا تا برسیم کرمان ذکر مهدی بگوییم.
من و شاهرخ یک حرفهایی از مهدی شنیدهایم که نوشتنش باعث میشود تحقیقمان متفاوت بشود.
تا حالا هم ننوشتم، اما در حرم دیدم خیانت است نگفتن اندیشۀ مهدی. اندیشه و راهش را نباید تحریف کرد. نمیشود سانسور کرد، چون ممکن است به بعضی بر بخورد، یا عدهای بگویند وقت این حرفها گذشته است، یا اگر بگویی به تو وصلهای بچسبانند و شاید حتی در غوغای کثیف فضای مجازی نگذارند که گفته و نوشتۀ حق تو به گوش کسی برسد. بالاخره یک سری سلبریتی و مغرض بیسوادتر از من هم هستند که پول از دشمن ایران، دشمن منِ جوان میگیرند و پدر هر کسی که اهل حق است را در میآورند؛ اما من و شاهرخ داریم زیر سایۀ مهدی زندگی میکنیم پس حداقل باید کمی دل و جرأت او را داشته باشیم.
دارم فکر میکنم من که فهمیدهتر از مهدی نیستم. او هر چه من به زحمت در آیینه میبینم با یک نگاه در خشت خام میدیده است. پس بهتر است اعتراف کنم که نه سطح دینم در حد مهدی است و نه سطح علمم. پس مینویسم از مهدی که معتقدم جز راست نزیسته و جز راست نگفته و خدا راستگویان مجاهد را دوست دارد!
⏳ادامه دارد... ⏳
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین
@heyatjame_dokhtranhajgasem
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
#سلام_امام_زمانم 💐
خوشا صبحی کہ خیرَش را تو باشی
ردیفِ نابِ شعرش را تو باشی
خوشا روزی کہ تا وقٺِ غروبش
دعایِ خوب و ذکرش را تو باشی
⚘ اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ⚘
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
دعای+روز+هشتم+ماه+رمضان.mp3
1.24M
🤲🏻 #دعای_روز_هشتم_ماه_رمضان
اللهمّ ارْزُقنی فیهِ رحْمَةَ الأیتامِ و إطْعامِ الطّعامِ و إفْشاءِ السّلامِ و صُحْبَةِ الکِرامِ بِطَوْلِکَ یا ملجأ الآمِلین.
خدایا روزیم کن در آن ترحم بر یتیمان و طعام کردن بر مردمان و افشای سلام و مصاحبت کریمان به فضل خودت اى پناه آرزومندان.
#امام_زمان
#ماه_رمضان
#رمضان
#التماسدعا🤲🏻
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
ميرفتم خونه مادرِ مادر بزرگم از اينا ميداد روش ميخوابيدم ، اين پوشيدتش 😑🤣
#طنز
#خنده_حلال
#جوک
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
آرزو ميکنم پول تو کيفتون مثل ابروهاتون و سيبيلاتون باشه
تا برميداريد فرداش در اومده باش
خداييش آرزوی قشنگی کردماااااااا
آمينو بلند بگو😎😂😂
#خنده_حلال
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
از جمله خوردنیهایی که روزه رو باطل نمیکنه 😂😍❤️
#دلبرکم🩵🩷🩶
#دلبر_دوستداشتنی💜❤️
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem