📚پاتوق کتاب...
گروه جواهرانه پایگاه راه نور...💫💎
🗓در تاریخ:
چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ماه.
🗓به مناسبت هفته عقیدتی🇮🇷
🌺و بزرگداشت مقام معلم🌺
📚با ارائه کتب علمی و مجموعه آثار...
⚘️آیت الله مطهری(ره)⚘️
🌀همراه با:
🔹️معرفی کتاب در موضوع علم و حجاب توسط دختران نوجوان و ارائه مباحث آن توسط ایشان...📕🧕🏻
🔹️اهدا کتب شهدایی و کودک به پاتوق کتاب پایگاه توسط یکی از مربیان...
🎁➡️📚
🔹️و تجلیل و قدردانی از سرپرست و فرمانده گروه جواهرانه پایگاه راه نور
💫💎سرکارخانم دکتر حسام محمدی🧕🏻💐
👌🏻لازم به ذکر است:
🔸️در کنار فعالیت های فوق،میز خدمتی جهت مشاوره خانواده متربیان،توسط سرکارخانم دکتر حسام محمدی نیز صورت گرفته است...📝👥️
#معاونت_علمی
#هفته_عقیدتی
#میز_خدمت
#حوزه_حضرت_نرجس_سلام_الله_علیها
#ناحیه_مقاومت_بسیج_کاشان
#سپاه_صاحب_الزمان_عج_استان_اصفهان
#پایگاه_بسیج_راه_نور
#پایگاه_تربیت_محور
#دختران_جواهرانه
________________
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین👇
@heyatjame_dokhtranhajgasem
كــاری کنید کـه خـدا عاشـقتون بشــه..✨♥️
#حاجی
#شهیدانه
________________
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین👇
@heyatjame_dokhtranhajgasem
🌸 🌸 #ایده_خلاقیت
یه #ایده زیبا برای دیزاین انواع میزها😍
بطری هایی رو که لازم ندارین میتونین رینیو کنین. کافیه با اسپری رنگشون کنین و حتی با اکلیل تزیین شون کنید.
#ببین_و_بساز 😍
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
هیئت جامع دختران حاج قاسم
#دلبر_دوستداشتنی
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️ ° 📕 )
📚| #عشق_و_دیگر_هیچ
✍| #نرجس_شکوریان_فرد
📖| #قسمت_صد_و_پنجم
دستش را میگیرم و میگویم:
- قضیه چیه؟
- هیچی. قضیهایی برای من و تو وجود نداره، بیخود فکری نشو. بذار با عبدالمهدی پیش بریم؛ قضیه اونه!
شاهرخ که میرود یک لحظه حس میکنم دیگر اینجا کاری ندارم جز سر زدن به مهدی، عبدالمهدی مغفوری! تنهایی قدم میزنم تا کنار مزارش. خودم هستم و خودش. مینشینم و میگویم:
- چه عجب استاد! هر صبح و عصر و شب سرت شلوغ بود، فقط نیمه شب به من رخصت میدادی. حالا یک غروب تنهایی قسمت من و شما شده است!
این را کنار دفترم یادداشت میکنم و تقریظ میزنم؛
در هیاهوی دنیا، تنها جای ساکتی که دغدغههایت را میشوید گلزار است، گلزار شهدا و تنها جایی که دلت همیشه میخواهدش؛ زاویه باز حضور عبدالمهدی مغفوری است.
حرفم تمام نشده که دو جفت پا کنار قبر قرار میگیرد. سرم را از روی نوشته مزار عبدالمهدی بالا نمیآورم. مینشینند. باز هم فقط دوست دارم نگاهم به او باشد. اما میشنوم:
- فرهاد!
صدای سروش سرم را بالا میآورد. هر دو چهره آشناست. سروش و قاضی. چشم میبندم و میگویم:
- اینجا نه خدایا. من کنار عبدالمهدی هیچ خاطرۀ بدی نداشتم. تنها جایی که پر از آرامشم اینجاست و کاش پر از خاطرۀ بد نمیشد.
قاضی دستش را جلو میآورد و میگوید:
- سلام آقای محبوبی!
⏳ادامه دارد... ⏳
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️ ° 📕 )
📚| #عشق_و_دیگر_هیچ
✍| #نرجس_شکوریان_فرد
📖| #قسمت_صد_و_ششم
دست میدهم و جواب هم، اما فقط همین. به دستان دراز شدۀ سروش هم دست میدهم و سکوت. قاضی میگوید:
- چند بار اومدم نبودی.
نگاهش میکنم. سروش میگوید:
- خوبی فرهاد؟
سری که برای جواب تکان میدهم معنای خوب نیستم و هستم و معنای پرسش چرا تو اینجایی؟ چرا مهربان شدهای؟ چرا با قاضی آمدهای را با هم دارد. قاضی میگوید:
- من از سروش نخواستم بیاد، خودش خواست بیاد اینجا!
قبل از اینکه نگران بشوم سروش میگوید:
- نگران سلما نباش. اینقدر خوب هست که این دو هفته خون من رو بکنه تو شیشه!
- خدا قوت سلماجان!
این جمله را در دلم میگویم و سروش انگار میشنود و لبخند زنان میگوید:
- هر چهقدر که قبلا مظلوم بوده، توی این مدت تلافی کرده!
- خودم لب و دهانت را پر از طلا میکنم.
باز هم در دلم میگویم. قاضی میگوید:
- من تمام اونچه که برام ایمیل کرده بودی رو دادم به سروش هم خوند.
سر سروش پایین است، دهان من باز از تحیر و قاضی که میگوید:
- بعد از اون اومد و اقرار کرد که ادعایی که علیه تو کرده بوده و تمام شاهدها دروغ بوده. من البته با سئوالایی که از تک تکشون و جدا از هم پرسیدم متوجه شده بودم. اینه که وقتی سروش اومد و گفت، من شرط کردم یک صبح تا غروب بمونه و بخونه و الّا که بر علیه خودش و شاهداش پرونده تشکیل میدادم.
نگاهم روی صورت سروش قفل میشود اما او روی اسم عبدالمهدی قفل شده است. دو دستش را گذاشته روی قبر و هیچ هم نمیگوید.
قاضی راضی است از روند. من دلداده هستم و سروش شرمنده.
چشم میدوزم به چشمان عبدالمهدی و میگویم:
- جانم عبدالمهدی. چه کار کنم؟ پاشم بزنمش دلم آروم بشه، یا همین که الآن دلم آرومه، کفایت میکنه؟
⏳ادامه دارد... ⏳
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
«وأنَّاللہسيُعوِّضناعَمَّامَرَرْنـابِـہ»
خـداآنچـہراڪہبہماگذشت
جبرانخواهدڪـرد🌿 . .
چقـدردلآدمقـرصمیشـہ(:♥️✍🏼
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
#سلام_فرمانده🤚
نفسم، هستی من، حضرت ارباب، سلام
ای امید تپش این دل بی تاب، سلام
خوشبحال هردلی که باتوهمدم میشود
خار هم باشد کنارت سبز و خرم می شود
#السلام_علیک_یا_بقیه_الله
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
#باغ_شاهزاده_ماهان
باغ شاهزاده ماهان یا باغ شازده ماهان از جاهای دیدنی و گردشگری کرمان و ماهان به شمار می رود در فهرست آثار ملی ایران و میراث جهانی یونسکو به ثبت رسیده است
#کرمان
#ایران_زیبا🇮🇷
#گردشگری_مجازی😍
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
💞🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞
##شـღـیدانـھ⚘🍂
#عاشقانه_شهدا
⚜❤️⚜❤️⚜❤️⚜
زندگـــــے شـــــیرین ...💕
تازه از سربازے برگشته بود و حدود۲۰ سالش بود
که اومدن خواستگاریم ...💕
هنوز کارے هم پیدا نکرده بود
یادمه مراسم خواستگارے بابام از او پرسید...
" درآمدت از کجاست ؟ "
گفت:" من روے پاے خودم هستم و
از هر جا که باشه نونمو در میارم "
حالت مردونهش خیلے به دلم نشست 💕
وقتے میدیدم که چطور با خونوادم در مورد
ازدواج صحبت میکنه ...
با هم که صحبت میکردیم گفت:
" حجاب شما از هر چیزے واسم مهمتره ... "
واسه عـــــقد که رفتیم ...💕
دست خطے نوشت و خواست که امضاش کنم
نوشته بود ...
" دلم نمے خواهد یک تار موے شما را نامحرمے ببیند…❤ "
منم امـــــضاش کردم ...
مادرم از این موضوع ناراحت شد و گفت
این پسر خیلے سخت گیره ؛
ولے من ناراحت نشدم
چون میدونستم که میخواد زندگے کنه ...💕
واقعاً هم زندگے باهاش بهم مزه میداد
تا قبل شروع زندگے مشترک💕 دانشگاه میرفتم
میخواستم ادامه تـــــحصیل بدم ولے
وقتے که با مهدے ازدواج کردم ...💕
بچه دار هم که شدیم
اونقده تو خونه خوش بودم ؛
که دلم نمیخواست جایے برم تا جایے که همه
بهم میگفتن ...
" تو چے از خونه میخواے که چسبیدے به کنجش ؟"
جو خونه مونو اونقد دوســـــت داشتم💕
که دلم نمیخواست رهاش کنم ؛
موندن تو اون چاردیوارے واسم لذت بخش بود
تا حدے که حتے تصمیم گرفتم
جاے ادامه تحصیل و بیرون رفتن از خونه ...
بیشتر بمونم تو خونه و مادر باشم و یه هـــــمسر💕
🍃همسر شهید مدافع حرم مهدے قاضے خانے 🍃
════༻❤༺════
@heyatjame_dokhtranhajgasem
#تلـــنــگـــــــراݩہ✨
دیدیمنتظر یهپیامی
گوشیتُچکمیکنیمیبینیخبری نیست،
چقدرمیخوره تو ذوقت؟!
اینهمونحرکتیهکهوقتیصدای
اذانگوشیتمیادخاموشش میکنیوبهکارتمیرسی:))
چجوریدلمونمیادواقعا؟!💔
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️ ° 📕 )
📚| #عشق_و_دیگر_هیچ
✍| #نرجس_شکوریان_فرد
📖| #قسمت_صد_و_هفتم
با صدای سروش چشم از نگاه پر حرف عبدالمهدی برمیدارم:
- هرکاری بگی میکنم برای جبران!
نگاه در نگاهش قفل میکنم. ما تا هفده سالگی رفیق صمیمی بودیم. بعدش چه شد که راهمان اینقدر دو تا شد. من شدم دانشجوی عاصی، او شد یک موتور فروش عاصی. هر دو نفرمان سر پر تنشی داشتیم. سروش گروه جمع کرد دور خودش و خیلی شبها در قهوهخانهها قلیان به لب... من تنها شدم و سرم گرم درس و فضای مجازی.
به هم کاری نداشتیم تا اینکه خواستهام را علنی به مادر گفتم و او هم برای خواستگاری خواهر سروش رفت! سروش میدانست. مادر که رفت انگار خانهشان را به آتش کشیده بودند. سروش پیام داد عقب بکشم. وقتی سلما جواب مثبت داد و سروش شب من را با خانواده دید علناً حرفش را زد. به ماه نکشیده راهی دادگاه شدم و حالا مقابل هم نه، کنار عبدالمهدی نشستهایم.
دستم را دراز میکنم سمتش، با تردید دست دراز میکند. محکم میفشارم و میگویم:
- باید دربارۀ یه قهرمان ملی تحقیق کنی و گزارش تحقیقت رو برای آقای قاضی بفرستی. فقط در اینصورت ندید میگیرم.
دستان سروش محکم میفشارد دستم را و میگوید:
- تحقیق از من. نوشتن از تو. دیگه حرف نباشه!
قاضی بلند میخندد به حال ما! سروش دستم را میکشد و بلندم میکند. با دو سه تا از بچههایش که عقب ایستادهاند دست میدهم؛ همانها بودند که شهادت دادند. سرشان پایین بود و وقتی در آغوش میکشمشان شانههایم را میبوسند.
سروش همه را رد میکند و پیشنهاد میدهد برویم بالای کوه. با خودش یک کوله آورده است که روی دوشش تنظیم میکند و راهی میشویم تا قله. غروب است و وقت اذان. سروش میگوید تا من بساط چایی را آماده کنم تو هم اذان بگو.
اذان میگویم. حالا موقع اذان حس میکنم دارم محبتم به محبوبم را علنی میکنم. اشک هربار جمع میشود گوشه چشمم و هربار به خدا میگویم:
- جوگیر شدهام حتماً. تو دوستم داری قبول؛ اما اینکه من دوستت داشته باشم فقط یک ادعاست. خیلی خبری نیست اما در عالم عاشقی میگویند به هم بگویید تا محبت ایجاد شود. من فعلاً در زمان حال و قال «زبانی» هستم. از کم، همین کم را بپذیر!
⏳ادامه دارد... ⏳
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️ ° 📕 )
📚| #عشق_و_دیگر_هیچ
✍| #نرجس_شکوریان_فرد
📖| #قسمت_صد_و_هشتم
من و سروش چای میخوریم. بعد هم مینشینیم کنار آتش. بهترین حرفی که داریم با هم بزنیم خاطرات کودکی و نوجوانی است. یکهو نگاهم به ساعت میافتد و یاد شاهرخ میافتم.
تا برسم کنار در خانهشان ساعت یازده شب است. در را که باز میکند چشمان سرخ شدهاش توی ذوقم میزند، تنهایی دلی از عزا درآورده است. با احتیاط وارد خانه میشوم. توقع دارم یا پدرش باشد، یا وسایل خانه جمع شده باشد گوشهای. وحشت دارم از رفتن شاهرخ!
نه پدرش است و نه وسایلی جمع است. شاهرخ ساکت دارد آشپزی میکند. تکیه میدهم به در آشپزخانه و نگاهش میکنم؛ میخواهد قالب کوکوها را درست دربیاورد، اما همهاش وا میرود. خندهام میگیرد. اول نگاهم میکند و بیهوا یک قاشق پرت میکند سمتم، روی هوا میگیرم و میگویم:
- یک هیچ به نفع من!
دستم را میگیرد و میکشد پای گاز و میگوید:
- ببین اینا چشونه، همش وا میره!
من که بلد نیستم اما خدا مادر را آفریده، تلفن هم آفریده. میپرسم، میگوید، میپزیم و میخوریم. بعد از شام میگویم:
- اول من بگم یا تو؟
ریز میشود توی صورتم. یعنی اول تو بگو ببینم دوباره چه گندی زدی و محکومیت برایت بریدهاند. میخندم:
- پس اول تو بگو.
- بابام تاجر خارج از کشوره. چند ساله گیر داده بود که برم کنار دست خودش. یعنی میگفت بیا نمایندگی اروپا! من به خاطر مادرم نمیرفتم. هیچی دیگه حالا اومده میگه بیا.
چشمانم را گشاد شده که میبیند میگوید:
- من اگه آدم کارای بابام بودم همون موقع میرفتم؛ بیخیال حلال و حرومش، شایدم از روی هیجان. همون موقع اولتیماتوم داد برم، نرفتم... دیگه هیچی. حالا که خودمو پیدا کردم و خدا رو، دیگه اصلاً.
نفس عمیقی میکشم تا هضم کنم قصۀ شاهرخ را و میگویم:
- حداقل بگو سرمایه بده یه کاری رو شروع کنی.
⏳ادامه دارد... ⏳
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem