( ♥️ ° 📕 )
📚| #عشق_و_دیگر_هیچ
✍| #نرجس_شکوریان_فرد
📖| #قسمت_صد_و_بیست_و_نهم
- چرا؟
- بابا اگه ادواردو زنده بود میرفتم دو قرون پول میگرفتم عروسی شما رو راه میانداختم تا این خواهرمون اینطوری با خودش نکنه.
نگاهم را میاندازم روی صورت سلما، پس قضیه چیز دیگری است.
قبل از آنکه سر برگردانم سمت سروش سلما چای را میدهد دست من و میگوید:
- سروش چایی تو بخور حواس آقا فرهاد رو پرت نکن. میخواد بنویسه.
- من حواس این نویسندۀ پر مشتری رو پرت نمیکنم، اما شما امروز همه حرفاتو باهاش میزنی تا دیگه توی خونه سر و صدا بلند نشه!
اما بعد؛
بانو از همان وقتی که با عبدالمهدی صحبت کرده بود،
از همان وقتی که قبل از عقد یک سر به خانه ساده پدر و مادر عبدالمهدی رفته بودند،
از همان موقع در خاطرش یک نکتههایی نقش بسته بود؛
زندگی با عبدالمهدی اگر چه بودن در دریاست؛ اما دریا هم مروارید دارد و هم موجهای بزرگ، هم صدایش آرامبخش است و هم شبهای رازآلود دارد.
به خودش سپرده بود که کنار آرامش دریا، آرام بگیرد اما در موجها فرو نرود.
باید بر موجها سوار شد و پیش رفت.
عبدالمهدی با این همه کار و تلاش، با این همه احساس مسئولیت، انقلاب با این همه کار، این همه دشمن قسم خورده، این همه... نه عبدالمهدی اهل راحتطلبی بود و نه بانو میخواست او را خانهنشین کند.
میدید عبدالمهدی برای پیرزن همسایه مثل پسر است، برای سربازهایش برادر است، برای روستایی مستضعف یاور است و البته کنار او یک همسر دلکش و مهربان.
⏳ادامه دارد... ⏳
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️ ° 📕 )
📚| #عشق_و_دیگر_هیچ
✍| #نرجس_شکوریان_فرد
📖| #قسمت_صد_و_سیام
به خودش قول داد از آن دختر نازدانة پدری بشود یک همسر مجاهد!
همین هم شد!
حتی گاهی میماند خانه تا جلسات عبدالمهدی را پذیرایی کند، جلساتی که گاهی تا شام طول میکشید و او دوست داشت که سهیم باشد.
عبدالمهدی اما حواسش بود. راهیاش میکرد تا از درس عقب نماند، بعد میایستاد کمکش و غذا را دو نفری برای چند نفر آماده میکردند.
ساده میگرفت مهمانی را، در همان دو اتاق میگرفت مهمانی را، همیشگی میگرفت مهمانیها را، روضهها را، دیدارها را... صمیمیت بود و...
فصل باران 6
وقتی میخواهم سلما را برسانم خانهشان میگوید:
- مامان جون خونه نیست؟
حرف سلما خانه بودن و نبودن مادر نیست. تکیه میدهم به دیوار کوچه و نگاهش میکنم.
نگاه میدزدد و سر به زیر میگوید:
- میخوام یه حرفی بزنم باید مامان جون باشن. میشه من بیام خونه شما؟
زنگ میزنم به مادر و خبر آمدن عروسش را میدهم. تارهای عصبیم کشش ندارد دیگر.
هرچه صبر کردهام حرف بزند، فقط سکوت کرده و هیچ. گفتم که بلد نیستم دلداری بدهم.
مادر با دیدن سلما میتوپد:
- غلط کردی بلد نیستی! یاد بگیر!
و از مقابلم میرود کنار سلما! عیب عالم این است که دو جوان را به هم میرسانند، اما دو کلمه حرف یادشان نمیدهند.
دو تا فن همسرداری، دو تا تفاوت زن و مرد، دو تا ادب زندگی... خب همین نداشتنها میشود غلط اضافه.
مادر من باید میگفت:
- پسر عزیزم زنها دوست دارند مردشان از مشکلی که رنجآور است بپرسد. او زبان باز کند و بگوید و بگوید، حتی اگر مرد راهحل بلد نباشد. همین که زن صحبتش را بکند آرام میشود، فقط تو با حرکات صورت همراهی کن، این دیگر بلد بودن میخواهد؟
⏳ادامه دارد... ⏳
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
#سلام_فرمانده🤚
کسی که بی تو سر صحبت جهانش نیست
چگونه صبر و تحمل کند؟ توانش نیست
به سوز هجر تو سوگند، ای امید بشر
دل از فراق تو جسمی بود که جانش نیست
#السلام_علیک_یا_بقیه_الله
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
{💔🌹}
•
•
#تلنگــــر🔔
{بهخوشگلیتمینازی ؟! 😌
اوندنیاطرفمیگهچکار کنمصورتمقشنگه
دخترا ولم نمیکردنبه|گناه|افتادم ؛ 😞
خدایوسفوعباس(ع)رونشونتمیده
میگهازایناخوشگلتربودی ؟!
عباسبنعلیایکهبانقابراهمیرفت!
میگفتنمیخوامبادیدنمنکسیبهگناهبیفتد !
چشمایِخوشگلشرو،بدنشرو ؛
خرجخدانکرد ؟
#استادرائفۍپور🌱
{🌹💔} ☜ #تلنگرانه
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
✖️امام جمعه عزیز
✖️آقای فرماندار
✖️آقای رییس ارشاد
✖️آقای ناظر صدا و سیما
✖️آقای کارگردان
🔻 مادر موسی رو من درک میکنم! 🔺
دلواپسی اون روزی رو که فرزند دلبندش رو انداخت توی نیل وحشی وسط امواج ...
خدای من مادر شاهده، که در دوره کرونا مجبور به فرصت دادن فرزندانم در فضای مجازی لجام گسیخته بودم!
و هر روز گفتم، مادر موسی یکبار موسی رو انداخت تو نیل اما من هر روز
برای موسی خدایی کردی، برای بچه های منم خدایی کن ...
___________
شرایط سختی که بر کشور دیکته شد، چه بلاهای پیدا و پنهانی که بر تربیت نسل آینده نیاورد!
اما چرا الان که باید همه مسولین و مردم دست به دست هم با تدبیر و همدلی با ذوق و اوج لطافت اون گذشته رو ترمیم کنند و به فکر رشد و ارتقای نسل تهدید شده مون باشند ، باید شاهد زمینه سازی تمدید اون فضای ناخوب باشیم؟
فرزند من کم چرندیات دیده و شنیده ؟
از وضعیت نامطلوب مدارس با بعضی از مدیران و معلم های غیر مسول و مسأله دار تا
افزایش روز به روز همکلاسی های کره ای و آمریکایی و... خبر دارید؟
فضای عمومی جامعه چطور؟
فرزند من در صد متر، شاهد چند مظهر بی عفتی و بی غیرتی باشد خوب است؟
شما جایی برای خرید و تفریح بدون گناه میشناسید؟
از الان تا کی دختر من و شما برای حجابش و پسران مان برای حیا و غیرتشان قرار است مسخره شود؟
از فضای مجازی نگوییم که خود حدیث مفصل دارد...
تا امروز خیلی صبوری کردیم، پای خیلی از سختی ها ایستادیم ولی
در این فقره کلافگی کمترین چیز است.
آقایون مسول
بدترین جواب برای من مادر این است که شاهد این باشم که شما با دست و امر مستقیم خود در ترویج بی حیایی و ابتذال و تمسخر دین نقش دارید.
اگر تدبیری برا تحکیم خانواده داشتید مصاحبه کنید مردم مطلع بشن اگر هم که نداشتید که از اوضاع مشخصه نداشتید کلا دیگر کار دیگه نکنید! اوضاع رو خراب تر نکنید !
همین یک ذره اخلاق و ادب بچه هامون رو به بهانه هنر و نمایش سخیف و سفلی فلان ناهنرمند بی تخصص و بی مبالات و بددهن که سالهاست دانسته و نادانسته داره باورهای ما رو میزنه ، به چند هزارتومن فروختید !!!
بخدا ما خانواده ها مال باخته ایم، دیگه سرمایه ای نمی بینیم تو عزیزان دلمون !
دلشوره فردای اخلاقی و آبرویی بچه هامون خواب رو ازمون گرفته !
من مادر آشفته از بازار مکاره شما، فردای قیامت خوب می دونم یقه چه کسی رو بگیرم!!!!
یاعلی
____________
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین👇
@heyatjame_dokhtranhajgasem
16.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من دختر ایرانم
میلاد حضرت معصومه سلام الله علیها
و روز دختر مبارک💐😘
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️ ° 📕 )
📚| #عشق_و_دیگر_هیچ
✍| #نرجس_شکوریان_فرد
📖| #قسمت_صد_و_سی_و_یکم
این را مادر بار دیگر که به آشپزخانه آمد تا میوه ببرد گفت و رفت.
چرخی دور خودم زدم و وقتی مقابل سلما نشستم که مادر برایش میوه پوست کنده بود و سلما برای من میوة پوست کنده را در بشقاب چیده بود و من هم طبیعتاً در چرخش محبت باید دست به چاقو میشدم و منت مادر را میکشیدم که سلما نگذاشت و خودش این کار را انجام داد.
البته داشت فرار میکرد از بالا آوردن سرش!
مادر با چشم تشویقم کرد به حرف زدن.
لیوان دم نوش را دادم دست سلما و گلویی تازه کردم و گفتم:
- سلما جان! شام چی دوست داری بخرم!
مادر وا رفت، سلما متعجب نگاهم کرد، خودم خندیدم.
رو به مادر گفتم:
- خب چی بگم؟ یعنی منظورم اینه که امشب مهمون من، شما استراحت کنید. این خوبه؟ هان نه؟ اینم نگم؟
خندهام به هر دوتایشان سرایت کرد و فضا از سنگینی درآمد.
سلما خودش مدیریت کرد و گفت:
- مامان شما میدونید من تک دختر خانوادهمون هستم. نمیگم توی رفاه بودم اما پدر و مادرم برای من کم نگذاشتند.
وقتی شما آمدید، من به خوبی شما جواب مثبت دادم، راستش اینکه آقا فرهاد و شما رک و راست وضعیت رو گفتید، خب ما همدیگه رو هم میشناختیم، من قبول کردم.
مادر از مکث سلما استفاده کرد و گفت:
- خودت هم مثل گلی مادرجان!
- نه مامان اینا رو تعارفی نگفتم. اما همش دارن منو میترسونند.
اخم در هم کشیدم:
- برای چی؟
- من خودم خرید بازار نخواستم، حلقة ساده برداشتم و یه سرویس ظریف. یعنی همینا بسم بود چون بقیه چیزا رو داشتم. آقا فرهاد گفت بردارم اما من خودم گفتم به مرور هرچی نیاز داشتم میخرم.
کمی به رگ غیرتم برخورد. بخاطر چند تکه پارچه اشک دختر من را درآوردهاند، فردا به زور هم که شده میبرمش تا بخرد.
⏳ادامه دارد... ⏳
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️ ° 📕 )
📚| #عشق_و_دیگر_هیچ
✍| #نرجس_شکوریان_فرد
📖| #قسمت_صد_و_سی_و_دوم
اینا مهم نیست و خودم جواب همه رو دارم.
- اما حالا من... راستش شما با مامان اینا صحبت کردید که یه جشن بگیریم، باید چند تا وام بگیریم تا جشن مفصل بشه و تالار و عکاس و سر و صداهاش.
من میگم همینجا بگیریم، توی خونه، خودمون هم غذا بپزیم، هزینههاش میشه یک پنجم. یک جور شیرینی باشه، دو جور میوه باشه، لباس عروس هم از دوستم میگیرم، چرا نیم میلیون اجاره کنم؟
میوه میپرد توی گلویم. اصلاً متوجه نشدم که کی سیب برداشتم و گاز زدم که حالا داشتم خفه میشدم.
هرسه آرام گرفتیم و با صدای گرفته غریدم:
- شما با اجازه کی برای خودت بریدی و دوختی؟ دعوا هم کردی و اینهمه اشک ریختی!
نگاهم نمیکند و بغض کرده رو به مادر میگوید:
- شما خودتون جشن توی تالار داشتید؟ پدر و مادر من یه برنامه ساده داشتند الآنم خوشبختند.
مگه قرار نیست ما خوشبخت بشیم؟ با این مخارج سنگین یا باید تا چند سال عقد بسته باشیم و بعد هم دست بستۀ قرضا باشیم، یا اینکه اجازه بدید بجای اینکه آرزوی شماها رو برآورده کنیم، به آرزوی خودمون برسیم!
بد میگم مادرجون؟
مادرجون آخر کلامش یک حس نابی داشت از ترحم و تحکم، من هم یک حال خاصی داشتم از سخنرانی سلما!
تا حالا فکر میکردم تنها ناز کردن بلد است، اما الآن کفه ترازوی مدیریت جامعش سنگینتر نشان میداد.
مادر سکوت کرده و من میگویم:
- نتیجۀ این تصمیمت؟
شانههای ایستادهاش خم شد و لب زد:
- خونۀ خودمون همه مخالفت کردند، اینجا هم که شما دارید بد نگاهم میکنید.
- من بد نگاهت نمیکنم سلماجان! اما قبول کن که تو فضای جامعۀ امروز این حرفای تو کمی عجبیه!
یک لبخند مضحک نشست گوشه لبش و گفت:
- من تعجب میکنم از شما نویسندهای که داستان شهید رو روایت میکنی، اما یاد نمیگیری... مگه آقامغفوری به جامعه نگاه کرد که انقدر قشنگ زندگی کرد، بندۀ خدا بودن مهمه، مگه نه آقا فرهاد!
⏳ادامه دارد... ⏳
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
اگر عادت داری همیشه روی مبلها و فرشها را بپوشانی، زندگی نمیکنی!
اگر پنجرهها را به بهانهی آنکه پردهها کثیف میشوند باز نمیکنی، زندگی نمیکنی!
اگر روکش مشمایی صندلیهای ماشینت را هنوز دور ننداختهای زندگی نمیکنی!
بیایید دست برداریم از این اسارت کهنه که به مسخرهترین طرز ممکن نامش شده قناعت و چنگ انداخته به باورهایمان...
عمر تمام این وسایل میتواند از من و تو و نسل آیندهمان بیشتر باشد! چه عیبی دارد؟
کثیف شدند تمیزشان میکنیم.
خوشبختی واقعی همین حوالیست، در سادگی، در سهلگیری زندگی! روی زندگی را نپوشانیم.
شبتون دلبررررر 😍
❤️🧡💛💚💙💜
@heyatjame_dokhtranhajgasem