🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#راهنمایسعادت
#پارت29
بدون اینکه رها ببینم از اونجا رفتم تا جایی واسه خلوتم با خدا پیدا کنم.
همینطور که قدم میزدم اشکم جاری میشد این غمی که داشتم با هیچ چیز عوض نمیشد دلم خانوادم رو میخواست.
بعضی وقتا از درد بیکسی واقعاً نمیدونم چکار کنم!
بالاخره یه جایی پیدا کردم تقریباً درو از محل اقامتمون بود اما مهم این بود که دیگه اینجا کسی مزاحمم نمیشه و فقط خودمم و خدا!
عصا رو از زیر بغلم کنار زدم و سعی کردم روی زمین خاکی بشینم.
مهری که با خودم آورده بودم توی دستم بود، زمین گذاشتمش و شروع کردم به خوندن نماز...الله اکبر..
نماز رو که خوندم دوباره آرامش گرفتم.
قلبم با خوندن نماز آرامش عجیبی میگرفت!
عجیب بود اما احساس میکردم یکی کنار ایستاده و داره با لبخند نگام میکنه چیزی نمیدیدما اما خوب حسش میکردم!
شاید خیلیا توی این شرایط بترسن اما من اصلا حس ترس نداشتم و از اینکه نمیدیدمش و حسش میکردم خوشحال بودم نمیدونم کیه اما وجودش خیلی آرامش بخشه!
آرامش داشتم، قلبم آروم بود؛ اما دلم یک تلنگر میخواست برای گریه کردن!
واقعاً اشک ریختن همدمم بود توی تمام این سالها و آرومم میکرد.
اما ایندفعه دوست نداشتم اون تلنگر فکر کردن به بدبختام باشه چون اینجا کلی شهید هست که با فکر کردن به اونا خود به خود اشکت جاری میشه!
یادمه اون خانمه توی اتوبوس میگفت خیلی از شهدا بی سر برمیگشتن و خانواده هاشون چه عذاب هایی که نکشیدن!
قلبم از فکر کردن به اینا مچاله شد و اشکم جاری شد.
فکر کردن به اینکه اینجا چه زمین مقدسی میتونه باشه و من فردا که عیده کجا هستم و میتونم کنار شهدا باشم دلم رو شاد میکرد.
دیگه داشت دیر میشد مطمئنم خانم حقی الان خیلی نگران شده!
عصا رو برداشتم و با کمکش بلند شدم و زدم زیر بغلم و به راه افتادم تا سریعتر برسم.
همینجور که میرفتم یکی رو دیدم که داره بهم نزدیک میشه!
خانم حقی بود که داشت به سمتم میدوید و چادرش توی باد به رقص دراومده بود.
منم سرجام ایستاده بود و تکون نمیخوردم بهم که رسید توی بغل گرفتم و گفت:
- دختر نمیگی نگرانت میشم؟ همه جا رو دنبالت گشتم اما پیدات نکردم چرا اینقدر دور شده بودی اگه گم میشدی چکار میکردی؟!
آروم نوازشش کردم تا آروم بشه بعدش گفتم:
- ببخشید زمان از دستم در رفت همین که یاد شما افتادم خواستم بیام که خودتون منو پیدا کردین!
مهربونانه دستی به سرم کشید و گفت:
- باشه باشه نمیخواد انقدر توضیح بدی اما قول بده دیگه کسی رو نگران نکنی!
باشه ای گفتم که سری تکون داد و باهم به راه افتادیم.
قدم که میزدیم احساس کردم چیزی به عصام چسبیده!
عصا رو بالا آوردم که نزدیک بود بیوفتم اما خانم حقی گرفتم و مانع از افتادنم شد.
یه عکس بود که به عصام چسبیده بود درش آوردم که با دیدن تصویر تعجب وار نگاهش کردم!
نمیدونم چرا اما یکدفعه اشکم جاری شد و بیهوش شدم!
فقط صدای خانم حقی رو میشنیدم که تکونم میداد و صدام میزد اما همون صدا هم کم کم نشنیدم و کاملا از حال رفتم..
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#راهنمایسعادت
#پارت30
(دقایقی بعد)
با حس خیسی صورتم چشام رو باز کردم همه دورم رو گرفته بودن و خانم حقی روم یه لیوان آب سرد ریخته بود تا بهوش بیام.
نگاه نگرانش رو بهم دوخته بود که گفتم:
- نگران نباشید من خوبم فقط میشه اون عکس رو بهم بدید!
و خود به خود اشکم جاری شد!
این حالم دست خودم نبود یه حال عجیبی داشتم.
خانم حقی گفت:
- توی این عکس چی دیدی که حالت اینطوری شد؟ این که یه عکس شهید بیشتر نیست!
چی؟!
درست شنیدم؟!
اون گفت شهید؟؟
اما مطمئنم این همونیه که تو خوابم بهم نماز یاد داد و کمکم کرد!
با هق هق گفتم:
- اسم این شهید چیه؟ توروخدا بیشتر راجبش بگید؟
اون شهید مزارش کجاست؟ میخوام برم پیشش؟!
همه متعجب بهم خیره شده بودن خانم حقی دستپاچه گفت:
- آرومتر دخترم، باشه همه چیز رو راجبش بهت میگم اما قبلش یه نفس عمیق بکش و آروم باش چیزی نشده که..!
ایشون شهید ابراهیم هادی هستن
این شهید گمنامه مزاری نداره فقط یه یادبود توی تهران ازش هست.
اینو که گفت بیشتر اشک ریختم!
من چقدر بدبخت بودم که شخصی که به خوابم اومده بود و کمکم میکرد رو نمیشناختم!
اما همچنین شخصی که پیش خدا جایگاه ویژهای داره توی خواب من چی میخواد؟
چرا بهم کمک میکنه؟
چرا همش حس میکنم کنارمه!
چرا شخصیت به این مهمی رو الان باید بشناسم؟
این چرا ها ذهنم رو درگیر کرده بود و از طرفی حالم زیاد خوب نبود ازبس گریه کرده بودم احساس میکردم دیگه اشکام داره خشک میشه!
وقتی تو اتوبوس خوابشو دیدم و گفتم کی هستی گفت که بزودی میفهمی و الان فهمیدم!
دوست داشتم دوباره بیاد و باهاش حرف بزنم از همون اولم از چهرهی نورانیش پیدا بود شخصت ویژهای پیش خدا داره!
اما چرا باید به منه بیلیاقت کمک میکرد؟
خانم حقی با ناراحتی گفت:
- چرا دوباره داری اشک میریزی عزیزم چیشده مگه؟!
با گریه گفتم:
- این شهید همونیه که توی خواب بهم نماز یاد داد از تاریکی دورم کرد و با خدا اشناهم کرد!
و منه بدبخت تازه فهمیدم اونی که توی خوابم بهم کمک میکرده یه شهید بوده!
اشکام دست خودم نیست خود به خود جاری میشه!
بیشتر از این گریم میگیره که چرا به منه بیلیاقت که خیلی وقته از خدا دور بودم کمک کرده!
خانم حقی باتعجب گفت:
- مطمئنی همین شخصی که توی عکسه به خوابت اومده؟
با دستم اشکام رو پاک کردم و گفتم:
- اره خودش بود!
بغلم کرد و گفت:
- خوش به سعادتت، نظر کرده ی شهدایی!
چیزی نگفتم توی بغلش آروم گرفتم
رها گفت:
- اینا همش نمایشه داره گولتون میزنه که مثلا خودشو پاک جلوه بده!
خانم حقی خواست بهش چیزی بگه که گفتم:
- هیس! بزارید هرچی میخواد بگه برام مهم نیست.
سری تکون داد و کمکم کرد بلند بشم.
همون موقع بود دخترایی که دورم جمع شده بودن کمکم پراکنده شدن که من یه گوشه چندتا مرد هم دیدم ایستادن!
داخلشون فقط محمد و امیرعلی رو کمی میشناختم که کنار هم ایستاده بودن بنظر رفیق صمیمی میومدن!
با نگاه به امیرعلی هم احساس کردم یه حاله اشک دور چشاشه اما این رو انگاری فقط من حس میکردم.
سری به افکارم تکون دادم و دوباره به فکر اون شهید گمنام افتادم!
ازبس گریه کرده بودم دیگه اشک تو چشمام خشک زده بود با کمک خانم حقی لنگان لنگان به محل اقامتمون رسیدیم.
خانم حقی کمکم کرد که بشینم و بعدش رفت تا راحت باشم.
همینطور که نشسته بودم از خستگی خوابم برد.
🌸🌸🌸🌸🌸
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
#صبحتبخیرمولایمن
🤚سلام تمام دلخوشی،
مهدی جان💚
آدینه آرام رخ میگشاید
و در هر عبور لحظههایش
مرا پروانهوار
گرد حریم یاد تو میچرخاند
سرانجام از راه باز میرسی
و رویای ناتماممان تعبیر میگردد
ودلهای بیسامانمان خوش میشود
⚘و َتَسْتَغْفِرُ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ حینَ تُصْبِحُ وَ تُمْسی اَلسَّلامُ عَلَیْکَ فِی اللَّیْلِ اِذا یَغْشی وَالنَّهارِ اِذا تَجَلّی اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الاِْمامُ الْمَاْموُنُ
و از او آمرزش خواهی. سلام بر تو هنگامی که بامداد کنی و شام کنی، سلام بر تو در شب هنگامی که تاریکیش فرا گیرد و در روز هنگامی که پرده برگیرد، سلام بر تو ای امام امین⚘(آلیاسین)
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#آدینهتونمهدوی
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
با هر كسي چنان رفتار كن كه انگار او بخشي از خوشبختي توست...
بهترين قلبها در پيشگاه خداوند ،متعلق به كساني ست كه بي هيچ توقعي مهربانند...
روزتون بخیر
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
🏴 السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
▪️روز بیست و دوم : به نیـت شهید محمدرضا تورجی زاده♥️
#محرم
#چلهزیارتعاشورا
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
زیارت+عاشورا+با+صدای+علی+فانی.mp3
28.44M
💬 قرائت "زیارت عاشــورا"
🎧 با نوای علی فانی
🥀 زندگینامه شهید محمدرضا تورجی زاده
🌷شهید محمد رضا تورجی زاده در سال ۱۳۴۳ ه.ش در شهر شهیدان اصفهان به دنیا آمد. در همان دوران کودکی عشق و ارادت به خاندان نبوت و امامت داشته و با شور وصف ناپذیر در مجالس عزا داری شرکت می نمود.
🌷شهید تورجی زاده به حضرت زهرا سلام الله علیها علاقه ی وافری داشتند و در غالب مداحی هایشان از مصائب ایشان می خواندند . همچنین ایشان وصیت نمودند که بروی سنگ قبر ایشان بنویسند : یا زهرا ایشان به نماز اول وقت اهمیت فراوانی می دادند و قران کریم را بسیار تلاوت می نمودند . همیشه دو ساعت قبل از نماز صبح به راز و نیاز می پرداختند. صدای گریه های ایشان بعضا موجب بیدار شدن دیگران می شد. این عبادت و راز و نیاز با معبود تا طلوع آفتاب ادامه داشت .
🌷توسل برخی از مردم ایران به مزار شهید محمدرضا تورجی زاده
علیرضا تورجی زاده،برادر شهید محمدرضا تورجی زاده و عضو هیات علمی دانشگاه اصفهان در خصوص توسل برخی از مردم ایران به مزار شهید گفت: "نام شهید رفته رفته در ایران شهره شد و مردم از شهرهای مختلفی همچون مشهد،شیراز و...به اصفهان و حتی منزل ما می آیند و از مادر طلب دعا می کنند.این افراد نذر می کنند و حاجت می گیرند و سپس به شهرهای خود بازمی گردند.
#شهیدانه
#زندگینامه
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
⬅️ بسته سلامت امروز:
🔶قهوه و سرطان کبد
🔹تقریبا خطر بروز سرطان کبد با مصرف قهوه نصف میشود. قهوه حاوی مقادیر زیادی مواد آنتی اکسیدان است که توانایی پیشگیری از بروز سرطان کبد را داراست.
🔶زنجبیل قویتر از شیمی درمانی
🔹️زنجبیل در کنار زردچوبه و فلفل خاصیت ضد سرطانی دارد؛ یکی از دلایل شهرت زنجبیل به عنوان یک ماده غذایی مفید، کوچک کردن تومورها است !
🔶آهن موجود در تخمه آفتابگردان با جوانه گندم، جگر و زرده تخم مرغ رقابت میکند
🔹️تخمه آفتابگردان بمب اسیدفولیک و آهن است و یک مشت از آن 90% نیاز روزانه به ویتامین E را تامین میکند !
#پیام_سلامت
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
وقتی معماری خوندی ولی تو بانک استخدام شدی😂
#خنده_حلال
╭┈──────「😂💛」
╰─┈➤ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem