12.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ببینید | اشکهای تمساحانه‼️
💠 اشک بر مصیبتهای اهلبیت(ع)، گرانبهاترین گوهر هستی است؛ به شرط این که از چشمِ عُمَرِسَعد نریزد!
🔖 برگرفته از پیام شمارهی ۳۲ از مجموعهی ۴۰ تاییِ #پیامهای_مکتب_عاشورا (منبعِ مطالعاتیِ #مسابقه_شعور_عاشورایی)
❌ دیدنِ این #کلیپ را از دست ندهید و برای دیگران هم بفرستید...❗️
💰 ثبتنام در مسابقه همراه با ۵۰ میلیون تومان جایزهی نقدی برای عموم هموطنان:
🌐 zil.ink/maktab_ashoora
🎉 همچنین، به فرهنگیانِ عزیزی که در جمعِ برندگان باشند، (علاوه بر جایزهی نقدی) تقدیرنامهی استانی نیز اهدا میشود.
#نشر_حداکثری
#جبهه_مقاومت_فرهنگی_رویین_دژ
🔺 @RooyinDezh
📸 تصاویر منتخب نمایش شربت نذری کاری از گروه هنری دختران حاج قاسم
🎭جشنواره تئاتر بچه های مسجد همچنان در فرهنگسرای مهر کاشان ادامه دارد. اجراهای این جشنواره ویژه عموم علاقمندان و به صورت رایگان برگزار می گردد.
#هفته_جهانی_مسجد
🖤 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
بسم رب الحسین...🥀
غیر آغوش تو هر جا بروم نا امن است
روضه ات امن ترین جاست که دنیا دارد🖤
هیئت جوانان عصر ظهور برگزار میکند :
مراسم عزاداری اباعبدالله حسین علیه السلام🏴
🔹همراه با تعزیه حضرت علی اکبر علیه السلام
🔹 نوحه خوانی نوجوانان
🔹اجرای گروه سرود کبوتران حرم
و برنامه های فرهنگی دیگر...
زمان : شنبه ۲۸ مرداد ماه
ساعت ۱۷:۰۰
مکان : فاز یک _ خیابان پیروزی _ حسینیه حضرت ابوالفضل علیه السلام
این یک قرار عاشقی است...💌
منتظر حضور شما هستیم
{♡ویژه برنامه دختران♡}
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
_________________
بسماللهالرحمن الرحیم
من اگه مدیر یه مدرسه بودم، فردا، یعنی روز بعد از اعلام نتایج، با تک تک بچههای سال دوازدهم تماس میگرفتم و بهشون خداقوت میگفتم.
بهشون میگفتم:
💚 اگر نیاز به مشاورهی انتخاب رشته داری، مدرسه کنارته،
💙اگر نیاز به مشاورهی روحی روانی داری، مدرسه کنارته،
💜اگر نیاز به مشاورهی کسب و کار داری مدرسه کنارته،
اگه برای مدتی نیاز به خلوت و دوری از خونه داری میتونی بیای مدرسه، پیش ما!
🌱بهشون میگفتم صرفنظر از نتیجه، همچنان برای مدرسه، عزیز و محترم و مغتنماند.
بهشون میگفتم به هر حال کنکور یه رقابت نابرابر و کوره، و این بیعدالتی رو به حساب ناتوانی خودتون نذارین.
به نظرم یکی از جاهایی که میشه نسلها و آدمها بهم گره بخورند توی همین لحظات سخته. اینکه بزرگترها کوچکترها رو در آغوش بگیرند و به لحظات اندوه اون بچهها احترام بذارند.
از روزهای سختی که خودمون پشت سرگذاشتیم براشون بگیم و چراغ امید رو توی دلشون روشن نگه داریم.
تقدیم به همهی دوستای کنکوری خودم
هم صمیمانه دوستتون دارم و هم دلتنگتونم
#سهیلا_ملک_محمدی
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
5.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حالا اومدی....
حالا که رقیه افتاد از پا اومدی🥺
#کربلا
#شب_شهادت_دردونهی_امامحسین_علیهالسلام
#حضرت_رقیه
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_پنجاه_و_هشتم
کلت رو گرفتم و نشستم و منتظر شدم ببینم چیکار میکنه.
نیم ساعت بعد به زور آتیشی به پا کرد .
البته با استفاده از یه سري
چوب و روکش چندتا صندلی و کبریتی که از
جیب مسافراي به ملکوت پیوسته پیدا کرده بود .
خوبی آتیش این بود که دیگه تو تاریکی نبودیم .
جایی نزدیک آتیش رو براي نشستن انتخاب کردم .
خودش هم
رفت کمی اون طرف تر .
نگاش کردم ببینم چیکار می کنه که دیدم شروع کرد به تیمم کردن
. بعد تکه پارچه اي پهن کرد و ایستاد به
نماز خوندن .
پوفی کردم .
این وضع و اینجا نماز خوندنم داشت !
نمازش که تموم شد رو کرد بهم .
درستکار – نمازتون رو زودتر بخونین بهتره . اینجا افقش معلوم
نیست .
خوشم نیومد گفت نماز بخونم .
می خواستم بگم تو چیکار به کار
من داري !
همین که تو نمازت رو خوندي بسه
اصلا دلم می خواد قضا بشه .
دیگه چیکار به نماز من داري .
اما در یک حرکت خبیثانه جواب دادم .
من – من نماز نمی خونم .
و این حرفم باعث شد با بهت نگاهم کنه .
منم زل زدم تو چشمش .
تازي فهمیدم چشماي جناب برادر
درستکار سبز تیره ست .
سریع نگاهش رو ازم گرفت و در سکوت بلند شد و پارچه رو جمع کرد .
بدون حرف اومد و جایی نزدیک آتیش نشست و چشم دوخت بهش
.
چند دقیقه اي که گذشت از تصور اینکه باید تا صبح همینجوري
صُمم بکم بشینیم اعصابم به هم ریخت .
خدا هم عجب برنامه اي برام درست کرده بود .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_پنجاه_و_نهم
خدا هم عجب برنامهاي برام درست کرده بود.
نکرده بود یکی
رو نصیبم کنه که بشه دو کلوم حرف زد باهاش.
این برادر الهی حتما به خاطر ترس از آتش
جهنم سعی می کرد
باهام حرف نزنه .
بی اختیار با صداي آرومی گفتم .
من – واي خدا .
درستکار – وقتی حاضر نیستین براش نماز بخونین چرا صداش
می کنین ؟
پر حرص نگاهش کردم .
در حالی که هنوز به آتیش خیره بود
حرف می زد .
من – دلم نمی خواد بخونم چون من رو وسط این بیابون ول کرده
.
درستکار – مگه ازش طلبکارین ؟
اخمی کردم .
دلم می خواست بگم " به تو چه " .. ولی در عوض گفتم .
من – آره . وقتی ما رو آفریده در قبال ما مسئوله .
درستکار – درسته مسئوله ولی وظیفه نداره .
در ضمن مسئوله که
الان صحیح و سالم اینجا نشستین دیگه .
با سر به هواپیما اشاره کردم .
من – اونا که سالم نیستن !
درستکار – اونا وقتش بود که برگردن پیش خودش .
من – ولی حق نداشت ما رو اینجوري ، اینجا ول کنه .
درستکار – حق و نا حق رو خودش معین می کنه .
نه مایی که حتی نمی دونیم چی به صالحمونه و چی نیست.
انگار ایشون وکیل وصی خدا بود که اینجوري ازش طرفداري میکرد .
براي اینکه بهش نشون بدم خودش هم به
حرفاش اعتقاد نداره گفتم .
من – خودت الان ناراحت نیستی که اینجایی ؟
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_شصتم
من_خودت الان ناراحت نیستی که اینجایی؟
کمی مکث کرد .
کمی بعد آروم گفت .
درستکار – حتماً حکمتی داره !
پوزخندي زدم .
من – از اونایی هستی که هر چیزي رو به حکمت خدا ربط می ده
و خودش رو راحت می کنه ؟
یه کم فکر
کنی می بینی همچینم حواسش به ما نیست .
درستکار – حواسش بهمون هست که سالمیم .
وگرنه می تونست
خیلی راحت دست و پا یا شایدم بدتر،
چشمون رو ازمون بگیره .
با این سقوط هر چیزي امکان داشت و
چندان بعید نبود .
رفتم تو فکر .
خوب از اینکه سالم بودیم خیلی هم خوشحال بودم .
راست می گفت .
می تونست اتفاق بدي
برامون بیفته .
ولی این دلیل نمی شد که بگم خدا ممنونم که من رو وسط این بیابونی که معلوم نیست چه جک و جونوري داره انداختی .
طلبکار گفتم .
من – خودت از این سقوط ناراضی نیستی؟
خیلی قاطع جوابم رو داد .
درستکار – نه . چون می دونم یا داره امتحانم می کنه که ببینه تو
سختی ها چه جوریم ! نا فرمانی می کنم ؟
کفر می گم ؟
حواسم هست که همه چی تو فرمان خودشه !
ایمانم محکمه یا نه ؟ ... یا ممکنه تاوان یکی از گناهانم باشه که باید شکرش رو به جا بیارم که بدتر از این رو
برام نخواسته ... یا می خواد با این سختی بهم
درجه ي بالاتری بده
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_شصت_و_یکم
درستکار – نه .
چون می دونم یا داره امتحانم می کنه که ببینه تو سختی ها چه جوریم ! نا فرمانی می کنم ؟
کفر می گم ؟
حواسم هست که همه چی تو فرمان خودشه !
ایمانم محکمه یا نه ؟ ... یا ممکنه تاوان یکی از گناهانم باشه که باید شکرش رو به جا بیارم که بدتر از این رو
برام نخواسته ... یا می خواد با این سختی بهم
درجه ي بالاتري بده .
مثل کربنی که وقتی قراره بشه الماس باید
فشار و گرماي خیلی زیادي رو تحمل کنه .
براي همین ناراضی نیستم .
پوزخندي زدم .
من – معلوم نیست تا فردا زنده بمونیم یا نه اونوقت چه تعبیري
داري از این سقوط پر دردسر !
نگاهی به آسمون انداخت ...
درستکار – اگه بهش ایمان داشته باشین این تعبیر عجیب به نظر نمیاد .
با حالت تمسخر گفتم .
من – ایمان چه ربطی داره به این چیزا؟
درستکار – ایمان یعنی اعتقاد قلبی .
یعنی اعتماد داشتن بهش که
هیچوقت بد بنده ش رو نمی خواد .
من – وقتی طعمه ي گرگا شدیم می بینیم این ایمان به چه دردي
می خوره !
سرش رو چرخوند به سمتم و در حالی که جایی تو تاریکی رو نگاه
می کرد گفت .
درستکار – وقتی نماز نمی خونین یعنی ایمانتون به قدري نیست
که بخواین بهش اعتماد کنین دیگه !
با تندي گفتم .
من – من دلم نمی خواد نماز بخونم .
چه اجباریه که شما دائم بهم
می گین !
با طمأنینه گفت .
درستکار – نماز یعنی حرف زدن با خدا .
شما اگه کسی رو
دوست داشته باشین دلتون نمی خواد باهاش حرف
بزنین ؟
من – خوب چرا !
ولی می شه معمولی هم با خدا حرف زد .
این نماز خوندن خیلی خنده داره .
روزي چندبار باید
دولا راست بشی که چی بشه ؟
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem