eitaa logo
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
1.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
989 ویدیو
22 فایل
﷽ مسابقه بزرگ کتابخوانی 🌷کنگره ملی شهدای شهرستان کاشان 🌷 مشاوره مسابقه : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏆بازم دختران هیات مون گل کاشتند ! 🥈کسب مدال نقره مسابقات قهرمانی ووشو بانوان درشهرستان کاشان توسط خانم ها ⭕️⭕️ کوثر و فاطمه کدخدایی ___________________ پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین کاشانی 👇 @heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
( ♥️ ° 📕 ) 📚| ✍| 📖| با صدای خش‌خش جارو چشم باز می‌کنم و تازه متوجه می‌شوم که چند لحظه‌ای چرت زده‌ام. مرد جارو به دست کنار قبر ساکت می‌ایستد و لبانش تندتند تکان می‌خورد. خالکوب هنوز هم نشسته است. دیگر حوصله نمی‌کنم بقیه‌ای که حتی در تاریکی آسمان و این سرمای پاییز می‌آیند بالای قبر را بشمارم. غلبۀ شب تعداد افراد را کم می‌کند جز خالکوب که کم نمی‌شود و اضافۀ همۀ افراد وصل شده است به قبر. خسته از سماجت خالکوب نگاهم را در طول و عرض محوطه می‌چرخانم؛ قبرها شب که می‌شود مظلوم‌تر می‌شوند انگار یا حال گرفتۀ من، شبِ قبرها را ساکت‌تر می‌بیند. در همین حال و فکرم که دستی می‌نشیند روی پایم و از جا می‌پراندم. دو ساعته زل زدی به من و رفیقم. نگاهم از خالکوبی دستی که روی پایم است می‌رود روی چشمانی که در سایۀ ابروها به سیاهی می‌زند. چیزی را مقابل صورتم بالا می‌آورد و میگوید: بیا این شیرینی هم روزی تو بود. شیرینی؟ این آمد و رفت ذهن و شکم را دوست دارم. دستش را مقابلم تکان میدهد. شیرینی را میگیرم و لب باز نمیکنم به تشکر. دیگر نگاهش هم نمیکنم. اما او مینشیند کنارم. حرفی برای گفتن ندارم و ساکت به قبر تنها نگاه میکنم که می‌گوید: - جدید می‌بینمت! شبای اینجا به من عادت داره، منم عادت دارم، اما تو نه! سر می‌چرخانم سمتش و می‌گویم: - من به قبرستون علاقه‌ای ندارم که بخوام عادت کنم. ابروهایش با هم بالا می‌روند و همانجا می‌مانند. سر می‌اندازم پایین و شیرینی را داخل دهانم می‌گذارم. - منم علاقه ندارم به قبرستون. اما اینجا رو ناچاراً دوست دارم. ناچاراً! من نمی‌خواهم و نباید به این ناچاری برسم. می‌خواهم بروم پی درس و زندگیم. این ترم که تمام بشود باید آماده شوم برای دکترا. باید یک کاری دست‌وپا کنم. باید سلما را عقد کنم. من باید زیاد دارم که نباید خراب بشود! می‌گوید: - بچه کجایی؟ از میان تمام بایدهایی که برای خودم چیده‌ام مایوسانه می‌گویم: - همین جا! - قبرستون؟ خنده‌ام می‌گیرد از لحن سوال کردنش. نگاهش که می‌کنم می‌بینم دست به سینه زل زده است به صورت من. چه حال خوشی دارد این! کاش کمی از حال او را هم من داشتم... ⏳ادامه دارد... ⏳ پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین کاشانی 👇 @heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️ ° 📕 ) 📚| ✍| 📖| می‌پرسم: - مشکلی داره؟ خنده‌اش را کنترل نمی‌کند: - نه خیلی هم خوب. یه اتاقم به من بده! از فکر داشتن اتاقی در قبرستان لرز در جانم می‌نشیند. بیخیال آشنایی لحظه‌ای و قضاوت من می‌گوید: - زدی بیرون؟ جوابش را نمی‌دهم. دوباره دست می‌گذارد روی پایم و می‌گوید: - پاشو بریم یه چیزی به این دخمه بریزیم تا نمردیم از گرسنگی. جوابش را نمی‌دهم. بلند می‌شود و کش‌وقوسی به بدنش می‌دهد. - آخ که یه چایی میچسبه! جوابش را نمی‌دهم. - تلخی مثل قهوه! بیخیال همه عالم که همه عالم از اوست. دست می‌اندازد پشت شانه‌ام و کتفم را می‌کشد. بی‌اراده همراهش بلند می‌شوم! - جَوونیه و این دربه‌دری‌اش. جوان دربه‌در بودن هم هیچ حس و حالی ندارد. میان جواب ندادن‌های من می‌رود داخل یک ساندویچی و به میل خودش سفارش می‌دهد. در میان همان بی‌جوابی‌ها برمی‌گردیم سمت قبرستانی که حالا خنکی هوایش لرز می‌نشاند بر تن و بدنم. همان موقع رفتن هم که سوار موتورش شدم از شدت باد سردم شد. موقع برگشت کمی لرز کردم و وقتی دوباره نشستیم میان سبزه‌ها واضح لرزیدم. با چشم اشاره می‌کند به ساندویچ مانده در دستم و می‌گوید: - اوه اوه گاز بزرگ بزن نمیری! نگاهم بی‌اختیار روی خالکوبی دستش مات می‌شود. دستش را تکان میدهد و می‌گوید: - قشنگه! یه وقتی باهاش حال می‌کردم! دیگه نه اما! مُد نیِ! به لحن لاتیش لبخند می‌زنم. نوشابه را بالا می‌دهد یک ضرب و می‌گوید: - به جاش اگر چایی بود بیشتر حال می‌داد. خسته از یک طرفه حرف زدنش ساندویچ را می‌خورد و می‌پرسد: - این زبونت رو تکون بده خب! یک کلمه بگو چه خطایی کردی؟ بقیۀ ساندویچم را می‌خورم و فکر می‌کنم که چه‌قدر دلم می‌خواست با کسی حرف بزنم. یک نفری که بعداً بشود ندیدش تا مدام چشم در چشمش، خطاهایت مرور نشود. یکی که آشنا نباشد. اما الان فقط دلم می‌خواهد آرام بشوم: - حکم دادگاهم اومده. چشم درشت نمی‌کند که هیچ، نگاهم هم نمی‌کند: - خلاف بودن بهت نمیاد. لبخند می‌زنم به قضاوتش. به ظاهر حتماً به او می‌آمد اهل خلاف باشد. ⏳ادامه دارد... ⏳ پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین کاشانی 👇 @heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌞صبح را آغاز می‌کنیم با یگانه خدایی که در دل‌های ماست❣ و دراعماق وجودمان منزل دارد✨ خدای عاشقی که هر روز عشق را ترویج میکند بر کل جهان💫🌷 سلام✋ صبح‌تون منور به نور قرآن و عشق خدایی😍 پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین کاشانی 👇 @heyatjame_dokhtranhajgasem
Panahian-Clip-BaKafshNamazNakhoon-128k-۱.mp3
2.67M
باکفش نماز نخون! کفش‌هات رو بده کفشداری و برو حرم امام رضا و لذت ببر!🌸 پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین کاشانی 👇 @heyatjame_dokhtranhajgasem