eitaa logo
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
1.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
989 ویدیو
22 فایل
﷽ مسابقه بزرگ کتابخوانی 🌷کنگره ملی شهدای شهرستان کاشان 🌷 مشاوره مسابقه : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 یادم اومد که اون شب گفته بود "من از همسرم انتظار دارم به اندازه ی مادرم بهم عشق بده . این که خواسته ی زیادی نیست" ! نه .. خواسته ی زیادی نبود . حقي بود که اون مي خواست به وضوح بهش برسه. پس من باید بهش عشق مي دادم . به شوهرم . انتظارش از منم همین بود دیگه. تصمیم گرفتم فردا که به دیدنش مي رفتم به جای گریه و اظهار دلتنگي ، عشقم رو به طرفش سرازیر کنم. امیرمهدی من فقط خواب بود .. یه خواب سنگین و کمي طولاني. با تصمیم قطعیم ، خوشحال دست بردم سمت یه تیكه از نون داخل سفره که با حرف مهرداد ؛ خشك شدم. -راستي ، امروز پدر پویا اومده بود محل کارم! پدر پویا ! همون شخصي که سر رشته ی تموم بدبختیام بود ! همون عامل انفصال. اسمش هم اعصابم رو به هم مي ریخت. حالا بعد از دو روز که از بهت بیرون اومده بودم افسوس مي خوردم که چرا همون روز کذایی به جای فرو رفتن تو بهت ، نرفتم و سرش رو به جلوی ماشینش نكوبیدم تا دقیقاً به همون حالي بیفته که امیرمهدی من افتاده بود! که از نظر من مرگ براش بهترین تقاص بود و البته زیادی! اخمي کردم و با تموم حرصم گفتم: _غلط کرده بود! بابا اعتراض کرد: -مارال ! درست صحبت کن. سرم رو چرخوندم سمت بابا و با عصبانیت گفتم: -هر چي بارشون کنم کمه. دست رضوان روی دستم نشست و به جای رضوان ، مامان به حرف اومد: -از تو بزرگترن . و انگار با این حرف بهم یادآوری کرد تو این آزمون ، رد شدم. احترام به بزرگتری که امیرمهدی بهم یاد داده بود ، مختص به خونواده ی من و خودش که نبود ، مال همه بود . و من این رو فراموش کرده بودم . و البته طرز حرف زدنم با پدرم هم درست نبود. پس نفس عمیقي کشیدم و بازدمش رو حسرت وار از دهنم فوت کردم و رو به بابا گفتم: -ببخشید . یه لحظه عصباني شدم. بابا لبخندی زد و جواب داد. -صبور باش بابا . جواب لبخند بابا رو با لبخندی ، هر چند بي جون دادم و گفتم: -چشم. این نوع جواب دادن از نوعي بود که امیرمهدی یادم داده بود . در مقابل بزرگترا باید گفت چشم. مگه نه اینكه وقتي بابا بهش اجازه نداد برای خواستگاری بیان فقط گفت چشم و رفت و در عوض دو روز بعد دوباره رفت و از بابا درخواست کرد و باز هم جواب رد شنید و وقتي برای بار سوم رفت قبل از اینكه حرفي بزنه بابا با لبخند گفته بود "شب با خونواده ت بیا . من که از پس این همه سماجت بر نمیام " ! و بابا همون روز گفت " نتونستم در مقابل صورت معصوم و نگاه مظلومش باز هم ایستادگي کنم " 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 نتونستم در مقابل صورت معصوم و نگاه مظلومش باز هم ایستادگي کنم " پس "چشم "گفتن در مقابل بدترین چیزها هم مي تونست سلاح برنده ای باشه که راه رو برای برد باز کنه. بابا رو کرد به مهرداد و پرسید : -چي گفتن ؟ مهرداد همونجور که سرش پایین بود و با غذاش بازی مي کرد جواب داد: مریضتون هم بالاخره حالش خوب مي شه . برا پویارضایت مي خواستن . مي گفت که کسي که کشته نشده ، باید تو بازداشت بمونه ؟ با حرص نگاهي به مهرداد انداختم. یعني فقط ایستاده بود و گذاشته بود اون مرد چنین حرفایي بزنه ؟ عزیز خودشون هم روی تخت بیمارستان تو کما بود ، بازم اینجوری حرف مي زدن یا منتظر بودن تا خرخره مون رو بجون ؟ یكي نبود بهش بگه که مرد حسابي اصلا معلوم نیست امیرمهدی من به هوش میاد یا نه ! تو چطوری مي توني انقدر راحت در موردش حرف بزني ؟ اومدم حرفي بزنم که باز سكوت کردم. بابا نیم نگاهي به صورت عصباني من انداخت و رو به مهرداد گفت: -تو چي گفتي ؟ مهرداد دست از بازی با غذای تو بشقابش برداشت و سر بلند کرد. -گفتم با خونواده ی دامادمون حرف مي زنم ولي بعید مي دونم... بابا نذاشت ادامه بده. _شکایت تصادف به کنار . از شكایت دوم چیزی مي دونستن ؟ مهرداد سری بالا انداخت . -نه .. بهشون گفتم . گفتم که یه شكایت دیگه هم تنظیم شده بابت اقدام به قتل. بابا سری تكون داد. -مي گفتي یه مدت صبر کنن . هنوز دو روز بیشتر نگذشته افتادن دنبال کار پسرشون ! مهرداد شونه ای بالا انداخت. -نمي دونم والا چي بگم ! بهش گفتم که برو دعا کن پسرشون به هوش بیاد که مطمئنم انقدر خونواده ی درستكار خوب هستن که از خیر شكایتشون بگذرن . دیگه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم. از شكایتشون بگذرن ؟ مگه من مي ذاشتم ؟ اونا هم مي خواستن من نمي ذاشتم . نمي ذاشتم پویا به این راحتي به زندگیم گند بزنه و با خیال راحت برگرده سر زندگي و عشق و حالش ! با حرص گفتم. من - همه ی دنیا هم جمع شه من نمي ذارم کسي از شكایتش بگذره یا رضایت بده . عصباني از پای سفره بلند شدم و با صدای بالا رفته ادامه دادم. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هیچ وقت برای چیزهایی که می تونی خودت به دست بیاری به کسی التماس نکن ✨❤️ 💗https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem💗
خدایا ؛ یہ کارے کن صبرمون حیف نشہ قربونت :)🪴 💖https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem💖