eitaa logo
هیئت جامع دختران حاج قاسم
1.6هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
897 ویدیو
21 فایل
﷽ 🌷بزرگترین تشکل دخترانه ی کاشان🌷 دبیرخانه تشکل های دخترانه دانش آموزی و دانشجویی باشگاه مخاطبین و ارتباط با ما : @h_d_hajghasem_120 تبادل و تبلیغ: @haj_Qasim_1398
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 به جلو خم شدم: من –الان منظورت اینه که مفلوك و بیچاره شدم ؟ هوم ؟ برگشتم و دوباره تكیه دادم . با جدیت و تُن صدای کمي بالا رفته بهش توپیدم: من –نه جناب ... من بدبخت نیستم . ایني که تو داری از دور میبیني و بهش مي گي بدبختي ، من دقیقاً وسطش ایستادم و بهش مي گم خوشبختي. اخمش بیشتر شد: پویا –حق تو نیست که تا آخر عمرت یه افلیجي که هیچي نمیفهمه رو بالا پایین کني . نمي ذارم حیف بشي. باز به جلو خم شدم و با فك سفت شده از عصبانیت گفتم: من- من عاشق همین افلیجم و بقیه ش هم به تو ربط نداره. پویا –این عاشقي نیست .. خریته. از حرص بلند شدم ایستادم: من –مي دوني مشكل تو چیه ؟ اینه که یا عاشقي بلد نیستي و یا عشق رو درست نشناختي. و یه لحظه حس کردم چیزی تو سرم منفجر شد و درونم رو آتیش زد. یه روزی همون مرد خوابیده روی تخت همین جمله رو به من گفت! از یادآوریش انگشت دستم بي اختیار روی لبهام قرار گرفت . اون داشت مي شنید تموم حرفامون رو . و چه حسي داشت وقتي مي شنید جمله ی خودش رو از زبون من ؟ چقدر گذشت تا من عاشقي یاد بگیرم و عاشقي کنم ؟ چه تاواني دادم بابت این یادگیری! چه روزهایي رو گذروندم تا به اینجا .. به این نقطه برسم ؟ راست گفتن که روزگار معلم بدیه ... که اول امتحان مي گیره و بعد درس مي ده. و من چقدر امتحان دادم تا یاد بگیرم! 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 چه روزهایي رو گذروندم تا به اینجا .. به این نقطه برسم ؟ راست گفتن که روزگار معلم بدیه ... که اول امتحان مي گیره و بعد درس مي ده. و من چقدر امتحان دادم تا یاد بگیرم! اشك ناجوانمردانه شهر چشمام رو محاصره کرد.پلك رو هم گذاشتم تا پویا اشكم رو به پای ضعفم نذاره . اشك رو با تموم وجود پس زدم وچشم باز کردم. رو به پویا با جدیت گفتم: من –برو پویا ... بلند شو برو ... مطمئن باش تو هم یه روزی عاشقي کردن یاد مي گیری. با دندوناش کمي لبش رو جوید و گفت: پویا –عاشقي کردن من اینجوریه .... تو از سر اینا زیادی هستی اخم کردم: من –برو پویا. پویا –نمي رم تا زماني که به خودت بیای و بفهمي داری وسط باتلاق دست و پا مي زني. من –وقتشه با عقلت زندگي دیگرون رو سبك سنگین کني . چشمات رو باز کن. پر حرص نفس کشید: پویا –تو از چیه این زندگي راضي هستي ؟ بدون لحظه ای تفكر گفتم: من –از همه چیش . از اینكه با شوهرم زیر یه سقف هستیم .. از اینكه نفس کشیدنش رو مي بینم .. از اینكه چشمای بازش همه ی زندگي منه ... از اینكه به عشقش تو این خونه کار ميکنم ... از اینكه هنوز سایه ش بالای سرمه ... همینا برای من کافیه ... حالا برو .. دیگه حرفي نمونده . بلند شد ایستاد: پویا –بیشتر فكر کن. من –من خیلي قبل فكرامو کردم و حالا دارم عملیش مي کنم. پویا –مي دونم پشیمون مي شي .. به هر حال ... هر وقت تصمیمت عوض شد بهم خبر بده . من رو حرفم هستم. پوزخندی زدم: من –تو فقط بلدی رو اشتباهاتت اصرار کني. اخم کرد و به سمت در رفت. کفش پوشید. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴تدابیر اربعین5⃣2⃣ ▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬ 🔰رعایت برخی آداب غذایی حین سفر (۱) ⓵⇐•در ابتدا و انتهای غذا نمک مزمز کنید ⓶⇐•غذا را خوب بجوید ⓷⇐•از درهم خوری و پر خوری پرهیز کنید ⚠️(درهم خوری و پرخوری منجر به پری بدن از خلط بلغم و سنگینی و کرختی می شود.) ⓸⇐•از خوردن آب، نوشابه، ماست، ترشی، و.. به همراه غذا خودداری کنید. ⓹⇐•افرادی که چاق هستند دارای طبع گرم و تر و یا سرد و تر هستند بیشتر باید مراقب پرخوری خود باشند. 💢افراد لاغر اندام باید در تعداد وعده های بیشتر، حجم های کم و قابل هضم غذا بخورند تا دچار ضعف نشوند 🔺بهتر است در طول سفر غذاهایی که غذائیت بالا دارند استفاده کنند مانند گوشت، تخم مرغ و... ⭕️نکته گرسنه ماندن طولانی درچنین سفرهایی مانند پر خوری میتواند مضر باشد در نتیجه به اندازه و به موقع و متناسب با طبع و مزاج غذا مصرف کنید. ✍ادامه دارد ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
🏴تدابیر اربعین6⃣2⃣ ▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬ 🔰رعایت برخی آداب غذایی حین سفر(۲) ⓵⇐•وعده های غذایی باید در حالت آرامش و سکون و به حالت نشسته میل شود و بعد از آن مدتی استراحت کرد (ترجیحا به پهلوی راست نخوابید) ⓶⇐•بعد از غذا تا سبک شدن معده از حرکت کردن خودداری کنید. ⓷⇐•در زمان مصرف میان وعده ها که در حال حرکت هستید خوراکی های سبک و زود هضم استفاده کنید. ⓸⇐•در میان وعده ها از خشکبارهایی مانند، مویز، بادام، انجیر، استفاده کنید همچنین خوردن عسل، سویق گندم و جو متناسب طبع و مزاج میتواند مفید باشد. ⚠️خوردن خرما برای افرادی که گرم مزاج هستند در این هوای گرم ممکن است ایجاد حساسیت و کهیر و.. کند حتما متناسب با وضعیت مزاجی مصرف شود. ✍ادامه دارد.. ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
♦️۱۲ مهد و پیش دبستانی قرآنی بسیج 👏 ۱۵ سال سابقه درخشان در سطح شهرستان کاشان ⭐️ویژه نونهالان ۴ تا ۶ سال⭐️ ۱_حنانه: مسکن مهر ☎️ تلفن:۰۹۳۶۳۹۶۹۳۴۵ ۲_ رضوان: شهرک امیرالمومنین(ع) ☎️ تلفن:۰۹۱۳۳۹۴۶۴۱۷ ۳_گل نرگس:خیابان کارگر ☎️ تلفن:۰۹۱۶۲۸۳۸۷۲۷ ۴_شکوفه های عفاف: خیابان امام خمینی(ره) ☎️ تلفن:۰۹۳۷۲۸۵۰۵۵۴ ۵_سمیه: میدان جهاد، خیابان شهدای زیدی کوچه شهید دیم کار ☎️ تلفن:۰۹۳۰۷۶۱۶۲۶۴ ۶_ریحانه النبی: فاز۲ ناجی آباد، خیابان پاسگاه،جنب مسجد سیدالشهداء ☎️ تلفن:۰۹۱۳۶۴۶۲۷۳۷ ۷_ ام سادات: فاز۲ ناجی آباد، بلوار نارنجستان ☎️ تلفن:۰۹۱۳۰۳۰۴۱۸۹ ۸_شکوفه های ظهور: خیابان نطنز، کوچه محمدرسول الله ☎️ تلفن:۰۹۱۳۷۴۲۵۲۷۴ ۹_فاطمیه: بلوار ساحلی، انتهای خیابان شهید قربانزاده، جنب مسجد الزهرا ☎️ تلفن: ۰۹۳۰۰۵۰۵۲۳۱ ۱۰_ به سوی بهشت: شهرک ۲۲ بهمن ☎️ تلفن: ۵۵۲۷۲۱۹۹و ۰۹۰۵۵۰۴۰۳۴۴ ۱۱_ کوثر: طاهر آباد، روبروی ساختمان شهرداری ☎️ تلفن:۰۹۳۶۶۰۱۱۸۴۵ ۱۲_شکوفه های دانش: برزک ☎️ تلفن:۰۹۱۳۰۱۰۷۳۴۸ 📝مهلت ثبت نام ۱۵ تیر ۱۴۰۳ 🖤https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
🔹۱۲ مهد و پیش دبستانی قرآنی بسیج 👏۱۵ سال سابقه درخشان در سطح شهرستان کاشان ⭐️ویژه نونهالان ۴ تا ۶ سال⭐️ 🔸تحت مجوز موسسه طلوع نسل نور تهران 🔸کسب رتبه های متعدد نمونه استانی و ملی 🔸کیفی ترین استانداردهای آموزشی و تربیتی 🔸 کتب آموزشی مصوب 🔸مدیران و مربیان مجرب 🔸آموزش حضوری و مجازی 🔸بازیخانه و خدمات کودک 🔸ارائه گواهینامه معتبر پایانی 🔸 تسهیلات ویژه خانواده های سه فرزند به بالا 🔸تخفیف ویژه مشاوره فردی و خانوادگی 🔸طرف قرارداد با نهادها و سازمان ها 🤩۵۰ درصد تخفیف نسبت به تعرفه سال 📝 تمدید مهلت ثبت نام تا پایان مرداد ۱۴۰۳ 🔸اطلاعات بیشتر با شماره 📞۰۹۱۶۲۸۳۸۷۲۷ 🖤https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 پوزخندی زدم: من –تو فقط بلدی رو اشتباهاتت اصرار کني. اخم کرد و به سمت در رفت. کفش پوشید. دمپایي پا کردم. گفتم: من –واقعاً مي خوای جبران کني ؟ صاف ایستاد و همراه با تكون دادن سرش لبخند محوی زد من–پس یه کاری برام بكن. پویا –چیكار ؟ نفس عمیقي کشیدم: من –برای جبرانش .. همین الان که از در این خونه بیرون رفتي برای همیشه از زندگیم هم برو بیرون . اولش خیره نگاهم کرد . بعد یواش یواش ابروهاش به طرز بدی تو هم گره خورد. اومد حرفي بزنه که انگشت اشاره م رو روی بیني‌م قرار دادم و گفتم: من –هیش. و با همون انگشت به سمت پله ها اشاره کردم : من –برو. تموم حرصش رو سر پله ها خالي کرد و محكم قدم برداشت. پشت سرش روونه شدم تا با دستای خودم در رو پشت سرش ببندم و حس خوب رفتنش رو تو وجودم لبریز کنم. در آهني ورودی رو که باز کرد از فاصله ی بین بدنش و چهارچوب در ، ماشین خان عمو رو دیدم که ایستاد. پویا بدون خداحافظي به سمت ماشینش رفت. نگاهي به ماشین خان عمو کردم . اینجا چیكار داشت ؟ هنوز باباجون نیومده بود خونه! قبل از اینكه خان عمو پیاده بشه در عقب ماشنش باز و ملیكا پیاده شد. بي تفاوت ، نگاه ازش گرفتم و چرخیدم به سمتي که ماشین پویا بود . نشستنش تو ماشین و روشن کردنش تماماً با حرص بود. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 بي تفاوت ، نگاه ازش گرفتم و چرخیدم به سمتي که ماشین پویا بود . نشستنش تو ماشین و روشن کردنش تماماً با حرص بود. از ته دل دعا دعا مي کردم که رفتنش همیشگي باشه. با چشم خط رفتنش رو دنبال کردم که همون موقع با فشار دست هایي به شونه م به سمت عقب سكندری خوردم. گیج و مبهوت به ملیكایي نگاه کردم که صورتش یكپارچه خشم بود و دست هاش هنوز هم روی هوا معلق بود . به چه حقي من رو هل داده بود ؟ انقدر تو دقایق حضور پویا اعصابم افت و خیز داشت که نتونم حرکت ملیكا رو تحمل کنم . برای همین رو بهش توپیدم: من –چته ؟ به سمتم هجوم آورد و به سرعت باز هم به عقب هلم داد و فریاد زد: ملیكا –چمه ؟ دختره ی عوضي شوهرت رو اون بالا ول کردی اومدی داری با نامزد قدیمیت عشق مي کني آخه عوضي تو آدمي ؟ و بدو ن اینكه منتظر جواب مني که به زور تعادلم رو حفظ مي کردم ؛ باشه دستش رو بالا برد و با تموم قدرتي که نمي دونم از کجا آورد ، زد تو گوشم. برای یه لحظه حس کردم همه ی دنیا سكوت کرد و زمان ایستاد . گوشم قدرت شنواییش به صفر رسید . استخون گونه م داغ شد و پوست صورتم آتیش گرفت. بي اختیار هر دو دستم رو روی صورتم گذاشتم و مبهوت نگاهش کردم. من رو زد ؟.... 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 بي اختیار هر دو دستم رو روی صورتم گذاشتم و مبهوت نگاهش کردم. من رو زد ؟.... برای چند ثانیه بهش خیره شدم . آماده بود تا باز هم کارش رو تكرار کنه . انگار هنوز دلش خنك نشده بود. خیره بودنم رو صدای بلندی پایان داد. صدای بلندی پرسید: -چي شده ؟ و چقدر صداش به نرگس شباهت داشت. ملیكا پر خشم ، خیره تو چشمای ناباورم فریاد زد: ملیكا –چي شده ؟ ... از این خانوم بپرس که معلوم نیست با اون پسره اینجا داشت چه غلطي مي کرد ؟ صدای مامان طاهره ، پریشون و حیرت زده از پشت سرم شنیده شد که داشت تند خودش رو به ما مي رسوند: مامان طاهره –اینجا چه خبره ؟ قبل از مامان طاهره ، نرگس جلو چشمام ظاهر شد و با چشمای گشاد شده زل زد به دستم که روی صورتم بود. صدای خان عمو و بعد هم باباجون تو حیاط طنین انداخت. نرگس رو کرد به باباجون : نرگس –بابا! و همین حرف باعث شد باباجون به دو خودش رو به ما برسونه. دستم رو از روی صورتم برداشتم . مي خواستم غیر مستقیم به آدم های دورم نشون بدم ملیكا چیكار کرده و خوب موفق بودم چرا که "هین "گفتن نرگس رو شنیدم و بعد نگاه ناباور باباجون رو. باباجون به آني برگشت سمت خان عمو که نگاهش پایین بود و شماتت بار گفت: باباجون –ایشون دست رو عروس من بلند کردن ؟ و نفهمیدم خان عمو از شرم سرش رو بالا نیورد و یا برای چشم تو چشم نشدن با برادرش. ملیكا که خودش رو به حد کافي محق ميدونست شروع کرد به شونه و قفسه ی سینه ی من مشت زدن و گفتن: ملیكا –شما که نمي دونین من چي دیدم ؟ این کثافت داشت یه غلط اضافي مي کرد. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 ملیكا –شما که نمي دونین من چي دیدم ؟ این کثافت داشت یه غلط اضافي مي کرد. مامان طاهره دست دور شونه م انداخت و من رو ذره ذره عقب مي کشید. نرگس سریع دست جلو آورد و دستای ملیكا رو گرفت: نرگس –چي مي گي تو ؟ درست صحبت کن. ملیكا به سمتش براق شد: ملیكا –به زن داداشت بگو که پسر آورده بود تو خونه. و همین حرف باعث فورانم شد . تهمتي بهم زد که بند بند وجودم رو لرزوند. پر خشم از رفتار و حرفاش ، دست مامان طاهره رو عقب زدم . از درون مي لرزیدم. مغزم فرمان خروش داد . نیم قدمي به سمت ملیكا جلو رفتم و با تموم قدرتم سرش فریاد زدم: من –ساکت باش . اینجا همه خبر داشتن من مهمون دارم. همه ساکت شدن . سكون برقرار شد. هیچكدوم این روی عصبي من رو ندیده بودن . باور نداشتن طوری فریاد بزنم که صدام تا ده تا خونه اون طرف تر هم شنیده بشه. و من اصلا ً پشیمون نبودم . چرا به نظرم یه سیلي حقش بود فقط و فقط به خاطر اون تهمت. صدای شكستن چیزی از خونه م باعث شد نگاه همه مون به سمت پنجره ی طبقه ی بالا کشیده بشه. دلم ریخت پایین . امیرمهدی رو تنها گذاشته بودم. مامان طاهره رو کنار زدم وبه سمت خونه دویدم . چطور از پله ها بالا رفتم رو نفهمیدم فقط یه چیز تو ذهنم زنگ مي خورد و اون اسم امیرمهدی بود. به اتاق رسیدم و مبهوت جلوی در ایستادم. لیوان آب روی میز کنار تخت ، افتاده و شكسته بود . امیرمهدی با دست هایي که کم تواني رو فریاد مي زدن سعي داشت خودش رو از تخت پایین بكشه و توجهي به پاهای بي حسش نداشت 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔞 نگاه استعماری غرب به زن؛ این قسمت: اشک های گاگا 🔻 و خواننده مشهور آمريكايی که شرکت های و برای دست و پا می شکنند در مراسم فرش قرمز ELLE با یک کت و شلوار گشاد بر روی سن رفت و با چشمانی گریان گفت در غرب همه مرا به خاطر لباس‌های و می خواهند نه خودم.... 🔻به عنوان یکی از بازماندگان آزار جنسی، به عنوان یک زن که با درد مزمن زندگی می کند، ... 🖤https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
🏴تدابیر اربعین 7⃣2⃣ ▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬ 🔰پیشگیری از تاول پا در پیاده‌روی اربعین ⓵⇐ استفاده از دمپایی ⓶⇐ پوشیدن جوراب های ضخیم ⓷⇐ استراحت، شستن و هوا خوردن پاها هر چند ساعت ⓸⇐ شستن و ماساژ پاها ⓹⇐از يكی دو هفته قبل از سفر چند بار پای خود را ترجيحا تا مچ حنا بگذاريد. ⭕️اين كار را به ويژه اگر پوست نازک و حسّاسی داريد حتماً انجام دهيد. برای تأثيرگذاری بيشتر، حنا را با كمی گلاب و موردمخلوط كنيد. 💢به ويژه مورد به تقويت پوست و عضلات و تاندون ها كمك زيادی می كند. ☜ می توانيد حنا را با كمی آبليمو و نمك خمير كنيد و روی پايتان بگذاريد. ميزان نمك يك پنجم حنا باشد و آبليمو هم به جای آب استفاده شود. ✍ادامه دارد.... ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
🏴تدابیر اربعین8⃣2⃣ ▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬ 🔰تدابیر تاول و سوختگی 🍯 ⇐پانسمان با مقدار زيادی عسل می تواند بدترين سوختگی ها و تاول ها را هم كنترل كند. هر ٢٤ ساعت، پانسمان را تعويض كنيد. ❍⇦در زخمهای تازه، زخم را باعسل پر كنيد و با پانسمان فشاری لبه های آن را به هم نزديك كنيد و ببنديد. ❍⇦ مقداری آب ليمو را با روغن نارگيل تركيب كرده و بر روی تاول های پوستی ماساژ دهيد. ⇐ گذاشتن پارچه خيس شده در آب يخ و تعويض مكرّر آن. 🥃⇐ يك پارچه نخی را با سركه خیسانده روی ناحيه سوخته بگذاريد. ✍ادامه دارد.... ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
🏴تدابیر اربعین9⃣2⃣ ▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬ 🔰راههای پیشگیری از عرق سوز شدن ۩←از لباس زير نخی و گشاد استفاده كنيد. 👌روزی يكی، دو بار در دستشويی يا حمام ناحيه كشاله ران را با آب و صابون شستشو دهيد و سپس كاملاً خشك كنيد. البته دقّت كنيد شستشوی زياد باعث خشك شدن پوست اين ناحيه نشود. ❀←از مصرف غذاهای تندوتيز، خيلی شيرين و خيلی چرب پرهیز كنيد. ⭕️ درصورت امكان، هر شب لباس زير خود را عوض كنيد. 🍯ماليدن عسل یا گلاب و یا مخلوط عسل و گلاب، روغن زيتون، روغن بنفشه، روغن كدو، روغن خيار، سدر،مورد، پماد زينك اكسايد، پمادكالاندولا و ... در پيشگيری از اين مشكل مفيد است. ☜راه مناسب ديگر اين است كه در حمّام روی نواحی مستعد، سركه يا آبليمو ماليده بعد از چند دقيقه آبكشی كنيد و کاملا خشک کنید. ✨در صورت ايجاد عرقسوز، باز هم شستشو با آب و صابون انجام شود و بعد از خشك شدن از داروهای که بالا نام بردیم استفاده شود. ✍ادامه دارد.... ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
🏴تدابیراربعین0⃣3⃣ ▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬ 🔰تدابیر عرق ریزی زیاد و بدبویی عرق ▪️اگر جزء افرادی هستید كه عرق بدبویی داريد و نگران هستيد كه همراهان شما در طول پياده روی از اين بابت اذیت شوند بهتر است؛ ❍← مدتی قبل از سفر روزی چند استكان از مخلوط مساوی عرقهای كاسنی و شاهتره ميل كنيد. در صورت داشتن طبع و غلبه های مزاجی گرم. ❍←مصرف غذاهای چرب، تند، غليظ و ديرهضم را كم كنيد. ❍←غذاهايی مانند پياز و شنبليله كه بوی بدن را بد ميكنند كمتر مصرف كنيد. ❍← مقداری گلاب يا هل به خوراكيهای خود اضافه كنيد. ❍←ميتوانيد پودر دارچين را به همراه داشته باشيد و در طول سفر هم در وعده صبحانه همراه چای مصرف كنيد. ✤←مصرف روزانه كرفس و زردآلوی تازه يا خيسانده برگه آن از مدتی قبل از سفر هم مفيد است. ✤←مدتی قبل از سفر، بعد از استحمام، ليف را به سركه يا آبليمو آغشته كنيد و روي بدن به ويژه زيربغل و كشاله ران بكشيد و بعد از چند دقيقه آبكشی كنيد.( اين كار را در طول سفر هم ميتوانيد ادامه دهيد.) ❍←ازجمله اقدامات خوب ديگر ماساژ و ضماد كردن نواحی فوق با پودر زاج سفيد، پودر گل سرخ، پودر برگ سيب و ... است. ⭕️ استفاده از لباسهای زير نخی، تعويض و شستشوی روزانه آنها و استحمام روزانه هم درحد امكان انجام شود. ✍ادامه دارد.... ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
پیش از آنکه کار بزرگی بکنید، باید انتظار آن را از خودتان داشته باشید.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 امیرمهدی با دست هایي که کم تواني رو فریاد مي زدن سعي داشت خودش رو از تخت پایین بكشه و توجهي به پاهای بي حسش نداشت. خم شده بود و سعي داشت پاهاش رو از حصار پتوی کشیده شده رو پاهاش نجات بده . یك دستش رو به طرف زمین دراز کرده بود. با دیدنم تلاشش رو بیشتر کرد و بریده بریده گفت: امیرمهدی –مممااااااا .....رر ..اااااالللللللل ... خ.. و .... بي ؟ ....چی ..چي .... چي .. ش ..... شده ؟ لیوان شكسته .. امیرمهدی معلق بین تخت و زمین ... سوزش پوست صورتم و جراحت عمیق قلبم ، خیلي زود کمرنگ شدن . تو اون لحظه من فقط لب های امیرمهدی رو مي دیدم که از هم گشوده مي شد. شوك زده ، نیم قدم جلو رفتم. از فشاری که به خودش مي آورد به نفس نفس افتاده بود. زیر لب و نجواگونه گفتم: من –داری حرف مي زني! و باز نیم قدم جلو رفتم. هنوز دست های ناتوانش معلق بود و البته نیمه ی تنش ، و چیزی نمونده بود به سقوطش . اما هیجان ناشي از تكون خوردن لب هاش کاملا ً مغزم رو تعطیل کرده بود و تواني برای حلاجي موقعیتش نداشتم باز نیم قدم جلو رفتم . منتظر بودم تا کلمه ی دیگه ای رو هر چند با لكنت ، ادا کنه. اصلا ً حواسم به لیوان شكسته نبود و من باز نیم قدم جلو رفتم و با صدایي که حس مي کردم مي شنوه گفتم: من –داری حرف مي زني امیرمهدی! نفس زنون نگاهم کرد . و همین باعث شد کاملا ً تعادلش رو از دست بده. یه لحظه مغزم شورش کرد. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 نفس زنون نگاهم کرد . و همین باعث شد کاملا ً تعادلش رو از دست بده. یه لحظه مغزم شورش کرد. شوهرم در عین ناتواني در حال سقوط بود و مطمئناً به خاطر وضعیتش و ناتواني در کنترل خودش ، با صورت به زمین مي خورد. قبل از بلند شدن صدای "وای "گفتن مامان طاهره و باباجون و نرگس ، هجوم بردم به زیر شونه هاش که چند سانتي باقي نمونده بود به مماس شدنش با زمین ، و شدم تكیه گاهش. و تازه صدای نرگس و مامان طاهره به گوشم خورد که با هم گفتن: -مواظب شیشه باش. و ناخودآگاه سر چرخوندم به سمت میز و لیواني که مي دونستم به زیر افتاده و چند تكه شده . تكه ی شكسته ی ته لیوان ، با برآمدگي ای تیز ، درست چند میلیمتری زانوم بود . همون زانویي که ستونم شد تا تكیه گاه امیرمهدی باشم. نفسي از سر آسودگي کشیدم . که نه پای من برید و نه امیرمهدی زمین خورد . توی مغزم به خودم فرمان دادم که حتماً در اولین فرصت صدقه ای بدم به شكرانه ی رفع همین بلای کوچك. عطر تن امیرمهدی باعث شد برای لحظه ای حالم دگرگون شه و ناخودآگاه رفت که چشم ببندم و لذت ببرم از چیزی که نزدیك به سه ماه ازش بي بهره بودم . اما با به یاد آوردن وضعیتش که بالا تنه ش روی دوش من و پاهاش روی تخت بود ، چشمام بسته نشده باز شد. مي خواستم تلاش کنم برای بلند شدن و بدن لمس و سنگین امیرمهدی رو تكون دادن که دستای قوی باباجون وخان عمو به کمكم اومدن ‌. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 مي خواستم تلاش کنم برای بلند شدن و بدن لمس و سنگین امیرمهدی رو تكون دادن که دستای قوی باباجون و خان عمو به کمكم اومدن . سنگینیش رو از روی بدنم برداشتن و آروم رو تخت قرارش دادن . و من مبهوت نگاه امیرمهدی بودم که لحظه ای دست از سرم بر نداشت . گرمای نگاهش تو عصر اون روز پاییزی نوید صبر بر حكمت خدا بود . من خدایي داشتم که پاداش صبرم رو همون طور مي داد که دوست داشتم . من دوست داشتني ها رو بارها و بارها از خدا هدیه گرفتم. صدای کشیده شدن جاروی دستي ، روی فرش و کف سرامیک اتاق باعث شد به پشت سرم نگاه کنم . نرگس با سری پایین مشغول بود . صدای آروم فین فینش نشون مي داد از خوشحالي قادر به سرکوب هیجانش نشده. لبخندی زدم و با ذوق به سمت در اتاق برگشتم تا حال مامان طاهره رو ببینم که با دیدن ملیكا در کنار چهارچوب در ، خشمم بار دیگه فوران کرد. اخم کردم و پر حرص و طلبكار به سمتش رفتم. نگاهش به سمتم برگشت و اونم اخم کرد. جلوش ایستادم و سعي کردم با آروم ترین صدای ممكن حرفم رو بزنم: من –اینجا چیكار مي کني ؟ ملیكا –به تو مربوط نیست. من –اینجا خونه ی منه. ملیكا –منم به خاطر تو نیومدم ، اومدم... نذاشتم ادامه بده . با لحن بدی گفتم: من –چیه به خاطر شوهرم اومدی ؟ و "شوهرم "رو غلیظ گفتم تا یادش بیفته نسبت من و اون مرد روی تخت خوابیده رو. اخمش بیشتر شد. ملیكا –اگه شوهرت برات مهم بود نمي رفتي با اون پسره ی بدتر از خودت حرف بزني! و پوزخندی زد. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 ملیكا –اگه شوهرت برات مهم بود نمي رفتي با اون پسره ی بدتر از خودت حرف بزني! و پوزخندی زد. سینه به سینه اش ایستادم قاطعانه گفتم: من –برو از خونه م بیرون تا نزدم لهت کنم! به آني چشماش گرد شد و ناباور نگاهم کرد . شاید فكر نمي کرد از چنین ادبیاتي استفاده کنم . اما من داشتم متقابله به مثل ميکردم . وقتي اون انقدر راحت به من توهین مي کرد دیگه نمي تونستم آروم بمونم . به نظرم زیاد در مقابلش سكوت کرده بودم. دوباره اخم کرد : ملیکا –اینجا خونه ی تو نیست که احساس صاحبخونه ای بهت دست داده. اینبار من پوزخند زدم: من –اتفاقاً برعكس . اینجا دقیقاً خونه ی من و شوهرمه. ملیكا –زیادی دور برداشتي. من –تو هم زیادی روت زیاد شده . برو تا نزدم فكت رو بیارم پایین. و اون وسط ، بین اون همه جدی بودن و حرص خوردن ، با اون حجم عظیم خشم ، برای لحظه ای خنده م گرفت چرا که اصطلاح "فكت رو میارم پایین "از اصطلاحات اون زمان پویا بود. تآثیرات بودن در کنار پویا عجیب هنوز در من وجود داشت . این دقیقاً مصداق این حرف بود که تآثیر اعمالمون تا مدت ها توی زندگیمون نقش داره . و بودن با پویا یكي از کارهای اشتباه من بود. پویا رو با حرف ملیكا از تو ذهنم بیرون کردم. ملیكا –بزن ببینم چجوری مي زني! مثل همیشه جَری بود و منم اینبار حاضر نبودم کوتاه بیام. کمي خودم رو جلو کشیدم و با بدنم فشاری سخت بهش دادم که قدمي به عقب رونده شد. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من‌بہ‌خال‌لبت‌اےدوست‌گرفتارشدم چشـم‌بیمـارتـورادیـدم‌وبیمـارشدم فارغ‌ازخودشدم‌وڪوس‌أناالحق‌بزدم همچـومنصـورخـریـدارسَـرِدارشـدم امام‌خمینے ره 🤚 ، مهدی جان در آرامش ناب جمعه‌های معطر، وقتی نسیم یادتان، آستان قلبم را پر از پروانه می‌کند، روی فرش انتظار، کنار گلدان‌های صورتی محبت نابتان، رو به کوچه‌ی چشم به‌راهی می‌نشینم و برای شب پره‌های بیقرار دلم از آدینه‌ی سبزی می‌گویم ک ه شما از راه می‌آیید و این لحظه‌های روشنِ با شما نشستن ، به تمام جهان می‌ارزد ... شکر خدا که شما را دارم . ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ سلام و نور رفقای جان🤚 صبحتون بهشت آدینه تون بخیر☺️ امیدوارم روز خوبی داشته باشید🌺 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem