💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سیصد_و_سوم
دهنم رو که برای خوردن خرما باز کرده بودم ، بي اراده بستم و خرما تو دستای امیرمهدی باقي موند.
نفس عمیقي کشیدم:
من –زندگي من همین خوب شدن تو و خوشحالي اطرافیانه !
مگه نمي گفتي آدم باید برای ازدواجش دلیل
داشته باشه ؟ خب دلیل منم همینه ...
مي خوام همه ی روزام رو..
ابرویي بالا دادم:
من - با مردی باشم که مهرم به دلش افتاده بود!
تیكه ی آخر حرفم رو با شیطنت گفتم .
مي خواستم به اون روزی که تو پارك بهم ابراز علاقه کرده بود اشاره کنم
چند ثانیه نگاهم کرد و بعد یك دفعه زد زیر خنده.
برگشت و با خنده خرما رو به زور تو دهنم فرو کرد . با خنده و دهن پر گفتم:
من –نكن امیرمهدی...
امیرمهدی –سسر به سسرم مي ذاری ؟
من –دوست دارم .. شوهرمي...
امیرمهدی –الان بهت مي گم خانوم...
دستاش که داشت به سمتم مي اومد رو سریع پس زدم ، از کنارش بلند شدم و ایستادم . دیگه دستش بهم
نميرسید.
به سمتم خم شده بود ولي هنوز رو تخت بود . سری تكون داد:
امیرمهدی –حیفف که هنوز نمي تونم راحت پاهام رو حرکت بدم!
از حرکت سریعم به نفس نفس افتاده بودم:
من –تقصیر خودته . مگه دکترت نگفت تو خونه هم سعي کن با عصا راه بری تا زودتر راه بیفتي ؟
ولي تو همش خوابیدی!
صاف نشست:
امیرمهدی –وقتي بابا میان کمك که برم دسستشویي ، سسعي مي کنم بیشتر وزنم رو بندازم رو پاهای خودم ،
خیلي خسسته مي شم . بابا از بسس این مدت من رو جا به
جا کردن کمرشون درد مي کنه!
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سیصد_و_چهارم
امیرمهدی –وقتي بابا میان کمك که برم دسستشویي ، سسعي مي کنم بیشتر وزنم رو بندازم رو پاهای خودم ،
خیلي خسسته مي شم .
بابا از بسس این مدت من رو جا به
جا کردن کمرشون درد مي کنه!
سری تكون دادم:
من –آره مي دونم . دیروز دیدم مامان طاهره بنده ی خدا داشتن کمرشون رو مي مالیدن .
رفتم کنارش نشستم . چشمام رو تنگ کردم و با التماس گفتم:
من –امیرمهدی ! بذار من ببرمت حمام و دستشویي . کاری که نمي خوام بكنم . فقط مي برمت و میارمت ، همین.
هوم ؟
نگاهش به سمتم رنگ مهربوني پاشید:
امیرمهدی –به اندازه ی کاففي زحمت رو دوشت هسست .
حواسسم هسست کمتر به بابا ففشار بیارم.
بعد هم سریع من رو از پشت به حصارش کشید:
امیرمهدی –خب .. مهرتون به دل کي اففتاده بود ؟
خندیدم:
من –تو ... خودت اون شب گفتي...
امیرمهدی –شما مهرت به دلم که هیچي به جونم اففتاده .
نمي بیني چقدر زود دارم خوب مي شم ؟
من –بله دیگه .. از مهر منه ... دوسم داری مي دونم.
با صدا خندید و گفت:
امیرمهدی –کمكم کن بخوابم.
کمكش کردم . به پهلو دراز کشید و باز هم من رو مهمون حصارش کرد:
امیرمهدی –ناراحت شدی برای ففردا با بچه ها قرار گذاشتم ؟
ناراحت نبودم ولي اینكه نیمي از وقتش رو با پورمند مي گذروند ، برام دوست داشتني نبود.
با نوك انگشتم خطوط نامفهومي روی شانه ش کشیدم:
من –ناراحت نه .. ولي همش با دکتر پورمندی ! خب..
امیرمهدی –با محمدمهدی قراره ففردا یه سسر بریم بانك
ببینیم مي تونم برگردم سسر کارم ؟ الان دیگه ميتونم کار کنم.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
5.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 میزبانی از زائران پیاده در باب الرضا علیه السلام
❌فوق العاده
مژده به همه ی کاشانی ها و آران و بیدگلی ها
وام ۱۵۰میلیون توماااااانی!!!!!!!!!!
💥ویژه کاشان و آران و بیدگلی
🔰اعطای وام ۱۵۰ میلیونی
🔰اطلاعات بیشتر و رزرو نوبت با عضویت در کانال زیر👇
https://eitaa.com/fardokht_roydad
🔰جهت اطلاع از آخرین اخبار و عضویت در گروه استان خود به مشاور باشگاه مخاطبین ملی در کانال جشنواره پیام دهید.
https://eitaa.com/fardokht_roydad
#مولاجانم
🍂هجران بس است ای پسر فاطمه...،بیا
شاید که مرگ جسم مرا سهم گور کرد
🍂بین من و تو پردهی عصیان حجاب شد
ما را گناهکاریِمان از تو دور کرد...
#العجلمولایغریبم
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
🏴 #شهادت_حضرت_پیامبرﷺ
#شهادت_امام_حسن_علیه_السلام🏴
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️ #استوری ویژه رحلت رسول اکرم(ص)
سلام آقا رسول الله
پناهم یا رسول الله
تمام هستی زهرا رسول الله
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem