💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سیصد_و_دهم
امیرمهدی –شما چنان تنبیه مي کني که آدم جرأت نميکنه حرففي بزنه .
آخرین بار که بهت گففتم برو ، رففتي
دو سساعت تو آشپزخونه و بیرونم نیومدی.
من –حق داشتم . عصبیم کردی از بس گفتي برو.
امیرمهدی –منم حق داشتم . نمي خواسستم برای موندت هیچ اجباری باشه .. نه به حكم شوهر بودنم و نه به حكم مریض بودنم .
مي خواسستم آزادانه انتخاب کني.
من –من که ده بار گفتم نمي رم.
امیرمهدی –منم هر بار مي خواسستم بیشتر ففكر کني .
مخصوصا با شرایطي که داشتم . ممكن بود هیچوقت نتونم حتي دسستم رو تكون بدم.
من –حالا که مي بیني نگرانیت درست نبود .
نفس عمیقي کشید:
امیرمهدی –تو اونقدر برام ارزش داشتي که بخوام همه ی تلاشم رو برای خوب شدن بكنم . وقتي هدففم خوشبختي تو باشه حاضرم برای جا به جا کردن کوه هم
قدم جلو بذارم.
من –اما من فكر مي کنم حرفای دکتر پورمند باعث شد یه دفعه کوتاه بیای.
سرش رو کمي بالا برد و من رو کامل تو حصارش کشید .
طوری که صورتم مماس با سینه ش بود:
امیرمهدی –حرففای یاشار ففقط باعث شد قاطع تر تصمیم بگیرم.
من –هنوزم نمي خوای بگي چي گفت ؟
امیرمهدی –برات مهمه ؟
من –آره.
امیرمهدی –یاشار خوب مي دونسست برای اینكه به حرففاش گوش کنم باید از کجا شروع کنه ! وقتي اسسمت
اومد سسكوت کردم تا حرففش رو بزنه.
نفس عمیقي کشید و ادامه داد:
امیرمهدی –از اولش گففت .. از همون موقعي که من رو بردین بیمارسستان . هرچي دیده بود گفت ، حتي از
کارهای حاج عمو و البته حرففای خودش . اینكه مي شنیدم تو تموم وقتت رو تو بیمارسستان مي گذروندی
.....
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سیصد_و_یازدهم
امیرمهدی –از اولش گففت .. از همون موقعي که من رو بردین بیمارسستان . هرچي دیده بود گفت ، حتي از
کارهای حاج عمو و البته حرففای خودش . اینكه مي شنیدم تو تموم وقتت رو تو بیمارسستان مي گذروندی
.....
مارال ! .. باور کن نمي تونسستم راحت بشینم و بشنوم بهت چي گذشته !
اونقدر به هم ریختم که ففقط یه چیز
مي خواسستم و اونم حرف زدن و درد دل کردن با خدا بود . نمي تونسستم با اون همه بغض باهات حرفف بزنم.
من رو بیشتر به خودش فشار داد و انگار با این کار مي خواست جبران کنه حس حمایتش رو که اون روزا نداشتم.
امیرمهدی –ففرداش برای آخرین بار بهت گففتم برو که تو قهر کردی . با خدا عهد کردم که اگر اینبار هم موندی تموم تلاشم رو بكنم برای خوب شدن و اونم کمكم کنه.
بو.سه ای روی سرم نواخت:
امیرمهدی –اصصلا به حرففام گوش مي دی ؟
خندیدم.
من –آره . ولي خب آب و هوای اینجا بهتره!
خندید و بوسه ای دیگه نصیبم شد.
من –از حرفای پورمند عصبي نشدی ؟
امیرمهدی –مگه مي شه نشده باشم ؟
من –پس چرا نزدی گردنش رو بشكوني ؟
امیرمهدی –که چي بشه ؟ که نشون بدم مثلا ً با غیرتم ؟
خوب آخرش چي مي شد ؟
همه برام دسست مي زدن و مي گففتن عجب مرد با غیرتي ؟
نمي شه آدم غیرتش رو طور دیگه ای نشون بده ؟
تازه ، نه مي تونسستم اون
روزا رو تغییر بدم و نه چیزی رو عوض کنم ، پسس عصصباني شدن و عكسس العمل نشون دادن کار عاقلانهای
نبود . در ضمن اگر بقیه ی حرففاش رو تو هم مي شنیدی مثل من عمل مي کردی!
من –مگه چي گفت ؟
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سیصد_و_دوازدهم
در ضمن اگر بقیه ی حرففاش رو تو هم مي شنیدی مثل من عمل مي کردی!
من –مگه چي گفت ؟
امیرمهدی - گففت "زنت این همه سسختي
دید و یكبار هم تنهات نذاشت ، امیدی بهت نبود و بازم حاضر نبود بره دنبال زندگي خودش در عوض موند و همه کار برات
کرد ؛ تو چي داری که اون داره این همه ففداکاری مي کنه ؟
"گففتم "من هیچي نیسستم اما همسسرم فرشته سست ، خوبي تو ذاتشه "گففت "زنت رو که مي بینم حسسودیم مي شه ، منم دلم همچین محبتي مي خواد ، باید چیكار کنم ؟ "گففتم "دعا کن نصصیبت بشه.
چشم دلت رو که باز کني مي توني پیدا کني "گففت "
زنت از تو مي گه تو از زنت ، چرا هیچكدوم خودش رو بهتر نمي بینه ؟ "گففتم "چون تو منش ما ، مني وجود نداره ، همه چیز ماسست "گففت "چرا من مي گم زنت
تو مي گي همسسرم ؟ "گفتم "این به خاطر نوع نگرش ماسست ، تو در اون زن بودن رو مي بیني
.. من همسسربودن رو ... همقدم بودن رو ، همراه بودن رو ، همففكر بودن
رو . تو درون ذهنت زن رو کسسي مي دوني برای رففع نیازهات ، من زن رو ففرشته ای مي دونم مقدس و قابل سستایش .
وقتي نگرشت ففرق کنه طرز صصحبتت
هم عوض مي شه "گففت "مي خوام عوض شم ، تو مي توني بهم نگرش جدید بدی ؟
"گففتم "تا اونجایي که
بلدم مي تونم کمكت کنم اگر مي خوای بسسم الله "
گففت "برای اولین بار بسسم الله
ازش فاصله گرفتم و نگاهش کردم:
من –واقعاً داره تغییر مي کنه ؟ اونم اون کسي که من دیدم چقدر به عقایدش ایمان داشت ؟
سرش رو تكون داد:
امیرمهدی –داره عوض مي شه اما نه اینكه ففكر کني مثل تو سسریع همه چیز رو قبول مي کنه و روش ففكر مي کنه .. نه . خیلي جبهه گیری مي کنه برای هر چیزی ولي
خب .. مي شه گففت حداقل دیگه به زن شوهردار نگاه چپ نمي کنه . به نظرم همین مي تونه یه جهش بزرگ باشه
براش.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
#تلنگـر
بهچیزۍ وابستهِ باش؛
ڪهبراتبِمونه
ارزشداشتهباشهکهوابستهَشبِشی
نهایندُنیاکهبههِیچےبَندنیست . . !
#یهِچیزمِثلنِگاههایمهدی:)'
اللّهُم عَجِّللِوَلیِّڪَ الفَرج
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
#سلام_امام_زمانم🖤✋️
تشریح درد نیامدنت می کشد مرا
دیگر بیا که تنهاشدنت می کشد مرا...
دلگیرم از شمردن روز غیاب تو
تاخیرکرده ای، نیامدنت می کشد مرا...
دیگر گرفته بغض گلویم ز دوریت
این بی رمق صدا زدنت می کشد مرا...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری_موسیقی
ایران اگر ایرانه؛ از این پنجره فولاده،
این پنجره فولاد به ایران آبرو داده !
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem