eitaa logo
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
1.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
989 ویدیو
22 فایل
﷽ مسابقه بزرگ کتابخوانی 🌷کنگره ملی شهدای شهرستان کاشان 🌷 مشاوره مسابقه : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
( ♥️°📕) 📚 ✍🏻 📖 حالا كو تا من دو تا اتاق بسازم بالاي خانة مادر! اما اين دو به طمع داماد شدن دارند اين كارها را ميكنند. به اصرار سروش همراه سلما، خودم نميروم براي خريد جهيزيه چون بايد براي دكترا بخوانم. كارهاي بنايي هم بين سه نفرمان قسمت مي شود تا به امتحان من لطمه نخورد، سلما دارد خياطي ياد ميگيرد كنار درسش، حتماً ميخواهد كمك خرج باشد، اَخم و تَخم من هم اثر ندارد. فلسفه دارد محكم براي يادگيري خياطي؛ كار شيرين و بي دردسر براي خانمها! پنهاني تايپ قبول كردهام و ويراستاري پاياننامه تا كمي كمك خرج داشته باشم؛ مجموعا چهار ساعت ميخوابم و چهل ساعت حسرت روزها و ساعات نوجواني ام را میخورم كه به هيچ گذرانده ام. اما بعد؛ من دوست دارم پايانهاي غمانگيز را، شورانگيز بنويسم. اما بگذاريد بگويم اگر بودم، وقتي كه تو بودي، حتماً ميآمدم هيأتي كه تو سينه ميزدي، شايد هم تو ميآمدي دنبال من؛ مثل آن پسر لاتي كه مادرش نگران آمد دم هيأت و از تو خواست كمك پسرش كني. تو هم دل مادر را نشكستي، خودت رفتي طرح دوستي ريختي با پسر و شد هم هيأتي خودت! حالا هم همين بود. تو مرا از كوه كشاندي و گرسنهاي را مهمان نذري روي مزارت كردي و نااميدي را همراه زندگي پر از زيباييات كردي... من اگر بودم مينشستم پاي تفسير نهج البلاغهاي كه ميگفتي، به قول خودت « استاد، نياز است. انسان هميشه بايد در راه ذكر و ياد خدا باشد. نزد خدا (عنداالله) حاضر باشد. باغباني با خداست. علم آزموده و امتحان داده و آگاه به زبان آيات و اخبار و روايات، كسيكه فراز و نشيب آيات و روايات و مراحل سير الي الله را پيموده...» ⏳ادامه دارد...⏳ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 با صداي زنگ تلفن ، مامان بلند شد و رفت به سمتش . و من چشم دوختم بهش تا بفهمم کی زنگ زده . شایدحامل خبري باشه . مامان – بله ؟ - ... مامان – سلام مادر . خوبی ؟ مهرداد خوبه ؟ رضوان بود ... مامان – آره ما هم شنیدیم . - ....... مامان – کار خوبی کردي . چی شد ؟ - ..... مامان – خدا خودش نگهدارش باشه . مرسی مادر که زنگ زدي . -........ مامان – باشه بهش می گم . خدا خودش به خیر بگذرونه . وقتی خداحافظی کرد و گوشی رو گذاشت ، سریع پرسیدم . من – چی گفت ؟ با این حرفم مامان که تو فکر بود ، برگشت سمتم و با درموندگی نگاهم کرد . مامان – رضوان زنگ زده به نرگس تا خبر بگیره . مثل اینکه اونا دو ساعت پیش فهمیدن چی شده . نرگس گفته هنوز ازش خبري ندارن . گوشیش رو هم جواب نمی ده . خودم فردا به طاهره خانوم زنگ می زنم . و دل من بی تاب تر شد و اشکام روون تر . بابا سري تکون داد و در حال بلند شدن گفت . بابا – خدا به جوونیش و پدر مادرش رحم کنه . ان شاءالله که سالمه . و من نفهمیدم کی بابا ان شاءالله گفتن رو شروع کرده که انقدر بااطمینان به زبون آورد . و کی مامان انقدرباهاشون احساس نزدیکی کرد که به جاي خانوم درستکار گفت طاهره و کی از دخترشون رسید به نرگس گفتن ومن چقدر دلم بی تاب بود . بی تاب خبر سالمتیش . و من چقدر بی طاقت بودم وچقدر شب طولانی بود وقتی من درگیر با افکارم و امیر مهدي نشسته تو ذهنم ، دعا می کردم زودتر صبح بشه و مامان بهشون زنگ بزنه . و چقدر بد بود شب تاریکی که می تونست در انتهاش خبر خوبی براي من نداشته باشه . و چقدر بده که حوا باشی و دلت بی تاب آدمت . و چقدر بده که حوا باشی و مجنون وار تمام شب راه بري از بی تابی . و من دلم می خواست چشم ببندم و باز کنم و ببینم امیرمهدي هنوز نرفته . تا بتونم از رفتن منصرفش کنم . تموم طول شب با امیرمهدي ذهنم حرف زدم و شماتتش کردم به خاطر رفتن . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 و محمدمهدی ادامه داد حرفش رو: -به خصوص با اون همه سختي ای که کشیدین! ماشین که حرکت کرد نرگس خودش رو عقب کشید و باز هم به روم لبخند زد. رو به محمدمهدی پرسیدم: -مي شه بگین دقیقاً چي شنیدین ؟ سری تكون داد و گفت: -بابا با چند نفر مشورت کردن . همه شون متفق القول بودن که اون استخاره جواب نذرتون بوده . یعني شما تا اونجایي که در اختیار شما بوده به نذرتون متعهد بودین . بقیه ش بنا بر قضا و قدر خدا بوده که منجر شده به ازدواجتون . این حال امیرمهدی رو هم بیشتر به آزمون تعبیر کردن . و گفتن که چرا خدا باید بخواد اینجوری کفاره‌ی نذری رو از بنده ش بگیره . خدا خیلي راحت مي تونست با بردن امیرمهدی طبق قولي که دادین نذرتون رو ادا مي کرد . یكي از اون سه نفر هم تأکید کرد به اینكه خدایي که ما به عدالت و البته مهربونیش ایمان داریم هیچوقت چنین معامله ای رو با بنده ش نميکنه. درست مي گفت . خدا هیچوقت اهل انتقام نبود ، انتقام با اون همه صفات خوب در تضاد بود. حال خوشم انقدر خوب و خلسه آور بود که دلیلي شد برای لبخندهای گاه به گاهم . هرچقدر سعي داشتم جلوی خودم رو بگیرم ، نمي تونستم و چند ثانیه به چند ثانیه لبخند مي زدم و بعد به زور جمعش مي کردم . حالم از نگاه مائده ای که با نرگس در حال حرف زدن بود ؛ دور نموند. نگاهش رو به من دوخت و با لبخند گفت: -خیلي خوشحالي نه ؟ آورم جوابش رو دادم: -خیلي . دارم رو ابرا سیر مي کنم. و لبخندی بهش زدم. سری تكون داد و از زیر چشم نگاهي به شوهرش انداخت 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem