❣ #سلام_امام_زمانم ❣
✍ عاشق اگر.... عاشق باشد؛
یادگار محبوبش نیز،حال دلش را خوب می کند!
❣میدانی؛
ندیده عاشقت شده ايم!
و عاشق صبح، که عجیب بوی تو را می دهد؛
💓الیس الصبح بقریب؟
#سلام تنها طلوع حقیقی زمین
🤲 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
‹🖤💭›
حضرتآقا
تویخونہیکیاز
شھدابودنکہیکیمیگہ:
- هدفهمہیبچہهاشھادتاست!
حضرتآقاهمفرمود:
هدفتانشھادتنباشد؛هدفتان
انجامتڪالیففوریوفوتیباشد
گاهیاوقاتهستکہاینجورتڪلیفی
منجربہشھادتمیشود؛گاهیهمبہشھادت
منتفینمیشود . . .:!)
#کلام_یار
#ما_ملت_امام_حسینیم🏴
🤲الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️°📕)
📚#عشق_و_دیگر_هیچ
✍🏻#نرجس_شکوریان_فرد
📖#قسمت_صد_و_شصت_و_هفتم
طاقتنياوردم ديگر. اشك نشسته بود پشت پلكهايم و غرورم اجازه نميداد بپذيرم
حاجقاسم را كسي زده باشد، غرورم له ميشد وقتي شاهرخ مويه ميكرد. غريدم:
به ولاي علي درست نگي چي شده خودمو ميكشم... حرف بزن... بگو چه
خاكي به سرمون شده شاهرخ!
فريادهايم هم شاهرخ را آرام نكرد و هق هقش بيشتر شد و من از ميان صداهاي
بريده بريدهاش تلاش ميكردم بفهمم:
حاجيمونو زدن... سردارمونو زدن... كرمان يتيم شده فرهاد...
من آدم لحظههاي سخت نيستم، آدم تطبيقهايي كه نخواهم. من آدم دل سنگي
نيستم، آدم بي محبتيها...
من آدم هيچچيز نيستم... نميخواهم باشم... مادر زودتر از دستان سلما گوشي را از
دستم كشيد و با فرياد پرسيد:
شاهرخ كيو زدند؟ واي مادر! كدوم حاجقاسم مادر؟
و شاهرخي كه با شنيدن صداي مادر آرامتر ناليد:
سلام مادر حاجقاسممون رو زدند... علمدارمون رو كشتند... يتيمي درد بديه
مادر! همه يتيم شدند... بچههاي كوچيك سوريه و عراق...
من آدم تطبيقهايي كه نخواهم، نيستم... خدايا من بندهات نبودم، گناه كردم،
دنبال هوسم رفتم؛ اما يك چيز را ميفهميدم؛ جوانمردي، آزادگی
یک نفر هم برايم شاهرمز جوانمردي بود؛ حاجقاسم سليماني. اما الآن نميخواهم
بين كلام شاهرخ و اين تك اسم زندگيم تطبيقي اتفاق بيفتد. دلم شور افتاده بود
اما باور نميكرد كه حاجي از تپش افتاده باشد.
گوشي را گرفتم از مادر و فرياد زدم:
شاه... رخ...
حاجقاسمو زدند فرهاد... كاش ميمردم و اين روز رو نميديدم... اي خدا!
گوشي را قطع كردم ميان ضجههاي مادر كه تمام خانه را پر كرده بود:
فداي سرت زندگيم اقا، كجاست خيمهات كه براي تسليت بياييم آقا...
ياصاحبالزمان بميرم براي دلت كه داغ علمدار ديده
مادر لرزان گريه ميكرد و دستاني كه به صورت و پايش فرود ميآورد تا شايد
داغش را بتواند تاب بياورد. ضجه كمترين كارمان بود و ناله و زاري آراممان نمي
كرد.
نميتوانستم باور كنم، زار ميزدم و ميگفتم كه دروغ است حتماً دروغ است... خدايا
سحر زمان استجابت دعاست، يك دعا در عمرم ميكنم و ديگر هيچ؛ او باشد و من
زندگيم نذر سلامتي علمدار رهبرم شود... تا يك شبكة رسمي بياورم. تا صفحه را باز
كنم و تا...
اين... اينا همه دروغگويند. مثل بي بي سي دروغگویند
⏳ادامه دارد...⏳
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️°📕)
📚#عشق_و_دیگر_هیچ
✍🏻#نرجس_شکوریان_فرد
📖#قسمت_صد_و_شصت_و_هشتم
دوباره موبايلم زنگ خورد. وصل كردم و ناليدم، همراه هم روضه خوانديم و
گريستيم:
اي اهل حرم مير و علمدار نيامد...
تا نيم ساعت كه باور كنم نبودن يك مرد را. تا نيم ساعت كه مرور كنم تمام دروغ
ها و راستها را! رفتم پشتبام، ديش ماهواره را قطع كردم، پرتش كردم توي حياط؛
لعنت بر مني كه پاي انديشههاي اروپا و آمريكايي عمر گذراندم... حاجقاسم را
همينها گرفتند. دست گرفتم به سرم و نشستم ميان تمام برگههاي خاطراتي كه از
عبدالمهدي مغفوري داشتم و گذاشتم سيل اشكهايم خيسشان كند.
مادر توان آمدن نداشت، ماند خانه و كنار سجادهاش.
ما توان ماندن در خانه نداشتيم. در سكوت و سياهي شب كرمان، در سرماي
زمستان سخت شبهاي كوير آمديم گلزار. هيچ خبري نبود، خبر هنوز پخش نشده
بود، هنوز مردم در امنيت از چشمان بيدار حاجقاسم در فراسوي مرزها راحت
خوابيده بودند. همه، راحت زندگيشان را شروع ميكنند و تمام!
تا حاجقاسم بيدار است و يارانش!
من فريادم از نبود حاجي نبود، قاسم كه زياد است از جنس سليمانياش. نگاهم كه
به قبرها افتاد يك لحظه از تمام لحظاتي كه با جان آنها بازي كرده بودم به خودم
لرزيدم. من كنار امنيت آنها، نوجوانيام را به شهوت گذراندم!
كنار جان بر كف گرفتن آنها، پاي ماهواره و شبكههايش روزگارم را سياه گذراندم.
كنار تكه تكه شدن حاجقاسم، تمام مملكت را به نقد كشيدم و...
من حتي يك راهپيمائي، يك رأي، يك... من خيلي كارها نكردم و كردم.
سلما سر گذاشته بود روي مزار عبدالمهدي و زار ميزد. كسي دست گذاشت روي
شانهام، شاهرخ بود و موهاي ژوليده و شانهاي كه سرهايمان را تكيهگاه كرد تا
صداي هق هقمان را تحمل كند.
⏳ادامه دارد...⏳
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
﷽
|ـمحصولات فرهنگۍ خط مقدم|🕊
✨تنها مرکز عرضه گسترده محصولات فرهنگی در کاشان و آران بیدگل
وابسته به مجمع رهروان وصال✨
کانالی پر از هدایای فرهنگی😍
اجناس شهدایی و مناسبتی و قیمت مناسب 🌸
یه سری به کانال ما بزنی خوشحال میشیم 🙋♂
[ https://eitaa.com/joinchat/479658421C9146f8ce68 ]🪴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عهد میبندم قاسمت بشم
🚩 تا زنده ایم، رزمنده ایم🚩
💠 #استوری| اعلام برنامه شب پنجم
هیئت رزمندگان اسلام کاشان
💢همراه با ویژه برنامه احلی من العسل
اجتماع بزرگ نوجوانان حسینی کاشان
🔸چهارشنبه ۱۱ مردادماه ۱۴۰۲ ساعت ۲۰
🔸مجموعه فرهنگی ورزشی شهدای بسیج
💯 اطلاع رسانی شود💯
__
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
گاهے نہ گریہآرامت مے ڪند🌼🍃
ونہ خنده
نه فریاد آرامت مےڪند
و نہ سڪوت؛
آنجاست ڪہ
باچشمانےخیس🌸🍃
دستانت را رو به آسمان بلند میڪنے
و میگویے :🌺🍃
#یاطبیـبویاحبیب
🌱
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
هدایت شده از هیئت جامع دختران حاج قاسم
❌❌❌
‼️توجه
‼️ توجه
✖️نظر به تعطیلی روزهای پایانی این هفته
⛔️کارگاه پنجشنبه ۱۲ مرداد لغو و در اولین فرصت اجرا خواهد شد
👇👇👇👇👇👇
✅کارگاه ۱۹ مرداد با حضور استاد مهدوی ارفع برگزار خواهد شد .
_________________________
هیات جامع دختران حاج قاسم
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_پنجم
به قول خودش اوایل کار داشت و برای انجام کارش به محل کار برادرش رفت و آمد میکرد.
ولی بعد از اون این دلش بود که وادارش می کرد به هر بهانه اي بره اونجا .
وقتی هم از مهرداد خوشش اومد و دید
نمی تونه مثل دختراي دیگه
راحت بره و حرفش رو به مهرداد بزنه با
پدرش حرف می زنه.
آقاي محجوب هم بعد از یه مدت تحقیق
درباره ي خونواده ي ما و مهرداد ، تصمیم می
گیره با پدرم صحبت کنه .
و یه روز با رفتن به محل کار بابا
مهرداد رو خواستگاري می کنه .
اون روزي که بابا این موضوع رو تو خونه مطرح کرد ، مهرداد
با ابروهاي باال رفته خیره شد به گالي قالی .
مامان دهنش از تعجب باز مونده بود .
بابا لبخند می زد و من از
شدت خنده دلم رو گرفته بودم .
باور نمی کردم یه روزي خونواده اي براي دخترشون برن
خواستگاري .
و تا مدت ها این کار خونواده ي
محجوب شده بود سوژه ي خنده ي من .
گرچه که بعدا با دیدنشون خدا رو شکر کردم که این کار رو انجام دادن .
چون به یقین کسی بهتر از رضوان
نمی تونست عروس خونواده ي ما بشه .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
هنوز دلم چشم به راهست
مے پرسم آقام ڪجاست
منے ڪہ دل شڪستم
هنوز به پات نشستم
نذار رها شہ دستم
آقاے من ڪجایے
🤲 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
آیا عمر بن سعد از کسانی بود که با نوشتن نامه، امام حسین(ع) را به کوفه دعوت کردہ بودند؟
پاسخ اجمالی
آنچه از قرائن و گزارشهای تاریخی برداشت میشود آن است که عمر بن سعد از گروه دعوتکنندگان امام حسین(ع) به کوفه نبود:
امام حسین(ع) در روز عاشورا برخی افراد؛ مانند شبث بن ربعی، حجّار بن ابجر، قیس بن اشعث و یزید بن حارث که برای امام(ع) نامه نوشته، ولی اکنون در سپاه عمر بن سعد بودند را مخاطب قرار داد و فرمود: مگر شما نبودید که نامه نوشتید؟![1]
اما در این میان نامی از خود عمر بن سعد نبرد.
در دیگر گزارشهای تاریخی که به نام برخی از نویسندگان نامههای دعوت اشاره شده است، نامی از عمر بن سعد مشاهده نمیشود.[2]
با این وجود، اما با توجه به اینکه در نظام قبیلهای عرب، در بسیاری از موارد، رؤسای قبائل و عشایر، همهکاره و سخنگوی تمام آنان بودند و تعهد آنان، به منزله تعهد کل قبیله و انکار آنان، به منزله انکار تمام افراد قبیله ارزیابی میشد، و اگر رئیس قبیله و یا عشیرهای نامهای برای کسی مینوشت - و مورد اعتراض فردی از آن قبیله قرار نمیگرفت - این بدان معنا بود که تمام آنها راضی به این نامه و این تصمیم میباشند. از همینرو بعد از سخن امام(ع)، عمر بن سعد زبان به اعتراض نگشود که این من نبودم که نامه نگاشتم، بلکه دیگران بودند!
در صورت برخورد با گزارش جدیدی در این زمینه، پرسش را ویرایش خواهیم کرد.
[1]. ابو مخنف کوفی، لوط بن یحیی، وقعة الطف، محقق، مصحح، یوسفی غروی، محمد هادی، ص 208، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ سوم، 1417ق.
[2]. «تعداد نامههای کوفیان به امام حسین(ع)»، 121804.
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
اونجا که سهراب سپهری میگه
آرزویم این است، آنقدر سیر بخندی که ندانی غم چیست.
همونجارو برات آرزو می کنم...
#دلبر_دوستداشتنی
𖧷-‹.𝒋𝒐𝒊𝒏: |♥️♥️https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️°📕)
📚#عشق_و_دیگر_هیچ
✍🏻#نرجس_شکوریان_فرد
📖#قسمت_صد_و_شصت_و_نهم
مادر اسپند را دور سرم ميچرخاند.
سلما هم كيف را ميدهد دستم.
مادر ميگويد:
قاسم جان، من هيچ اما اين دختر رو چشم به راه نگذاري! زود به زود زنگ
بزن.
دستش را ميبوسم و به سلما ميگويم
شما به جاي اينكه براي من دلت تنگ بشه، درساتو ميخوني.
ميخندد و ميگويد:
شما هم خودتُ تحويل ميگيري، هر جايي رفتي، ريز و دقيق مينويسي!
با قاسم (شاهرخ هم اسمش را گذاشته قاسم) راهي شدهايم سمت روستاهاي اطراف
كرمان. نذر حاجقاسم كردهايم تا برويم و براي مردم از آمريكا بگوييم و راه حاج
قاسم. قسم خوردهام كه ماهوارهها را از بالاي بامها جمع كنم و به جايش پرچم
ايران بزنم. قصة دفاع از حريم ايران را بايد بنويسم...
هزينة عروسيمان شده است كتابهايي كه ميبريم تا ميان مردم پخش كنيم؛
داستان دوستان حاجقاسم است و خودش!
سلما هم جهيزيه را مختصرتر گرفت و بقيهاش شد نذر حاجقاسم.
روز تشييع خيليها آمدند كه بايد زودتر ميآمدند پاي امر خدا و ميايستادند كنار
انقلاب تا دشمن طمع نكند به ميهنمان! من بالاي همان كوه نشسته بودم با
شاهرخ و سروش. كوهي كه مشرف است به مزار شهدا؛ كوه صاحبالزمان. اين چند
روز نه خواب داشتيم و نه خوراك. يكباره حس آرامشي از ما گرفته شده بود كه
هميشه داشتيم و عادت كرده بوديم به بودنش، همين هم باعث شده بود كه قدر و
قيمتش را ندانيم؛ عادتها انسان را دچار غفلت ميكند.
با رفتنش و اين داغي كه تمام كشور را به خيابان كشانده و مشهد و قم و تهران و کرمان را به تپش انداخته.
⏳ادامه دارد...⏳
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem