eitaa logo
هیئت جامع دختران حاج قاسم
1.5هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
953 ویدیو
21 فایل
﷽ 🌷بزرگترین تشکل دخترانه ی کاشان🌷 دبیرخانه تشکل های دخترانه دانش آموزی و دانشجویی باشگاه مخاطبین و ارتباط با ما : @h_d_hajghasem_120 تبادل و تبلیغ: @haj_Qasim_1398
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 دلزده از حرفاشون بلند شدم و گفتم که باید برگردم خونه . دلیل نیاوردم به دروغ حتی براي رهایی از اون حرفاي مشمئز کننده . در مقابل اصرارشون به موندن ایستادگی کردم . موقع پوشیدن کفشام ، سمیرا که به چهارچوب در تکیه داده بود ، با لحن پر از تمسخر گفت . سمیرا – هنوزم نمی تونم باور کنم انقدر پسره رو دوست داري که به خاطرش روزه گرفتی . براي رهایی زودتر ، به جاي ایجاد هر بحثی ، فقط لبخندي زدم و گذاشتم تو تفکرات خودش بمونه . وقتی از هیچی خبر نداشت و حاضر به شنیدن واقعیت نبود یا اگر هم می گفتم باور نمی کرد، همون بهتر که در اشتباهات خودش باقی بمونه . ما ادما عادت کردیم زود قضاوت کنیم . منم همینطور بودم . به قول بابا " هر کس که نداند و نداند که نداند .. در جهل مرکب ابد الدهر بماند " . براي رهایی از این جهل هم باید یه تکونی به خودمون بدیم وگرنه هیچ کی نمی تونه کاري براي آدم انجام بده . از خونه ي سمیرا تا خونه ي خودمون رو پیاده برگشتم . و فکر کردم به حرف سمیرا . واقعا برا امیرمهدي روزه گرفتم ؟ من فقط خواستم اون حال خوبی که امیرمهدي برام گفت رو تجربه کنم . و ببینم چه حسی آدم رو وادار میکنه که بعد از یه روز تحمل گرسنگی و تشنگی حاضره باز هم روز بعد روزه بگیره ! حالا روز قبلم رو یادآوري کردم . زمان افطار حال خاصی داشتم . از یه طرف خوشحال بودم که تونستم در مقابل گرسنگی و تشنگی مقاومت کنم . و اراده م رو به معرض امتحان گذاشتم و ازش سربلند بیرون اومدم . از طرفی تحمل فشار گرسنگی و تشنگی باعث شد براي دقایقی که نه براي ثانیه اي به فکر اونایی باشم که .... 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فلسطین با مقاومت زندس💪😃
هر کجا باشم و هستم همه از لطف تو است ای که یادت بکند معجزه بر نومیدان... 🍃صبرا https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 از طرفی تحمل فشار گرسنگی و تشنگی باعث شد براي دقایقی که نه براي ثانیه اي به فکر اونایی باشم که گرسنه هستن و پولی براي سیر کردن شکمشون ندارن . واقعاً چند نفر تو دنیا انقدر محتاج بودن و من خبرنداشتم ؟ وقتی پایان روز ، یادم افتاد هر لحظه اي که خوابیدم ؛ بدون تلاشی ، بدون اینکه سختی بکشم نفس هام شدعبادت ، حس خوبی بهم دست داد . یا وقتی به این فکر افتادم که خدا به خاطر انجام حکمش و تحمل شرایط سخت ازم راضیه ، بی نهایت شاد شدم . همون خدایی که من بارها لطفش رو به خودم دیدم . مگه می شد یادم بره از اون هواپیماي سقوط کرده فقط من و امیرمهدي به لطف خدا سالم و زنده بیرون اومدیم ؟ و به واقع این روزه داري چیزي غیر از مهمانی خدا بود که انقدر حس خوب به آدم می داد ؟ من که از این مهمونی راضی بودم . گرچه برام سخت بود . من فقط به حرف امیرمهدی فکر کردم و خواستم خودم تجربه کنم . من به خاطر عشق بهش روزه نگرفتم . امیرمهدي ! ایستادم . دلم پرکشید براي دیدن خنده ش . براي نگاه به بند کشیده ش . براي .... براي .......... براي خود خودش ..... خودش من دلم براش تنگ شده بود . هرچند ازش دلخور بودم ! بغض کردم . " دلم برات تنگ شده امیرمهدي " چرا تو همه ي کارام نقش داشت . چرا حتی تو روزه داریم حضور پررنگ داشت ؟ سریع رفتم گوشه ي خیابون ایستادم . باید می رفتم و از دور هم شده می دیدمش . دلم براش بی تاب بود و فقط دیدارش آرومم می کرد . منتظر تاکسی ایستادم و تو دلم خدا خدا کردم که بتونم ببینمش . دیدنش حتی براي ثانیه اي یک دنیا ارزش داشت . تموم وجودم اسمش رو فریاد می زد . تمام وجودم غیر از ... غیر از .... 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 . دیدنش حتی براي ثانیه اي یک دنیا ارزش داشت . تموم وجودم اسمش رو فریاد می زد . تمام وجودم غیر از ... غیر از .... عقلم اخطارگونه قول و قرارم با خدا رو یادآوري کرد . و چقدر این یادآوري تلخ بود و باعث شد دوباره برگردم به پیاده رو . و با دست هاي آویزون دوباره راه خونه رو در پیش بگیرم . اگر طرف قولم خدا نبود بی شک پشت پا میزدم به هر حرفی که زدم . چی باعث میشد با وجود تفاوتی که تو عقاید من و امیرمهدي بود باز هم انقدر به سمتش کشش داشته باشم ؟ تفاوتی که مثل تفاوت روز و شب واضح و آشکار بود . این تفاوتی که از قول و قرارم با خدا وحشتناك تر بود . بین من و خدا قولی جریان داشت که خدا ازش راضی بود و من هم به خاطر امیرمهدي و زنده موندنش راضی بودم . نه دعوایی در پی داشت و نه دلخوري . من در شرایطی اون حرف رو به خدا زدم که چاره اي نداشتم وحاضر بودم براي زنده برگشتن امیرمهدي هر کاري بکنم . ولی تفاوت عقاید ما دعوا داشت ، دلخوري داشت ، تو روي هم ایستادن داشت و این خیلی خیلی بد بود . زیر لب نالیدم " خدا یه کاري بکن ، من دارم دیوونه می شم . این همه تفاوت . این همه عشق و خواستن . اون قول و قراري که باهات گذاشتم . این رفت و آمدي که با وجود خواستگاري رضا از نرگس ، بیشتر هم میشه . اگر قرار باشه جلوي چشم من با دختر دیگه اي ازدواج کنه من می میرم . خدا حکمت این همه تفاوت واین عاشقی چیه ؟ " باید با رضوان حرف می زدم . باید بهش می گفتم توانایی همراهیش و دیدار امیرمهدي رو ندارم . همونجور دلخور از هم بودن و دوري بهتر بود تا دیدار دوباره ش و شعله ور شدن آتیش زیر خاگستر من . حداقل هربار که دلم بی تابی می کرد بهش یادآور می شدم که امیرمهدي هیچ قدمی براي رفع این دلخوري برنداشت . اینجوري کمی ، فقط کمی با حس ناراحتی به جنگ عشق می رفتم . **** 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 اینجوري کمی ، فقط کمی با حس ناراحتی به جنگ عشق می رفتم . *** چهار روز ، روزه گرفتن ؛ بیشتر نیروم رو گرفته بود . نه سحر دهنم به خوردن باز می شد و نه وقت افطار چیزي به غیر از آب و یه دونه خرما از گلوم پایین می رفت . کج خلق شده بودم و عصبی . به طوري که هم باعث ناراحتی مامان شدم و هم با لحن بدي به رضوان گفتم که همراهش نمی رم . بنده ي خدا حرفی نزد حتی اعتراض هم نکرد که من بهش قول همراهی دادم و زدم زیرش . اما مامان که حسابی از دستم دلخور بود دست به دامن بابا شد . موضوع مربوط به همون خاستگار آشناي عمه بر می گشت . بابا در موردشون تحقیق کرده بود و نتیجه بی نهایت رضایت بخش بود . ولی من به هر بهونه اي چه معقول و چه غیر معقول زمان اومدنشون رو عقب می انداختم . اما مامان دست آخر بابا رو جلو انداخت تا نتونم باز هم مخالفتی بکنم . بعد از افطار با زیرکی بحث رو به خواستگارا کشید . آهی کشیدو گفت . مامان - جاي بچه ام مهرداد خالیه ! ولی در عوض دلم آرومه که عاقبت به خیر شده . رضوان خیلی بهتر ازچیزیه که فکر می کردم . خدا خیلی دوسمون داشت که همچین عروسی نصیبمون کرده . بابا سري به نشونه ي موافقت تکون داد . کمی خوش رو جلو کشید و از ظرف میوه ي روي میز آلویی برداشت و داخل پیش دستی جلوش گذاشت . مامان ادامه داد . مامان - کاش یه داماد خوب هم نصیبمون بشه تا خیالم بابت مارال هم راحت شه . اگه می ذاشت این خواستگارا بیان خیلی خوب می شد . شاید قسمتش به این پسر باشه ! بعد هم با حالت حق به جانب اضافه کرد . مامان - شما بگو من بد می گم ؟ می گم بذار این خواستگارا بیان . آخه آشناي عمته ممکنه بهش بر بخوره وفکر کنه داریم براش طاقچه بالا میذاریم . دیگه نمی دونه که مرغ تو یه پا داره . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 . مامان - شما بگو من بد می گم ؟ می گم بذار این خواستگارا بیان . آخه آشناي عمته ممکنه بهش بر بخوره وفکر کنه داریم براش طاقچه بالا می ذاریم . دیگه نمی دونه که مرغ تو یه پا داره . حالام که قرار نیست اتفاق خاصی بیفته . میان یه نظر ببینش شاید مهرش به دلت افتاد . بد می گم تو رو خدا ؟ بابا آلوش رو با چاقو قطعه قطعه کرد و گفت . بابا - شما درست می گی . و سرش رو به طرفم چرخوند و گفت . بابا - چرا بهونه می گیري مارال ؟ مادرت داره درست می گه . پسره هیچی کم نداره . اصلا مایل نبودم این بحث ادامه داده شه . براي همین اخم کردم . خودم رو آماده کردم براي بهونه گیري وگفتم . من - آخه ماه رمضون ... مامان پرید وسط حرفم . مامان -ماه رمضون وقت خواستگاري نیست و روزه ایم و بعد افطار حال ندارم و حالا چه عجله ایه و این حرفا رو بذار کنار . نمی خوایم آپولو هوا کنیم که ! و رو به بابا گفت . مامان - این دختر متوجه نیست خیر و صلاحش رو می خوایم . بابا - همین هفته می گیم بیان . تو هم پسره رو ببین و باهاش حرف بزن . اگر به نظرت خوب بود که بهشون میگیم یه مدت با هم رفت و آمد داشته باشین و ببینین به تفاهم میرسین یا نه . اگر هم نه که بهشون جواب منفی می دیم . اینکه کار سختی نیست که دائم ازش فرار می کنی ! اومدم بگم " بذارین تو یه فرصت بهتر " که مامان براي بابا چشم و ابرویی اومد و بابا سریع و با قاطعیت گفت بابا - همین که گفتم . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هرجـاڪہ‌دلی‌ست‌درغمِ‌تـو بےصبروقراروبےسُڪون‌باد قَـدِّهمہ‌دلبـرانِ‌عـالَـم.. پیشِ‌اَلفِ‌قَدَت،چونون‌باد "حافظ‌شیرازے" 🤚سلام آرزوی مشتاقان، مهدی جان به امید سپیده‌ی سبزی که در پرتو ظهورتان چشم بگشاییم و زمین را آیینه بارانِ لبخند ببینیم و صدای خنده‌ی کودکان و آواز مرغان شادی و هلهله ی فرشتگان، زمین را پر کرده باشد و ما اندوه را برای همیشه فراموش کنیم به همین زودی ... به همین نزدیکی ... ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ سلام دوستان خوبم🤚 الهی روز آدینه تون، حال دلتون شاد ،ساعتهای شادیتون طولانی و پر از عطر خداوندی https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
﷽ ✨🌸اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً🌸🍃 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
هگمتانه که یکی از آثار ارزشمند و مهم ایران به شمار می‌آید، قدمتی بالغ بر ۳۰۰۰ سال دارد. این مجموعه‌ عظیم و باشکوه در تاریخ ۲۴ شهریور سال ۱۳۱۰ با شماره‌ ۲۸ به ثبت ملی رسیده است. قدمت هگمتانه به روایت هرودت، مورخ یونانی، به زمان مادها برمی‌گردد که آن را به‌عنوان اولین پایتخت ایران زمین و مرکز حکومت خود انتخاب کردند و بعدها به پایتخت تابستانی هخامنشیان و نیز اشکانیان و ساسانیان تبدیل شد. 🇮🇷 😍 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
🔸هر وقت کسی «التماس دعا» می‌گوید،وقت ،هر چه فکر می کنم، بهتر از نمی یابم. چرا که با آمدن مولای ما، 🌸بیماری نیست که شفا نیابد؛ 🌸فقری نیست که به غنا نینجامد؛ 🌸خرابی نیست که آباد نشود؛ 🌸رزقی نیست که وسعت نیابد 🌸و حاجتی نیست که برآورده نگردد. 👌ظهور آقای ما جمع بهترین هاست؛هر چه است در مولای ماست. 💠امام باقر (علیه السلام) در تفسیر آیه شریفه «وَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ» فرموده‌اند: «منظور از خَيْرات: اهل بیت است.» 📚 برگرفته از کتاب«یاران امام‌ زمان علیه‌السلام» ؛به نقل از «بحارالانوار»،ج 52،ص 288 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💢‏ رکسانا علی که به ام عبدالله شناخته می‌شود خانم مسلمانی است که در انگلیس زندگی می‌کند. 🔹 نقل می‌کند که به دلیل پوشیدن نقاب معمولاً افرادی به او خیره می‌شوند و او هم اهمیت نمی‌دهد. یک بار اما در مترو «خانمی روبروی من نشسته بود و متوجه بودم که مدتی است به من نگاه می‌کند و تا به او توجه می‌کنم رو برمی‌گرداند.» وقتی به ایستگاه می‌رسند، او یک کاغذ تا شده در دست خانم علی می‌گذارد و می‌رود. روی کاغذ نوشته بود: «تو در حجابت زیبا هستی، مثل ماه کامل در آسمان شب.» 🔗 https://aboutislam.net/muslim-issues/europe/british-niqabi-gets-heartwarming-note-train/ 🍁https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
👺 مظلوم‌نمایی هیولا 🥵 سیاست جدیدی که دشمن خبیث و ظالم پیش گرفته! 🕌 🍁https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
وضعیتم تو همه فصل ها:😂 ‌ 😂😜😄😍😝😉😁🤣 🌐 @heyatjame_dokhtranhajgasem 😂😜😄😍😝😉😁🤣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️لطفا به اندازه این زن مرد باشید!!! این خانم کارشناس من و تو میگه: چرا و چطور ولایت مطلق ناتو بر دنیا و ولایت تمامیت خواهانه آمریکا بر جهان دیکتاتوری نیست اما ولایت یک فقیه برای ایران دیکتاتوری است؟ 🍁https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
🌄 خانم کناری‌دیل ،۱۷۵ دقیقه با دستای بسته شنا کردی اما برا هیچکدوم از مدعیان حقوق زن مهم نبودی و تو هیچ رسانه‌ای برات سوت و کف نزدن چون نیت کرده بودی به عشق شهدای غواص رکورد ثبت کنی! 🍁https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
من نمیفهمم معده چرا باید تو مسائل عصبی و احساسی دخالت کنه اصلا به تو چه غذاتو هضم کن 😂 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
سوپ_ذرت ابتدا دوتاپیاز ونگینی خردکرده وتفت کوچیکی میدیم ودوسه تا فیله مرغ هم به قطعات کوچیک تقسیم کرده وهویج نگینی خردشده باپیاز تفت میدیم وکمی زردچوبه ونمکوفلفل (درصورت تمایل یک بسته عصاره مرغ یاگوشت یا آب مرغ)رخته واب میریزیم جوش که اومد به پیمانه جوپرک اضافه ومیزاریم باحرارت متوسط پخته بشه (این موقع دوست داشتید سوپ ومیکس کنید)وحالا ذرت واضافه میکنیم ومیزاریم تا به غلظت موردعلاقه برسه وباخامه یالیمو مصرف کنیدیه سوپ سریع وخوشمزه برای این فصل که واقعا میچسبه اگه دوست داشتید میتونید جعفری خردشده هم داخل سوپ استفاده کنید 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
👇👇 اگه هیچکس تورو اونجوری که هستی نمیبینه تقصیر تو نیست آدما به وسعت قلبشون نگاه میکنن میشنون و لبخند میزنن، هروقت رنجیدی یه نگاه به قلب آدمای دور و برت بنداز و بعد عبور کن... هیچ اما و اگری در کار نیست آدمای بزرگ رو باید از قلبهای بزرگشون شناخت... 𖧷-‹.𝒋𝒐𝒊𝒏: |♥️♥️👑https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 اومدم بگم " بذارین تو یه فرصت بهتر " که مامان براي بابا چشم و ابرویی اومد و بابا سریع و با قاطعیت گفت بابا - همین که گفتم . وقتی دستشون تو یه کاسه بود من حریفشون نمی شدم . حتی هیچ بنی بشري نمی تونست با کارشون مخالفت کنه . پس به ناچار سکوت کردم و همین سکوت از نظرشون شد رضایتم . و انقدر مامان رو خوشحال کرد که روز بعد وقتی رضوان اومد خونه مون ، با خوشحالی خبر رو بهش داد . رضوان با لبخند نگاهم کرد . ولی من حوصله ي هیچ چیزي حتی جواب لبخندش رو هم نداشتم . گاهی حس می کردم خونه و تموم وسائلش داره کج و کوله می شه . گاهیی هم حس دَوران و معلق بودن بهم دست میداد . احتمال می دادم به خاطر درست غذا نخوردن و استرس ناشی از این رضایت اجباری باشه . با این حال نه حاضربودم روزه گرفتن رو کنار بذارم و نه حرفی به مامان و بابا بزنم . رضوان اومد نشست کنارم و دستش رو گذاشت رو دستم . نگاهش کردم . باز هم لبخند زد و گفت . رضوان - مبارکه . بلاخره قبول کردي ! دستم رو بی حوصله از زیر دستش بیرون کشیدم . من - ولم کن رضوان . انگار فهمید چندان راضی نیستم که لبخندش رو جمع کرد . رضوان - خوبی ؟ بدون اینکه نگاهش کنم ، با صداي پایین نالیدم . من - افتضاحم . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem