💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_نود_و_پنجم
امیرمهدي – پس امشب بهش حسابی فکر کنین .
به خصوص اینکه ممکنه روزهایی پیش بیاد که از صبح تاشب نتونین حجابتون رو بردارین .
ناباور گفتم .
من – از صبح تا شب ؟
چرا ؟
امیرمهدي – بنا به موقعیت .
ما که همیشه تنها نمی ریم مسافرت !
گاهی با خواهر من یا دوستی و آشنایی می
ریم . بلاخره مرد نامحرم همراهمونه .
اصلا به اینجاش فکر نکرده بودم .
تو ذهن من همیشه حجاب
داشتن در مقابل مهمون و براي چند ساعت بود .
از صبح تا شب ؟
با روسري ؟
تو گرما و سرما ؟
واي ............
این کار خارج از حد توانم بود .
واقعا می تونستم تحمل کنم ؟
ادامه داد .
امیرمهدي – حجاب فقط داشتن روسري نیست خانوم صداقت پیشه.
فکر کنم باید به قد مانتوهاتون و
سایزشون هم فکر کنین .
حتی به رنگشون .
وای ........
امیرمهدي – و البته موهایی که در بیشتر مواقع ، خارج از روسریتون زیادي خودنمایی می کنه .
زینت هر زن فقط و فقط ، باید براي شوهرش باشه .
نه هر کسی که تو خیابون داره راه می ره .
سرم رو پایین انداختم .
من – رنگ مانتوم ایراد داره ؟
امیرمهدي – این مانتو نه .
ولی یادمه شما رو با مانتوي قرمز دیدم
و یه مانتوي سفید که بی نهایت بهتون میاد
و باعث می شه آدم نتونه در مقابلتون چشماش رو کنترل کنه .
کمی اخم کردم .
من – نمی دونستم انقدر ظاهرم غیر موجهه !
امیرمهدي – من کی گفتم غیر موجهه ؟
من – همین الان
.
صداش بی نهایت نرم شد .
امیرمهدي – با اولین حرفی که زدم ، دارین جبهه می گیرین .
من – حرف تو ...
دستش رو به علامت ادامه ندادن گرفت به سمتم و ایستاد .
امیرمهدي – من هر چی که می گم براي اینه که دلم می خواد تموم زیبایی هاي شما براي من باشه .
مارال خانوم ! .. دوست ندارم کسی که بهش این حس هاي قشنگ رو
دارم ، کسی که شده امید قلبم ، چشم کسی رو خیره ي خودش کنه .
این حرفا رو بذارین پاي حسادتم .
می گن آدم عاشق حسوده .
می تونین با این حسادت کنار بیاین ؟
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_نود_و_ششم
. مارال خانوم ! ..
دوست ندارم کسی که بهش این حس های قشنگ رو دارم ، کسی که شده امید قلبم ، چشم کسی رو خیره ي خودش کنه .
این حرفا رو بذارین پاي حسادتم .
می گن آدم عاشق حسوده .
می تونین با این حسادت کنار بیاین ؟
نگاهش کردم .
هنگ فقط حرفاش بودم .
هنگ ایرادهایی که ازم گرفته بود و اسمش رو گذاشته بود حسادت .
حسادت به زیبا بودن در نظر دیگران .
باید می شدم یه مارال دیگه .
یعنی می تونستم انقدر از خودم فاصله بگیرم ؟
سکوتم رو که دید ، آروم پرسید .
امیرمهدي – از الان پشیمون شدین ؟
محزون نگاهش کردم .
من – چه جوري از منی که انقدر باهات تفاوت دارم خوشت اومد ؟
لبخندي زد و راه افتاد .
امیرمهدي – همونجوري که شما با این همه تفاوت دل بستین .
دو قدم جلوتر بود که منم راه افتادم .
من – فکر کن من بی عقلی کردم .
امیرمهدي – اگر این عاشقی و اون دیدارها ، دست من و شما بود می شد تعبیر کرد به بی عقلی .
ولی وقتی اولین دیدار ما ، با اون وضع و اون اتفاق صورت گرفت ؛ دیگه اسمش می شه حکمت .
من – فکر نمی کردم انقدر ظاهرم از نظرت مورد داشته باشه .
امیرمهدي – مورد نداره .
مسئله اینه که شما یه مقدار هر چشمی
رو محرم می دونین .
فاصله رو پر کردم و رسیدم کنارش .
من – فکر نمی کنم یه مقدار بیرون بودن موي سر ، انقدر تو
ظاهر آدم و چشم دیگران تأثیر داشته باشه !
امیرمهدي _ اصلا براي من نه. بخاطر حکم اون خدایی که براش نماز می خونین و روزه می گیرین ؛ این کار رو انجام بدین .
بازم سکوت کردم .
چطوري می تونستم یک دفعه انقدر تغییر کنم ؟
باید فکر می کردم و به قول امیرمهدي با عقل جلو می رفتم .
و چقدر سخت بود اینکار .
سخت بود و نمی دونستم از پسش بر میام یا نه .
ترس از اشتباه ته دلم رو خالی کرده بود .
********
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_نود_و_هفتم
سخت بود و نمی دونستم از پسش بر میام یا نه .
ترس از اشتباه ته دلم رو خالی کرده بود .
***
امیرمهدي با اجازه ي مهرداد ، من رو تا خونه رسوند .
بیشتر طول مسیر، هر دو ساکت بودیم .
من در فکر شبی بودم که در پیش داشتم .
شبی که می دونستم خوابی در پی نداره . اونقدر فکر تو سرم بود که نمی دونستم باید کدوم رو در اولویت قرار بدم .
جلوي خونه که رسیدیم ، ماشین رو خاموش کرد و کمی به سمتم چرخید .
امیرمهدي – فکر نمی کردم با این حرفا انقدر از هم فاصله بگیریم.
ابرویی بالا انداختم .
من – فاصله ؟
امیرمهدي – همین سکوتتون نشونه ي اولین فاصله ست
لبم رو از داخل گاز گرفتم و چشم دوختم به رو به روم که تا
انتهاي کوچه ، فقط سیاهی بود و سکوت .
من – تو فکر امشبم .
که چقدر فکر دارم و چقدر تصمیم .
شب سختیه .
امیرمهدي – می دونم .و مطمئنا فردا براي من سخت تره برگشتم به سمتش .
من – چرا ؟
امیرمهدي – چون قراره جواب حاصل از یه شب تا صبح فکر کردن رو بشنوم .
من – مگه می دونی جوابم چیه ؟
امیرمهدي – نه . ولی وقتی پاي عقل وسط بیاد ، راه دل سد میشه .
سري تکون دادم .
من – و خیلی سخته .
امیرمهدي – شما یه بار از پسش بر اومدین پس بازم می تونین .
متفکر گفتم .
من – کی ؟
امیرمهدي – همون موقعی که براي سالم برگشتنم نذر کردین .
من – اون روزا فاجعه بود .
امیرمهدي – و شما سربلند .
من – اگر فردا بهت بگم که حاضر نیستم اونی بشم که تو میخواي ، که نمی تونم حسادت و غیرتت رو تحمل کنم ؟
روش رو به سمت مخالف چرخوند .
لب پایینش رو به داخل کشید و من حس کردم به شدت با دندوناش
بهش فشار میاره .
نفس عمیقی کشید .
امیرمهدي – اونوقت می ذارمش پاي قسمت .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_نود_و_هشتم
روش رو به سمت مخالف چرخوند .
لب پایینش رو به داخل کشید و من حس کردم به شدت با دندوناش
بهش فشار میاره .
نفس عمیقی کشید .
امیرمهدي – اونوقت می ذارمش پاي قسمت .
و من حس کردم صداش کمی مرتعشه و حزن داره .
امیرمهدي – امشب لطف کنین و یه چیزایی رو هم در نظر بگیرین .
اینکه تو زندگی مهم نیست من چه رنگی
دوست دارم و شما چه رنگی و چقدر بینشون اختلافه .
مهم اینه که نظر هر کدوممون براي همدیگه محترم باشه .
مهم اینه که همدیگه رو با همون اختلافات قبول داشته باشیم.
اینکه شما شهربازي دوست دارین و من
شب احیا ، دلیل نمی شه بر فاصله ي بینمون .
بودن در مکان و زمان دوست داشتنی هم ، یعنی دوست داشتن هم .
یعنی یکی بودن دل و عقل .
شاید تو سال هاي کنار هم
بودنمون شب احیا و مسجد بشه جزئی جدا
نشدنی از روزگارتون .
یا احترام من به عشق شما بشه سالی
چندبار رفتنمون به شهربازي .
خیلی چیزها تو زندگی می شه اصل و پایه ي زندگی براي سالم موندن رابطه ي دوستانه ي زن و شوهري .
تو کوره راه زندگی گاهی بنا به مصلحت ، آدما یه چیزهایی رو ترك می کنن و مورد
دیگه اي رو جایگزینش می کنن .
مهم اینه که همش در راستاي تحکیم پایه هاي زندگی باشه .
و من قول دادم به حرفاش ، خوب فکر کنم .
من - به همه چیز فکر می کنم .
امیرمهدي - مراقب خودتون باشین .
من - باشه و ممنون .
شبت به خیر .
امیرمهدي - شب شما هم خوش .
و پیاده شدم .
***
تو اتاقم ، لحظه ها رو دم به دم ، خط می کشیدم .
هیچی رو تو ذهنم راه ندادم .
نه حرفاي پر از نصیحت رضوان و
مامان رو ، نه دل نگرونی هاي مهرداد رو و نه
حتی حرفاي بابا درباره ي پویا و اینکه غیبش زده و بابا ناچار شده
با پدر و مادرش اتمام حجت کنه که کار به
کار من نداشته باشه .
براي هیچ حرف و اتفاقی غیر از حرفاي امیرمهدي جایی باز نکرده بودم .
من بودم و عقلم و دل کور و کرم ، و یه مشت حرفی که باید به
تک تکشون درست فکر می کردم .
یک ساعت بعد از برگشتن به خونه نرگس برام پیام زده بود .
" سنگی که طاقت ضربه هاي تیشه رو نداره ، لایق تندیس شدن نیست .
در مقابل سختی ها مقاوم باش که
وجودت شایسته ي تندیس شدنه "
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
#سلام_امام_زمانم 🤚🌸
دلم برای تو تنگ است ای سرا پا خوب
دلم برای تو تنگ است مثل تنگ غروب
چه لحظههای غریبی که بی تو میگذرند
چه روزگار عجیبیست بیتو ایمحبوب
السلام_علیک_یا_بقیه_الله
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
سلااااااااااااااام 🤚
صبحتون بخیر عزیزان 🌺
روزیتون لبخند رضایت مولا عج☺️
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
#آبشار_ماهاران
اگر اهل کوهنوردی یا طبیعت گردی هستید هم گردش در طبیعت سرسبز آبشار ماهاران و کوههای بلند و زیبای آن حالتان را جا میآورد و خستگی سفر را از تنتان به در میکند. این آبشار پرطراوت و زیبا در منطقه جنوب شرقی لیوارجان و در منطقه حفاظت شده کیامکی قرار دارد.
#آذربایجان_شرقی
#ایران_زیبا🇮🇷
#گردشگری_مجازی😍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
مےگفت:هروقت ،
دلتبرا؎امـآمزمآنتتــَنـــگشد،
زیآرتآلیـــآسینبخون؛
انگارامآمتداره
باهآتحرفمےزنہ..🧡!
#منتظرانہ
#امام_زمان
🍁https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem