eitaa logo
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
1.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
988 ویدیو
22 فایل
﷽ مسابقه بزرگ کتابخوانی 🌷کنگره ملی شهدای شهرستان کاشان 🌷 مشاوره مسابقه : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
دنیا نمی‌اَرزد به رَنـج‌‌ پلک‌هایت! امام‌جهان💙 🍁https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 . یک ساعت بعد از برگشتن به خونه نرگس برام پیام زده بود . " سنگی که طاقت ضربه هاي تیشه رو نداره ، لایق تندیس شدن نیست . در مقابل سختی ها مقاوم باش که وجودت شایسته ي تندیس شدنه " و زیرش اضافه کرده بود . " اینا رو امیرمهدي داشت می گفت . منم برات فرستادم . بهش فکر کن " و من به جاي فکر کردن به معنیش فقط به نگاه پر دلهره ي نرگس موقع خداحافظی ، فکر کردم . نگران بود . و من خوب می فهمیدم جنس نگرانیش رو چون خودم هم یه روز نگران برادرم بودم . اما نرگس نمی دونست چه جدال سختی بین دلم و عقلم به راه افتاده چه دل بی عقلی داشتم که بناي تپیدن گذاشته بود با فکر کردن به جمله هاي عاشقانه و چه عقل سنگدلی که نهیب می زد عشق و عاشقی رو با شنیدن کلمات مخالف تصورم . عقل از یه طرف روحم رو می کشید و قلبم از طرف دیگه ، روحم رو به یغما می برد . یکی دم می زد از عاشقی و دوست داشتن . و دیگري خط بطلان می کشید بر روي اون . یکی شده بود بلاي جونم و یکی دیگه قاتل روحم . و من ، کلافه، میون این همه دوگانگی ؛ حس آدمی رو داشتم که جلوش لبه ي پرتگاهی بود و پشت سرش پر از حیوانات درنده . نه راه پس و نه راه پیش . همه و همه ؛ ترس ... ترس ... ترس .... دو ساعت بعدش بود که باز از نرگس پیام گرفتم . " وقتی خدا تو را به لبه ي پرتگاهی هدایت کرد به او اعتماد کن ، چون یا تو را از پشت خواهد گرفت و یا پرواز کردن رو به تو خواهد آموخت . " و چه ولوله اي تو دلم انداخت . نه می تونستم بشینم و نه راه برم . آرام و قرار نداشتم . کشمکش بین عقل و دلم به جاهاي باریک کشیده شده بود . انگار که از روز ازل هیچ سازشی با هم نداشتن . گویی این دو جداي از هم به وجود اومدن و رشد کردن و به بلوغ رسیدن . هر کدوم ساز خودش رو می زد و من مونده بودم به ساز کدومشون باید رقصید . نه ! اینطوري نمی شد ! نمی تونستم طرف هیچکدوم رو بگیرم . حس ترس ، اجازه نمیداد اختتام این دوئل نفس گیر رو اعلام کنم . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 نمی تونستم طرف هیچکدوم رو بگیرم . حس ترس ، اجازه نمیداد اختتام این دوئل نفس گیر رو اعلام کنم . عصبی ، مشتی به دیوار اتاقم زدم . کلافه بودن و عنان به عقل و دل سپردن ، نمی تونست کمکی بهم کنه . باید پا به پاي عقل و دل راه می اومدم و دلایل هر کدوم رو ارزیابی می کردم . شاید اینطوري می شد طرف یکیشون رو گرفت . سریع ؛ خودکار و برگه اي از بین وسایل روي میزم برداشتم . باید می نوشتم . هر چیزي که وجود داشت . هر اختلافی و هر کششی که بهش داشتم . مزیت هاي امیرمهدي رو و همینطور ، هر چیزي که براي من قابل تحمل نبود . هر خوب و هر بدي رو . نوشتم . یک طرف برگه نکات مثبت ... و طرف دیگه نکات منفی.... هر کدوم رو با دلم ، با نداي قلبم و به دستورش نوشتم . نوشتم از علاقه م ... از لبخندش ... از خونواده ي خوبش .... از محکم بودنش که زود از کوره در نمیره ... از باخدا بودنش .... از حامی بودنش ... از حس آرامشی که بهم میداد ... از نگاهش که به بیراهه نمی رفت ... از اطمینانی که بهش داشتم ..... و از خیلی چیزهاي دیگه .. و در طرف دیگه نوشتم ... از اعتقادات سختش ... از رنگ هایی که می گفت نباید بپوشم .... از حجابی که بایدیه عمر تحمل می کردم .... از مانتوهاي بلند .... و چادري که شاید ناچار می شدم یه جاهایی سر کنم .... و ... نوشتنم تا نزدیک اذان صبح طول کشید . مامان براي خوردن سحري صدام کرد . زیر ذره بین نگاه هاي بابا و مامان ، با فکري مشغول خوردم . خوردم و هیچی از طعم قورمه سبزي جلوم نفهمیدم . با بلند شدن صداي اذان وضو گرفتم و به اتاقم برگشتم . سجاده م رو پهن کردم و رو به قبله ، به خدا پناه بردم ازش کمک خواستم . بعد از نماز دوباره به سمت برگه ي نوشته هام پرواز کردم . حالا وقت عقل بود که کارش رو شروع کنه . عاقلانه روي مواردي که می شد از کنارشون راحت عبور کرد ، خط کشیدم . روي مواردي که چه بودن و چه نبودن چیزي عوض نمی شد . مثل همون مانتوهاي بلند و یا لبخند شیرینش که من رو جادو می کرد 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
امیرمهدي که کم کم داره به جواب خواستگاریش میرسه ☺️ به نظرتون جواب مارال چیه ؟🧐 داریم به قسمت های جذاب‌تر رمان نزدیک میشیم😍😍
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 . عاقلانه روي مواردي که می شد از کنارشون راحت عبور کرد ، خط کشیدم . روي مواردي که چه بودن و چه نبودن چیزي عوض نمی شد . مثل همون مانتوهاي بلند و یا لبخند شیرینش که من رو جادو می کرد . قد مانتوها در مقابل مردي که من فقط یکبار ازش عصبانیت دیدم و در اون موقع هم سعی کرد خودش رو کنترل کنه هیچ ارزشی نداشت .... هیچ ارزشی . *** جلوي آینه ایستادم و مانتوم رو تنم کردم . مانتوي بلندم به رنگ آبی . شالم رو هم انداختم روي سرم و سعی کردم هیچ تار مویی ازش بیرن نیاد . براي منی که همیشه آزادانه شال سرم میکردم ، کمی سخت بود ولی غیرممکن نبود . کمی خودم رو برانداز کردم . آرایش کم صورتم رو دوست نداشتم ، ولی می شد یه بار امتحان کرد و ببینم می شه اینجوري بیرون رفت ؟ خوب بودم . می شد تیپ و قیافه م رو تحمل کنم . ضربه اي به در اتاقم خورد و بعد از " بله " اي که گفتم ؛ مامان و رضوان تو چهارچوب در ظاهر شدن . سوالی نگاهشون کردم تا کارشون رو بگن . ولی در عوض هر دو با لبخند بهم خیره شدن . اخمی کردم . من – چیه ؟ تا حالا من رو ندیده بودین ؟ مامان – اینجوري نه ! من – مگه چمه ؟ مامان – عوض شدي ! ابرویی بالا انداختم . من – بد شدم ؟ مامان – نه ! انگار جدید شدي ، تازه شدي ! من – مگه برگ درختم که تازه شده باشم ؟ اینبار رضوان جواب داد . رضوان – برگ درخت نیستی ولی به اندازه ي برگاي تازه روییده ي بهاري ، به دل میشینی . پوزخندي زدم . من – چون حجابم رو رعایت کردم به دل می شینم رضوان – هنوز با حجاب مشکل داري ؟ سکوت کردم . آره ، هنوز مشکل داشتم . دلم می خواست مثل همیشه موهام رو آزاد بذارم . مامان – لباسات رو در آر . نمی ذارم بري ! برگشتم به سمتش . متعجب گفتم . من – نمی ذارین برم ؟ 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 . مامان – لباسات رو در آر . نمی ذارم بري ! برگشتم به سمتش . متعجب گفتم . من – نمی ذارین برم ؟ مامان راه افتاد به سمت اتاقشون . مامان – نه . نمی ذارم . وقتی نمی تونی با این موضوع کنار بیاي پس حرف زدنتون هم فایده اي نداره . این فرصت شما به ازدواج ختم نمی شه وقتی نه تو می تونی با حجابی که اون دوست داره کنار بیاي و نه اون میتونه با بی حجابی تو کنار بیاد . معترض گفتم . من – مگه من شکایتی کردم ؟ چرخید به سمتم و با جدي ترین لحن ممکن جواب داد . مامان – چشماي سردت به اندازه ي کافی حرف می زنه . من – اذیتم نکنین . باید برم . باید باهاش حرف بزنم ! مامان – کجا ؟ تو شهربازي ؟ از کی تا حالا دختر پسراي جوون براي حرف زدن درباره ي ازدواج میرن شهربازی ؟ من – من دوست دارم برم شهربازي . مگه خلافه ؟ مامان – اگر طرف مقابلت یکی بود مثل پسراي خونواده ي خودمون ، حرفی نبود . ولی طرف تو امیرمهدیه ! من – شاخ داره یا دم ؟ مامان – خوب می دونی منظورم چیه ! اخمی کردم . من – باید من رو همونجوري که هستم قبول کنه . مامان – اینجوري ؟ با شهربازي رفتن ؟ اخمی کردم . من – مگه من اون رو همونجوري که هست قبول نکردم ؟ اونم باید این کار رو بکنه . مامان – تو گفتی دوسش داري . یادته ؟ یادته از کی این حرف رو زدي ؟ مستأصل گفتم . من – همینم داره دیوونم می کنه . باید باهاش حرف بزنم . فکر کنم همین امشب همه چی بینمون تموم شه . مامان رو به رضوان گفت . مامان – امشب مراقبشون باش مادر . این دختر اصلا حالش خوب نیست . دیشب که یه لحظه هم پلک رو هم نذاشت . ظهرم دو ساعت بیشتر نخوابید . افطارم که چیزي نخورد . رضوان لبخندي زد . رضوان – نگران نباشین مامان سعیده . من و نرگس یه لحظه هم چشم ازشون بر نمی داریم . مامان هم لبخندي زد . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
استاد پناهیان میگن: خدا اگه میخواست مارو نبخشه که بهمون امام رضا نمیداد(:🧡 🍁https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📢 رهبر انقلاب، صبح امروز: اگر کمک آمریکا نباشد، رژیم صهیونیستی ظرف چند روز فلج میشود 🍁https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
📌درس بزرگ طوفان الاقصی به روایت رهبر انقلاب / حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: اینهایی که یقین به وعده‌ی الهی ندارند با منفی بافی‌های خودشان شما را باید متزلزل نکنند/ وعده خدا حق است و پیروزی نهایی با فلسطین است 🌷رهبر انقلاب اسلامی صبح امروز در دیدار دانش‌آموزان و دانشجویان به مناسبت ۱۳ آبان: ⬅️یکی از کارهای مهمی که طوفان الاقصی انجام داد این است، یک درس بزرگی است این. طوفان الاقصی نشان داد که چگونه یک گروه اندک ــ‌ اینها در مقابل آنها کمند دیگر تعدادشان کمتر است ــ با تدارکات و امکانات بسیار کم اما با ایمان و عزم راسخ میتواند محصول سالها تلاش جنایتکارانه‌ی دشمن را در ظرف چند ساعت دود کند و به هوا بفرستد. 🔰میتواند دولت‌های متکبر و مستکبر عالم را تحقیر کند؛ فلسطینی‌ها تحقیر کردند هم رژیم غاصب را هم پشتیبانان رژیم غاصب را تحقیر کردند. با عمل خودشان با شجاعت خودشان با اقدام خودشان و امروز با صبر خودشان. 🔰ما شک نداریم «أَنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ» وعده‌ی الهی حق است « وَ لا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لا يُوقِنُون‏» اینهایی که یقین به وعده‌ی الهی ندارند با منفی بافی‌های خودشان شما را باید متزلزل نکنند، سست نکنند و ان‌شاءاللّه پیروزی نهایی و نچندان دیر با مردم فلسطین و فلسطین خواهد بود. ۱۴۰۲/۰۸/۱۰ 🍁https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem