eitaa logo
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
1.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
990 ویدیو
22 فایل
﷽ مسابقه بزرگ کتابخوانی 🌷کنگره ملی شهدای شهرستان کاشان 🌷 مشاوره مسابقه : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
8.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آیه‌ای که در کمتر از یک جمله، تکلیف ما رو در تمام دوراهی‌های زندگی مشخص میکنه! | منبع : عید سعید غدیر @ostad_shojae | https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زندگی مسئله ریاضی نیست یه اثر هنریه، بهش فکر نکن ازش لذت ببر...
بالا رفتن سن حتمی است... اما اینکه روان تو پیر شود بستگی به خودت دارد! زندگی را ورق بزن...! استکان استکان چای را به سلامتی نفس کشیدنت بنوش. مبادا،مبادا. . . ! زندگی را دست نخورده برای مرگ بگذاری دوست من پایان آدمیزاد .... نه از دست دادن معشوق است! نه رفتن یار! نه تنهایی! هیچ کدام پایان آدمی نیست.... آدمی آن هنگام تمام میشود و دلش پیر شود که دنبال رویاهایش نرود...🌅 شاد باش و شاد کن و لذت ببر زندگی کوتاهست ... زندگی تون به رنگ شادی🎭 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
ســــــلــــــاممم😍😌 عیدتون پیشاپیش مبارک باشه🥳😜 «با یه خبر خــــــوب اومدم🥰» پویش داریم چه پویشی😃❤️‍🔥 پویش برای عید غدیر😌😍💚 موضوع: عکاسی📸 اسم پویش:(من غدیری ام💚) مهلت ارسال تصاویر زیباتون👇 ۱۴٠۳/۳/۶ به قید قرعه به ۳ نفر از عزیزان *جوایزی* اهدا می شود. ☆قراره عکس با موضوع عید غدیر برای ما بفرستید☆ آیدی جهت ارسال تصاویر👇 @h_d_hajghasem_120 👈نکته👉 1_لطفا عکس هاتون مفهوم عید غدیر را به مخاطب برساند. ۲_فقط یک عدد عکس بفرستید. ۳_عکس هاتون با کیفیت باشه. *در غیر این صورت از شرکت در پویش معذوریم* منتظر عکسای قشنگتون هستیم. 😍🥰😃 این پیامو برای دوستات بفرس تا اونهام توی پویش شرکت کنن. 😇😊❤️🌺 ✨https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem✨
مست بودیم از غدیر خم، دوباره عید شد تو به دنیا آمدے مستے ما تمدید شد... ❣ولادت با سعادت باب الحوائج امام موسی کاظم علیه السلام مبارک ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐ 🌱@heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 -گفت من تو این دختر آیه های خدا رو دیدم . نمي تونم از این دختر و این آیه ها دست بكشم. حرفش اونقدری برام سنگین بود که نتونم حرفي بزنم.چند لحظه ای در چشم هم خیره موندیم . من برای دیدن نشونه ای بر نقض این حرفا و مامان طاهره شاید برای دیدن تأثیر حرفش. وقتي دید همچنان نگاهش مي کنم به سمتم خم شد و دستم رو گرفت: _منم چیزی غیر از این در تو ندیدم . پس تا آخرش تا هرجایی که وقت داری، بازم این آیه ها رو نشون بده .میدونم که مي توني. لب زدم: -دقیقاً کدوم آیه ها ؟ _همونایی که لحظه به لحظه امیرمهدی رو مصمم تر کرد . خوب فكر کني بهشون مي رسي. سر تكون دادم به تآیید حرفش . آهي کشید: -همون شب به امیرمهدی گفتم حالا که مطمئني خدا پشتت ایستاده پس تو هم روی خواسته ت قرص و محكم وایسا . ما هم وسیله ایم و پشتت ایستادیم . حمایتت مي کنیم تا آخرش . حالا از تو مي خوام اگر تصمیم گرفتي به صبر کردن تو هم به خدا تكیه کني . مي دونم که هیچ جا تنهات نمي ذاره. باز هم سرم رو تكون دادم: -حتماً. با صدای نرگس چشم از مامان طاهره برداشتم : -اگر حرفاتون تموم شده بریم . "باشه "ای گفتم و رو کردم سمت مامان طاهره به منظور احترام گفتم: _اجازه مي دین ؟ لبخندی زد: -برید مادر . خدا پشت و پناهتون . بلند شدم و با نرگس به سمت در رفتیم . مامان طاهره هم دنبالمون اومد و جلوی در ایستاد تا کفش هامون رو پا کنیم. خداحافظي دیگه ای گفتیم ؛ راهي شدیم که هنوز پام رو پله ی آخر نذاشته مامان طاهره صدام کرد . برگشتم به سمتش..... 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 راهي شدیم که هنوز پام رو پله ی آخر نذاشته مامان طاهره صدام کرد . برگشتم به سمتش. با چند ثانیه مكث گفت: -همیشه یادت باشه که معجزات خدا تو مكان و زماني دور از انتظار و به دست آدم هایي که تو باورت هم نمي گنجه انجام مي شه . خدای دیروزت خدای امروز و فردات هم هست نگران هیچي نباش. لبخندی به روش زدم . دلواپسي های مادرانه‌ش رو به خوبی حس مي کردم . حالا چه اهمیتي داشت که اون دلواپسي ها تماماً برای من بود یا امیرمهدی و زندگیش دلیل اونها ! مهم این بود که حرفاش حس خوبي بهم ميداد. قدم به کوچه که گذاشتیم نرگس نفس عمیقي کشید: -هوم .. بوی بارون میاد. نگاهي به آسمون گرفته انداختم: -آسمون دلش پره! -مثل تو. -و مثل تو! سوالي نگاهم کرد . گفتم: -چرا عقدتون رو رسمي نمي کنین ؟ خندید: -پس یادت افتاد! -به روم نیار. لبخندش جمع شد: -به روت نمیارم . حق داشتي . منم دست و دلم نمي ره بدون امیرمهدی برم تو محضر. -قرار بود زود رسمیش کنین . تا کي مي خوای اینجوری ادامه بدین ؟ سرش رو به زیر انداخت: _قول دادم اگر تا عید امیرمهدی به هوش نیاد بریم محضر .تا قبل از تابستون هم عروسی. ولی هر روز دعا میکنم که زودتر امیرمهدی به هوش بیاد. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 ولی هر روز دعا میکنم که زودتر امیرمهدی به هوش بیاد. -مي دونم برات سخت بوده این قول رو بدی . امیرمهدی بهم گفته بود خیلي بهش وابسته ای. لبخندی زد: -امیرمهدی هم برادرم بود و هم دوستم. -یادمه اون شب تو کوه گفت که دلش ميخواد زنش رو دوست داشته باشي نگاهی به درختا انداخت: -خودش استارتش رو زد . -چه جوری ؟ برگشت به سمتم: -وقتي مي خواست اولین بار در موردت حرف بزنه بهم گفت .. تو روزگاری که "دروغ "یه واقعیت عمومیه گفتن "حقیقت "یه "اقدام انقلابي "محسوب ميشه ، دختری که من دیدم با قاطعیت این کار رو انجام مي ده. یه لحظه ایستاد و در حالي که نگاهش به جایي خیره بود ادامه داد: _گفتم یعني چي امیرمهدی ؟ خیلیا اهل دروغ و دغل نیستن چرا فکر میکنی این دختر... نذاشت ادامه بدم خیره تو چشمام گفت _ دختری که من دیدم اگر یه دنیا هم جلوش بایسته از صداقتش دست بر نمي داره و باور کن اون یه انقلاب بزرگ درست کرد اونم درست تو ذهن من.... لبش رو به دندون گرفت و برگشت نگاهم کرد: -به قول مامان دنیای امیرمهدی از همون شبي که برای اولین بار همدیگه رو دیدین زیر و رو شد. لبخندی زدم: -اما دنیای من کن فیكون شد نرگس . من از همون شب شدم یه آدم دیگه 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 لبخندی زدم: -اما دنیای من کن فیكون شد نرگس . من از همون شب شدم یه آدم دیگه. سری تكون داد: -مطمئناً همینجوره . مي دوني از کي فهمیدم هر چي امیرمهدی درباره ت مي گه درسته ؟ -کي ؟ اولین باری که همدیگه رو دیدیم ؟ با صدا خندید: _ نه اون روز من و مامان شوکه شدیم . آخه جلومون دختری بود که تا یه هفته قبلش داشتیم تعریفش رو از زبون امیرمهدی مي شنیدیم. -دیگه درموردم چي گفته بود دستی تو هوا تكون داد: -کلي ازت تعریف کرده بود . مثلا ً گفت با اینكه از دیدن خون و اون بنده های خدایي که فوت شده بودن حالت بد شده اما پا به پاش همه رو چك کردین ببینین کي زنده ست کي نه . یا مثلا ً با اینكه کم طاقت بودی اما بي آبي و بي غذایي رو تاب آوردی . یا وقتي که مي خواستي کمكش کني وقتي گرگا حمله کرده بودن ! دهنم باز موند: -همه چي رو براتون گفته بود ؟ _خب همه ی اتفاق ها رو گفت ولي اینكه چه حرفایي به هم زدین رو فکر نکنم همه رو گفته باشه آخه یه بار بین حرفاش گفت تو خیلي نگران خونواده ت بودی در صورتي که تو حرفای اولیه ش نشنیده بودم این حرف رو. برای همین فكر کنم یه سری چیزها رو لازم ندیده برامون بگه سری تكون دادم و نفس راحتي کشیدم . احتمال دادم چیزی از صیغه و کارای من نگفته باشه. دوباره راه افتادیم که گفتم: -راستي نگفتي کي از من خوشت اومد! 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem