💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_سیام
مي گن با خدا باش و پادشاهي کن .
راست گفتن.
باور کن من حمایت خدا رو دیدم.
من پادشاهي کردن با خدا رو تجربه کردم.
روز اول محرم بود .
مامان طاهره سفره داشت .
سفره ی نوحه ی علي اصغر.
داشتیم کمك مي کردیم تا قبل ورود مهمونا همه چیز آماده باشه.
تو آشپزخونه کنار عمه ایستاده بودم و نون ها رو تكه تكه مي کردم و عمه اون رو داخل کیسه های پلاستیك مي گذاشت.
ملیكا کنار مائده ایستاده بود و داشتن با کمك هم شله زرد رو داخل کاسه های یه بار مصرف کوچیك مي ریختن.
زن عموی امیرمهدی هم در حال درست کردن ظرف های پنیر و گردو بود.
نرگس و دختر داییش هم در رفت و آمد به هال بودن و وسایل آماده شده رو داخل سفره ی پهن شده مي ذاشتن.
تو فكر بودم و کارم رو هم انجام مي دادم . تو فكر امیرمهدی بودم.
نگاه هاش جور خاصي بود و من اصلا ً نميفهمیدم حرف نگاهش رو .
من تو نگاهش هم حزن مي دیدم و هم شادی، هم خستگي و کلافگي ، و هم صبر و آرامش . و اصلا ً ازشون سر در نمي اوردم.
گاهي نگاهش رو تفسیر مي کردم به سردرگمي از وضعیتش و گاهي خستگي از یكجا خوابیدن . یا شاید ناراحتي از تكلم نكردن .
هر حالتي به ذهنم مي رسید رو به طرز نگاهش نسبت مي دادم و لحظه ای بعد روش خط بطلان مي کشیدم.
کلافه بودم از اون همه فكری که تو ذهنم بود . و این کلافگی رو تو سرانگشتام خالي مي کردم و تند و تند نون
ها رو تكه مي کردم.
مامان طاهره که به حیاط رفت برای دادن پرچم سیاه تا رضا بالای درب ورودی نصبش کنه ،
ملیكا آروم به زن
عموی امیرمهدی گفت:
ملیكا –بعضیا خیلي رو دارن نه ؟
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_سی_و_یکم
مامان طاهره که به حیاط رفت برای دادن پرچم سیاه تا رضا بالای درب ورودی نصبش کنه ، ملیكا آروم به زن
عموی امیرمهدی گفت:
ملیكا –بعضیا خیلي رو دارن نه ؟
و به زن عمو نگاهي انداخت.
زن عموی امیرمهدی سرش رو به معنای آره تكون داد و چیزی نگفت.
مائده کاسه ای جلوی دست ملیكا گذاشت و آروم گفت:
مائده –هنوز کلي ظرف مونده ملیكا جان .
و اینجوری دعوتش کرد به سكوت . ملیكا اما نیم نگاهي به من انداخت و با حرص رو گرفت .
انگار من بهش گفته بودم ساکت باش
خودم رو به نشنیدن و ندیدن زدم و به کارم ادامه دادم.
همین که عمه از آشپزخونه خارج شد و بسته های نون رو به طرف سفره برد باز ملیكا به حرف اومد و با صدای
آرومي گفت:
ملیكا –آدم باید خیلي پر رو باشه که خودش مسبب بدبختي کسي باشه و بعد دعا کنه خدا اون آدم رو از بدبختي نجات بده .
یكي نیست بهش بگه تو سایه ی نحست رو از سر اون بخت برگشته بردار ، همه چي خود به خود درست مي شه.
متعجب سر بلند کردم و نگاه دوختم بهش . منظورش بازم من بودم ؟
نگاه متعجبم با نگاه متعجب و ناراحت مائده تداخل کرد .
لب به دندون گرفت . نگاهش به آني تغییر کرد و انگار التماس مي کرد به من که ناراحت نشم.
برگشتم و از رو اپن نگاهي به سمت عمه و نرگس انداختم .
نرگس هم انگار شنیده بود که ایستاده و متعجب به ملیكا نگاه مي کرد
عمه داشت بسته های نون رو با فاصله روی سفره مي ذاشت .
سر بلند کرد و نگاهي به تك تكمون انداخت . بعد سری به تأسف تكون داد و رو کرد به ملیكا:
عمه –ملیكا جان ، عزیزم ، شما کاری به زندگي دیگرون نداشته باشه ؛ فكر خودت باش که الان باید هم از خدا
طلب بخشش کني هم اون بنده ی خدا رو که دلش رو با این حرفات مي شكوني.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_سی_و_دوم
عمه –ملیكا جان ، عزیزم ، شما کاری به زندگي دیگرون نداشته باشه ؛ فكر خودت باش که الان باید هم از خدا
طلب بخشش کني هم اون بنده ی خدا رو که دلش رو با این حرفات مي شكوني.
ملیكا اومد حرفي بزنه که عمه نذاشت و رو کرد به زن عموی امیرمهدی:
عمه –آقا داداشم کي میان دنبالتون ؟
زن عموی امیرمهدی نگاه پر غضبي به ملیكا انداخت و رو به عمه جواب داد:
زنعمو –بعد از تموم شدن مراسم . چطور ؟
عمه اخمي کرد و گفت:
عمه –هیچي . باید با آقا داداشم حرف بزنم . یه سری چیزا رو فكر کنم نمي دونه . باید خودم بهش بگم.
و دوباره مشغول کارش شد.
زن عمو رو به ملیكا لب هاش رو به هم فشار داد و سری تكون داد که فكر کنم به معنای "بدبخت شدیم "بود.
بعد از تموم شدن مراسم ، عمه نیم ساعتي با حاج عمو گوشه ی حیاط حرف زد .
صورت حاج عمو نشون مي داد
ناراحته.
وقتي هم که خونواده ی حاج عمو رفتن عمه که مي خواست چمدونش رو ببنده قبل از شروع کارش رو به من گفت:
عمه –ساکت نمون . اگر نمي خوای جوابشون ندی باشه نده .
ولي یادبگیر آدم هایي مثل ملیكا رو تو
خونه ت راه ندی .
هر چشمي محرم به دیدن اوضاع زندگي آدم نیست .
اینجوری از دست حرفای پوچشون هم راحت مي شي .و
چه راه حل خوبي بهم یاد داد.
اما هیچ وقت فكرش رو نمی کردم که به خاطر حرفای عمه ، ملیكا بیش از گذشته ازم کینه به دل بگیره .
از طرفي کي فكرش رو مي کرد همین ملیكا محرکي باشه برای
.........
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
#سلام_امام_زمانم🌸 🤚
مهدی جان ؛
راهیام کن به راهت ؛
که هر چه راه غیر مقصدت بروم
بیراهه است ....
"یابْنَ الصِّراطِ الْمُسْتَقيمِ"
▪️یا فارس الحجاز ادرکنی
▫️اللهم عجل لولیک الفرج
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
ســـــلام رفقا جان✋
صبح تـون بخیر🌺
ان شاالله شروع هفته تـون عـشق به خداوند باشه و پایانش پر از خاطراتی زیبـا🌼
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
..࿐᪥•💞﷽💞•᪥࿐
✅ صبحانه آگاهی:
" نشانه معــنویت، قــدرت برحل مســائل و چالش های زندگی است؛ نه احساس ضعف و درماندگی و نا امیدی. "👌
. ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
🔰امام كاظـم «علیه السلام»⇩:
" هر كـس بخواهد قــوی ترینِ مردم باشد
باید در همه امور، بر خداوند رحمن توكّل
نماید." 🤲
#صبحانه_آگاهی
شما هم هر روز دعوتید به
صرف صبحـــــانه آگاهـی
🏴 فرا رسیدن سالروز شهادت جانسوز دردانهی سهسالهی سیدالشهداء(ع) حضرت رقیّه بنتالحسین علیهم االسلام را به محضر مقدّس امام زمان عجّلالله تعالی فرجهالشریف و همه شیعیان و منتظران تسلیت عرض مینمائیم.
🤲 «الهی بحقّ الرّقیة علیهاالسلام
عجّل لولیّک المظلوم الفرج.»🤲
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
4_6010255119512241770.mp3
6.25M
#بازنشر 🖤
بابا! زهرای کوچیک تو ...😭
#مولایمنحسین🌱
#شهادتبیبیرقیه🥀
#رقیھخاتون🕯
#مرآتمحمدی🎤
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
🔴 به بهانه بحثهای دوباره پیرامون کیمیا علیزاده!
المپیک ۲۰۱۶ ریو
کیمیا تبدیل به اولین بانوی ایرانی میشود که مدال المپیک کسب کرده. او برنز میگیرد، اما مثل همه کسانی که مدال طلا گرفتهاند و بلکه بسیار فراتر از آنها با او برخورد میشود.
تمام ساز و کار رسمی و غیر رسمی در ایران بیشترین پاداشها و تکریمها را نسبت به کیمیا انجام میدهند، به نحوی که تا آن زمان در تاریخ ورزش کشور بیسابقه بوده.
سال ۲۰۱۸
کیمیا ازدواج میکند و تصمیم به مهاجرت میگیرد و بعد از سفر به هلند، دیگر به کشور باز نمیگردد.
یک سال بعد BBC او را یکی از ۱۰۰ زن الهامبخش و تأثیرگذار سال ۲۰۱۹ مینامد و کیمیا در نخستین واکنش در اینستاگرامش مینویسد: «من یکی از میلیونها زن سرکوب شده در ایرانم که سالهاست هر طور خواستند بازیام دادند.»
بعد از آن هم، چند بار مصاحبه میکند و در اینستاگرامش به هر بهانهای علیه کشور موضع میگیرد.
المپیک ۲۰۲۰ توکیو
چهار سال قبل، همین روزها؛
قرعه ناهید کیانی نماینده ایران، به کیمیا علیزاده نماینده تیم پناهندگان خورده است. آن بازی را علیزاده میبرد.
بعد از بازی، زمین و زمان به جمهوری اسلامی میتازند که قدر قهرمانانش را نمیداند و چرا باید کیمیا علیزاده که اینچنین قهرمان! است، برای ایران به میدان نرود؟!
کیمیا علیزاده دو ساعت بعد، بازیاش را واگذار میکند و از دور رقابتها کنار میرود!
مسابقات جهانی ۲۰۲۳ باکو
ناهید کیانی همه رقبا را شکست میدهد و مدال طلای مسابقات جهانی را کسب میکند.
المپیک ۲۰۲۴ پاریس
باز هم در بازی اول ناهید کیانی از ایران و کیمیا علیزاده که این بار از بلغارستان در بازیها شرکت کرده، به هم میخورند. کیانی بازی را میبرد و بعد مسیرش را تا فینال ادامه میدهد تا به لطف فینالیست شدن او، علیزاده هم بتواند به بازیها ادامه دهد.
در پایان شب، ناهید از ایران مدال نقره المپیک را میگیرد و کیمیا از بلغارستان مدال برنز. ناهید کیانی تبدیل به اولین بانوی حاضر در فینال المپیک در تاریخ ورزش ایران میشود.
اما بعد؛
دیروز بعد از بازی این دو نفر، دوباره این بحث زنده شد که کیمیا نیز دختر ایران است و ما دیروز، هم گریستیم و هم خوشحال شدیم!
شاید برایتان جالب باشد بدانید مسئولین ورزش کشور، با وجود همه مصاحبههای علیزاده، هیچگاه راه بازگشت را به روی او نبستند، اما او اصرار داشت و دارد که علیه کشور موضع بگیرد. آخرینش را میتوان در کلیپی که کمپانی نایک چند هفته قبل با کیمیا ساخته، مشاهده کرد!
آیا برای چنین فردی، باز هم باید گریست؟!
او برای کشورهای دیگر میجنگد، به نوعی #بیوطن است و نهایتا بتواند موفقیتهای فردی بیشتری را تا آخر عمر تجربه کند، اما تنهایی و بیوطنی انتخاب خود اوست.
میتوان اینجا بود و علاوه بر موفقیتهای فردی، #شادی_جمعی را نیز تجربه کرد. میتوان در بدبینانهترین حالت برای ایران جنگید، حتی اگر به بخشهای زیادی از آن هم انتقاد داشته باشی، اما زیر پرچم کشور دیگری جنگیدن و علیه ایران موضع گرفتن انتخاب خود اوست. عواقبش هم با خود او ...
این چند خط از عطاءالله مهاجرانی در حاج آخوند هم باشد پایان این نوشته:
«حاج آخوند نکتهای گفت که نفسم بند آمد. گفت: رستم میدانست که دارد پسرش را میکشد. بین پسرش و ایران، ایران را انتخاب کرد. رستم مثل ابراهیم بود و سهراب هم اسماعیل او ...»
#حمید_کثیری
🖤https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍒شاخه گیلاس که از دیوار باغ زده بیرون هر عابری هوس میکنه یه دونه بچینه😋
احسنت چه قشنگ در مورد حجاب توضیح داد👏👌
🖤https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
46.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اجرای سرود🔻
1⃣ ♡بابا حسین
توسط🎙🧕《 دختران طاهری》
🧕همایش دختر آفتاب
اجرای ۲ سرود🔻
1⃣ ♡بابا حسین
2⃣ ♡حالا اومدی
توسط🎙🧕《 دختران طاهری 》
2⃣ مهدیه طاهرآباد
🕙 ساعت ۱۰:۰۰
● به یاد پدران آسمانی
🖤https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
توی یه تیـکه از کتاب
« پاندای بزرگ و اژدهای کوچک »مـیگه:
مهم نیـست اگه گاهی مسـیر رو گم کنی،
مهم نیست اگه اشـتباه کنـی،
مهم اینه خودت رو با کسـی مقایسه نکنی
و کم کم میرسی به هدفـت . . .
مهم نیست چقدر مسیرت سخت و طولانیه،
تو شگفتانگـیز و منـحصر به فردی.
با قدمای کوچیـک شروع کن. حتی یه قدم کوچـیک، بهتر از اینه که اصلاٌ قدمـی برنداری ! آخه وقتی همین قدمای خیلی کوچیک رو بذاری کنارِ هم، بعد از چـندوقت میبینی کلی از راه رو رفتـی!
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
🏴تدابیر اربعین0⃣2⃣
▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬
🔰تدابیر اُفت قندخون:
⇚ پرهیز از سردیها بسته به وضعیت مزاجی فرد
⇚دو ساعت یک بار یک قاشق مرباخوری عسل بخورید.
⇚ بادام و شکر قهوهای را پودر کنید و روزانه دو الی سه بار مصرف کنید.
⇚استفاده از عسل به جای شکر قهوهای نیز بلامانع است.
⇚استفاده از بادام خام، کشمش، مویز و انجیر خشک.
✍ادامه دارد...
#محرم
#اربعین
#تدابیر_اربعین
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
🏴تدابیر اربعین 1⃣2⃣
▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬
🔰بیـمــاری فشـارخون:
⭕️کسانی که بیماری فشارخون دارند باید از غذاهای شور، چرب، تند و تیز، تنقلات شور و تفتداده، هوای گرم و تابش مستقیم خورشید پرهیز کنند.
۱. ماساژ پاها با روغن مناسب
۲.در فشار خون سرد، یک قطره روغن سیاهدانه زیر زبان بریزید و در فشار خون گرم، کمی سرکه به همراه آب جرعهجرعه بنوشید.
۲. آبلیمو تازه با آب مخلوط کنید و بخورید.
#اربعین
#تدابیر_اربعین
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙ابوذر روحی نماهنگ جدید خونده واسه اربعین چقد خووووبه😍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
#سلام_امام_زمانم 🤚🌸
•سَلآمعَزیزتَـرینَم...♥️
#مهـــﷻــدے...✋🏻
ای بزرگترین آرزوی زمین وزمانی
مستجاب شو🤲😔
#اَلسَّلامُعَلَیکَیابَقیَّهالله 🍃🌸🌤
❍°•أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج❍°•
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🤚ســــــلام همســـفــراا☺️
صبح زیباتون بخیر
شروع روزتون پر از الطاف الھے
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_سی_و_سوم
ملیكا بیش از گذشته ازم کینه به دل بگیره . از طرفي کي فكرش رو مي کرد همین ملیكا محرکي باشه برای
.........
روز دوم محرم بود و شب قبل عمه رفته بود . کلاس نداشتم و با خیال راحت آروم آروم به کارام مي رسیدم.
سوپ امیرمهدی رو ریختم تو مخلوط کن و در حالي که داشتم فكر مي کردم عمه چه حرفي با خان عمو زده ،دستگاه رو روشن کردم.
هر چي گفته بود معلوم بود چندان خوشایند خان عمو نبود که صورتش موقع خداحافظي اونجور تو هم بود .
یعني حرفای ملیكا رو گفته بود ؟
یا بي تفاوتي و گاه همراهي زن عموی امیرمهدی رو ؟
از من طرفداری کرده بود و یا فقط گفته بود حرفای ملیكا درست نبوده ؟
دست بردم و در مخلوط کن رو برداشتم تا سوپ داخلش رو هم بزنم که با ریختن مقداری از مایه ی داخلش روی
دستم ، سریع خاموشش کردم.
اصالً حواسم نوبد دستگاه روشنه .
نفس عمیقي کشیدم.
شانس آوردم که خیلي داغ نبود .
دستم رو سریع زیر شیر
آب گرفتم تا همون داغي اندك هم پوستم رو اذیت نكنه.
دوباره سمت دستگاه رفتم .
مایه رو هم زدم . کمي هم
بهش آب اضافه کردم تا رقیق تر شه .
و باز دستگاه رو روشن کردم.
وقتي آماده شد ریختم داخل ظرف و بردم اتاق . گاواژ رو برداشتم و به سمت لب های امیرمهدی بردم .
اما...نگاهش کردم . نگاهم مي کرد و لب هاش رو بسته نگه
داشته بود . آروم گفتم:
من –دهنتو باز کن امیرمهدی . مي دونم گرسنه ای.
اما لبهاش تكون نخورد.
چرا فكر مي کردم آدمي که کنترل لبخندش رو داره نمي تونه خودش غذا بخوره.
اخم کردم:
من –گرسنه مي موني عزیزم . دهنتو باز کن.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_سی_و_چهارم
چرا فكر مي کردم آدمي که کنترل لبخندش رو داره نمي تونه خودش غذا بخوره.
اخم کردم:
من –گرسنه مي موني عزیزم . دهنتو باز کن.
باز هم به همون حالت بود . دست بردم تا دهنش رو به زور باز کنم که لب هاش رو بر هم فشرد.
مستأصل نگاهش کردم .
حالا که مي فهمید اطرافش چي
مي گذره نمي تونستم بر خلاف میلش مجبورش کنم به کاری.
به ناچار باباجون رو صدا کردم و بعد از کلي کلنجار رفتن باهاش بالاخره باباجون با ترس ، کمي از سوپ پوره شده ش رو به دهنش گذاشت و در کمال شگفتي ، تونست
غذاش روقورت بده.
نگاه شاد و پر اشك باباجون با نگاه پر امیدم تلاقي کرد.
امیرمهدی من داشت خوب مي شد .
مغزش داشت پردازش مي کرد .
عصب هاش در حال کار بودن .
امیرمهدی من داشت به زندگي بر مي گشت.
***
رو به باباجون ، متعجب و ناباور گفتم:
من –بگم بیاد اینجا ؟
باباجون لبخند مهربوني زد:
باباجون –چه ا شكالي داره بابا ؟
من –من حتي حاضر نیستم ببینمش اونوقت بگم بیاد اینجا ؟
باباجون –شاید واقعاً حرفي داشته باشه ؟
ناباور خندیدم:
من –حرف داشته باشه ؟ به خدا که پویا رو نمیشناسین.
باباجون –بذار بیاد وضع امیرمهدی رو ببینه . شاید ببینه و عبرت بگیره.
نمي دونستن که پویا یه بار اومده بود و امیرمهدی رو تو بیمارستان دیده بود.
نمي دونستن که عین همین اتفاق برای پدربزرگش پیش
اومده بود و اون عبرت نگرفته بود.
نمي دونستن پویا از اون دست آدم هاست که مي بینه و عبرت نمي گیره
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_سی_و_پنجم
نمي دونستن که عین همین اتفاق برای پدربزرگش پیش اومده بود و اون عبرت نگرفته بود.
نمي دونستن پویا از اون دست آدم هاست که مي بینه و عبرت نمي گیره.
پویا چشم دلش رو به روی خدا و نشونه هاش بسته بود.
حق داشتن چنین فكری بكنن که ممكنه پویا با دیدن امیرمهدی سر عقل بیاد .
اونا نه از اتفاق اون روز تو
بیمارستان خبر داشتن و نه پویا رو
مي شناختن.
دستم رو گرفت:
باباجون –امیرمهدی که داره خوب مي شه . خدا بهش فرصت دوباره زندگي کردن داده .
تو هم به بنده ی خدا یه فرصت دیگه بده . شاید اونم به زندگي برگرده . همین سه
روز از زندون بیرونه.
با درخواست مرخصي از طرف باباجون موافقت شده بود و
پویا از روز قبل اومده بود مرخصي.
همون دیروز بهم زنگ زد و ازم خواست همدیگه رو ببینیم
. گفت که سمیرا و مرجان هم دلشون ميخواد من رو ببینن.
با درخواستشون مخالفت کردم . از نظر من اونا محرم به دیدن زندگیم و شرایطش نبودن .
اما باباجون ازم مي خواست که به پویا فرصت بدم.
خودم به باباجون و مامان طاهره گفتم که پویا زنگ زده و چنین درخواستي داشته .
چون مي دونستم پویا سمج و
بسیار لجبازه احتمال دادم که بخواد مزاحمتي ایجاد کنه و خودم قبل از هر دردسری بهشون گفتم که آماده باشن
.و حالا باباجون ازم مي خواست به پویا اجازه بدم که بیاد و حرف بزنه.
وقتي دید که در سكوت نگاهش مي کنم ، گفت:
باباجون –بهش بگو بیاد اینجا . درست نیست بیرون ببینیش بابا . بگو فردا بیاد منم سعي مي کنم زودتر بیام خونه . طاهره هم که خونه ست . دیگه نگران چي هستي ؟
آروم گفتم "هیچي "و با تكون دادن سرم حرفش رو قبول کردم . نمي خواستم روی پدرشوهرم ، مرد مهربون
رو به روم رو زمین بندازم.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_سی_و_ششم
دیگه نگران چي هستي ؟
آروم گفتم "هیچي "و با تكون دادن سرم حرفش رو قبول کردم .
نمي خواستم روی پدرشوهرم ، مرد مهربون
روبه روم رو زمین بندازم.
با پویا تماس گرفتم و گفتم روز بعد بیاد خونه م ، تنها . بدون مرجان و سمیرا.
دو روز مونده بود تا تاسوعا.
از وقتي به پویا زنگ زدم حس بدی تو وجودم شروع به رشد کرد.
نسبت به حضورش حس خوبي نداشتم .
من به خوبي مي شناختمش و مي دونستم چجور آدمیه و عجیب مطمئن
بودم این شخص درست بشو نیست.
از همون موقع بود که سرفه های امیرمهدی هم شروع شد .
با اولین سرفه ش مثل برق گرفته ها پریدم تو اتاق و بهش زل زدم.
باورنكردني بود این سیر خوب شدن و این فرمانروایي پي در پي مغزش .
انگار مغزش در حال دویدن و رسیدن به
اوج فعالیتش بود.
دومین سرفه رو که زد با اینكه از درد چهره ش تو هم بود ولي لبخندی از سر شوق زدم و به سمتش رفتم .
از پشت گردن تا کمرش رو شروع کردم به ماساژ دادن و در همون حین گفتم:
من –آروم مي شي . اولشه عزیزم . آروم آروم نفس بكش .
دیگه از امشب خیالم راحته نفست نمي گیره.
نفس عمیقي از ته دل کشیدم .
انگار خدا داشت ذره ذره
حس آرامش رو با خوب شدن تدریجي امیرمهدی به وجودم تزریق مي کرد.
اما حس دلشوره از حضور روز بعد پویا نميذاشت تمام و کمال لذت ببرم .
من مي ترسیدم .. واقعاً مي ترسیدم از اینكه اینبار هم از این وارد کردن پویا به زندگیم هیچ خیری نبینم و باز
برام شر درست کنه.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem