eitaa logo
واحد خواهران حسینیه هنر سبزوار
193 دنبال‌کننده
738 عکس
115 ویدیو
5 فایل
واحد خواهران حسینیه هنر سبزوار 🌱 📲 پیشنهادات و انتقادات👇 مدیر کانال: @ati95157
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸«مادران میدان جمهوری» به زودی منتشر می‌شود 💢روایتی مادرانه از دعوت به انتخابات 🔻، تلاش جمعی از زنان و مادران سبزواری برای نمایش الگوی سوم زن در انقلاب اسلامی است. این کتاب در برگیرنده فعالیت‌های انتخاباتی گروه «مادران میدان» است که در انتخابات سال ۱۴۰۰ با حضور در کوچه‌ها، پارک‌ها، مساجد و سایر مکان‌های عمومی مردم را برای حضور در پای صندوق‌های رای دعوت می‌کردند. این دعوت در قالب‌های مختلفی از جمله گفت‌و‌گوهای چهره به چهره، تلفنی، فعالیت‌های مجازی، تولید بروشور و... انجام شد. 🔻در بخشی از کتاب می‌خوانیم: «...بعد از یکی دو بار سلام کردن، بالاخره به چشم‌شان آمدیم و جواب‌مان را دادند. اجازه گرفتیم و نشستیم. دوستم خسته از مقدمه چینی‌های صبح تا حالا توی جلسه‌های مختلف، یک راست رفت سر اصل مطلب! با همان صدای گرفته‌اش گفت:« نظرتون راجع به انتخابات چیه؟» خانمی که چند قدم دورتر ازش نشسته بود با عصبانیت گفت:« هرکس رای بده احمقه!» خانم دیگری که کنارش مشغول تخم شکستن بود گفت:« برنج کیسه‌ای ۳۰۰تومنه. برای چی رای بدیم؟» در میانه این موج‌های منفی یکی‌شان گفت:« چرا رای ندیم حقمونه.» زن جوان کناری‌اش دنباله حرفش را گرفت و گفت:«ما مستأجریم بچه کوچیک داریم، کلی پول پوشکشه. ولی صاحب خونم آدم خوبیه اجاره رو زیاد نکرده. همه که بد نیستن.» انگار به دوجبهه تقسیم شده بودند. یکی این طرفی‌ها می‌گفتند و یکی آن طرفی‌ها. ما هم نشسته بودیم و گوش می‌کردیم. دیگر بحث داشت بالا می‌گرفت...» محقق و نویسنده: خانم مریم برزویی 🚩 به کانال بپیوندید: ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
🔅صندوقچه گنج| گزارشی از ندبه های مادری به بهانه معرفی کتاب مادران میدان جمهوری ✍️ مرضیه فیروزفر بعد از یک دل سیر هق هق و گریه برای مادر غریب و غریب مادر درست ساعت ۸ بود که ایستاده و رو به مشهد به ولی نعمت مان حضرت علی ابن موسی الرضا علیه السلام عرض ادب کردیم و صلوات خاصه را باهم زمزمه کردیم. با چشمان خیس و دستهای رو به آسمان ختم امن یجیب جهت تعجیل در فرج و پیروزی فلسطین گرفتیم و از دوستان جا مانده یادی کردیم و با نثار فاتحه و صلوات برای شادی شهیدان داورزنی و رفیق مادرانه ای مان پریسای عزیز به استقبال دعای فرج رفتیم. و اما دو دمه ها؛ من که می گویم این دو دمه ها رشته ی وصلند، رشته ی وصل مادران و منجی بشر خصوصا آنجا که می خوانند: دست من و دامان تو ای منجی بشر در زمره ی یاران خود نام مرا ببر بعد از شنیدن دو دمه ها آمادۀ نوشیدن جرعه های معرفت شدیم.زهرا خانم عباسی رو به جمعیت روی صندلی نشستند. در همان لحظات اول صحبت‌ها تمام حواس مان به صندوقی جلب شد که به آن اشاره کردند و سوال چالشی که پرسیدند «با شنیدن نام صندوق به یاد چه چیزی می افتید؟» همه جواب دادند به یاد چیزهای با ارزش. با تایید صحبت خودشان را این طور ادامه دادند که معمولا توی صندوق چیزهای گران بها مثل گنج نگهداری می شود و میخواهم از توی صندوق یک گنج بیرون بیاورم. اینجا بود که همه ی نفس ها در سینه حبس شد و یک علامت سوال بزرگ بالای سر همه ی مادرها تکان می خورد. بلاخره گنج بیرون آمد و حقیقتا که عجب گنجی بود! گنجی به نام کتاب دعا. دعاهایی مثل ندبه که گنج های یادگاریِ حضرات معصومین صلوات الله علیهم هستند. دعای ندبه گنجی است که دو بخش دارد یکی معرفی حضرت مهدی علیه السلام و یکی هم معرفی منتظر که درقبال ایشان چه کارهایی باید انجام دهیم. نکته لطیف بحث اینجا بود که گفتند رهبری می فرمایند: با هر قدمی برای استواری انقلاب به ظهور نزدیک تر می شویم‌ و اگر می خواهیم قدمی برای تعجیل در فرج برداریم باید برای استواری انقلاب مایه بگذاریم. هنوز از شوک گنج اول در نیامده بودیم که خانم عباسی در صندوقچه ی اسرار آمیز را باز کردند و از گنج دوم رونمایی کردند. گنج دوم عصاره ای از رنج ها و زحمات شبانه روزی بود. قدمی بود در راستای استواری انقلاب و نزدیک تر شدن ظهور ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف. قدم های مادرانی دغدغه مند برای محکم تر شدن ریشه های درخت انقلاب که پای در عرصه ی جهاد تببین و روشنگری گذاشته بودند. مادرانی که هر کدام با مشغله های جور واجور از بارداری و شیردهی گرفته تا از پوشک گرفتن و تحصیل و خانه داری و ...هر طور شده بود پا پس نکشیدند هر کدام به گونه ای سنگر را پر کردند، یکی با فکر و تبیین چهره به چهره یکی با در اختیار گذاشتن ماشین، یکی با نگهداری کودکان و هر کسی خلاصه بسته به توان خود برای اعتلای جمهوریت پا پیش گذاشته بود. من با شنیدن روایتهای کتاب اثر این گنج مادرانه را با قلبم احساس می کردم. چنان که مادری آرام و بی صدا با جاری کردن گوهرهای برخواسته از دلش آن ها را تقدیم این گنج خالصانه می کرد. بعد از سخنرانی شاهد استقبال مادران عزیز برای سبقت گرفتن در بدست آوردن این گنج گرانمایه بودیم. بعد از تغذیه با خوراک فرهنگی سفره صبحانه پهن شد و با خواندن دعای سفره مشغول خوردن شدیم.بعد از صرف صبحانه بساط سفره جمع شد و دعا پایانی هم قرائت شد اما بساط خرید کتاب همچنان پهن بود. 🚩 به کانال بپیوندید: 🆔 @hhonarkh
22.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥پشت‌صحنه‌ی مادران میدان جمهوری روایتی از یک حرکت خانوادگی 🔹️خانمم گفت: «میخوایم بریم تو سطح شهر و چهره‌ به چهره با مردم حرف بزنیم برای انتخابات.» خیلی مایل به این کار نبودم و با تعجب گفتم: «نیازی نیست که چهره به چهره این کار انجام بشه.» همسرم گفت: «حضرت زهرا هم زمانی که مردم رو دعوت به حق می‌کردند برای پیروی از خط امام علی(ع)، می‌رفتن دم در خونه‌ی اصحاب و روشنگری می‌کردن.» این را که گفت، قانع شدم و رضایت دادم. 🔹 کتاب «مادران میدان جمهوری» روایتی از دعوت زنان و مادران سبزواری به مشارکت حداکثری در انتخابات است. همچنین تصویری از الگوی سوم زن در انقلاب اسلامی را نشان داده است. 🚩 به کانال بپیوندید: ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
دریای قطره ها ✍️ مریم برزویی همین که گوشی را روشن کردم، پیامش روی نوار ابزار بالا آمد. «...اون لحظه چه احساسی داشتین وقتی آقا از کنش گری زن ها تو انتخابات گفت، اونم وقتی که درست پنج روز قبل، کتابی با این موضوع رونمایی کردین.» بغضم را قورت دادم و سرم را بالا آوردم. جمعیت هنوز در رفت و آمد بود. همان جمعیتی که تا سه چهار ساعت قبل بیخ تا بیخ هم توی حسینیه امام نشسته بودیم، حالا هرکدام داشت به سمتی می‌دوید. پلک هایم را روی هم فشار دادم تا پرده نازک اشک کنار برود و صفحه کلید موبایل را راحت تر ببینم. نگاهی به دوستانم که با هیجان مشغول وصف دیدار برای فک و فامیل و دوستانشان پشت تلفن بودند انداختم و نوشتم: «اون لحظه حس آبی رو داشتیم که سد رو شکست و یک دفعه جاری شد. مثل رود مثل دریا‌.» نقطه را که گذاشتم صدای آقا دوباره پیچید توی گوشم به همان تازگی و وضوح دقایقی قبلش که لحظه ای دلم نمی آمد ازش چشم و گوش بردارم. «...در این انتخابات شما زن ها و خانم های عزیز می‌توانید نقش ایفا کنید....هم در داخل خانه هم خارج خانه هم پای صندوق ها...» الگویمان را هم گذاشته بود فاطمه الزهرا(س). همان که وقتی می خواستم کتاب را تقدیمش کنم دست و دلم هزار بار لرزید که چه قدر تحفه قابلی برای مادرمان باشد. مادری که از ویترین و دیوار خانه آورده بودمش وسط زندگی مان. شنیده بودیم چهل روز رفته در خانه مهاجر و انصار. ما هم پاشنه ورکشیدیم و نزدیک چهل روز راه افتادیم توی کوچه، خیابان، پارک، روضه خانگی، مسجد و... تا آب بریزیم روی آتش دشمن و مردم را بیاوریم پای جمهور شدن. پای انتخاب کردن. مادری که بهمان یاد داده بود، مادری را از چاردیواری خانه بکشیم بیرون و اندازه یک اسلام قدش را بلند کنیم. بشویم مصداق حرفی که ولی، قبل تر ازش گفته بود. می شود زن بود عفیف بود محجبه و شریف بود و در عین حال در متن و مرکز بود. با صدای بوق ممتد به خودم می آیم. می نشینم روی صندلی ماشین و کتاب را می گذارم روی پایم. دستی به گلبرگ های روی جلد می کشم. انگار دارند حرکت می کنند و خودشان را به نقطه نورانی وسط می رسانند. آن هم نه تک و تنها بلکه دسته جمعی. یاد فراز پایانی دودمه ها می افتم که بارها و بارها توی برنامه هایمان زمزمه اش کرده ایم. قطره به قطره دست یکدیگر گرفته ایم دریا شدیم و موج و طوفان آفریده ایم 🚩 به کانال بپیوندید: 🆔 @hhonarkh
35.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | قلب‌های نجات یافته! 🏷گزیده‌ای از سخنان دکتر بذرافکن؛ معاون فرهنگی اجتماعی سپاه پاسداران در آیین رونمایی کتاب «مادران میدان جمهوری» 🔺️آیین رونمایی از کتاب "مادران میدان جمهوری" جمعه ۱ دی ماه، در حسینیه‌ی عطارهای سبزوار برگزار شد. کتاب، روایتی از یک دعوت انتخاباتی با هدف نمایش الگوی سوم زن انقلاب اسلامی‌ است. با تحقیق و نویسندگی خانم مریم برزویی که توسط انتشارات راهیار به چاپ رسیده است. 🚩 به کانال بپیوندید: ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
23.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | فصل جدید تحولات فرهنگی کشور صحبت‌های دکتر بذرافکن درباره‌ی کتاب مادران میدان جهموری 🔺️در چهل سالگی، بلوغ حرکت فرهنگی جمهوری اسلامی به آنجایی رسیده است که یک حرکت سیاسی و اجتماعی، همان موقع، توسط گروه‌های مردمی ثبت و ضبط می‌شود و این قدرت را به ما می‌دهد که این مدل را به نقاط دیگر کشور هدیه کنیم. این یک فصل جدید تحولات فرهنگی کشور است. 🚩 به کانال بپیوندید: ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
روایت اول: نخودهای آش روزها یکی پس از دیگری می‌گذشت. داشتم از کاروان دوستان روشنگر جا می‌ماندم. باید هر طور بود کاری می‌کردم. یک روز که از کلاس قرآن بچه ها برمیگشتم فکری به سرم زد. به خانه که رسیدم تلفن را برداشتم و به مربی قرآن دخترهایم زنگ زدم. درخواست کردم یک جلسۀ انتخاباتی با حضور مادرهای بچه ها برگزار کند. با روی باز پیشنهادم را پذیرفت. با دوستانم تماس گرفتم و خواستم برای صحبت توی جلسه بیایند. برنامه با حضور مادران بچه ها برگزار شد. من هم مسئولیت نگهداری از بچه ها را به عهده داشتم. دخترم دفتر نقاشی و مدادرنگی آورده بود، بچه ها اولش کمی نقاشی کشیدند؛ ولی زود خسته شدند. با هم رفتیم سراغ ساخت قایق اوریگامی و یک پرچم ایران هم بالای قایق چسباندیم. بازی بعدی معلم بازی بود. من شده بودم شاگرد و بچه ها معلم هرکدام تکلیفی به من می‌دادند. با صدای صلوات خانمها متوجه شدم جلسه تمام شده است. دوستانم می‌خواستند بعد از این جلسه به روشنگری محله به محله بروند. من هم بچه هایشان را با خودم به خانه آوردم تا خیالشان راحت باشد. بساط آش ماستی را که به نیت انتخابات پرشور، پخته بودم پهن کردم و بچه ها مهمان سفره ام شدند. کتاب صفحه ۹۴ https://ble.ir/madarshohada "مادرانه" 🚩 به کانال بپیوندید: 🆔 @hhonarkh
روایت دوم: کیسه برنج وسط کوچه نشسته بودیم و سخت مشغول گفت‌وگو بودیم. مردی که از ابتدای بحث ما دم در خانه‌اش ایستاده بود و داشت به حرفهای ما گوش می‌داد، آمد جلو و گفت: "از پولی که می‌گیرین یه کیسه برنج بهمون بدید تا رأی بدیم." لبخندی زدم و خیلی حرفش را تحویل نگرفتم. بنده خدا نمی دانست یک روز که از روشنگری می‌خواستیم به خانه برگردیم یک قران پول توی جیبمان نبود که تاکسی بگیریم. تا دیروقت توی همان محله ای که رفته بودیم برای روشنگری نشستیم تا همسرم کارش تمام شود و با وانت بیاید دنبالمان. تازه یکی از مادرهای همراهمان هم باردار بود و خدا می‌داند هر بار چقدر عقب وانت اذیت می‌شد. دوست داشتم به آن آقا بگویم ما حاضریم کف همین وانت بشینیم و شهر به شهر مردم رو دعوت به مشارکت توی انتخابات کنیم تا مملکتمون رو از مسئولین کیسه برنجی نجات بدیم. با صدای بلند هم توی بلندگوی وانت بگیم ای آقا و خانومی که رأیت رو به یه کیسه برنج میفروشی پس فردا همون کیسه برنج رو ده برابر باید بخری. کتاب مادران میدان جمهوری صفحه ۱۰۸ https://ble.ir/madarshohada "مادرانه" 🚩 به کانال بپیوندید: 🆔 @hhonarkh
روایت سوم: هیچ کس دست خالی نمی رود روایت‌های روشنگری دوستان را که توی کانال مادران میدان می‌خواندم، حسابی هوایی می‌شدم. غصه ام می‌گرفت که نمی‌توانم همراهی شان کنم. یکی توی خانه اش جلسه می‌گرفت. یکی محله به محله برای گفت وگو با مردم می‌رفت. یکی فعالیت های مجازی را سروسامان می‌داد. دیگری هم جشن برای رأی اولی ها برپا کرده بود؛ اما من به خاطر شرایطم نمی‌توانستم هیچ کدام از این کارها را بکنم. البته داوطلب نگهداری از بچه ها و پخت غذا برای مادرانی که فرصت آشپزی نداشتند، شده بودم؛ اما هنوز نوبت به من نرسیده بود. یک شب که مشغول چرخیدن توی فضای مجازی بودم، پیامی به مسئول مجازی برنامه های انتخابات دادم و شرایطم را برایش توضیح دادم. او هم به من کاری پیشنهاد داد. قرار شد کتاب شبهات انتخابات آقای راجی را بخوانم و از تویش جملاتی برای عکس نوشته انتخاب کنم. خوشحال شدم و با کمال میل پذیرفتم حالا قدری از عذاب وجدانم کم شده بود. کتاب مادران میدان جمهوری صفحه ۹۵ https://ble.ir/madarshohada "مادرانه" 🚩 به کانال بپیوندید: 🆔 @hhonarkh
شاهد عینی یکی از مهم‌ترین رویدادهای سیاسی ایران به تاریخ ماه سال ۱۳۴۱ شمسی بوده که در آن  شاه و اصول شش‌گانه آن، توسط حکومت وقت، با برگزاری همه‌پرسی‌ به رای گذاشته شد. این رفراندوم، توسط حوزه علمیه قم و سایر روحانیون و علمایی همچون امام خمینی و آیت‌الله حکیم به دلیل عدم آگاهی درست رای‌دهندگان، نبود فضای سالم و آزاد انتخاب و مخالفت با برخی موازین شرعی، تحریم شد. در نهایت علی‌رغم تحریم رفراندوم توسط علما و مراجع و ناکامی شاه در سفر به قم در جهت جلب نظر حوزه علمیه و همچنین اعتراضات و اعتصاب بازاریان و مردم در شهرهای بزرگ و مذهبی، رفراندوم فرمایشی شاه در تاریخ ششم بهمن ۱۳۴۱ شمسی، با توسل به تهدید و تطمیع افراد خصوصا شاغلین در سازمان‌های دولتی و ادرات انجام شد. با وجود خلوت بودن محل رای‌گیری، اما دستگاه تبلیغاتی رژیم اعلام داشت که اصول پیشنهادی، با استقبال پرشور و بی‌نظیر مردم روبرو گردیده و اکثریت مردم به انقلاب سفید شاه، آری گفته‌اند. انتخابات های آن روزها، از شناسنامه هایی می گویند که دسته دسته توسط کدخداها و قلدرهای هر آبادی جمع می شد و به جای خودشان در انتخابات شرکت می کرد. 🚩 به کانال بپیوندید: 🆔 @hhonarkh
روایت چهارم: دست پر بعد از مناظره دوم و بد و بیراه گفتن‌های کاندیداها به همدیگر حالم حسابی گرفته بود. از دست خودم ناراحت بودم با خودم می‌گفتم: ما اگر نمی نشستیم و دست روی دست نمی‌گذاشتیم، اینها این حرفها را تحویل مردم نمی دادند. فکر کردم چه کاری توی این شرایط از دستم بر می آید یک دفعه فکری به ذهنم رسید. گفتم به نیت مشارکت حداکثری و انتخاب یک آدم درست و حسابی به قول بچه‌های مادرانه نذری سیاسی بپزم. موضوع را با همسرم در میان گذاشتم و او هم استقبال کرد. وسایل پخت شله زرد را جور کردیم. فردایش خواهر شوهرم هم برای کمک آمد. برای حفظ محیط زیست دوست نداشتم از ظرفهای یک بار مصرف استفاده کنم. کابینت ها را زیرورو کردم و تعدادی کاسه به اندازه شله زرد جور کردم. همراه نذری بروشورهای شرکت در انتخابات مادرانه را هم گذاشتم و توی یک قسمت بروشور هم نوشتم که برای حفظ محیط زیست از ظروف یک بار مصرف استفاده نکرده‌ام. شله زردهای نذری یکی یکی راهی خانه همسایه ها شد صبح فردایش ظرفها دست پر، یکی یکی به خانه برمی‌گشتند. کتاب مادران میدان جمهوری صفحه ۱۷۰ https://ble.ir/madarshohada "مادرانه" 🚩 به کانال بپیوندید: 🆔 @hhonarkh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥  | مادران میدان جمهوری در سیمای خانواده قسمت پنجم: اومدی از راه به درمون کنی؟ 🔷️خوانش کتاب مادران میدان جمهوری در برنامه‌ی «سیمای خانواده‌»، بخش کتاب خوان، شبکه‌ی یک سیما 🚩 به کانال بپیوندید: 🆔 @hhonarkh
🌱 زن مسلمان ایرانی تاریخ جدیدی را پیش چشم زنان جهان گشود و ثابت کرد که می‌توان زن بود، عفیف بود، محجبه و شریف بود و درعین حال، در متن و مرکز بود. می‌توان سنگر خانواده را پاکیزه نگاه‌داشت و در عرصه‌ی سیاسی و اجتماعی نیز سنگرسازی‌های جدید کرد و فتوحات بزرگ به ارمغان آورد. زنانی که اوج احساس و لطف و رحمت زنانه را با روح جهاد و شهادت و مقاومت درآمیختند و مردانه‌ترین میدان‌ها را با شجاعت و اخلاص و فداکاری خود فتح کردند. در انقلاب اسلامی و در دفاع مقدس، زنانی ظهور کردند که می‌توانند تعریف زن و حضور او در ساحت رشد و تهذیب خویش، و در ساحت حفظ خانه‌ی سالم و خانواده‌ی متعادل، و در ساحت ولایت اجتماعی و جهاد امر به معروف و نهی از منکر، و جهاد اجتماعی را جهانی کنند و بن‌بست‌های بزرگ را در هم بشکنند. ۹۱/۱۲/۰۶ 🚩 به کانال بپیوندید: 🆔 @hhonarkh
روایت پنجم: خاله بازی نشسته بودم و سرم توی گوشی بود. دخترها آمدند و گفتند: مامان بیا باهامون خاله بازی کن. نای تکان خوردن نداشتم و از طرفی کلی کار انتخاباتی هم با گوشی داشتم. فکری به ذهنم رسید. گفتم باشه. من مامان شما می‌شم و مثلاً کار دارم با گوشی، شما هم دخترهای من هستین و کارهای خونه رو انجام میدین. قبول کردند و خیلی سریع رفتند پشتی‌ها را چیدند و اسباب بازی‌هایشان را ریختند تویش. من هم رفتم و توی خانه شان نشستم. یکی مسئول خرید و آشپزی بود. یکی هم مسئول نگهداری از بچه ها. من هم با گوشی ام کار می‌کردم و مطالب مربوط به انتخابات را یادداشت می‌کردم. وسط کار هم توی ظرف‌های پلاستیکی شان غذا می‌خوردم و از قرمه سبزی و سالاد خیالی شان تعریف می‌کردم. گاهی هم بچه هایشان را می‌گذاشتم روی پایم و تکان می‌دادم. خاله بازی بچه ها تمام شد. اوضاع خانه به خاطر مشغله های این روزهایم حسابی به هم ریخته بود. دخترم آمد و گفت: مامان بازی مون تموم شد. بده خونه رو جارو کنیم. جارو دستی را دادم دستش تا سرگرم شود تا بعد خودم بلند شوم و خانه را جمع و جور کنم سرم توی گوشی بود و حواسم به آنها نبود. چند دقیقه بعد سرم را که بالا آوردم دیدم دخترم با کمک خواهرش همه خانه را جارو زده‌اند. پروژه از پوشک گرفتن دختر کوچکم هم به خاطر انتخابات رفته بود روی هوا؛ ولی خودم را آرام می‌کردم و با خودم می‌گفتم: "دختر من یه ماه دیرتر از پوشک گرفته بشه، به جایی برنمی خوره؛ ولی این فرصت به ماهۀ انتخابات اگه تموم بشه و ما دست روی دست بذاریم، به خیلی جاها بر می‌خوره." کتاب مادران میدان جمهوری صفحه ۱۳۸ "مادرانه" 🚩 به کانال بپیوندید: 🆔 @hhonarkh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺 ببینید 🎙️شما بانوان و خانم‌های عزیز میتوانید نقش ایفا کنید 📚دو سال پیش مادران میدان جمهوری، زبان گویا برای تواصی به حق شدند و تلاش کردند حضور مردم در صحنه را ترویج کنند. روایت‌های مادران میدان جمهوری از این صحنه، در کتاب «مادران میدان جمهوری» توسط خانم مریم برزویی نوشته شده و در انتشارات راه‌یار به چاپ رسیده است. 🚩 به کانال بپیوندید: 🆔 @hhonarkh
📝الان که وقت خواب نیست! ✍️ مهناز کوشکی چشم‌هایم به یکباره تیر کشید. چهره‌ام درهم شد و از گوشهٔ چشم، ننه آقا را دیدم. گوشۀ پرده توی دستش بود و داشت زور می‌زد تا پرده را تا انتهای پنجره بکشد. پتو را کشیدم روی صورتم و دوباره چشم‌هایم را بستم. ننه آقا ول کن ماجرا نبود و انگاری خروسش را هم سپرده بود که بی وقت و محل قوقولی قوقو کند. یک نفس قوقولی قوقو کرد و چرت نصف و نیمه کاره ام را پراند. ابروهایم، یکی کوه اورست شد و آن یکی هم مثل کوه‌های آن طرف روستا. نگاهی به ننه آقا کردم. جلوی سماور نشسته بود و چایی می ریخت. خندۀ ریزی زد. شستم خبردار شد، کاری دستم دارد. خودم را به خنگی زدم و گفتم: «ننه آقا رحم ات بیاد! دیروز کشیک بودم.» دوباره پتو را روی سرم کشیدم و چشم‌هایم را روی هم گذاشتم. یکهویی چیزی به سرم خورد. همزمان صدای ننه آقا هم بلند شد: «پاشو پسره تنبل! از دیشب که اومدی همش خوابی.» تا پتو را کنار زدم و نیم خیز شدم سمت ننه آقا، پرتقال از دستش رها شد و خورد توی سرم. سرم گیج رفت و دوباره به حالت غش خودم را توی تشک رها کردم. ننه آقا چهار دست و پایی کرد تا دستش به تلفن برسد: «الان زنگ میزنم به بابات که بیاد تو رو از اینجا ببره. نخواستم تو بیای پیشم.» اسم بابا که آمد انگاری برق سه فاز بهم وصل شد. دقیقاً مثل سربازی به سه شماره از جا بلند شدم و راست جلوی ننه آقا ایستادم. ننه آقا نگاهی کرد و گفت: «زود جمع کن تا هنوز همسایه ها سر نرسیدند!» نگاهی به پنجره کردم و چشمم به حیاط افتاد. چند تا زن وارد حیاط شدند. پتو و بالش را توی تشک چپاندم و خودم و آنها را در کسری از ثانیه، سر به نیست کردم. در را بستم گ. نفس عمیقی کشیدم و خدا را شکر کردم که از خواب پاشدم. در همین فکر و خیال‌ها بودم که صدای یکی از زن‌ها بلند شد: «حج خانم این کی بود که فرار کرد؟» ننه آقا با صدای آهسته گفت: «بیاین بشینین. نوه مه! از سربازی اومده.» یکی از زن‌ها گفت: «مریم پاشو کمک حج خانم کن.» تنم یخ کرد و دست و پایم به لرز افتاد. انگاری توی برف، هندوانه خوردم. آینه شمعدان روی طاقچه بود و عکسم را دیدم. رنگم پریده بود. آب دهانم را قورت نداده بودم که چشمم به شلوارم افتاد. همزمان صدای ننه آقا بلند شد و یکریز اسمم را صدا می‌زد. جوابش را دادم که گفت: «بیا کارت دارم.» بدبخت شدم. لباس هایم توی اتاق کناری بود. نگاهی به اتاق انداختم و دیدم جز آینه و شمعدان و یک صندوقچه چیز دیگری در اتاق نیست. درِ صندوقچه را باز کردم. همه بیژامه‌های آقاجان بود. دیشب هم ننه آقا یکی از همین‌ها را بهم داده بود. توی همین فکرها بودم که ننه آقا به مریم گفت: «دخترم پاشو برو این محمد رو صدا کن تا بیاد شناسنامه مو پیدا کنه.»  دست‌هایم بالا رفت و خورد توی سرم. رد پرتقال دوباره درد گرفت. مریم خانم پشت در بود اما جرأت جواب دادن نداشتم. چشمم به پنجره افتاد. پنجره را باز کردم و خودم را توی حیاط پرت کردم. بیژامه آقاجان به شیشه شکسته پنجره گیر کرد و پاره شد. خودم را انداختم توی زیر زمین. فاصله ای نشد که صدای همسایه‌ها آمد: «حج خانم جوش نزن! به مأمورها میگیم خودشون بیان در خونتون.» از لای در زیرزمین دیدم که همسایه‌ها رفتند و در را هم پشت سرشان بستند. آمدم بیرون و خودم را توی اتاق ننه آقا انداختم. گذاشتم به سر و صدا: «ننه چه خبرته؟ بیژامه آقاجان رو میدی پام کنم بعد هی صدام میزنی.» ننه آقا صدایش در نیامد. سر جایم خشک شدم. انگاری جن دیده بودم. مریم خانم سرش را پایین انداخت و گفت: «ببخشید بد موقع مزاحم شدیم.» نگاهی به ننه آقا کردم که چشم غره ای به من رفت و گفت: «برو لباستو عوض کن.» به زور خودم را جمع کردم و توی اتاق انداختم. قوتی برایم نمانده بود که لباس‌ها را عوض کنم. دوباره صدای ننه آقا بلند شد: «ننه شناسنامه ام نیست. بیا دنبال بگرد، پیداش کن.» همین طور که داشتم لباس عوض می کردم یادم آمد شناسنامه را روی طاقچه دیدم. از اتاق بیرون آمدم و رفتم سمت طاقچه. صدای مریم خانم می آمد که داشت فیلم‌های گوشی اش را نشان بی‌بی می‌داد. سریع شناسنامه را برداشتم و رفتم پیش ننه آقا. کنجکاو بودم بفهمم در مورد چه حرف می‌زنند. ننه آقا تا چشمش به شناسنامه افتاد، گفت: «منو ببر مسجد تا رأی بدم ننه. توی کار درست که اینقدر دل دل نمی کنن!» مریم خانم گفت: «حج خانم قراره مأمورها خودشون صندوقهای سیار رو بیارن.» ننه آقا چینی به چشم‌هایش انداخت و گفت: «اگه همین الان بمیرم و نتونم مثل بقیه رأی بدم چی؟» صد سالش بود و جوابی نداشتم که بگویم. نشستم تا پشتم سوار شود. دست‌هایش را محکم دور گردنم حلقه زد. تمام زورم را دادم به پاهایم و از زمین بلند شدم. دوباره رد پرتغال تیر کشید. 🏷️ برگرفته از کتاب «» 🧾منتشر شده در روزنامه اصفهان زیبا پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲ 🚩 به کانال بپیوندید: 🆔 @hhonarkh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قسمت هجدهم: دنیا هنوزم آدم‌های خوب داره 🎥 «مادران میدان جمهوری» در شبکه یک سیما 🔷️خوانش کتاب مادران میدان جمهوری در شبکه‌ یک سیما، برنامه‌ «سیمای خانواده‌»، بخش کتاب‌خوان 🏷️ خرید «مادران میدان جمهوری» از غرفه‌‌ «باسلام»🔻 http://basalam.com/hoseinieh_honar_sabzevar 🚩 همراه «حسینیه هنر سبزوار» باشید ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
. 🇮🇷 بیا تا برکه‌های حقیر دغدغه را دریا کنیم ای دوست! چرا که هیچ دریایی هرگز، از هیچ طوفانی نهراسیده است. و هیچ طوفانی، هرگز! دریایی را غرق نکرده است... 🚩 به کانال بپیوندید: 🆔 @hhonarkh
34.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | قسمت اول: رای شرطی 🔷️خوانش کتاب «مادران میدان جمهوری» در شبکه‌ یک سیما، برنامه‌ سیمای خانواده‌، بخش کتابخوان. 🏷️ تهیه محصولات «حسینیه هنر سبزوار» از غرفه‌‌ «باسلام»🔻 http://basalam.com/hoseinieh_honar_sabzevar 🚩 همراه «حسینیه هنر سبزوار» باشید ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar